خاطره ای از آیت الله شهید دستغیب (ره)

تعداد کلمات: 1050 کلمه / تخمین زمان مطالعه 5 دقیقه
خاطره ای از شهید آیت الله سید عبدالحسین دستغیب (ره) 
انگار همین دیروز بود که به اتفاق دکتر خاتمی و چند نفر از برادران پاسدار به منزل آقای دستغیب رفتیم. ظرفی از نقل بادامی کنار دست آقا بود. گفت: بفرمائید. بچه ها خندیدند. گفت: ها می خواهید خودم بدهم؟

خاطره ای از آیت الله شهید دستغیب (ره)

در این نوشتار قصد داریم خاطره ای جالب از شهید آیت الله سید عبدالحسین دستغیب را برای شما عزیزان بیان کنیم. با ما همراه باشید.

انگار همین دیروز بود که به اتفاق دکتر خاتمی و چند نفر از برادران پاسدار به منزل آقای دستغیب رفتیم. ظرفی از نقل بادامی کنار دست آقا بود. گفت: بفرمائید. بچه ها خندیدند. گفت: ها می خواهید خودم بدهم؟

خاطره ای از شهید آیت الله سید عبدالحسین دستغیب (ره)

آن وقت آقا مشتش را پر از نقل کرد و به یک یک بچه ها داد.

دکتر خاتمی گفت: آقا عرضی خدمتتان داشتم. یک سؤالی برای ما مطرح شده است و آن اینکه ما شنیده ایم اصحاب امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف، سیصدوسیزده نفرند و هروقت چنین تعداد آماده بشود، امام زمان علیه السلام ظهور می کنند. حالا واقعا در شرایط فعلی چنین تعدادی آماده، نیست؟

آقا خندید و گفت: یک حکایت برایتان بگویم، بعدش هم یک روایت.

حکایت: چهل وپنجاه سال پیش در نجف بین علما همین مسئله مطرح شد. عده ای می گفتند: چگونه بین بیش از سه هزار روحانی 313 نفر یار امام زمان پیدا نمی شود؟ قرار گذاشتند فردی را انتخاب کنند که بهترین آنان باشد تا با امام زمان علیه السلام در این مورد صحبت کند. فرد منتخب در مسجد اعتکاف نمود. دعا خواند. ندبه کرد.

چند روزی گذشت سحر در خواب دید که وارد شهری شده است و جمعیت در آن موج می زند. همه به استقبال او آمده، بودند. او را بر دست گرفتند و با سلام و صلوات به داخل شهر بردند. جمعیت اظهار شادی نمودند. به شیخ گفتند سلطان ما مرده و تو از امروز سلطان مایی. او را به قصر بردند. لباس شاهانه بر تنش پوشاندند. سفره چیدند. غذاهای رنگارنگ و خوشمزه.

آقای دستغیب گرم خندید و ادامه داد: آشیخ هم حسابی خورد. ملکه را آوردند. ملک و ملکه به حجله رفتند. مدتی نگذشته بود که در زدند. تق تق تق. گفت کیه: گفتند آقا امام زمان ظهور کرده و فرموده به شما بگوییم که بیایید. آشیخ قدری سرش را خاراند و با خود فکر کرد: امام زمان هم وقت پیدا کرده؟بگویید بگذارد صبح شود. دوباره در زدند که بیا. گفت: نمی آیم. از خواب بیدار شد. در گوشه مسجد مچاله شده بود و وضعش خوب نبود. آفتاب زده بود. دو دستی زد توی سرش. خاک بر سرم. وای بر من...

روایت: یکی از دوستداران حضرت امام صادق علیه السلام از خراسان به زیارت امام آمد.. . امام از وضعیت شیعیان در خراسان پرسید شیعه خراسانی بسیار تعریف کرد و بعد پرسید: با این همه یاران، شما چرا قیام نمی کنید؟در گوشه خانه برای پختن نان تنو را آتش کرده بودند. تنور زبانه می کشید. هارون مکی آمد.

امام فرمود: هارون برو داخل تنور. هارون پابرهنه دوید بسوی آتش و در آتش نشست. رنگ از رخسار شیعه خراسانی پرید. جزع کرد که چرا چنین کرد. بعد از مدتی امام به هارون گفت: بیرون بیا. هارون خاکستر جامه اش را تکاند و بیرون آمد. امام پرسید: چند نفر مثل هارون در خراسان هست؟گفت: هیچ کس. ما هستیم که باید ظهور کنیم نه امام زمان. و ظهور ما وقتی است که تزکیه بشویم و جانمان را از آلایشها پاک کنیم. [  به نقل از کتاب یادنامه ی شهید راه نماز صفحۀ 79 از انتشارات حزب جمهوری اسلامی ]

شهید دستغیب

توصیه های اخلاقی آیت الله شهید دستغیب

شیعیان حضرت امام موسی ابن جعفر علیه السلام، این وصیت به شماست. فرمود، من به شما وصیت می کنم که اگر کسی در طرف راستت حرف بد به تو زد، حرف ناشایست زد و بعد رفت و از طرف چپ آمد عذر خواست، گفت ببخشید. من اشتباه کردم. فورا بگو خیلی خوب و بپذیر و مبادا بر گردی بگی تو همچی گفتی؟خودتی. یا چنین و چنانی و سختگیری کنی. حتی از رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم رسیده که اگر کسی معذرب را نپذیرفت، به شفاعت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نمی رسد. [ متن آخرین خطبۀ نماز جمعۀ شهید دستغیب به نقل از کتاب یادنامه شهید راه نماز صفحۀ 37 ]

منبع: رشد معلم، آذر 1365 - شماره 34

 

پدیدآورنده: 
Share