اشعار روز دهم محرم ؛ امام حسین علیه السلام - بخش دوم

تعداد کلمات 3926 / زمان تقریبی مطالعه : ۸ دقیقه
اشعار روز دهم محرم ؛ امام حسین علیه السلام - بخش دوم
چند قطعه شعر از شاعران برجسته آئینی - ویژه روز دهم محرم الحرام

اشعار روز دهم محرم ؛ امام حسین علیه السلام - بخش دوم

اشعار روز دهم محرم را به مناسبت عاشورای حسینی به قلم تنی چند از شاعران آئینی برجسته و به نام کشور تقدیم محبان آل الله علیهم السلام می کنیم.

اشعار روز دهم محرم ؛ امام حسین علیه السلام - بخش دوم

اشعار روز دهم محرم

از بسکه خورد بر بدنش نیزه و خَدَنگ
شد پیکرش شکفته، چو گلهای سرخ رنگ

از تیر غم، چو ابر بهار آسمان گرفت
باران خون، به گلشن او داد، آب و رنگ

هر دم به یک طرف، بدنش داشت گردشی
تا چرخ بر نشانه زند تیر ِ بی درنگ

می جُست راه ترک قفس، مرغ جان او
تیر بلا ز بسکه نمود آشیانه تنگ

لبریز شد، چو از بدنش چشمه های خون
برگرد او بچید فلک، ظالمانه سنگ

پوشیده شد عذار حسین از غبار و خون
آئینه ی جمال خدائی گرفت زنگ

قرآنیان، به پیکر قرآن، کشیده تیغ
اسلامیان، گرفته عجب، شیوه ی فرنگ

دشمن در انتظار و مهیای غارت است
تا گوشوار و معجری آرد مگر به چنگ

پر شد حرم، ز غلغله ی وامحمدا
شد هم صدا به زینب غم دیده طبل جنگ

طبع حسان چگونه دهد شرح ماجرا
اینجا که پای فکر سبک سیر، گشته لنگ

(حبیب چایچیان"حسان")

اشعار روز دهم محرم ؛ امام حسین علیه السلام - بخش دوم

باور نمی کنم سر نیزه سرت بُود
این تکه پاره ها به زمین پیکرت بُود

باید کفن به وسعت صحرا کنم تو را
هر جا نظاره میکنم بدن اطهرت بُود

باور نمی کنم که تو باشی برادرم
تنها میان دشمن دون خواهرت بُود

حالا که روی نیزه شدی پس نگاه کن
باران خنجر است که بر حنجرت بود

باور نمی کنم که به انگشت ساربان
ای جان من فدای تو انگشترت بُود

حتی ز خواهرت تو مکن این سوال را
پس خواهرم چه شد که چنین معجرت بُود

باور نمی کنم که دو دست کنار آب
دستان ساقی حرم لشگرت بُود

باور نمی کنم که به دستان خونی ات
شش ماهه ی بریده گلو اصغرت بُود

ای از قفا بریده سرت را عدوی تو
سمت کدام خیمه نگاه ترت بُود

باور نمی کنم که تو تسبیح وا شده
این پیکر تنیده به خون اکبرت بُود

قدری اذان بگو که نگویند خارجی است
زیرا کنار رأس تو پیغمبرت بُود

در این طرف نظاره مکن ای برادرم
آتش گرفته موی سر دخترت بُود

باور نمی کنم که به گودال قتلگاه
این خانم خمیده ترین مادرت بُود

(میلاد یعقوبی)

اشعار روز دهم محرم ؛ امام حسین علیه السلام - بخش دوم

ته گودال تمام بدنش می سوزد
خواهری دید عقیق یمنش می سوزد

نیزه ها زیر حرارت همگی ذوب شدند
بی سبب نیست جراحات تنش می سوزد

کربلا ملک خودش بود، غریبی این جاست
چه غریبانه کسی در وطنش می سوزد

بی هوا نیزه ای آمد، همه مبهوت شدند
بعد آن نیزه گمانم دهنش می سوزد

ماجرای ته گودال مرا خواهد کشت
دل من بیشتر از لب زدنش می سوزد

گیرم اصلاً کفنی بر تن او پوشیدید
قطعاً از داغی صحرا کفنش می سوزد

عصر شد، کرب و بلا مثل مدینه شده بود
بانویی گوشه ای از پیرهنش می سوزد

پشت در یا ته گودال چه فرقی دارد؟
هر کسی ذوب علی گشت منش می سوزد

(حسین ایزدی)

اشعار روز دهم محرم ؛ امام حسین علیه السلام - بخش دوم

کمی آهسته رو بگذار تا زینب شود یارت
حیاتم بخش، یک بار دگر از فیض دیدارت

به جان مادرم رخصت بده، ای یوسف زهرا
که زینب با کلاف جانِ خود گردد خریدارت

علمدارت اگر، بی دست و سر افتاده من هستم
به عباست قسم، بگذار تا گردم علمدارت

بیابان، پر ز گرگ و یوسف من، یکّه و تنها
چگونه بسپرم، بر یک بیابان گرگِ خونخوارت

الهی آب گردم، همچو شمعی در شرار دل
که می بینم ز بی آبی پریده رنگ رخسارت

به دنبال تو آیم یا به سوی خیمه برگردم
بگریم با ربابت، یا بگردم دور بیمارت؟

مرو تا آتش قلب تو را با اشک بنشانم
که باشد، داغ روی داغ روی داغ بسیارت

دلم چون پرده ی گل، در غمت صدپاره گردید
که هفتاد و دو گل، یک روزه پرپر شد زگلزارت

میان دشمنان، ناموس خود را می نهی تنها
تو که یاری نداری، پس برو دست خدا یارت

از آن قلب محبّان را، به آتش می کشد «میثم»
که سوز ما بود، در نظم این عبد گنهکارت

(غلامرضا سازگار)

اشعار روز دهم محرم ؛ امام حسین علیه السلام - بخش دوم

نگران بودم از این لحظه و آمد به سرم
زینب و روز وداع تو!؟ امان از دل من
این همه رنج و بلا دیدم و چشمم به تو بود
تازه با رفتنت آغاز شده مشکل من

شوق دیدار، تو را می کِشد اینسان، اما
ای همه هستی زینب! کمی آهسته برو
تو قرار است به میدان بروی ... آه ! ولی
جان من آمده بر لب، کمی آهسته برو

خواستی پیرهن کهنه چرا یوسف من؟
گرگ های سر راه تو چه دینی دارند؟
این جماعت سرشان گرم کدام اسلام است؟
که از آیینۀ پیغمبرشان بیزارند

تو که از روز تولد شدی آرامِ دلم
نرو اینگونه شتابان و نکن حیرانم
بوسه ای زیر گلویت زده ام اما باز
بروی، می روم از حال، خودم می دانم

با تو آمد دم میدان دل آواره ی من
پر زد انگار در این فاصله روح از بدم
من که بی عطرت از اول نکشیدم نفسی
می شود از تو مگر جان و دلم! دل بِکَنم؟

روی تل بودم و دیدم که چه تنها شده ای
نیزه دیدم که به دستان غریبت مانده
همه رفتند، همه ... قاسم و عباس و علی
نه برای تو زهیرت، نه حبیبت مانده
سنگ در دست همه آمده اند استقبال
مومنانی که به تو نامه نوشتند حسین!
در پی کوثر و جنات، ... پیِ ریختنِ
خون آقای جوانان بهشتند حسین!
 
دیدم از نور خدا گفتی و آغوش نبی
ولی آواز تو را هلهله ها نشنیدند
سنگدل ها به خیام تو نظر می کردند
سنگ ها صورت زیبای تو را بوسیدند
 
زینت دوش نبی را به چه حالی دیدم
خون پیشانی بر صورت او جاری بود
غیر از این صحنه اگر هیچ نمی دید دگر
کار زینب همه ی عمر عزاداری بود
 
تو رجز خواندی و دیدم همگی لرزیدند
یا علی گفتی و دیدم که چه غوغایی شد
کاش عباس و علی اکبرت اینجا بودند
صحنۀ رزم تو لب تشنه! تماشایی شد
 
هر چه از خیبر و از بدر شنیدم، دیدم
هر کس از خوردن یک تیغ تو بر خاک افتاد
با خدا، عالم و آدم به تماشا بودند
ناگهان ناله ای از عرش در افلاک افتاد
 
مادرت فاطمه بود آه کشید از ته دل
تا تو را دید چنین از سر زین افتادی
من ندیدم که چه شد کارِ تن و آن همه تیر
چشم بستم به خدا! تا به زمین افتادی
 
ناگهان معرکه ی دور و برت ساکت شد
کاش دست از سرت ای دلبر من بردارند
چیست در دست سیاهی؟ نکند ...! یازهرا !
یعنی این مردم بی رحم چه در سر دارند؟
 
آن سیاهی به تو نزدیک شد و زانو زد
چشمهای من از این صحنه سیاهی رفتند

(قاسم صرافان)

اشعار روز دهم محرم ؛ امام حسین علیه السلام - بخش دوم

گذار ساعتی ای شمر بدمَنِش به منش
کز آب دیده کنم چاره زخم های تنش

بده اجازه برم سویِ سایۀ پیکر او
که آفتاب نسوزد جراحت بدنش

در آتشم من از این غم که از عطش دم مرگ
بلند جای نفس بود دود از دهنش

به کهنه پیرهنی کرد او قناعت و آه
که بعد مرگ برون آورند از بدنش

به بوی پیرهنی قانعم ز یوسف خویش
ولی نه یوسفم اینک بُوَد نه پیرهنش

طمع بریدم از او آن زمان منِ ناکام
که دوخت سوزنِ پیکان بهم لب و دهنش

مراست آرزوی گفت و گوی او اما
ز نوک نی شنوم بعد از این مگر سخنش

اگر به تربت"جودی"گذر کنی روزی
عجب مدار اگر نافه آید از کفنش

(جودی خراسانی)

اشعار روز دهم محرم ؛ امام حسین علیه السلام - بخش دوم

تو می روی و دل من دوباره می ریزد
و خواهر تو به راهت شراره می ریزد

خدا کند که بمیرم نبینمت تنها
غریبی تو به جانم شراره می ریزد

مرو که بوسه ای از زیر حنجرت چون آب
به روی آتش این غصه چاره می ریزد

تو سیب سرخ بهشت خدایی و دارد
ز پیکر پر زخمت عصاره می ریزد

مسیر آمدنت تا خیام خونین است
ز بسکه از زرهت خون، هماره می ریزد

مرو که بعد تو تنها به جرم یک بوسه
عدو به روی سرم بی شماره می ریزد

مرو که بعد تو از نیزه ها و نعل ستور
به خاک، پیکر تو پاره پاره می ریزد

پس از تو در پی طوفان دست هایی سرد
ز گوش دخترکان گوشواره می ریزد

کسی که زینتی از خیمه عایدش نشود
به پشت خیمه سر شیرخواره می ریزد

(محمد علی بیابانی)

اشعار روز دهم محرم ؛ امام حسین علیه السلام - بخش دوم

هوا گرفت، زمین و زمان مکدّر شد
و عمق فاجعه با خاک و خون برابر شد

و آن حقیقت تلخی که پیش از آمدنش
در آسمان خداوند شد مقدّر... شد

نماز خواند وَ شن های بایر آن دشت
به بوی "حیّ علی..." تا ابد معطّر شد

نماز خواند وَ با آن نماز خونینش
پیام واقعه ی سرخ طفّ رساتر شد

چه ارباً ارباً تلخی... که پاره پاره تنش
در آن زمان که نَه ! تا قرن ها مکرّر شد

تمام شد... نَه ... این تازه اول کار است
زنی رسید وَ چشمان کربلا تر شد

زنی که دست به پهلو گرفته آمده است
سلام مادر پهلو شکسته! ... بهتر شد-

که آمدی ... که مرا همره خودت ببری
که با حضور تو این لحظه با صفاتر شد

صدا بزن: ولدی یا بُنَیّ یا ولدی
صدا بزن پسری را که ظهر بی سر شد

صدا بزن که جهان از خجالت آب شود
که با لبان ترک خورده ...تشنه پرپر شد

و باز هم پسرت را بگیر در آغوش
اگرچه یک شبه در خاک و خون شناور شد

(مطهره عباسیان)

اشعار روز دهم محرم ؛ امام حسین علیه السلام - بخش دوم

جبرئیل آمد که ای سلطان عشق!
یکه تاز عرصه ی میدان عشق!

دارم از حق بر تو ای فرّخ امام
هم سلام و هم تحیت هم پیام

گوید ای جان، حضرت جان آفرین
مر تو را بر جسم و بر جان آفرین

محکمی ها از تو میثاق مراست
رو سپیدی از تو عشاق مراست

چون خودی را در رهم کردی رها
تو مرا خون، من تو رایم خون بها

هر چه بودت داده ای اندر رهم
در رهت من هر چه دارم می دهم

کشتگانت را دهم من زندگی
 دولتت را تا ابد پایندگی

شاه گفت: ای محرم اسرار ما
 محرم اسرار ما، از یار ما

گر چه تو محرم به صاحب خانه ای
لیک تا اندازه ای بیگانه ای

آن که از پیشش سلام آورده ای
وآنکه از نزدش پیام آورده ای

بی حجاب اینک هم آغوش من است
بی تو رازش جمله در گوش من است

گر تو هم بیرون روی نیکوتر است
زآنکه غیرت آتش این شهپر است

جبرئیلا، رفتنت زاین جا نکوست
پرده کم شو در میان ما و دوست

رنجش طبع مرا مایل مشو
در میان ما و او حایل مشو

(عمان سامانی)

اشعار روز دهم محرم ؛ امام حسین علیه السلام - بخش دوم

سلام ما به شُکوه آفرین بزم جلال!
بزرگ زاده ی آزاده، "نافع بن هلال"

از او که خوانده حسینش ز بهترین اصحاب
چگونه مدح سرایم که هست ناطقه، لال؟

به نطق محکم خود، شام و روز عاشورا
ببُرد ز آینه ی قلب اهل بیت، ملال

بگفت: بی تو حسین! زندگی مراست، حرام
زهی! که زحمت مادر بر او حلال، حلال

ز بیم حمله ی او، خصم را نبود قرار
ز ضرب نیزه و تیغش، عدو نداشت مجال

نوشته بود به هر چوب تیر، نامش را
از آن که تا نشود ضربِ دست او، پامال

پس از قتال فراوان، اسیر دشمن شد
ولی نکرد تذلّل به پیش قوم ضلال

شکسته بود، دو دستش که دست او بستند
که رشته رشته ی جانش ز تیغ بگسستند

(سیّد رضا مؤیّد)

اشعار روز دهم محرم ؛ امام حسین علیه السلام - بخش دوم

دیگر رسیده قصه به آخر... جدا شدن...
سخت است خواهری ز برادر جدا شدن

با دلهره کنون که بغل می کنی مرا
یعنی فراق، با دل مضطر جدا شدن

پنجاه سال صبح و شبم با تو سر شده
آهسته رو زمان ز خواهر جدا شدن

تو از مدینه یاد ز یحیی کنی چرا؟
یعنی رسیده است دم سر جدا شدن؟

بگذار تا گلوی تو را بوسه ای زنم
حیف است حنجر تو به خنجر جدا شدن

تو می روی و غصه ی من می شود شروع
از دختران فاطمه معجر جدا شدن...

پیش نگاه غمزده ی کودکان تو
یکسر سر شهید ز پیکر جدا شدن...

از ما زنان بپرس زمانی که تنگ شد
درد آور است النگو و زیور جدا شدن...

(رضا رسول زاده)

اشعار روز دهم محرم ؛ امام حسین علیه السلام - بخش دوم

یک روح واحدند، ولی از بدن، جدا
در اتحاد نیست "تو" از "او" و "من" جدا

این دو، دو نیستند، تجلی وحدتند
پس باطناً یک اند ولی ظاهراً جدا

جسمش کنار خیمه و روحش کنار عرش
این گونه هیچ کس نشد از خویشتن جدا

می برد با خودش همه اهل بیت را
پس داشت می شد از همه پنج تن، جدا

حال غریب بهتر ازین که نمی شود
این است آخر عاقبت از وطن جدا

از نیزه ها بپرس چرا هر چه می کشید
اصلاً نمی شد از بدنش پیرهن جدا

در غارتش کسی به کسی پا نمی دهد
یا می شود لباس جدا، یا بدن جدا

افتاده است گوشه ی گودال سر جدا
افتاده است گوشه ی گودال تن جدا

این کشته هم حسین هم انگار زینب است
این دو، دو نیستند، ولو ظاهراً جدا

(علی اکبر لطیفیان)

اشعار روز دهم محرم ؛ امام حسین علیه السلام - بخش دوم

روایت است که چون تنگ شد بر او میدان
فتاده از حرکت ذوالجناح وز جولان

هوا ز بادِ مخالف چو قیرگون گردید
عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید

نه ذوالجناح دگر تابِ استقامت داشت
نه سیدالشهداء بر جدال طاقت داشت

کشید پــا ز رکـاب آن خلاصه ی ایجاد
 به رنگ پرتو خورشید، بر زمین افتاد

بلند مرتبه شاهی ز صدر ِ زین افتاد
اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد

(مُقبل کاشانی)

اشعار روز دهم محرم ؛ امام حسین علیه السلام - بخش دوم

بادها عطر خوش سیبِ تنش را بردند
زخم ها لاله ی باغ بدنش را بردند

نیزه‏ها بر عطشش قهقهه سر مى‏دادند
خنده‏ها خطبه ی گرم دهنش را بردند

این عطش یوسف معصوم کدامین مصر است
که روى نیزه بوى پیرهنش را بردند؟

تا که معلوم نگردد ز کجا مى ‏آید
اهل صحراى تجرّد کفنش را بردند

دشنه‏ها دور و بر پیکر او حلقه زدند
حلقه ‏ها نقش عقیق یمنش را بردند

چهره‏ها یا همه زردند وَ یا نیلى رنگ
شعله‏ ها سبزى رنگ چمنش را بردند

بت پرستان ز هراس تبر ابراهیم
جمع گشته تبر بت شکنش را بردند

بادها سینه زنان زودتر از خواهر او
تا مدینه خبر سوختنش را بردند

یوسف، آهسته بگوئید نمیرد یعقوب
گرگ ها زوزه کشان پیرهنش را بردند

(حجت الاسلام رضا جعفری)

اشعار روز دهم محرم ؛ امام حسین علیه السلام - بخش دوم

چگونه صبر کنم رفتن تورا بینم
نوای وا عطشا گفتن تورا بینم

در این طرف تو صدا می زنی «انا المظلوم»
جواب......هلهله دشمن تورا بینم

بپوش زیر زره دست دوز مادر را
مباد لحظه ای عریان تن تورا بینم

چگونه معجر خودرا به سر نگه دارم
چگونه لحظه جان دادن تورا بینم

کویر واین همه لاله حسین خیز وببین
میان دشت فقط گلشن تورا بینم

شود به سم ستوران تن تو حلاجی
میان گرد و غبار، خرمن تورا بینم

چگونه حفظ کنم چادرم که در مقتل
به دست چند نفر جوشن تورا بینم

خداکند که نیفتی به زیر پای کسی
به چشم خویش لگد خوردن تورا بینم

(قاسم نعمتی)

اشعار روز دهم محرم ؛ امام حسین علیه السلام - بخش دوم

زینب چو دید پیکری اندر میان خون
چون آسمان و زخم تن از انجمش فزون

بی حد جراحتی نتوان گفتنش که چند
پامال پیکری نتوان دیدنش که چون

خنجر در او نشسته چو شهپر که در هما
پیکان در او دمیده چو مژگان که از جفون

گفت این به خون طپیده نباشد حسین من
این نیست آن که در بر من بود تا کنون

یک دم فزون نرفت که رفت از کنار من
این زخمها به پیکر او چون رسید چون؟

گر این حسین قامت او از چه بر زمین
ور این حسین رایت او از چه سرنگون؟

گر این حسین من، سر او از چه بر سنان
ور این حسین من، تن او از چه غرق خون

یا خواب بوده ام من و گمگشته است راه
یا خواب بوده آنکه مرا بوده رهنمون

می گفت و می گریست که جانسوز ناله ای
آمد ز حلق پادشه تشنگان برون

کای عندلیبِ گلشن جان آمدی بیا
ره گم نگشته خوش به نشان آمدی بیا

آمد به گوش دختر زهرا چو این خطاب
از ناقه خویش را به زمین زد به اضطراب

چون خاک جسم برادر به بر کشید
بر سینه اش نهاد رخ خود چو آفتاب

گفت ای گلو بریده سر انورت کجاست
وز چیست گشته پیکر پاکت به خون خضاب؟

ای میر کاروان، گهِ آرام نیست،خیز
ما را ببر به منزل مقصود و خوش بخواب

من یک تن ضعیفم و یک کاروان اسیر
وین خلق بی حمیّت و دهر پر انقلاب

از آفتاب پوشمشان یا ز چشم خلق
اندوه دل نشانمشان، یا که التهاب؟

دستم ز چاره کوته و راه دراز پیش
نه عمر من تمام شود نه جهان خراب

لختی که با برادر خود شرح راز کرد
رو در نجف نمود و درِ شکوه باز کرد

کای گوهری که چون تو نپرورده نه صدف
پروردگانت زار و تو آسوده در نجف

داری خبر که نور دو چشم تو شد شهید
افتاده شاهباز تو از شرفه ی شرف

تو ساقی بهشتی و کوثر بدست توست
وین کودکان زار ِ تو از تشنگی تلف

این اهل بیت توست بدین گونه دستگیر
ای دستگیر خلق نگاهی به اینطرف

این نور چشم توست که ناوک زنان شام
دورش کمان گشاده، چو مژگان کشیده صف

چندین هزار تن قدر انداز و از قضا
با آن همه خطا همه را تیر بر هدف

هر جا روان ز سرو قدی جویی از گلو
هرسو جدا ز تاجوری دستی از کِتَف

تا کی جوار نوح، لب نوحه برگشای
یعقوب سان بنال که رفت یوسفت ز کف

چون نوح بر گروه و چو یعقوب بر پسر
نفرین لا تذرکن و افغان وا اسف

چندی چو شکوه های دلش بر زبان گذشت
زان تن ز بیم طعنه ی شمر و سنان گذشت

آن جسم پاره پاره چو در خون طپان فتاد
لشگر به خیمه گاه وی از هر کران فتاد

از سوز آه و ناله ی اطفال خشک لب
آتش به خیمه گاه امام زمان فتاد

هر پردگی که حور بهشتش به بردگی
در دست دیو سیرتی از کوفیان فتاد

هر گوهری که ملک دو کونش بها نبود
در آستین بد گهری رایگان فتاد

شد خاکِ راه ،معجر و بر روی این نشست
شد تاب زلف چون غل و در پای آن فتاد

یاری نه تا که بدرقه ی بیکسان کند
بر خواست گرد و از پی آن کاروان فتاد

شد سوی قتلگاه و عنان گیرشان قضا
سوزی بود که در دل هر یک به جان فتاد

گلهای نو شکفته چو دیدند پایمال
هر یک چو عندلیب در آه و فغان فتاد

دختر به جستجوی پدر، زن به فکر شوی
مادر به جسم کشته ی پور جوان فتاد

زینب چو دید جسم برادر به ناله گفت
یا رب کسی به روز چنین میتوان فتاد؟

خویش از شتر فکند، بر آن جسم چاک چاک
مانند عندلیب که در بوستان فتاد

رو کرد سوی یثرب و میگفت با رسول
کای جدّ پاک اینهمه قربانیت قبول

کای آفتاب برج حیا حال ما ببین
ما را در آفتاب اسیر جفا ببین

آن موی که شستی و جبریل آب ریخت
از خاک راه و خون گلویش حنا ببین

آن را که پای مهد نخفتی شب دراز
مهدش ز خاک پر شرر کربلا ببین

هر روز در دیاری و هر شب به منزلی
بر دختران خویش چه گویم چها ببین

آنرا موکّلی ز غضب در عقب نگر
وین را ستمگری ز جفا بر قفا ببین

نعلینشان نمانده به پا، مقنعه به سر
پوشیدگان برهنه ز سر تا به پا ببین

وآن ناتوان کز آل عبا یادگار ماند
نی بر سرش عمامه نه بر تن ردا ببین

گوش دریده، دست بریده درون خاک
هر سو جدا نظر کن و هر سو جدا ببین

ای مادر از ستیزه ی ایام داد داد
زان جام غم که با من ناکام داد داد

(وصال شیرازی)

اشعار روز دهم محرم ؛ امام حسین علیه السلام - بخش دوم

جــلـوه ی ذات کــبــریــا شــده ای
کعبه ی تیـغ و نیـزه هـا شـــده ای

زیـر ایـن چکمه های زبر و خشن
مثـل قـالـی نــخ نــما شـده ای

چقدر نیزه خورده ای! چه شده؟
دم عـصــری پر اشتها شده ای

نیــزه ای بوسـه زد به لعل لبت
مــاه زینـب چه دلـربا شـده ای

همـه ی مـوی عمه گشـته سپید
خـوب شد خمره حنا شده ای

کــاوش تیــغ هـا برای زر است
تــو مــگر معــدن طلا شده ای؟

نـقـشه ی ری خطـوط زخـم تنـت
پس برای همین تو تا شده ای؟

بـا تقــلا و دسـت و پــا زدنــت
بــاعــث گـریــه ی خــدا شـده ای

(وحید قاسمی)

اشعار روز دهم محرم ؛ امام حسین علیه السلام - بخش دوم

در غریبی تا به خاک و خون سر خود را گذاشت
رو به سمت آسمان پا بر سر دنیا گذاشت

دست مردی آب بر حلقوم خشک او نریخت
نیزه ی نامرد روی حنجر او پا گذاشت

یکنفر انگشتر و انگشت را با هم ربود
دیگری شمشیر خود را در تن او جا گذاشت

هر نفس خون میدمید از سینه ی مجروح او
قطره قطره،لاله لاله در دل صحرا گذاشت

گفت میخواهم بگیرم دست تو،او در عوض
چکمه بر پا،پا به روی سینه ی آقا گذاشت

پیش زینب دختری فریاد میزد عمه وای
تیغ را بر حلق خشک و زخمی بابا گذاشت

در شب سرد غریبی در تنور داغ درد
خسته بود و سر به روی دامن زهرا گذاشت

(سید محمد جوادی)

اشعار روز دهم محرم ؛ امام حسین علیه السلام - بخش دوم

رسید وقت رسیدن به ضربه هــــای کسی   
شکست حنجـــــره اما به زیر پای کسی

آهـــای خنجـــــر کهنه! نمی شود نبـــــری؟
نمی شود که بمیرد کسی به جای کسی؟

کمـــی گذشت و هجــــوم دوباره ای آمــــد 
ردا بــرای کسی شد، زره بـــــرای کسی

به روی نیزه نشستی و عرش مال تو شد 
به پای نیـــزه نشسته غــم صدای کسی

فرشته هـــا همه با هــــم به گریه افتادنـد   
به مادرانه تــرین سوزه های های کسی

(علیرضا لک)

اشعار روز دهم محرم ؛ امام حسین علیه السلام - بخش دوم

اگر چه ایل و تبار مرا به همراهت...!
برو حسین که دست خدا به همراهت

دعای حرز لبم را به گردنت بستم
برو حسین که این بوسه ها به همراهت

تویی که جان مرا می بری به همراهت!
نمی بری بدنم را چرا به همراهت؟!

فدای موی بلندت شوم که دست نسیم
چگونه می زند این نظم را به هم، راحت!

برو که با خبری من چگونه می آیم
برای یافتنت تا کجا به همراهت

فقط کنار تنت نیمی از مرا بگذار
که نیم دیگر من تا خرابه همراهت...

دلی دو تا و قد و قامتی دو تاتر از آن
برو که من شده ام چند تا به همراهت

نگفته بودی اگر سمت خیمه ها برگرد!
می آمدم به خدا بی هوا به همراهت

تو دور می شوی اما هنوز این جایی
برای آن که نبردی مرا به همراهت

(حسین رستمی)

اشعار روز دهم محرم ؛ امام حسین علیه السلام - بخش دوم

ای پیکر برهنه ی بی سر حسین من
آیا تویی عزیز پیمبر، حسین من؟

پیدا نمی کنم به تنت جای بوسه ای
جز جای تیر و نیزه و خنجر حسین من

بگذار تا زنم به گلوی بریده ات
یک بوسه با نیابت مادر حسین من

ای بر تنت سلام، جواب سلام ده
از حنجر بریده به خواهر حسین من

زخم تنت ز حد تصَوّر، بوَد فزون
زخم دلت هزار برابر، حسین من

ترسم کشند دختر مظلومه ی تو را
او را نگیر این همه در بر حسین من

برخیز و بر مسافر شامت، اذان بگو
قرآن بخوان، در این دم آخر حسین من

من آن مسافرم که ز خون گلوی تو
کردم خضاب، جان برادر، حسین من

گر بی تو می روم سفر شام، غم مخور
همراه ماست شمر ستمگر حسین من

«میثم» ز سوز سینه ی ما شعله می کشد
دستش بگیر در صف محشر حسین من

(غلامرضا سازگار)

اشعار روز دهم محرم ؛ امام حسین علیه السلام - بخش دوم

آه از آن روز که در دشت بلا غوغا بود
شورش روز قیامت به جهان بر پا بود

خصم چون دایره گرد حرم شاه شهید
در دل دایره چون نقطه ی پا بر جا بود

جان به قربان ذبیحی که به قربان گه دوست
با لب تشنه روان می شد و خود دریا بود

تو مپندار که شاهنشه این درگه رزم
در بیابان بلا بی مدد و تنها بود

انبیا و رُسُل و جن و ملایک هر یک
جان به کف در بَرِ شه منتظر ایما بود

پرده پوشان نهان خانۀ ملک و ملکوت
همه پروانۀ آن شمع جهان آرا بود

در همه مُلک بلا نیست به جز ذکر حسین
قاف تا قاف جهان، صوت همین عنقا بود

(نیّر تبریزی)

اشعار روز دهم محرم ؛ امام حسین علیه السلام - بخش دوم

اشعار مرتبط و پیشنهادی : رجوع به بخش قبلی (بخش اول)

پدیدآورنده: 
Share