اشعاری ازحضرت استاد حسن رمضانی

استاد حسن رمضانی

اي خوش آن روز که در کوي توام منزل بود/   نور رويت سبب روشني محفل بود

گرچه من هيچ نگفتم به تو از دلبريت‏/   ولي اي دوست، بدان کآتشي‏‌ام در دل بود

محو در روي تو بودم خبري از خود، ني‏/   دل من ز آنچه بجز تو همگي غافل بود

عجب اين نيست که من از همگان ببريدم‏/   بلکه برداشتن چشم ز تو مشکل بود

هر که بد شيفته عقل و خرد سود نکرد/   متنعم ز تو آن بود که لايعقل بود

بردم از عالم عشاق بسي نامه به عقل‏/   چه کنم عقل در اين مسئله پا در گل بود

حسنا دوست نگهدار و مهل دامن وي‏/    کآنچه غير از رخ او بود همه باطل بود

Share