جنگ جمل

میرحسن موسوی
جنگ جمل

علل وقوع جنگ جمل

برای بررسی علل وقوع جنگ جمل و پژوهش در این راستا، لازم است که به ادله  طرفین درگیر در جنگ نظری افکنده شود و سپس آنها را با واقعیات تاریخی سنجیده و قول صحیح را برگزید.ابتدا به طور اجمال ادله و علل جنگ از دیدگاه اصحاب جمل و رؤسای آن را مورد بررسی قرار می دهیم:

أ. علل جنگ جمل از دیدگاه اصحاب جمل

سخنان عایشه

عایشه بعد از بیعت مردم با علی علیه السلام در اجتماع مردم مکه حضور یافت و چنین گفت: ای جمعیت مسلمانان همانا عثمان مظلوم کشته شد.[1] این سخن عایشه ظاهراً سنگ بنای مخالفت وی با امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ شد و غالباً این علت به عنوان بهانه ی اصلی خروج عایشه و اعوانش علیه امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ مطرح می شود و چون آنها علی ـ علیه السلام ـ را سبب اصلی قتل عثمان می دانستند؛ از این رو علیه او قیام نمودند.

دیدگاه علمای معتزله

برخی علمای معتزله معتقدند که عایشه و یارانش قصد امر به معروف و نهی از منکر داشته اند.[2]

انگیزه طلحه

طلحه در خطبه ای که بین مردم بصره ایراد نمود، چنین وانمود کرد که قیام او برای خلافت و ملک نبوده است؛ بلکه او قصد دارد از مردم بصره کمک بگیرد تا همگی برای اصلاح امت پیامبر صلی الله علیه وآله کوشش کنند و طاعت خدا را رواج دهند.[3]

يك انگيزه ديگر

ميان گفته هاى طلحه در جريان جنگ جمل نكاتى ديده مى شود كه با توجه به آنها مى توان حدس زد كه علاوه بر انگيزه هايى كه ياد كرديم، دست كم براى طلحه دليل ديگرى هم براى جنگ با حضرت على عليه السلام وجود داشت؛ بدين صورت كه طلحه در جريان قتل عثمان مقصر بود و از اين كار به هيچ صورتى جلوگيرى نكرد و حتى با انقلابيون همدست نيز بود. تأييد اين حقيقت، رفتار مروان حكم با طلحه بود. مى دانيم كه با آن كه مروان حكم و طلحه در يك جبهه بودند. مروان از يك فرصت استفاده كرد و نيزه اى به طلحه زد كه بر اثر آن مرد؛ چنان كه عبدالملك مروان گفته است كه اگر پدرم، يعنى مروان، نگفته بود كه طلحه را او كشته است همه اولاد طلحه را به خونخواهى عثمان مى كشتم. وقتى طلحه در حال جان دادن بود، مى گفت: بارخدايا حق عثمان را از من بگير تا راضى شود.[4]

آرى كسانى كه خود در كشتن عثمان دست داشتند، قتل او را بهانه مخالفت با على عليه السلام قرار دادند، و عليه آن حضرت به جنگ پرداختند، اما اينها همه بهانه اى بيش نبود. آنان خواستار مقام و مال بودند، اما وقتى ديدند با رفتار على عليه السلام، بدون در نظر گرفتن حق و داشتن صلاحيت، به تعبير خودشان به اندازه كوشيدن سگ هم چيزى به آنها نخواهد رسيد، از در مخالفت و پيمان شكنى درآمدند و على عليه السلام نيز از صحبت و همنشينى با آنان خوددارى ورزيد به قول حافظ:

          پير پيمانه كش من كه روانش خوش باد             گفت پرهيز كن از صحبت پيمان شكنان

نتیجه

همان طور که ذکر شد، به طور عموم در اکثر خطبه هایی که از عایشه و طلحه نقل شده است، قتل عثمان و خون خواهی او مهم ترین علت پیمان شکنی ذکر گردیده است؛ اما به موارد دیگری نیز می توان اشاره نمود. از جمله این که طلحه، حکومت علی ابن ابی طالب ـ علیه السلام ـ را مطابق با رویه ی خلفای سابق نمی دانست و به این که علی ـ علیه السلام ـ با او در کارها مشورت نمی نمود، معترض بود.[5][6]

عاملان اصلی جنگ جمل

قبل از بیان علل آغاز جنگ جمل از دیدگاه علی ـ علیه السلام ـ به یک نکته ی مهم ـ یعنی عاملان اصلی جنگ ـ باید توجه کنیم.

امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ در خطبه ی ۱۷۲ نهج البلاغه می فرمایند: "... طلحه و زبیر، همسر رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله ـ را همراه خود می کشیدند، چونان کنیزی را که به بازار برده فروشان می برند".[7] از این سخن مولا به خوبی متوجه می شویم عامل انسانی مهم جنگ جمل، کسی جز طلحه و زبیر نبوده و عایشه در این بین بیشتر مورد سوء استفاده قرار گرفته است.

ب. علل جنگ از دیدگاه امام علی و اصحابش

قدرت طلبی طلحه و زبیر

ایشان در خطبه ی ۱۴۸ نهج البلاغه چنین توضیح می دهند: "هر کدام از طلحه و زبیر امیدوار است که حکومت را به دست آورد و دیده به آن دوخته و رفیق خود را به حساب نمی آورد.[8]

بهانه جويى و پيمان شكنى

يك نقل تاريخى بيانگر آن است كه طلحه و زبير در اولين روز بيعت با على عليه السلام به خانه آن حضرت آمدند و خواستار قصاص قاتلان عثمان شدند. حضرتش به آنان گوشزد كرد كه اينك زمان براى چنين كارى مناسب نيست و بايد منتظر فرارسيدن وقت مناسب بود. در همين نشست، طلحه خواستار حكومت بصره و زبير طالب حكومت كوفه شد و حضرت فرمود: باشد تا در اين باره بينديشم.[9]

از اين برخورد طلحه و زبير به خوبى و روشنى مى توان دريافت كه آنان درواقع خواستار قصاص قاتلان عثمان نبودند و اگر هم بودند بر ايشان در درجه اول اهميت قرار نداشت، بلكه با طرح اين موضوع به طور ضمنى اشاره كردند كه اگر به خواسته هايشان پاسخ مثبت داده نشود، جريان قتل عثمان را عليه آن حضرت عَلَم خواهند كرد. وگرنه چنانچه واقعاً خواستار خونخواهى عثمان مى بودند، بايد تا رسيدن به نتيجه در مدينه مى ماندند نه آن كه تقاضاى حكومت بصره و كوفه را مطرح كنند.

يك احتمال بسيار قوى تر اين است كه چنان كه گفتيم، طلحه و زبير در قتل عثمان دست داشتند. اينان از آن رو قصاص قاتلان عثمان را مطرح كردند كه خود را تبرئه كنند و عدم دخالت خودشان را ثابت كنند وگرنه چنان كه از اين پس خواهيم گفت، طلحه در ماجراى قتل عثمان خود را گناهكار مى دانست و شركت خود در جنگ جمل را به منزله توبه تلقى مى كرد.

به هر حال، عايشه و تعداد زيادى از بنى اميه كه در دستگاه عثمان جزو مقرّبان بودند از ترس آن كه اموال به غارت برده، از آنها بازپس گرفته شود، پس از پيروزى انقلاب به نقاط گوناگون و از جمله شهر مكه گريختند.[10] احتمال بسيار قوى مى رود كه آنها مكه را به اين دليل انتخاب كردند كه حرم امن الهى بود و تا زمان جمع آورى نيروى كافى در امان بودند. طلحه و زبير نيز به فراريان پيوستند و حزب ناكثين كامل شد و مقدمات جنگ جمل فراهم گرديد.

حال در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه طلحه و زبير با آن سوابق درخشانى كه داشتند، به چه علت در مقام مخالفت با اميرمؤمنان عليه السلام برآمدند؟ پاسخ آن بسيار روشن است: دنيادوستى و حب رياست. روزگار عوض شده بود. و طلحه و زبير ديگر آن چهره هاى سابق دوران پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نبودند. آن دو اينك به مالكان ثروتمندى تبديل شده بودند كه جز حكومت و رياست عطش آنها را فرو نمى نشاند. آنان به گونه اى تغيير كرده بودند كه تحمل بازگرداندن اوضاع به زمان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به دست حضرت على عليه السلام را نداشتند،[11] اما اقبال با آنها يار نبود. آنان نزد شخصى به طلب مال و رياست رفته بودند كه به فرموده خودش افسار دنيا را به گردنش آويخته و رهايش ساخته بود و حكومت را جز براى اجراى عدالت و گرفتن، حق مظلوم از ظالم و برپا داشتن بيرق دين نمى خواست و دنيا نزدش به اندازه عطسه بزى ارزش نداشت.[12] آنان نزد كسى رفتند كه وقتى به او پيشنهاد شد كه طلحه را به يمن و زبير را به كوفه بفرستد و معاويه را در حكومتش بر شام ابقا كند و زمانى كه بر اوضاع مسلط شد تكليف آنها را روشن سازد، فرمود: من در كار دين خود سستى نمى ورزم و پستى و دنائت را در كار خويش راه نمى دهم.[13]

عهد و پیمان شکنی

ایشان در خطبه ای ضمن فرمان آماده باش به مردم می فرمایند: "همانا طلحه و زبیر بیعت و عهد را نقض کرده و عایشه را از خانه اش بیرون کشیده اند تا فتنه به پا کنند و خون ریزی راه بیاندازند".[14]

کینه و کدورت دیرینه

این نکته قابل انکار نیست که کینه هایی نسبت به علی ـ علیه السلام ـ وجود داشته است؛ از این رو امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ سابقه  این امر را در مواردی بر می شمارد؛ از جمله این که:

أ. چون پیامبر مرا بر پدر عایشه برتری داده بود؛

ب. چون پیامبر ـ صلی الله علیه وآله ـ مرا به اخوت با خویش مختص نموده بود؛

ج. چون خداوند دستور داد که همه  ابواب منتهی به مسجد بسته شود، حتی باب پدر عایشه؛ اما باب من بسته نشد.

د. چون در روز خیبر رسول اکرم ـ صلی الله علیه وآله ـ پرچم را بعد از این که به دیگران داد، آن را به من دادند و من نیز پیروز شدم، موجب غمگین شدن آنان گردید و ... .[15]

و. علاوه بر این طلحه و زبیر، امیدوار بودند که علی ـ علیه السلام ـ در امور با آنها مشورت نماید؛ چراکه این دو خود را با علی ـ علیه السلام ـ در رتبه و مقام مساوی و حتی بالاتر می دانستند، آنها امیدوار بودند که با مرگ عثمان، بخشی از حکومت را به دست گیرند، لیکن هیچ کدام از این امور تحقق نیافت و این سبب شد که خصومت قبلی این دو با امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ آشکار گردد.

نفاق

علی ـ علیه السلام ـ در خطبه  ۱۳ نهج البلاغه دین این عده را دورویی می داند.[16]

از بین بردن امنیت جامعه  اسلامی

بعد از آن که اصحاب جمل در بصره قدرت گرفتند، به خزانه ی بصره و بیت المال حمله نموده و آن را غارت کردند و هم چنین به مردم حمله نمودند و عده ای را شکنجه کرده و عده ای را به قتل رساندند.[17]

سرپوش گذاشتن بر عمل کرد خویش

وقتی به امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ خبر رسید که طلحه و زبیر برای خون خواهی عثمان قیام نموده اند، ایشان فرمودند: کسی جز خود ایشان عثمان را نکشت.[18]

و نیز مضمون همین سخن را حضرت ـ علیه السلام ـ در خطبه  ۱۳۷ نهج البلاغه آورده اند که: آنها انتقام خونی را می خواهند که خود ریخته اند.[19]

با این اوصاف حضرت می فرمایند: طلحه خود جنگ را به راه انداخته تا بخاطر قتل عثمان مورد سئوال واقع نشود.[20] با تأمل در فقرات فوق متوجه می شویم:

یادآوری چند نکته

  اولاً

در اکثر طعن ها و سرزنش هایی که از امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ نسبت به اصحاب جمل وارد شده، ایشان روی سخنشان با طلحه و زبیر است. گو این که حضرت ـ علیه السلام ـ مسبب اصلی جنگ را این دو می داند و به عبارت دیگر، عایشه نقش فرعی در این غایله داشته و از سوی آنها مورد سوء استفاده قرار گرفته است.

  ثانیاً

ملاحظه می شود که هیچ یک از دلیل هایی که اصحاب جمل برای کارشان ذکر نموده اند، موجه نمی باشد. به ویژه وقتی که بدانیم قتل و خون خواهی عثمان بهانه ای بیش نبود؛ چراکه عایشه با عثمان نیز چندان رابطه ی حسنه ای نداشته است. نقل شده است که عایشه پیراهن رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله ـ را نزد عثمان می برد و به او می گوید: هنوز رطوبت کفن رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله ـ خشک نشده که تو چنین، احکام او را تحریف می کنی.[21]

نتیجه بحث

پس ملاحظه می کنید اصحاب جمل تحت عنوانی به ظاهر زیبا و حق مآبانه بر علیه اولی الامر خویش قیام نمودند و پیمان و بیعت خویش را شکستند؛ در حالی که این عنوان بهانه ای بیش نبود.

نتايج ناگوار جنگ جمل[22]

جنگ جمل آثار و نتايج ناگوارى به دنبال داشت كه برخى را مى آوريم:

1. كشته شدن بيش از ده هزار نفر از مسلمانان، كه در حقيقت قربانى حسادت و رياست طلبى «ناكثين» گرديدند. مورخان، نوشته اند: آن قدر از دو لشكر به خاك افتادند كه اگر بر روى جنازه آنان اسب دوانى مى شد، پاى اسبها جز با اجساد، تماس پيدا نمى كرد.

2. از بين رفتن روح برادرى و باز شدن باب فتنه و فساد به روى امّت مسلمان كه يكى از ميوه هاى تلخ آن، شعله ور گشتن آتش جنگ صفّين بود. در واقع اين دو جنگ با ريسمان محكمى كه ابتداى آن كنار بصره و انتهايش در صِفّين بود به هم پيوند خورده بودند، زيرا قيام عايشه كه هيچ گونه قرابتى با عثمان نداشت راه را براى قيام معاويه كه از خاندان اميّه و از خويشان عثمان بود باز كرد. و بهانه اى به دست او داد تا علاوه بر مبارزه عليه حكومت امير مؤمنان عليه السلام، خلافت را در بين خاندان خود كه خاندان خليفه مقتول بود، به صورت موروثى در آورد.

3. نتايج زيانبار جنگ جمل حتى پس از جنگ صِفين نيز ادامه داشت و جنگ «نهروان» در حقيقت مولود دو جنگ پيشين (جَمَل و صِفّين) بود، زيرا اين دو جنگ در روح عدّه اى از مردم تنگ نظر و كوته فكر، آثار سوئى گذاشت به طورى كه عملًا گرفتار تشويش و اضطراب شدند و حالت ترديد در آنان به وجود آمد و با نظر عداوت و بدبينى به هم مى نگريستند.

عدّه اى كه بعدها عنوان «خوارج» پيدا كردند عقيده داشتند سران «ناكثين» به خاطر مخالفت و شورش بر ضد پيشوايشان، امير مؤمنان عليه السلام، كافر گرديده اند. سپس معتقد شدند امير مؤمنان عليه السلام نيز با موافقت موضوع تحكيم و امضاى آن از آيين اسلام خارج  شده است.

عدّه اى ديگر امام عليه السلام را در جنگ جمل ذى حقّ مى دانستند ولى از لحاظ اين كه وى تمام ثروت اهل بصره را به غنيمت نگرفت و زنانشان را اسير نكرد، او را تخطئه كردند و دشنامش مى دادند.

دسته سوّم، هر دو گروه را تكفير كردند و قائل به مخلّد بودن آنان در جهنم شدند.[23]

جنگ نهايى

قراين و شواهد گوناگون از قبيل: سخنرانيهاى تحرك آميز سران سپاه، مجهز كردن لشكرى بالغ بر سى هزار نفر، ارسال پيامهاى كتبى و شفاهى برخى از آنان براى سران قبايل، و حتى شهرهاى مختلف و دعوت آنان به شورش، اشغال نظامى بصره و كشتن عدّهاى ازمسلمانان، و دستگير و شكنجه كردن استاندار و ... همه گواه بر اين بود كه سران لشكر مخالف هدفى جز جنگ و ساقط كردن حكومت اميرمؤمنان عليه السلام، ندارند. و طبيعى بودكه نصايح دلسوزانه و اقدامات صلح طلبانه آن حضرت بر دلهاى آنان اثر نكند.

از اين جهت پس از تيراندازى به سوى سپاه اميرمؤمنان عليه السلام و كشتن چند نفر از سربازان، حمله رااز راست و چپ آغاز كردند.

اميرمؤمنان عليه السلام به پرچمدار سپاه «محمّد بن حنفيه» دستور داد به قلب سپاه دشمن حمله كند؛ ولى او در برابر باران تيرها كه پيش چشم او را تيره و تار كرده بود كمى مكث كرد.

امام عليه السلام خطاب به فرزندش فرمود: چرا پيش نمى روى؟ محمد علّت توقف خود را باز گفت.

اميرمؤمنان عليه السلام پرچم را از دست فرزندش گرفت و خود بسان شير غرّان بر دشمن يورش برد و آنان را مانند خاكسترى كه دچار تندبادى شده باشد پراكنده كرد.[24]

ولى طوايفى از اعراب همچون «ازْدْ»، «بَنى ناجِيَه» و «بَنى ضَبَّه»، در اطراف «جمل» فرماندهى متمركز شده، فداكارى فوق العاده اى در يارى جنگ افروزان از خود نشان دادند.

لشكر عايشه بر خلاف معمول پرچم نداشت و پرچمش همان «شتر» بود كه پيشاپيش حركت مى كرد و با اين كار به سپاهيان روحيه مى داد و تا آن شتر سرپا بود دشمن هيچ  ضعف و شكستى در خود احساس نمى كرد.

اميرمؤمنان عليه السلام، به مالك اشتر فرمان داد بر ميسره دشمن حمله كند. با يورش مالك به جناح چپ، صفهاى لشكر درهم شكست و سپاهيان پا به فرار گذاردند.

باقى مانده لشكر، همچنان از «شتر» و «شترسوار» دفاع مى كردند. به طور طبيعى حملات سربازان اميرمؤمنان عليه السلام نيز به اين نقطه متمركز گرديد. و يك جنگ شديد و خونين در اطراف «جمل» درگرفت.[25]

سرها بود كه از بدنها جدا مى شد، دست هاى بريده بودكه در هوا پرتاب مى گشت و شكمها بودكه دريده مى شد با اين حال، سپاهيان عايشه همچون سدّ آهنينى «جمل» را در ميان گرفته به سختى از آن دفاع مى كردند.

اميرمؤمنان عليه السلام ديد تا «شتر» برپاست جنگ نمى خوابد؛ از اينرو خطاب به لشكر خود فرمود: شتر را پى كنيد كه با پى شدن شتر دشمن متفرّق مى شود[26] با فرمان امام عليه السلام شمشيرها بالا رفت و تيرها از هر سو به سوى «جمل» سرازير شد بگونه اى كه چوبه هاى تير بر تمام اعضاى شتر فرو نشست.

كسانى كه افسار شتر را در دست داشتند و در حقيقت پرچمداران سپاه به حساب مى آمدند يكى از ديگرى از پاى در مى آمدند. اولين آنان «كَعْبِ بْنِ سُور» قاضى معروف بصره بود كه قرآنى به گردن آويخته بود، در يك دستش عصا و در دست ديگرش افسار شتر را داشت. پس از او قريش پيشدستى كردند و افسار را به دست گرفتند و تا هفتاد نفر يكايك در اين راه جان دادند. پس از قريش به ترتيب، «بَنى ناجِيَه»، «بَنى ضَبّه» و «ازُدْ» افسار را در دست گرفتند و همگى به قتل دسيدند. و خلاصه به قول ابن زبير، هر كس افسار را به دست مى گرفت بلافاصله كشته مى شد.[27]

اميرمؤمنان عليه السلام، به همراه گروهى از ياران نَخَعىّ و هَمّدانى حمله را بر نقطه مركزى شدّت بخشيد و دشمن را متفرّق ساخت و به «بُجَيْرِ» نخعى فرمود: اينك شتر را دسترس  توست آن را پى كن. «بجير» با شمشير بر «شتر» حمله كرد. شتر نعره عميقى سر داد و بر زمين افتاد. با پى شدن شتر، باقى مانده نيروها هر يك به سويى فرار كدند.

سپاهيان اميرمؤمنان عليه السلام طبق دستور آن حضرت پس از اينكه كجاوه عايشه رابه كنار منتقل كردند شتر را كشتنه، بدنش را آتش زدند و خاكسترش رابر باد دادند.

اميرمؤمنان عليه السلام براى تأييد و تثبيت فرمان خود در مورد شتر از كتاب خدا استشهاد كرد و فرمود:

 «مردم! اين شتر، مانند گوساله بنى اسرائيل، حيوان شوم و شرربارى بود»

سپس اين آيه را كه حضرت موسى عليه السلام به سامرى خطاب كرد خواند:

 «وَاْنْظُرْ الى الهِكَ الّذى ظَلَتْ عَلَيّه عاكِفاً لِنُحْرِقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِى اليَّمِ نِسَفاً»[28]

 

بنگر به معبودت كه پيوسته آن را پرستش مى كردى چگونه آن را مى سوزانيم سپس ذرّات آن را به دريا مى پاشيم.

و بدين ترتيب، جنگ «جمل» كه پس از گذشت كمتر از شش ماه از حكونت اميرالمؤمنين عليه السلام بر آن حضرت تحميل شد درماه جمادى الآخر، سال هجرى با 36 شكست كامل «ناكثين» و تحمّل تلفات از دو طرف پايان گرفت.

فرجام كار ناكثين (نبرد جمل)

اشغال بصره به وسيله «ناكثين»، براى حكومت اميرمؤمنان عليه السلام تهديدى جدّى به شمار مى رفت، به ويژه آن كه معاويه نيز در شام اعلام استقلال كرده داعيه خلافت داشت؛ روشن است كه شورش داخلى و تهاجم خارجى به آسانى مى توانست، به حكومت حضرت على عليه السلام پايان دهد. اما درايت و هوشيارى آن حضرت توطئه دشمنان را خنثى ساخت.

او كه سياستمدارى آزموده و فرماندهى با تجربه بود، از جنگ با معاويه- كه در تدارك آن بود- چشم پوشيد و به از ميان برداشتن ناكثين اقدام كرد. [29]

گذشت پس از پيروزى

اميرمؤمنان عليه السلام پس از پيروزى بر دشمن، دستور داد فرمانى كه قبل از جنگ به سپاهيان ابلاغ شده بود، دوباره براى آن ان خوانده شود.

و نيز اعلام شد: زمانى را كه شوهرانشان را در جنگ از دست داده اند به ازدواج خود در نياوريد مگر پس از انقضاى عدّه وفات.[30] و در خصوص عايشه به محمد بن ابى بكر دستور داد نزد خواهرش رود و ضمن دلجويى از او اگر تير يا زخمى به وى رسيده است او را مداوا كند. خود نيز پس از محمد نزد عايشه رفت و در حالى كه با چوب دستى به كجاوه عايشه اشاره مى كرد فرمود:

«اى «حُمَيْرا»! آيا رسول خدا صلى الله عليه و آله به تو اين چنين سفارش كرده بود؟ آيا به تو نفرموده بود در خانهات بنشين؟ به خدا سوگند! آنان كه تو را از خانه ات بيرون آوردند درباره ات انصاف نكردند؛ زنان خود را در سراپرده ها جا دادند و تو را به ميدان جنگ كشاندند.»[31]

اميرمؤمنان عليه السلام عايشه را همراه برادرش عبدالرحمن، سى تن از سربازان و بيست نفر از زنان قبيله «عَبْدُالْقَيسْ» و «هَمْدان» براى مراقبت از وى به جانب مدينه روانه كرد. آنان كمال خدمت و احترام را از او به عمل آوردند.[32]

نكته قابل توجّه در اين رابطه مراقبت بيش از حد اميرمؤمنان از عايشه بود تا مبادا در اين جريان آسيبى به او برسد. علّت اين امر ممكن است احترام ازمقام همسرى رسول خدا صلى الله عليه و آله و نتيجه احترام ازمقام رسالت باشد. علاوه بر آن امام عليه السلام از اين بيم داشت كه ريختن خون او فتنه اى شبيه قتل «عثمان» بر پاشود چنانكه عمروعاص پس از پايان جنگ به عايشه گفت:
اى كاش در جنگ كشته شده بودى! وقتى عايشه علّتش را سؤال كرد، گفت: اگر كشته مى شدى تو به بهشت مى رفتى و ما اين مسأله را مهمترين وسيله براى حمله به على عليه السلام قرار مى داديم.[33]

 

 

پی نوشت:
[1] طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج ۴، ص ۴۵۹، دارالتراث، بیروت، چاپ دوم، ۱۹۶۷ م ۷.

[2] شیخ مفید، الجمل، ص ۶۴، کنگره شیخ مفید، قم، ۱۴۱۳ ه ق.

[3] شیخ مفید، الجمل، ص ۳۰۴، کنگره شیخ مفید، قم، ۱۴۱۳ ه ق.

[4] طبقات الكبرى، ج 3، ص 223.

[5] شیخ مفید، الجمل، ص ۳۰۶، کنگره شیخ مفید، قم، ۱۴۱۳ ه ق.

[6] بلاذری، انساب الاشراف، ج ، ص ۲۲۶.

[7] نهج البلاغه، ص ۳۸۰، خطبه‌ ۱۷۲، انتشارات دارالهجرة، قم، بی‌تا.

[8] نهج البلاغه، ص ۳۱۶، خطبه ۱۴۸.

[9] كامل، ج 3، ص 196.( در اين مدرك، متن كامل گفت وگوى طلحه و زبير با اميرمؤمنان عليه السلام آمده است)

[10]  الجمل، ص 119.

[11]  ر. ك: شرح ابن ابى الحديد، ج 7، ص 40- 42

[12]  نهج البلاغه، شرح عبده، ج 3، ص 73.

[13]  كامل ابن اثير، ج 3، ص 197.

[14] شیخ مفید، الجمل، ص ۲۴۰، کنگره شیخ مفید، قم، ۱۴۱۳ ه ق.

[15] شیخ مفید، الجمل، ص ۴۰۹ ـ ۴۱۰، کنگره شیخ مفید، قم، ۱۴۱۳ ه ق.

[16] نهج البلاغه، ص ۵۶، خطبه‌ ۱۳. 

[17] نهج البلاغه، ص ۵۳۳، خطبه‌ ۲۱۸.

[18] مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج ۳۲، ص ۱۲۱، مؤسسة الوفاء، بیروت، ۱۴۰۴ ه ق، به نقل از تاریخ طبری و بلاذری.

[19] نهج البلاغه، ص ۳۰۰، خطبه ۱۳۷.

[20] نهج البلاغه، ص ۳۸۵، خطبه‌ ۱۷۴.   

[21] ابن ابی الحدید معتزلی، شرح نهج‌البلاغة، ج ۶، ص ۲۱۵، کتاب‌خانه آیت الله مرعشی، قم، ۱۴۰۴ ه ق.   

[22] تاريخ اسلام در دوران امام على(ع)، ص: 86-87

[23] مراجعه شود به الملل و النّحل شهرستانى، ج 1، ص 121.

[24] مروج الذهب، ج 2، ص 366، الجمل، ص 183، تاريخ طبرى، ج 4، ص 514، سيرة الائمة الاثنى عشر، ج 1، ص 457 و شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 257.

[25] شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 258.

[26] اعْقِروا الْجَمَلَ فَانَّهُ انْ عُقِرَ تَفَرَّقُوا تاريخ طبرى، ج 4، ص 519.

[27] تاريخ طبرى، ج 4، ص 519، اسدالغابه، ج 3، ص 308 و شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 265.

[28] طه، آيه 97، مراجعه شود به شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 266.

[29] جلوه  اى از حكومت علوى، ص: 57

[30] منظور امام( ع) اين بود كه با افراد دشمن بايد مانند ساير مسلمانان رفتارشود نه مانند كفّار.

[31] 2 و 3 مراجعه شود به كامل بن اثير، ج 3، ص 258- 255 و تاريخ طبرى، ج 4. ص 544- 534.

[32] همان مدرك.

[33] شرح ابن ابى الحديد، ج 6، ص 322.

Share