اشعار روز هشتم محرم ؛ حضرت علی اکبر علیه السلام - بخش دوم

تعداد کلمات ۴۳۷۸ / زمان تقریبی مطالعه : ۸ دقیقه
اشعار روز هشتم محرم ؛ حضرت علی اکبر علیه السلام - بخش دوم
چند قطعه شعر از شاعران برجسته آئینی - ویژه روز هشتم محرم الحرام

اشعار روز هشتم محرم ؛ حضرت علی اکبر علیه السلام - بخش دوم

اشعار روز هشتم محرم را به مناسبت ایام سوگواری سرور و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام  تقدیم محبان آل الله علیهم السلام می کنیم. 

اشعار روز هشتم محرم ؛ حضرت علی اکبر علیه السلام - بخش دوم

آرام کن اهل حرم را با قدمهایت
با آیه ی چشمان خود پیغمبری کن باز
لب باز کن حرفی بزن با من علی اکبر!
با لحن شیرینت برایم دلبری کن باز

از شوق تو در عاشقی دارم خبر اما
آرامِ جان! آرامتر رو سوی میدان کن
مویت نمانَد از پَرِ عمامه ات بیرون
کمتر پدر را این دمِ آخر پریشان کن

خیلی ندیدم صورتت را خوب در خیمه
وقتی که خود را ماه من! آماده می کردی
رو می گرفتی از من اما خوب می دانم
دل کندن من از خودت را ساده می کردی

دیدی خدا ! در عشقت از اکبر گذشتم من
دل کندن از این نور حق، الحق که مشکل بود
می دانی از حس پدر بودن نمی گویم
عشق است در پرده، تمامش قصه ی دل بود

اکبر شبِ سجاده اش روشن تر از روز است
تو خوب می دانی که مست نور ذات است او
خُلق محمد دارد و انوار زهرایی
مثل علی تصویر اسما و صفات است او

با دیدنش آه از دل اهل حرم برخاست
تا روبروی خیمه چون آهو قدم می زد
میدان نرفته، برق چشمانش رجز می خواند
صف های دشمن را دو ابرویش به هم می زد

بر مرکبش بنشست و «لا حول ولا...»یی گفت
با ذکر «یا قهار» تیغش را به کار انداخت
می زد چنان انگار شمشیرش دو دم دارد
پیران میدان را به یاد ذوالفقار انداخت

با «یا علی» هر ضربه اش یک جان دیگر داشت
با «یا حسین» از میسره تا میمنه می رفت
گاهی میان رزم اگر می گفت «یا زهرا»
تا قلب لشکر مثل حیدر یک تنه می رفت

یک عده مبهوت شجاعت های بی حدش
یک عده مقهور توان و سرعتش بودند
آنقدر زیبا بود این شمشیر زن، حتی
سرهای روی خاک محو صورتش بودند

آمد به سویم با لب خشکیده از میدان
آمد به جانم آتشی دیگر زد و برگشت
این بار هم تا رفت این قلب پریشانم
پشت سرش یک چند باری آمد و برگشت

دیدم که فرقش چون علی وا شد دلم لرزید
حس می کنم «فزت و رب الکربلا» می خواند
چه اتفاقی داشت در آن نقطه می افتاد؟
یا رب! چرا اعضا و رگ هایش مرا می خواند؟

در گرد و خاک صحنه اکبر را نمی شد دید
از مشرکانِ بدر آنجا هر که بود آمد
وقتی که دیدم نا له از هفت آسمان برخاست
فهمیدم آن شه زاده از مرکب فرود آمد

دیدم دلم را «اِرباً اربا» کرده اند انگار
من زودتر از عمه پی بردم به راز تو
اما خودش را زودتر زینب رساند آنجا
من مانده بودم غرق در راز و نیاز تو

می خواستم یک بوسه، اما هر چه می گشتم
در پیکرت بابا! دریغ از گوشه ای سالم
دیدم توانی نیست در پای من و زینب
گفتم: بیایید ای جوانان بنی هاشم

بابا برای بردنت حسرت به دل ماندم
کم بود آغوشم، عبایی پهن لازم بود
تشییع تو زیبا شد آخر این عبا تابوت
در دست عون و جعفر و عباس و قاسم بود

(قاسم صرافان)

اشعار روز هشتم محرم ؛ حضرت علی اکبر علیه السلام - بخش دوم

بخوان به گوش سحرها اذان علی اکبر
بخوان دوباره برایم بخوان علی اکبر

لب ترک ترکت را به هم بزن اما
تکان نخور که نپاشد جهان علی اکبر

دوباره داغ پیمبر تحملش سخت است
نرو جوانی حیدر بمان علی اکبر

به دست غصه نده چشم دخترانم را
تمام دل خوشی کاروان علی اکبر

ببین که تیر فراغت نشسته بر جگرم
ببین قدم ز غمت شد کمان علی اکبر

عصای پیری بابا مقابلم نشِکن
توان بده به منِ ناتوان علی اکبر

کنار جسم تو رسم جهان عوض شده است
نشسته پیر کنار جوان علی اکبر

مسیح زندگی ام روی خاک افتاده ست
عجیب نیست شدم نیمه جان علی اکبر

بریده گریه امانِ مرا کنار تنت
میان هلهله ها الامان علی اکبر

اگر چه پهلوی تو یاد مادرم افتادم
شکسته کوفه سرت را چنان علی... اکبر

(عطیه سادات حجتی)

اشعار روز هشتم محرم ؛ حضرت علی اکبر علیه السلام - بخش دوم

نگاه و آه چه در هم شدند پشت سرت
امیدهای دلم کم شدند پشت سرت

خبر ز رفتن تو بین خیمه تا پیچید
ز غصه، قامت و قد، خم شدند پشت سرت

تو رفتی و دل اهل حرم به همراهت
و چشم ها همه زمزم شدند پشت سرت

" أنا علیِ" تو تا به گوش کوفه رسید
یکی یکی همه ملجم شدند پشت سرت

همه برای تو خیرات نیزه می کردند
همه برای تو حاتم شدند پشت سرت

عجب رقابت سختی برای کشتن توست
رقیب سکه و درهم شدند پشت سرت

کسی حریف تو از پیش رو نمی گردید
عمود و نیزه که با هم شدند پشت سرت

کنار پیکر تو ناله ی غریبی گفت
امیدهای دلم کم شدند پشت سرت

(حسین ایزدی)

لشکر کوفه به اشک بصرم می خندند
همه دیدند شده خون جگرم می خندند

نخل امید مرا چون که ز ریشه کندند
دور تا دور تن گل پسرم می خندند

پاسخ ناله ی من هلهله ی لشکر شد
هر چه گویم : "پدرم ... من پدرم" می خندند

ای جوان بر سر بالین تو من پیر شدم !
به خم افتادگی در کمرم می خندند

ز پریشانی جسم تو پریشان شده ام
چون که گم کردم علی راه حرم می خندند

(رضا رسول زاده)

اشعار روز هشتم محرم ؛ حضرت علی اکبر علیه السلام - بخش دوم

پسرم رفت و طالعم برگشت
خشک لب رفت و دیده ام تر گشت

نه که امروز مصطفی شده است
از قدیم این پسر پیمبر گشت

در طواف رسول، خونین گشت
هر سنان که به گرد اکبر گشت

سرشکسته شده است کوفه دو بار
مصطفی هم شبیه حیدر گشت

خون دویده است بر رخ گلِ من
یاس، چون لاله های احمر گشت

سر به سر گشت بیع اکبر و من
تا رخم با رخش برابر گشت

جلوه های حسین رنگین است
گاه اکبر شد و گه اصغر گشت

مطلع معنی است مقطع او
پسرم رفت و طالعم برگشت

(محمد سهرابی)

اشعار روز هشتم محرم ؛ حضرت علی اکبر علیه السلام - بخش دوم

در خیمه بود دست پدر سوی آسمان
ناگه ز رزمگاه صدای پسر شنید

بر پُشت زین نشست و بدان سوی روی کرد
اما نَسیم وار، پی اش عمه می دوید

می خواست بلکه بار دگر زنده بیندش
«یارب مکن امید کسی را تو نا امید»

با زانو آمد و به سر نعش او نشست
او را به بر کشید و ز دل آه بر کشید

تا در کنار نعش پسر جا پدر گرفت
در یک اُفُق قِرانِ مه و مِهر شد پدید

می رفت تا پدر برود همره پسر
زینب اگر کنار برادر نمی رسید

(علی انسانی)

اشعار روز هشتم محرم ؛ حضرت علی اکبر علیه السلام - بخش دوم

با سر ِنیزه تنت را چه به هم ریخته اند
ذره ذره بدنت را چه به هم ریخته اند

سنگها روی لب خشک تو جا خوش کردند
این عقیق یمنت را چه به هم ریخته اند

وسط معرکه ای رفتی و گیر افتادی
سر فرصت بدنت را چه به هم ریخته اند

تابه حالا نشده بود جوابم ندهی
وای بر من دهنت را چه به هم ریخته اند

چشم من تار شده به چه مداواش کنم
یوسفم پیرهنت را چه به هم ریخته اند

عمه ات آمده تا دست به معجر ببرد
پدر بی کفنت را چه به هم ریخته اند

ابروان تو حسینی ست و چشمت حسنی ست
این حسین و حسنت را چه به هم ریخته اند

(علی اکبر لطیفیان)

اشعار روز هشتم محرم ؛ حضرت علی اکبر علیه السلام - بخش دوم

جاری عبور کردی و نم نم شدی علی
از خاک می خروشی و زمزم شدی علی

چه مادرانه دور تو می گشت خواهرم
با دست های عمه مُعَمَم شدی علی

بعدش دوباره مثل همان سال های قبل
آیینه ی رسول مُکَرَم شدی علی

پیغمبرانه رفتی و زیر نزول تیغ
مثل شروع سوره ی مریم شدی علی

تا از میان معرکه پیدا کنم تو را
گیسو به باد دادی و پرچم شدی علی

معراج ذوالفقاری و پهلو شکافدار
زهرا، نبی، علی؛ همه با هم شدی علی

زخمی، شکسته ،خورد شده ،ذره ذره ،ریز ریز
یک جا تمام آن چه که گفتم شدی علی

من از تنت هر آن چه که شد جمع کرده ام
ای وای بر دلم! چقدر کم شدی علی

(حسین رستمی)

اشعار روز هشتم محرم ؛ حضرت علی اکبر علیه السلام - بخش دوم

بیا و بال و پر بستۀ مرا واکن
بیا و پر زدنم را کمی تماشا کن

بیا و راهی جبهه نما مرا بابا
بیا و جیرۀ جنگی من مهیا کن

بیا بسیجی خود را به جبهه کن اعزام
بیا و اذن جهاد مرا تو امضا کن

نوشت نام قشنگی به روی سربندم
نظر ز مهر و محبت به نام زهرا کن

کنار پیکر من ، آمدی اگر بابا
به حال خویش نما رحمی و مدارا کن

میان لشگر دشمن ، اگر رهم گم شد
 میان حلقۀ خنجر مرا تو پیدا کن

ز بین آن همه زخمی که بر تنم آید
 برای بوسۀ خود ای پدر رهی وا کن

برای بردن جسمم به سوی دارالحرب
عبای هاشمی خویش را مهیا کن

(احسان محسنی فر)

اشعار روز هشتم محرم ؛ حضرت علی اکبر علیه السلام - بخش دوم

وقت وداع ازحرم نگاه پدرها
ملتمسانه تر است پشت پسرها
آه، پدرهای خسته، آه، کمرها
آه، پسرهای رفته، آه، جگرها

می رود و یکصدا به گریه می افتند
پشت سرش خیمه ها به گریه می افتند

کیست که خاکش بوی گلاب گرفته
اینکه برایش ملک رکاب گرفته
بهرشهادت چنان شتاب گرفته
زودتراز دیگران جواب گرفته

سرکشی عشق او مهار ندارد
بسکه به شوق آمده قرار ندارد

باز نمایان شده جلال پیمبر
بازتماشا شده جمال پیمبر
پرده برانداخته کمال پیمبر
اینکه وصالش بود وصال پیمبر

سمت عدو نه علیِّ اکبر خیمه
می رودازخیمه ها پیمبر خیمه

حیدر کرار شد، زمان خطرگشت
لشگرکوفه تمام مثل سپرگشت
ریخت بهم دشت را و موقع برگشت
ضرب عمودی که خورد، واقعه برگشت

خون سرش بر روی عقاب چکید و....
راه حرم راندید و شیهه کشید و....

آن بدنِ از جفا شکسته ترین را
آن بدنِ له شده به عرشه ی زین را
برد سوی دیگری، شکسته جبین را
لشگرآماده نیزخواست همین را

وای که شمشیرها محاصره کردند
از همه سو تیرها محاصره کردند

بی خبرانه زدند، بی خبرافتاد
خوب که بیحال شد ز پشت سر افتاد
در وسط قتلگاه تا پسر افتاد
درجلوی خیمه گاه هم پدر افتاد

وای گرفتند از دلم ثمرم را
میوه ی باغ مرا،علی، پسرم را

آه ازاین پیرمرد خسته، شکسته
سمت علی می رود شکسته، شکسته
آمد و دیدآن تن خجسته، شکسته
دربدنش نیزه دسته دسته، شکسته

کاش جوانان خیمه زودبیایند
یاری این قامت شکسته نمایند

(علی اکبر لطیفیان)

اشعار روز هشتم محرم ؛ حضرت علی اکبر علیه السلام - بخش دوم

دور چون بر آل پیغمبر رسید
اولین جام بلا اکبر چشید

اکبر آن آئینه رخسار جد
هیجده ساله جوان سر و قد

در مناى طف ذبیح بى بدا
ذبح اسمعیل را کبش فدا

برده در حسن ازمه کنعان گرو
قصه هابیل ویحیى کرده نو

دید چون خصمان گروه‏ اندر گروه
مانده بى یاور شه حیدر شکوه

با ادب بوسید پاى شاه را
روشنائى بخش مهر و ماه را

کاى زمان امر کن در دست تو
هستى عالم طفیل هست تو

رخصتم ده تا وداع جان کنم
جان در این قربانکده قربان کنم

چند باید دید یاران غرق خون
خاک غم بر فرق این عیش زبون

چند باید زیست بى روى مهان
زندگى ننگست زین پس درجهان

واهلم اى جان فداى جان تو
که کنم این جان بلا گران تو

بی تو ما را زندگى بى حاصل است
که حیات کشور تن با دل است

تو همى مان که دل عالم توئى
مایه عیش بنى آدم توئى

دارم اندر سر هواى وصل دوست
که سرا پاى وجودم یاد اوست

وصل جانان گرچه عود و آتش است
لیک من مستسقیم آبم خوشست  

وقت آن آمد که ترک جان کنم
رو به خلوت خانه جانان کنم

شاه دستار نبى بستش به سر
ساز و برگ جنگ پوشاندش ببر

کرد دستارش دو شقه از دوسو
بوسه ‏ها دادش چو قربانى بر او

گفت بشتاب اى ذبیح کوى عشق
تا خورى آب حیات از جوى عشق

اى سیم قربانى آل خلیل
از نژاد مصطفى اول قتیل

حکم یزدان آن دو را زنده خواست
کاین قبا آید به بالاى تو راست

زان که بهر این شرف فرد مجید
غیر آل مصطفى در خور ندید

رو به خیمه خواهران بدرود کرد
مادر از دیدار خود خوشنود کن

رو برو نِه زینب و کلثوم را
دیده مى بوس اصغر مغموم را

شاهزاده شد سوى خیمه روان
گفت نالان کى بلاکش بانوان

هین فرازآئید بدرودم کنید
سوى قربانگه روان زودم کنید

وقت بس دیر است و ترسم از بدا
همچو اسماعیل و آن کبش فدا

الوداع اى خواهران زار من
که بود این واپسین دیدار من

خواست چون رفتن به میدان و غا
در حرم شور قیامت شد به پا

شد زآهنگ نواى الفراق
راست بر اوج فلک شور از عراق

شبه پیغمبر چون زد پا در رکاب
بال و پر بگشود چون رفرف عقاب

از حرم بر شد سوى معراج عشق
بر سر از شور شهادت تاج عشق

کوى جانان مسجد اقصاى او
خاک و خون قوسین او ادناى او

گفت شاه دین به زارى کاى اله
باش بر این قوم کافر دل گواه

کز نژاد مصطفى ختم رسل
شد غلامى سوى این قوم عتل

خَلق و خُلق و منطق آن پاک راى
جمع دروى همچو اندر مصحف آى

هر که را بود اشتیاق روى او
روى ازین آئینه کردى سوى او

آرى آرى چون رود گل در حجاب
بوى گل را از که جویند از گلاب

آن که گم شد یوسف سیمین تنش
بوى او دریابد از پیراهنش

زان سپس با پور سعد بد نژاد
گفت با بیغاره آن سالار راد

حق کنادت قطع پیوند اى جهول
که نمودى قطع پیوند رسول

شاهزاده شد به میدانگه روان
بانوان اندر قضاى او نوان

حقه لب بر ستایش کرد باز
که منم فرزند سالار حجاز

من على بن الحسین اکبرم
نور چشم زاده پیغمبرم

حیدر کرار باشد جد من
مظهر نور نبوت خد من

من سلیل طایر لاهوتیم
کز صفیر اوست نطق طوطیم

شبه وى در خلق و خلق و منطقم
کوکب صبحم نبوت مشرقم

در شجاعت وارث شاهى مجید
کایزدش بهر ولایت برگزید

روش مرآت جمال لایزال
خودنمائى کرد دروى ذوالجلال

باب من باشد حسین آن شاه عشق
که نموده عاشقان را راه عشق

جرعه نوشیده از جام الست
شسته جز ساقى دو دست از هر چه هست

عشق صهبا و شهادت جام اوست
در ره حق تشنه کامى کام اوست

آفتاب عشق و نیزه شرق او
هشته ایزد دست خود بر فرق او

وین عجب تر که خود او دست حق است
فرق دست از فرق جهل مطلق است

تیغ من باشد سلیل ذوالفقار
که سلیل حیدرم در کار زار

آمدم تا خود فداى شه کنم
جان فداى نفس ثار الله کنم

این بگفت و صارم جوشن شکاف
بالب تشنه بر آهخت از غلاف

آنچه میر بدر با کفار کرد
سبط حیدر اندر آن پیکار کرد

بس که آن شیر دلاور یک تنه
زد یلان را میسره بر میمنه

پر دلان را شد دل اندر سینه خون
لخت لخت ازچشم جوشن شد برون

شیر بچه از عطش بى‏تاب شد
با لب خشکیده سوى باب شد

گفت شاها تشنگى تابم ربود
آمدم نک سویت اى دریاى جود

اى روان تشنگان را سلسبیل
عیل صبرى هل الى ماء سبیل

برده نقل آهن و تاب هجیر
صبرم از پا دستگیرا دستگیر

شه زبان اوگرفت اندر دهان
گوهرى در درج لعل آمد نهان

تر نکرده کام از او ماه عرب
ماهى از دریا بر آمد خشک لب

گفت گریان اى عجب خاکم به سر
کام تو باشد زمن خشکیده ‏تر

آب در دریا و ماهى تشنه کام
تشنگان را آب خوش بادا حرام

نى که دل خون با دریا را چو نیل
بى تو اى ساقى کوثر را سلیل

شاه جم شوکت گرفت اندر برش
هشت بر درج گهر انگشترش

شد ز آب هفت دریا شسته دست
سوى بزم رزمگه سرشار و مست

موج تیغ آن سلیل ارجمند
لطمه بر دریاى لشگر گه فکند

سوختى کیهان ز برق تیغ او
گرنه خون باریدى از پى میخ او

گفت با خیل سپهسالار جنگ
چند باید بست بر خود طوق ننگ

عارتان باد اى یلان کار زار
که شود مغلوب یک تن صد هزار

هین فروبارید باران خدنک
عرصه رابر این جوان دارید تنک

آهوى دشت حرم زان دار و گیر
چون هما پر بست از پیکان تیر

ارغوان زارى شد آن جسم فکار
عشق را آرى چنین باید بهار

حیدرانه گرم جنگ آن شیر مست
منقذ آمد ناگهان تیرى به دست

فرق زاد نایب رب الفلق
از قفا با تیغ بران کرد عشق

برد از دستش عنان اختیار
تشنگى و زخم‏هاى بى شمار

گفت با خود آن سلیل مصطفى
اکبرا شد عهد را وقت وفا

مرغ جان از حبس تن دلگیر شد
وعده دیدار جانان دیر شد

چون نهادت بخت بر سر تاج عشق
هان بران رفرف سوى معراج عشق

عشق شمشیرى که بر سر مى‏زند
حلقه وصل است بر در میزند

عید قربان است و این کوه منا
اى ذبیح عشق در خون کن شنا

چشم بر راهند احباب کرام
اندرین غم خانه کمتر کن مقام

مرغزار وصل را فصل گلست
راغ پر نسرین و سرو و سنبل است

هین بران تا جا در آن بستان کنى
سیر سرو و سنبل و ریحان کنى

همرهان رفتند ماندى باز پس
اکبرا چالاک­تر میران فرس

شد قتیل عشق را چون وقت سوق
دست‏ها بر جید باره کرد طوق

هر فریقى هبر او کردى گذر
مى‏زدندش تیر و تیغ و جانشگر

با زبان لابه آن قربان عشق
رو به خیمه کرد کاى سلطان عشق

دور عیش و کامرانى شد تمام
وقت مرگ است اى پدر بادت سلام

اى پدر اینک رسول داورم
داد جامى از شراب کوثرم

تا ابد گردم از آن پیمانه مست
جام دیگر بهر تو دارد به دست

شد زخیمه تاخت باره با شتاب
دید حیران اندر آن صحرا عقاب

برگ زین برگشته بگسسته لجام
آسمانى لیک بى بدر تمام

دیده روى یوسفى را چون بشیر
لیک در چنگال گرگانش اسیر

یا غرابى که ز هابیلى خبر
با نعیب آورده سوى بوالبشر

شد پدر را سوى یوسف رهنمون
آن بشیر امامیان خاک و خون

دید آن بالیده سرو نازنین
او فتاده در میان دشت کین

گلشنى نورسته اندام تنش
زخم پیکان غنچه‏ هاى گلشنش

با همه آهن دلى گریان بر او
چشم جوشن اشک خونین مو به مو

کرده چون اکلیل زیب فرق سر
شبه احمد معجز شق القمر

چهر عالم تاب بنهادش به چهر
شد جهان تار از قرآن ماه و مهر

سر نهادش بر سر زانوى ناز
گفت کاى بالیده سرو سر فراز

چون شد آن بالینت در باغ حسن
اى بدل بنهاده مه را داغ حسن

اى درخشان اختر برج شرف
چون شدى سهم حوادث را هدف

اى به طرف دیده خالى جان تو
خیز تا بینم قد و بالاى تو

مادران وخواهران پر غمت
مى‏برد نک انتظار مقدمت

اى نگارین آهوى مشگین من
با تو روشن چشم عالم بین من

این بیابان جای خواب ناز نیست
کایمن از صیاد تیر انداز نیست

خیز تا بیرون از این صحرا رویم
نک به سوى خیمه لیلى رویم

رفتى و بردى ز چشم باب خواب
اکبرا بى توجهان بادا خراب

گفتمت باشى مرا تو دستگیر
اى تو یوسف من تو را یعقوب پیر

تو سفر کردى و آسودى ز غم
من در این وادى گرفتار الم

شاهزاده چون صداى شه شنفت
از شعف چون غنچه خندان شگفت

چشم حسرت باز سوى باب کرد
شاه را بدورد گفت و خواب کرد

زینب از خیمه بر آمد با قلق
دید ماهى خفته در زیر شفق

از جگر نالید کاى ماه تمام
بى تو بر من زندگى بادا حرام

شه به سوى خیمه آوردش ز دشت
وه چه گویم من چه بر لیلى گذشت

(نیّر تبریزی)

اشعار روز هشتم محرم ؛ حضرت علی اکبر علیه السلام - بخش دوم

ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان
مثل تیری که رها می شود از دست کمان

خسته از ماندن و آماده رفتن شده بود
بعد یک عمر رها از قفس تن شده بود

مست از کام پدر بود و لبش سوخته بود
مست می آمد و رخساره برافروخته بود

روح او از همه دل کنده، به او دل بسته
بر تنش دست یدالله حمایل بسته

بی خود از خود، به خدا با دل و جان می آمد
زیر شمشیر غمش رقص کنان می آمد

یاعلی گفت که بر پا بکند محشر را
آمده باز هم از جا بکند خیبر را

آمد ، آمد به تماشا بکشد دیدن را
معنی جمله در پوست نگنجیدن را

بی امان دور خدا مرد جوان می چرخید
زیرپایش همه کون و مکان می چرخید

بارها از دل شب یک تنه بیرون آمد
رفت از میسره از میمنه بیرون آمد

آن طرف محو تماشای علی حضرت ماه
گفت: لاحول ولاقوه الابالله

مست از کام پدر، زاده لیلا، مجنون
به تماشای جنونش همه دنیا مجنون

آه در مثنوی ام آینه حیرت زده است
بیت در بیت خدا واژه به وجد آمده است

رفتی از خویش ، که از خویش به وحدت برسی
پسرم! چند قدم مانده به بعثت برسی

نفس نیزه و شمشیر و سپر بند آمد
به تماشای نبرد تو خداوند آمد

با همان حکم که قرآن خدا جان من است
آیه در آیه رجزهای تو قرآن من است

ناگهان گرد و غبار خطر آرام نشست
دیدمت خرم و خندان قدح باده به دست

آه آیینه در آیینه عجب تصویری
داری از دست خودت جام بلا می گیری

زخم ها با تو چه کردند؟ جوان تر شده ای
به خدا بیش تر از پیش پیمبر شده ای

پدرت آمده در سینه تلاطم دارد
از لبت خواهش یک جرعه تبسم دارد

غرق خون هستی و برخواسته آه از بابا
آه ، لب واکن و انگور بخواه از بابا

گوش کن خواهرم از سمت حرم می آید
با فغان پسرم وا پسرم می آید

باز هم عطر گل یاس به گیسو داری
ولی اینبارچرا دست به پهلو داری؟!

کربلا کوچه ندارد همه جایش دشت است
یاس در یاس مگر مادر من برگشته است؟!

مثل آیینه ی در خاک مکدر شده ای
چشم من تار شده ؟یا تو مکرر شده ای؟!

من تو را در همه کرب و بلا می بینم
هر کجا می نگرم جسم تو را می بینم

ارباْ اربا شده چون برگ خزان می ریزی
کاش می شد که تو با معجزه ای برخیزی

مانده ام خیره به جسمت که چه راهی دارم
باید انگار تو را بین عبا بگذارم

باید انگار تو را بین عبایم ببرم
تا که شش گوشه شود با تو ضریحم پسرم

(سید حمید رضا برقعی)

اشعار روز هشتم محرم ؛ حضرت علی اکبر علیه السلام - بخش دوم

خواهم اگر به آن قد و بالا ببینمت
باید تو را به وسعت صحرا ببینمت

تکه به تکه جسم تو را جمع کردم و
می چینمت به روی عبا تا ببینمت

حالا که نیزه خورده و پهلو گرفته ای
پیغمبرم... به کسوت زهرا ببینمت

خوبست این که حداقل مادر تو نیست
ور نه چگونه در بر لیلا ببینمت

جان کندن مرا به تمسخر گرفته اند
پیش بساط خنده این ها ببینمت

ترسم ز عمه بود بیاید... که آمده
حالا من عمه را ببرم ... یا ببینمت؟!

تشنه نرفته است ز خون تو دشنه ای
باید به نیزه ها نگرم تا ببینمت

(محمد علی بیابانی)

اشعار روز هشتم محرم ؛ حضرت علی اکبر علیه السلام - بخش دوم

خواهم که بوسه ات زنم اما نمی شود
جایی برای بوسه که پیدا نمی شود

لب را به هم بزن و نفس زن که هیچ چیز
شیرین تر از شنیدن بابا نمی شود

این پیرمرد بی تو زمین گیر می شود
بی شانه ی تو مانده اگر پا نمی شود

هر عضو را که دیده ام از هم گشوده است
جز چشم تو که بر رخ من وا نمی شود

خشکم زده کنار تو و خنده هایشان
خواهم بلند گردم از این جا نمی شود

ای پاره پاره تن ز دل پاره پاره ام
گفتم بغل کنم بدنت را نمی شود

باید کفن به وسعت یک دشت آورم
در یک کفن که پیکر تو جا نمی شود

حجله گرفته پای تنت مادرم ببین
اشکم حریف گریه ی زهرا نمی شود

(حسن لطفی)

اشعار روز هشتم محرم ؛ حضرت علی اکبر علیه السلام - بخش دوم

بسوخت آخر جگرم، بگوی با من سخنی
دریغ منما پسرم، چرا دلم می شکنی؟

جهان همه رفته زهوش، منم سراپا همه گوش
مگر از آن لعل خموش، رسد بگوشم سخنی

تو صید خونین دهنی، تپیده در خون بدنی
تو میوه قلب منی، عقیق سرخ یمنی

مخور غم ای لاله عذار، خزان ندارد به تو کار
همیشه حسن تو بهار، گل بهشت عدنی

به باغ خلقت گل من، به زندگی حاصل من
زداغ همچون دل من، چراغ بیت الحزنی

بریزد اشک از بصرم که رفته عطشان پسرم
همه تویی در نظرم، همیشه در قلب منی

کند فغان طبع «حسان» که بر لب آب روان
تو را به لب آمده جان، تو تشنه دور از وطنی

(حبیب الله چایچیان)

اشعار روز هشتم محرم ؛ حضرت علی اکبر علیه السلام - بخش دوم

ای که صدها غزل از هر نظرت می ریزد
می روی پای تو اشک پدرت می ریزد

می روی و دل بابا به تپش می افتد
دل شیدایی من پشت سرت می ریزد

رحم کن بر پدر محتضرت می میرد
آسمان بر سرم از این سفرت می ریزد

پشت دشمن ز رجز خوانی تو می لرزد
جگر از نعره ی هل من نفرت می ریزد

تیغ هر کس بخورد بر سپرت می شکند
خون هر کس که شده حمله ورت می ریزد

به سرت تیغ فرود آمد و از هم واشد
خون ز پیشانی قرص قمرت می ریزد

وای از آن دم که تو از اسب می افتی به زمین
گله ای گرگ ز هر سو به سرت می ریزد

چقدر نیزه به پهلوست خدا می داند
آنقدر هست که خون از جگرت می ریزد

صید صد نیزه و تیری کمی آرام بگیر
دست و پا گر بزنی بال و پرت می ریزد

جسم تو مثل خبر در همه جا پخش شده
بخش بخش از سر نیزه خبرت می ریزد

خواستم در بغلم گیرمت اما دیدم
پاره پاره تن زیر و زبرت می ریزد

تکه تکه به عبا می برمت اما حیف
به تکانی بدن مختصرت می ریزد

(هادی ملک پور)

اشعار روز هشتم محرم ؛ حضرت علی اکبر علیه السلام - بخش دوم

خِس خِس سینه ات انداخت زپا بابا را
به زمین هِی نکش آنقدر عزیزم پا را

پیرمردم!همه دلخوشی من برخیز
برنمیخیزی اگر باز کن این لبها را

دشت پُر گشته ز تو یا که تو از دشت پری؟
به زمین ریخته ای مینگرم هر جا را

سهم آهوی من از زندگی اش صیاد است
بست با نیزه به رویش ره این صحرا را

پهلویت آمدم و پهلویت آزارم داد
باز دیدم وسط آتش در زهرا را

خُنکای جگرم بی تو نمیخواهم من
به خدا لحظه ای از زندگی دنیا را

تو تجلای غم پنج تنی ای ولدی
که بهر زخم به تصویر کشیدی ما را

(سید پوریا هاشمی)

اشعار روز هشتم محرم ؛ حضرت علی اکبر علیه السلام - بخش دوم

ای قامتت هبوط بهشت پدر، علی
وی روح و جان من، قدمی پیش تر، علی

ای روی و خوی و صوت تو آئینه ی رسول
با خنده می روی به کدامین سفر، علی

نازل کدام آیه شد ای مصطفای من
آهنگ جبرئیل لبت خوش خبر، علی

عطر تبسّم تو کند زنده، وحی را
قالو بلی شنیده پدر از پسر، علی

رِندانه می روی به تمنّای فتلگاه
هل من مبارزت ز عطش بیشتر، علی

آه ای جوان خوش بر و رویم سخن بگو
دیگر مکن ز غصّه مرا خون جگر، علی

محراب کوفه آمده تا کربلا مگر
که فرق گیسویت شده تا عمق سر، علی

در اشهدت ضمیر«محمد» حضوری است
خود را مگر در آینه کردی نظر، علی

منعم مکن که «یا ولدی» مرهم من است
من داغدیده ام که شدم نوحه گر، علی

از من نیایش پدرانه ولی ز تو ...
دستی بکش به گوشه ی چشمان تر، علی

جمعی به انتظار قدوم تو مضطرب
قومی نگر به هلهله، بی درد سر، علی

با پیکرت چگونه به سوی حرم روم
بابا ز نعش توست زمینگیرتر، علی

تا عمّه ات نیامده برخیز ای جوان
نعش مرا به دست جوانان ببر، علی

(محمود ژولیده)

اشعار روز هشتم محرم ؛ حضرت علی اکبر علیه السلام - بخش دوم

تنها نه از غمت جگرم شعله ور شده
داغی به دل زدی که سرشکم شرر شده

دارد به عرش می رسد اشراق سینه ات
آه ای نبی، زمان عروجت مگر شده؟

وضع شکاف زخم سرت هیچ خوب نیست
زیر کلاه خوود تو شقّ القمر شده

داری مرا کنار خوت می کُشی پسر
حرفی بزن، ببین پدرت محتضر شده

برخیز و اشک چشم مرا روبرو نکن
با نیشخند حرمله ی دربدر شده

اینها برای هرچه علی نقشه داشتند
نامت اسیر بغض هزاران نفر شده

گویا برای نیزه به پهلوی تو زدن
هرکس که داشت کینه ی زهرا خبر شده

تنها تو را نمی شود از خاک جمع کرد
از سنگ ریزه ها بدنت ریز تر شده

وقتی که در عبا بدنت چیده شد علی
معلوم شد چقدر تنت مختصر شده

(مصطفی متولی)

اشعار روز هشتم محرم ؛ حضرت علی اکبر علیه السلام - بخش دوم

اشعار مرتبط و پیشنهادی : رجوع به بخش قبلی (بخش اول)

پدیدآورنده: 
Share