جایگاه «ظهور» در سیر تکاملی تاریخ/بخش دوم

آیت الله میرباقری؛
آیت‌الله میرباقری

2ـ جایگاه پدیده «ظهور» در سیر تكاملی تاریخ

- تفسیر پدیده ظهور به «تجلی همه جانبه ولایت الهیه»

سوال: در این حركت تكاملی تاریخ كه شما فرمودید، پدیده ظهور حضرت حجت(عج الله تعالی فرجه الشریف) چه جایگاهی دارد؟

جواب: پدیده ظهور در روایات ما به پدیده آخرالزمان تفسیر شده است. البته ما دو آخرالزمان داریم: یكی آخرالزمانی كه دوره ظهور باطل در كره زمین است، به طوری كه ظلم و جور تا آخرین مرحله ظرفیت ابلیس همه عالم را پر می كند، كه این نقطه، آغاز سقوط ظاهری او در عالم دنیاست. بعد از این امر، ظهور اتفاق می افتد و ولایت الهیه در عالم دنیا هم به منصه ظهور و غلبه می رسد. این مرحله، پایان تاریخ دنیاست. مقصود از مرحله پایانی ـ مثلاً ـ یك قرن یا دو قرن و یا چند قرن آخر تاریخ نیست. چون فاصله ظهور تا قیامت اگر چه خیلی تبیین نشده است، ولی از بعضی روایات استفاده می شود كه بعد از عصر ظهور، در یك دوران طولانی، حكومت حق بر محور ولایت انبیا و اولیاء به خصوص انوار پاك معصومین(علیهم السلام) محقق خواهد شد كه همان عصر رجعت است. عصر ظهور، به معنای سده پایان تاریخ نیست، بلكه به این معنا است كه ظهور ولایت الهیه در عالم وختم ولایت ابلیس و پایان غلبه ظاهری دولت، باطل در این عصر روی می دهد و بندگی خدا در همه عرصه های حیات بشر جاری و متجلی گردد.

سوال: اكثر مكاتبی كه به گونه ای در زمینه مباحث فلسفه تاریخی بحث كرده اند، ـ اعم از مكاتب غربی و شرقی و مكاتب قدیم و جدید ـ به نوعی از فرجام تاریخ یا انسان واپسین و جهان آینده بحث كرده و از انسان و جهانی كه در نقطه كمال تاریخ محقق می شود سخن گفته اند. حال این پرسش مطرح است كه در فلسفه تاریخ اسلامی، انسان و جهان آینده چه ویژگیهایی دارد و تفاوت آن با انسان و جهان مطلوبی كه دیگر مكاتب به تصویر می كشند چیست؟

جواب: اگر پذیرفتیم كه همواره در طول تاریخ، دو جریان حق و باطل و ایمان و كفر وجود داشته است و پذیرفتیم كه غلبه در نهایت با حق و ایمان است و سرانجام ولایت الهی در سراسر جهان ظهور می كند؛ طبعاً خواهیم پذیرفت كه جامعه موعود جامعه ای است كه انسان در آن، انسان دیگری است و آرمانها و اراده این انسان با آرمانها و اراده انسانی كه در جامعه باطل زندگی می كند متفاوت است. می دانید كه در دستگاه باطل، انسان به سطح ابعاد ظاهری تنزل داده می شود و به موجودی تبدیل می شود كه محدود در عالم خاك، و گرفتار تمنیات و تمایلات نفسانی خویش است و همه تلاشهای او آن است كه در این بعد از وجود خودش به كمال لذت جویی برسد. بنابراین، آرمانهایی كه در جبهه باطل دنبال می شود، اگر چه نام آن را رفاه و توسعه می گذارند، همه در محدوده جنبه های دنیایی انسان است و همه خواسته های آنها در یك دنیای پر از رفاه و امنیت و آزادی مادی ـ به همان معنایی كه بیان می كنند ـ خلاصه می شود، اما در جامعه آرمانی انبیا و اولیاء الهی حتی تعاریف هم تغییر می كنند؛ یعنی انسان گرچه ممكن است دنبال لذت باشد ولی این لذت چیزی جز لذت عبودیت نیست، و مصداق این فرمایش می شود كه: «استغفرك من كلّ لذّه بغیر ذكرك و من كلّ سرور بغیر قربك و من كلّ راحه بغیر إنسك و من كل شغل بغیر طاعتك»[6] انسانی كه لذتش در ذكر، سرورش در قرب حق و راحتی اش در انس با خداوند متعال خلاصه می شود، همه حركاتش بر مبنای فرمان الهی خواهد بود؛ آنچه او را به حركت درمی آورد چیزی جز خواست خدا نیست و غرق در مشیت الهی می شود. او انسانی عبد است كه برای او تنها عبودیت و بندگی مهم است و همه شئون دیگر او فرع بر این عبودیت می باشد. انسانی كه انبیاء تربیت می كنند غیر از انسانی است كه مكاتب مادی تربیت می كنند؛ زیرا این مكاتب می خواهند انسانی در حد طبیعت و دست و دامن تربیت كنند كه به ابتهاجات مادی برسد و آرمانهایی هم كه برای او تعریف می كنند همه در حد دنیاست، ولی انبیای الهی می خواهند انسان را به مرز عبودیت برسانند، از همه این تعلقات و محدودیتها آزاد كنند و بعد از این آزادی، او را عبد سازند. عبد حقیقی، انسانی است كه از همه تعلقات حتی تعلق به بیش از دنیا هم فارغ است؛ فقط مشغول به مولاست. به فرموده امیر مؤمنان(علیه السلام): «إنّ قوما عبداللّه شكرا (حبّا) فتلك عباده الاحرار»[7] آزاد آن كسی است كه به عبودیت خدا می پردازد ولی انگیزه عبودیت او برای جلب هیچ نفع، و رفع هیچ خطری نیست، بلكه انگیزه او فقط خدا و شكر و حب اوست؛ انبیای الهی می خواهند انسان را به چنین حدی برسانند.

پس انسان عصر ظهور، انسانی است كه ویژگیهای انسان مطلوب انبیاء را پیدا می كند و لطیف تر این كه این ویژگیها در همه ابعاد حیات اجتماعی ظهور پیدا می كند و اینگونه نیست كه انسانها فقط در جلوه های باطنی شان عبد باشند، اما در حیات این دنیایی شان به دنبال مطامع خودشان باشند. آهنگ همه حیات بشریت در عصر ظهور آهنگ عبودیت است؛ یعنی مصداق این سخن امیر مؤمنان علی(علیه السلام): «حتی تكون أعمالی و أورادی كلّها وردا واحدا و حالی فی خدمتك سرمداً»[8] در آن عصر، ارتباطات اجتماعی و پرستش اجتماعی هم ملكوتی می شود. همه بشر در كلیه افعال و رفتارشان خدا را می پرستند؛ در حقیقت، جریان ولایت ولی اللّه در همه ابعاد حیات بشر جاری می شود كه این جریان، مبدأ عبودیت و حیات و نور است. نمی خواهم بگویم كه عصمت اتفاق می افتد. عصمت از آن انوار پاك معصومین(علیهم السلام) است ولی همه در عصر ظهور و در جامعه بزرگ شیعی به مقامی می رسند كه همه رفتارشان براساس تبعیت از ولی خدا شكل می گیرد و حیات اجتماعی شان، شعاع اراده ولی اللّه و شعاع شمس ولایت می گردد. بنابراین، انسان واپسین، انسان تربیت شده انبیاء است و حیات اجتماعی مظهر ولایت ولی خدا است و نور عبودیت و پرستش خداوند متعال در همه عرصه هایش جاری است.

سوال: بیشتر گویندگان و نویسندگان هر گاه می خواهند عصر ظهور را برای مردم به تصویر كشند به روایتهایی اشاره می كنند كه در آنها از گسترش مظاهر رفاه مادی انسانها و توسعه نعمتهای ظاهری، از جمله افزایش محصولات كشاورزی، دامپروری، فراوانی نعمت و ثروت، از بین رفتن فقر و تنگدستی و... سخن به میان آمده است، اما آیا همه تفاوت عصر ظهور با اعصار پیش از آن در همین گسترش رفاه مادی و آسایش انسانها و فراوانی مال و ثروت خلاصه می شود؟ آیا هیچ تحول ماهوی در انسان و جهان رخ نمی دهد؟ تفاوت جوهری این عصر با اعصار پیشین در چیست كه ارزش آن را دارد بشر قرنها برای تحقق اش انتظار كشد و برای رسیدن به آن سختیهای فراوانی را تحمل كند؟

جواب: در این كه نعم ظاهری و رفاه مادی در عصر ظهور گسترش پیدا می كند تردیدی نیست همچنانكه این امر در بهشت نیز اتفاق می افتد، اما همانطور كه تنعم اولیای الهی و مؤمنان در بهشت، با تنعم اهل دنیا در دنیا حتی از لحاظ كمی و ظاهری قابل مقایسه نیست، تنعم مؤمنان در عصر ظهور هم - كه به تعبیر من مرتبه ای از مراتب بهشت است كه در دنیا تجلی پیدا می كند ـ با تنعم آنان در قبل از ظهور قابل مقایسه نیست. چون بهشت هم چیزی جز مراتب ولایت خداوند متعال ـ كه ولایت ولی اللّه الأعظم هم در طول آن قرار دارد - نیست. در بهشت، همه در ضیافتخانه و مهمانخانه ولی خدا هستند و متناسب با استغراقشان در ولایت اولیا خدا، درجه دارند و متنعم می شوند.

در كافی شریف روایتی نقل شده كه توجه به مفاد آن برای درك بیشتر مطلب یاد شده، مفید است. «عمار ساباطی» می گوید از امام صادق(علیه السلام) درباره [تفسیر] این آیه شریفه پرسیدم: «أفمن اتبع رضوان اللّه كمن باء بسخط من اللّه و مأواه جهنّم و بئس المصیر هم درجات عنداللّه»(آل عمران/163) و آن حضرت فرمودند: «الذین اتبعوا رضوان اللّه هم الائمّه و هم واللّه یا عمّار درجات المؤمنین و بولایتهم و معرفتهم ایانا یضاعف اللّه لهم أعمالهم و یرفع [اللّه ] لهم الدرجات العلی»[9] بنابراین به میزان معرفت به ائمه(علیهم السلام) و استغراق در ولایت آنهاست كه درجات صعودی انسان شكل می گیرد و كمال اتفاق می افتد و بهشت هم در واقع، استغراق در درجات ضیافت ولایت الهیه است، با توجه به این مطالب می توان گفت كه اگر چه در عصر ظهور، نعم مادی در دار دنیا گسترش پیدا می كنند، ولی اصلی ترین مسئله این است كه مفهوم نیاز و ارضا در این عصر تغییر می یابد. گاهی گسترش نیاز و ارضا بر محور استكبار و شیطنت صورت می گیرد، كه در اینجا نیاز و ارضاء به مفهوم بهره مندشدن از ابتهاجات مادی و غرق شدن در خود است، و گاهی توسعه نیاز و ارضاء بر محور عبودیت صورت می گیرد كه در اینجا گسترش نیاز و ارضاء به مفهوم میل به قرب و عبودیت است، اساساً دیگر در هیچ لذّتی، استكبار دیده نمی شود؛ طعم التذاذ، التذاذ از عبودیت و بندگی خداوند متعال است؛ به تعبیر دیگر، التذاذ از ولایت الهیه است؛ یعنی باطن لذت چیزی جز ابتهاج به ولایت نیست. انسان اهل گناه، مبتهج به ولایت ابلیس است و ولایت ابلیس در ابتهاج او جاری می شود. ابتهاج انسانهای گناهكار متناسب با گسترش ولایت ابلیس بوده و ابتهاج ظلمانی، تاریك، و پست است، اما ابتهاج مؤمنین متناسب با گسترش ولایت ولی اللّه الاعظم است كه همان ولایت اللّه است. ابتهاج اینها نورانی است و ابتهاج به رحمت است. آنها مبتهج به گسترش ولایت ولی اللّه در خودشان هستند؛ چون با هر فعلی از افعالشان به ولی خدا تولی پیدا می كنند و نورانیت ولی خدا در آنها واقع می شود. حقیقت بهشت آنها نیز ابتهاج به ولایت و درجات قرب است. بنابراین، گاهی جریان گسترش نیاز و ارضاء، تحت ولایت ابلیس واقع می شود، كثرت و وحدت در نیاز و ارضاء پیدا می شود و  شود این تمدن مادی پیچیده ای كه همه نیازهای انسان را در شهوات و اهواءشان می بیند پدید می آید. و گاهی هم توسعه ارضاء و نیاز تحت ولایت ولی اللّه واقع می شود و در همین دار دنیا، ابتهاج ملكوتی رخ می دهد. به تعبیر نورانی امیرالمؤمنین(علیه السلام) كه در خطبه قاصعه می فرمایند: «و إنّی لمن قوم لا تأخذهم فی اللّه لومه لائم، سیماهم سیما الصدّیقین و كلامهم كلام الابرار...» تا آنجا كه می فرمایند: «قلوبهم فی الجنان و أجسادهم فی العمل»[10] قلبشان هم اكنون در جنان رحمت الهی مستغرق است.

بنابراین، انسانی كه در دنیا پایش روی زمین است و قلبش در بهشت است، ابتهاجاتش هم ابتهاجات ملكوتی است و سنخ ابتهاجاتش از این سنخ نیست. انسان مؤمن، حتی خوردنش هم با كافر متفاوت است، لذتش از نكاح هم ملكوتی است. البته برای انسانی كه به این درجات نرسیده اینها خیالبافی است ولی در تعالیم انبیاء لذت انسان مؤمن در درجات ایمانی خودش به تبع ایمانش واقع می شود، بنابراین در عصر ظهور، مفهوم لذت، مفهوم نیاز، مفهوم كمال، و مفهوم ابتهاج تغییر می كند و بسترهایش هم متفاوت می شود.

وقتی ولایت ولی خدا ظهور و تجلی پیدا كرد هماهنگی بین اراده های انسانی و ذات طبیعت هم واقع می شود و طبیعی است كه طبیعت نعمتهای خود را در اختیار قرار می دهد؛ و از سوی دیگر، وقتی ولایت ولی اللّه در قلوب انسانها جاری شد، انسانها به یك اسماء تصرفی دست پیدا می كنند كه اكنون در اختیار بشر قرار ندارد و گاهی اوقات از آنها به علوم باطنی تعبیر می شود، انسانها براساس این علوم باطنی به لایه های عمیق تری از عالم مسلط می شوند، نفوذ اراده آنها تا اعماق طبیعت پیش می رود و امكان تنعم و دسترسی به نعم باطنی هستی در همین عالم برایشان فراهم می شود. آنها در ابتهاج و تنعم، اساساً غرق در ولی خدا هستند، و متناسب با مشیت، عمل می كنند، تخلف نمی كنند تا بخواهند به لذتهای شهوانی برسند؛ حتی لذت حلالشان متفاوت با لذت حلال دیگران است؛ بنابراین از یكسو، گستره تسخیر طبیعت تغییر می كند و خداوند متعال لایه های عمیق تری را در تسخیر انسان قرار می دهد؛ كما این كه در همین تمدن مادی، به جایی می رسند كه ـ مثلاً انرژیهای درون هسته ها در اختیار ایشان قرار می گیرد، و انسان با كمك این انرژی توانایی انجام كارهای بسیاری را پیدا می كند. اما طبیعت، لایه های پنهانی تری هم دارد كه آنها با اسماء و علوم باطنی كه در اختیار مومنان قرار می گیرد، محقق می شود. آن هم نه در اختیار یك مؤمن، یا دو مؤمن بلكه این امر در عصر ظهور از تنعمات عمومی مومنان است. در آن عصر، عقول كامل می شود، علوم باطنی و شهود و مكاشفه عمومی گسترش پیدا می كند و من حدس می زنم كه برای همه شیعیان حضرت(عج الله تعالی فرجه الشریف) قابل دسترسی می شود. با تمام اینها، ابتلا و امتحانشان همین است كه همه این جلوه هایی كه در اختیارشان است باید در مسیر ولی خدا قرار بگیرد؛ بگونه ای كه مستغرق در ولایت ولی خدا بوده و اساس ابتهاجشان، ابتهاج به ولایت ولی اللّه باشد، و سرورها و نشاطها و خوشیهای دیگر را قربانی آن نشاط بكنند. این امتحان یكی از امتحانات سنگین عصر ظهور است.

بنابراین، اصلی ترین خصیصه عصر ظهور، ظهور ولایت ولی اللّه است كه این ولایت، عروه محكم عبودیت است. در عصر ظهور هم استحكام عبودیت در عالم واقع می شود و هم صراطی كه همه سبل، حتی سبل انبیاء به آن ختم می شود كه همان حقیقت ولایت ولی اللّه الاعظم(عج الله تعالی فرجه الشریف) است محقق می گردد و نور حق، هدایت حق، حیات و... در حیات عمومی بشر تجلی پیدا می كند و بشر به منزلت جدیدی از حیات و نور می رسد: «و اعلموا أنّ اللّه یحیی الارض بعد موتها»(حدید/17) و یا «أشرقت الارض بنور ربّها»(زمر/69) آیات دیگری هم كه تفسیر به عصر ظهور می شوند، خصیصه های ظهور را بر محور ولایت ولی اللّه و ظهور و تجلی ولایت ولی اللّه و ظهور امر الهی تفسیر می كنند. اصل مسئله این است كه انسانهایی در عصر ظهور بر گرد ولی خدا جمع می شوند كه قلبشان به نور محبت روشن شده و شعله های محبت در دلشان زبانه كشیده است. آنها انسانهایی هستند كه محبوب اصلی شان ولی خداست و به تعبیری محبوب حقیقی شان خداوند متعال است و در كنار خداوند متعال، ولی خدا را دوست می دارند و همه لذتها و ابتهاجاتشان، تنعم بیشتر از ولایت ولی اللّه است؛ البته طبیعی است كه همه عالم در اختیار چنین انسانهایی قرار می گیرد؛ كما اینكه در بهشت هم همینگونه است.

اهل بهشت در آخرت، لهو و لعب نمی خواهند؛ آنها مجذوب در ولایت هستند و هر چه می خواهند خیر و حق و ابتهاج به قرب است. جامعه آرمانی وجود مقدس امام زمان(عج الله تعالی فرجه الشریف) جامعه آرمانی انبیا و اوصیا آنهاست، جامعه به اصطلاح آرمانی تمدنهای مادی نیست، بلكه جامعه ای است كه در آن عبودیت به مفهوم خودش واقع می شود و همه بشر رو به خداوند متعال می آورند و مبتهج به عبودیت او می شوند. بشر به منزلتی می رسد كه به اصطلاح محبت رب و اشتیاق به لقاء در وجود او زنده می شود و همه آن شوقهای كودكانه، از قلب او بیرون می رود! اساساً تنعم آنها تنعم به قرب و ضیافت خداوند متعال است، اگر متنعم از این نعمتهای مادی هم هستند، ابتهاجشان به این است كه اینها ضیافت خداوند متعال برای ایشان است.

سوال: با توجه به فرمایشات حضرت عالی آیا می توانیم بگوییم جامعه آرمانی ای كه اسلام ترسیم می كند جامعه ای بر محور انسان كامل است؛ یعنی جامعه ای است كه اساس آن بر كمال و تحول انسان است؟ روایات متعددی كه در زمینه عصر ظهور وارد شده اند، غالبا اشاره به تحول و تكامل انسان در آن عصر دارند؛ مانند روایت امام باقر(علیه السلام) كه می فرماید: «إذا قام قائمنا وضع اللّه یده علی رؤوس العباد فجمع بها عقولهم و كملت به أحلامهم»[11] یا روایات دیگری كه در آنها از زنده شدن انسان و جهان پس از ظهور سخن گفته شده و عصر ظهور را عصر زنده شدن و حیات دوباره یافتن انسان و جهان معرفی كرده اند؛ مانند روایتی كه آن هم از امام باقر(علیه السلام) نقل شده و در آن آمده است: «یحییها(الارض) اللّه عزّوجلّ بالقائم بعد موتها»[12] و به همین دلیل هم در دعای عهد از خداوند می خواهیم كه بندگانش را با ظهور امام مهدی(عج الله تعالی فرجه الشریف) زنده سازد (و أحی به عبادك). بنابراین آیا می توانیم بگوییم مهم ترین تحولی كه در عصر ظهور رخ می دهد زنده شدن انسان و دست یافتن او به حیات واقعی و حیات طیبه است و مابقی تحولاتی كه در جهان، در عالم ماده و در ظواهر زندگی انسانها رخ می دهد، همه به تبع همین تحولی است كه ابتدائا در انسان رخ داده است؟ به بیان دیگر آیا می توانیم این گونه تعبیر كنیم كه پدیده ظهور در اصل برای این واقع می شود كه انسان كامل و انسان دست یافته به حیات طیبه به وجود آید و محقق شود و وقتی این انسان كامل با همه ویژگیهایی كه دارد به وجود آمد، همه جهان همراه او می شود و زمین همه نعمتهای خود را در اختیار او قرار می دهد؟

جواب: بله. من تقریباً با فرمایشات شما موافقم منتها همین مطلب را مقداری باز می كنم. در واقع اصلی ترین كاری كه ولی خدا می كند، تصرف در ارواح انسانی است. او انسانهایی را كه برای پذیرش ولایت قابلیت پیدا كرده اند و بستر پذیرش در آنها ایجاد شده است، موضوع تصرف قرار می دهد، ارواح دیگری در آنها می دمد و آنها را به منزلت دیگری از حیات می رساند. وقتی منزلت حیات انسان متفاوت شد، منزلت نیازهایش، اراده هایش و انگیزه هایش كاملاً متفاوت می شود و همه آنها از نوع حیات طیبه ای می گردند كه همه اش نورانیت است و معارف ولی خدا در آن جاری می باشد. این مطلب را می توان از روایات فراوانی به دست آورد. روایاتی كه ذیل آیه «قُلْ أَ رَأَیتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ یأْتیكُمْ بِماءٍ مَعین»(ملک/30) و آیه «وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّریقَه لَأَسْقَیناهُمْ ماءً غَدَقا»(جن/16) وجود دارد «ماء معین» و «ماء غدق» را به ولی اللّه و معارف آنها تفسیر می كنند. در عصر ظهور معارف ربانی و ملكوتی ولی خدا در قلوب جاری می شود و این معرفتها مراتب جدیدی از روح حیات و نورانیت را ایجاد می كند. این عصر حركتها در عالم نور و در عالم معارف است؛ سنخ دیگری از حركت و مطلوبیت است. به علاوه، تصرف ولی خدا در عالم، حیات دیگری را در همه موجودات می دمد. حتی در بعضی از نقلها آمده كه رفتار حیوانات هم متفاوت می شود؛ یعنی قابلیت پیدا می شود و آنها هم رشد می كنند؛ می توان گفت یك هماهنگی در رشد واقع می شود. اساس ولایت ولی اللّه هم همین است كه انسان را به مرزی برساند كه بتواند نعمتهای خدا را درك و دریافت كند. نعمتهای خدا خیلی فراوانتر از آن چیزی است كه ما در عالم حس می بینیم. حتی در همین دنیا، درك و دریافت این نعمتها منوط به كمال انسان است. انسانی كه به درجات قرب می رسد، انسانی كه درجاتی از حیات طیبه در او دمیده می شود، ظرفیت درك و دریافت ولایت ولی اللّه، ظرفیت درك و دریافت امر و رحمت خدا را پیدا می كند. این اصلی ترین تحولی است كه در عصر ظهور اتفاق می افتد؛ در آن عصر، انسانها، ربانی شده و شعاع ولی خدا هستند و نور ولایت در آنها دمیده شده است؛ به عبارت دیگر، ماءمعین و آب گوارای ولایت ولی اللّه بر قلوبشان جاری شده است و التذاذ، ابتهاج، نشاط، حركت و راحتی چنین انسانهایی مفهوم دیگری دارد.

نكته قابل تأمل در اینجا آن است كه در این عصر نه فقط افراد و آحاد جامعه تهذیب می شوند، بلكه روابط اجتماعی و ارتباطاتهای آنها هم تهذیب می شود. یعنی اخلاق اجتماعی شان هم ملكوتی می شود و همه مناسبات بر محور تقوا و در بستر رشد و تقرب قرار می گیرد. گاهی مناسبات اجتماعی اخلاق رذیله را رشد می دهد. مدیریت مادی حتی در یك كارخانه، به نحوی است كه حرص، حسد و استكبار ایجاد می كند. روابط سازمانی ناسالم در افراد وابسته به طبقه بالا، روحیه استكبار و در افراد وابسته به طبقه پائین، دنائت و حسد ایجاد می كند. ولی روابط در دستگاه مدیریتی حق اینگونه نیست و حب و تقوا ایجاد می كند؛ همه رابطه ها، بر مدار تقوی قرار می گیرد، نه بر مدار شهوات. در جامعه ولی خدا «حب فی اللّه» و «بغض فی اللّه» در همه مناسبات اجتماعی جاری می شود؛ یعنی همه ارتباطات بر بستر محبت به خدا شكل می گیرد و همه روابط اجتماعی به بستر قرب تبدیل می شود و هیچ چیز در آنجا بستر پرستش دنیا نمی باشد. اگر ما چنین نگاهی داشته باشیم طبعاً تحت ولایت ولی خدا، هماهنگی كامل بین عالم انسانی و عالم بیرون انسان اتفاق می افتد و همه نورانی و هماهنگ می شوند. در یك چنین وضعیتی دیگر تعبیر «نعمتهای مادی» غلط است، تنعمات متنوعی در اختیار بشر قرار می گیرد كه همه آنها معنوی و الهی است، و هیچ كدام دعوت به خود، و ابتهاج به استكبار، نیست، همه اش ابتهاج به رحمت خداوند متعال است.

متأسفانه ما به خاطر جریان ولایت باطل، در شرایطی قرار گرفته ایم كه بشریت ظرفیت درك و دریافت نعمت و رحمت خدا را از دست داده و ظلمانی شده است. اگر آن ظرفیت پیدا شود بشر دائماً در ابتهاجاتی واقع می شود كه حتی یك لحظه آن با كل دستگاه باطل قابل مقایسه نیست. آن ابتهاجاتی كه گاهی برای اولیاء خدا در حالات باطنی شان رخ می دهد در همه جلوه های اجتماعی ظهور  خواهد كرد. حال من نمی دانم از انسانی كه به این مرحله رسیده به «انسان كامل» تعبیر كنیم یا به «انسان عبد»؛ یعنی انسانی كه متولی به ولایت ولی اللّه است كه تعبیر صحیح آن، «شیعه» است. من تعبیر به «شیعه» را جایگزین «انسان كامل» می كنم؛ چون تعبیر به انسان كامل تعبیر عرفاست كه در جای خودش محترم است ولی مجموعه تعاریف و خصلتهایی كه برای انسان كامل ذكر می كنند، غیر از نظامی است كه در ادبیات و معارف قرآنی و معارف نورانی اهل بیت (علیهم السلام) برای شیعه و مؤمن بیان شده است. «شیعه» بهترین تعبیر است، و به معنای انسانی است كه شعاع ولی خودش می باشد؛ چنانكه در روایات آمده است: «إنّ روح المؤمن أشدّ اتصالا بروح اللّه من شعاع الشمس بالشمس»[13] در روایات فطرت شیعه هم ذكر شده كه شیعیان از اضافه بدن ما اهل بیت (علیهم السلام) خلق شده اند و سرشتشان با ما یكی است.[14] لذا شیعه اتصال به ولی خودش دارد و بر گرد او می چرخد و براساس اراده او حركت می نماید. عصر ظهور عصر جلوه تشیع است. ابتدا انسانها در درجه تشیع استكمال پیدا می كنند و بعد از آنكه شعاع سرچشمه حیات و نور شدند، حیات و نور در آنها دمیده می شود و غرق در جذبه های آن سرور و نور حیات می گردند.

- تقدم رتبی جریان ولایت الهیه بر تحقق عدالت

سوال: به نظر می رسد یكی از نكاتی كه توجه به آن در تحلیل درست پدیده ظهور و حركت امام عصر(عج الله تعالی فرجه الشریف) نقش بسیار مهمی دارد، تأكید فراوانی است كه در روایات بر مسئله عدالت گستری آن حضرت شده است؛ یعنی گسترش قسط و عدالت، محور اصلی همه روایاتی است كه در مورد تحولات عصر ظهور وارد شده است. حال این پرسش مطرح است كه گسترش عدالت چه ارتباطی با تحول و تكامل انسان دارد و در این زمینه چه نقشی بازی می كند؟

جواب: در پاسخ سؤال شما ابتدا به چند نكته اشاره می كنم و سپس جمع بندی می كنم. نكته اول این است كه عدالت، صفت فعل خداوند متعال است. فعل خداوند متعال، هم فعل حكیم است، هم فعل عدل است، لذا فطرت انسانها هم طالب آن عدل است. انسانها مفطور بر حب عدالت هستند و عدالت را دوست می دارند، لذا یك فطرت عمومی است.

نكته دوم اینكه، انسان در بستر پرورش فردی و اجتماعی كه قرار می گیرد ممكن است به تدریج تلقی اش از عدالت تغییر كند؛ یعنی اگر تحت ولایت ابلیس قرار گرفت، ابلیس معنی عدالت را هم در نگاه او عوض می كند، به گونه ای كه مناسبات جائرانه را عادلانه و مناسبات عادلانه را جائرانه ببیند؛ همچنان كه حبّ به معروف، در انسان قرار داده شده است، اما ممكن است انسان به جایی برسد كه منكر را معروف و معروف را منكر ببیند. این اتفاق براساس روایات در آخرالزمان واقع می شود و بشر به نقطه ای می رسد كه زیبایی شناسی اش عوض می شود. ابلیس به دنبال این است كه زیبایی شناسی انسان و جهت اراده او را به سمت دنیا و پرستش نفس تغییر دهد. اگر چنین اتفاقی افتاد تلقی انسانها از عدالت در مناسبات اجتماعی، تلقی واحدی نخواهد بود؛ عده ای مناسباتی را عادلانه و عده ای دیگر همان مناسبات را جائرانه می دانند.

نكته سوم اینكه براساس همین گرایش فطری كه در بشر نسبت به عدالت وجود دارد، یكی از اصلی ترین جلوه هایی كه ما باید برای جذب افراد به عصر ظهور بر روی آن تأكید كنیم همین موضوع عدالت است. از نظر مقام اثبات و در مقام تبلیغ، دعوت به عدالت یكی از بهترین دعوتهاست، از نظر مقام ثبوت هم واقعا تا عدالت محقق نشود، قرب محقق نمی شود.

نكته چهارم این كه به گمان من عدلی كه در فطرت انسانها قرار داده شده است چیزی جز تناسبات ولایت الهیه نیست. ما منكر حسن و قبح ذاتی نیستیم ـ مثل اشاعره ـ اما اینگونه نیست كه ذاتی در مقابل ولایت خداوند متعال، و تناسبات او فرض كنیم و بگوییم حسن و قبح آنجاست و این حسن و قبح، قانونی اساسی است كه خدا هم به آن ملزم است! حسن و قبح به تبع ولایت خدا تعریف می شود؛ یعنی تناسبات ولایت خداوند است؛ در واقع، جریان ولایت خداوند مناسبات خاص خود را دارد و در هر مناسباتی جاری نمی شود.

ولایتی كه از سوی خداوند بر مؤمنین واقع می شود كه شاید همان ربوبیت خاص باشد كه فقط مؤمنان را دربر می گیرد (اللّه ولی الذین امنوا)(بقره/257) در ادامه به ولایت نبی اكرم(صلی الله علیه و آله) و ائمه معصومین(علیهم السلام) می رسد. تناسبات این ولایت، همان عدل است كه شریعت هم تناسبات این ولایت را در ابعاد مختلف حیات بیان می كند؛ بنابراین تحقق شریعت چیزی جز تحقق همه جانبه ولایت ولی اللّه در همه شئون حیات نیست. اگر جامعه ای با تولّی به ولایت اللّه به كمال رسید و زمینه جریان ولایت ولی خدا در همه زوایای آن محقق شد، عدل محقق می شود. جور از آنجایی آغاز می شود كه بشر از ولایت خدا خارج می شود. همچنانكه شرّ از آنجایی آغاز می شود كه مخلوقات از عبودیت خارج می شوند. آنگاه كه بنده از ولایت خدا خارج می شود، مناسبات جائرانه آغاز می شود؛ چه در رابطه انسان با خودش و چه در رابطه با بیرون خودش، همچون طبیعت، حیوانات و انسانهای دیگر. اساس ظلم، خروج از ولایت است. اگر انسانها تحت ولایت ولی خدا باشند هرگز ظلم نمی كنند؛ چرا كه ولی خدا تحت ولایت خداوند متعال است، لذا نقطه مشیت خداست، مقام عصمت همین است؛ یعنی با تمام قدرتی كه دارند هیچ یك از قدرتهای نامتناهی آنها در هیچ مرحله از مراحل عزم و اراده شان، از مشیت حق تخلف نمی كند. اگر همه ما غرق در ولایت اللّه شدیم و تسلیم حق گشتیم به میزانی كه اخلاص در ما محقق می شود و نور ولایت الهی در همه ابعاد حیات ما جاری می گردد، عدل در درون ما و سپس در مناسبات بیرونی ما محقق می شود. وقتی جریان اراده ها در یك جامعه بر محور اراده خداوند بود همه ارتباطات عادلانه می شود. پس عدل وقتی محقق می شود كه ما همه تسلیم ولایت خداوند شویم و اراده هایمان، مجاری فرمان و مشیت حق شوند. به میزانی كه ما اراده خودمان را مجرای فرمان، اراده و مشیت الهی قرار می دهیم، مجرای عدل می شویم و عدل، هم در تناسبات درونی ما، یعنی در اوصاف، در رفتار و در اعتقاداتمان، جاری می شود و هم در تناسبات بیرونی ما، همچون رابطه ما با دیگران، رابطه با طبیعت و ... محقق می گردد.

خلاصه اینكه حقیقت عدل، چیزی جز جریان ولایت خدا در همه شئون حیات نیست. اگر عصر ظهور، عصر عدل است، یعنی عصر عبودیت است. آنچه از عدل در عصر ظهور فهمیده می شود این مفهوم مادی عدل نیست؛ حتی در جلوه اقتصادی اش هم عدل مادی نیست. تناسبات عادلانه اقتصادی، تناسباتی است كه همه تنعمات بشر در عرصه حیات اقتصادی، بر محور ولایت ولی اللّه است.

در عصر ظهور آن عدلی كه محقق می شود همان عدل فطری است، نه عدالت خواهی كه در انسان تحریف شده و شیطان توانسته است با تغییر زیبایی شناسی انسانها معادلات جائرانه را به جای معادلات عادلانه بگذارد. همان كاری كه به شكل دیگری در دستگاه مادی اتفاق افتاده و جزء پروتكلهای یهودی هم هست كه بشریت را با قانون تسلیم كنید و سپس قانون را خودتان بنویسید! اگر قوانین نظام سرمایه داری را كه در ستم و ظلم و جور در متن آن افتاده است، به جای قوانین عدل بگذارید، پیداست كه هر چه به نام عدل محقق بشود ظلم است. دیده اید بعضی از ترازوها را كه بازوی گشتاورش به سمت یك طرف است؛ اگر شما صد كیلو به یك طرف انرژی وارد كنید، یك كیلوی آن طرف غلبه می كند! این ترازو، ترازوی عدل نیست. اگر ترازوی ما جائرانه شد و شاغول ما، شاغول غلطی باشد، پیداست با این ترازو و با این شاغول، عدل محقق نخواهد شد. ابلیس، درون انسان ها و مناسبات اجتماعی را متحول می كند و ترازوی باطنی انسان را واژگونه می كند و لذا انسان در تشخیص و سنجش خوبیها و بدیها اشتباه می كند و جائرانه تشخیص می دهد. پس شرّ آخرالزمان شرّی است كه منشأ آن، واژگونی ترازوی انسان و ترازوهای اجتماعی است. حضرت مهدی(عج الله تعالی فرجه الشریف) هم كه برای تحقق عدل می آیند ابتدا، ترازوها را اصلاح می كنند، تا مفهوم درست عدل، مشخص شود؛ نه اینكه با همان ترازوی جائرانه وزن كنند و عدل را محقق سازند. تا هنگامی كه ترازوی باطنی انسانها عوض نشود، شاخصها عوض نمی شوند. تغییر شاخصها در بیرون برای تحقق عدل كافی نیست.

سوال: یعنی به بیان حضرت عالی مقدمه تحقق عدالت در مناسبات اجتماعی، تحقق عدالت در خود انسان است.

جواب: در خود انسان و در بافت فكری انسان. امام مهدی(عج الله تعالی فرجه الشریف) این بافت را اصلاح می كند و درك انسان از حق و باطل، از عدل، از خوبی و زشتی، و به طور كلی نظام سنجش او اصلاح می شود؛ چون انسان در طول زندگی اش دائماً در حال وزن كردن است كه این بهتر است یا آن، و لذا اگر ترازوی او جائرانه بود همه حركتهای او جائرانه می شود و آن جا كه می گوید خوب است بد است و آنجا كه می گوید بد است خوب است!

اتفاقاً جور هم همین است. جور همان ظلمی است كه لباس عدل می پوشد؛ یعنی وقتی است كه ترازوی انسان عوض می شود. حضرت ترازوها را هم در درون انسانها، و هم در درون اجتماع صلاح می كنند؛ یعنی اول پایگاه عدل را درست می كنند، آنوقت مناسبات در درون، عادلانه می شوند. در واقع شرّ آخرالزمان ـ كه بدترین شرّ است ـ شرّی است كه در آن معروف، منكر و ظلم، عدل شده است و این وقتی است كه ترازوها تغییر كرده،  زیبایی شناسیها عوض شده است و اراده ها در آخرین حد از انحراف و انحطاط قرار گرفته اند؛ یعنی تاریكی مطلق حاكم شده است. در تاریكی مطلق، خشت جای طلا را می گیرد. اساساً ترازوهای بشر در تاریكی عوض می شود. ظلمات ساری سقیفه و جریان انحراف ولایت، ترازوهای بشر را خراب كرد و آن حضرت ابتدا ترازوها را اصلاح می كنند تا عدل بیرونی نمودار شود. منظور این است كه اصلاح بینشها بر محور ولایت، اصلی ترین تحولی است كه در عصر ظهور اتفاق می افتد. حضرت ترازوها، میزانها و شاغولها را اصلاح می كند. به تعبیری، میزان عدل خود ولی خداست و لذا خطاب به امیرالمؤمنین(علیه السلام) عرض می كنیم كه «السلام علی میزان الاعمال»[15] ما در عرض ولی خدا ترازوی دیگری نداریم كه حضرت را با آن، ترازو كنیم. خودش ترازوی همه چیز است.

3- نقش محوری ولی الهی در تكامل بخشی به تاریخ

سوال: نكته دیگری كه در زمینه واقعه مبارك ظهور مطرح است نقش وجود مقدس آقا امام عصر(عج الله تعالی فرجه الشریف) در تحولات عصر ظهور است. می دانیم كه ظهور بالاترین مرحله كمال انسان و جهان است، اما سؤال اساسی این است كه میان این تحول - كه نقطه كمال انسان و جهان است - و شخصیت آقا امام عصر(عج الله تعالی فرجه الشریف) چه نسبتی وجود دارد؟ چرا بدون وجود آن حضرت، این تحول در جهان رخ نخواهد داد و جهان باید منتظر بماند تا ایشان بیایند؟

جواب: فكر می كنم سؤال بسیار خوبی است. چون بعضی اندیشه های فلسفه تاریخی حضور انسان در تحولات تاریخی و اینكه خداوند متعال به انسان نقش اعطاء كرده را درست معنا نكرده و خیال كرده اند كه همین انسان متعارف، محور تكامل تاریخ است. این تلقی، غلط است. در واقع به تبع عبادت ولی خدا و سجود او در مقابل خداوند است كه همه عبودیتها و نعمتها محقق می شود. بنابراین محور تحقق بندگی در عصر ظهور، بندگی ولی اللّه الاعظم است كه قرنهاست در غیبت و ابتلاء به سر می برند. آن حضرت، «عروهالوثقی» هستند. در روایات ما «عروهالوثقی» در آیه «و من یكفر بالطاغوت و یؤمن باللّه فقد استمسك بالعروه الوثقی»(بقره/256) به شخص شخیص نبی اكرم(صلی الله علیه و آله) و اهل بیت(علیهم السلام) ایشان تفسیر می شود؛ یعنی محكمی همه عالم در بندگی خدا، به وجود آنهاست و استحكام عبودیت بندگان به آنها برمی گردد. بنابراین، حقیقت عصر ظهور مرتبه ای از عبادت حضرت حجت(عج الله تعالی فرجه الشریف) است كه اثرش تحقق جامعه توحیدی است.

از منظر دیگر در درگیری ابلیس و ائمه جور با نبی اكرم(صلی الله علیه و آله) و اهل بیت(علیهم السلام)، عبادت نبی اكرم(صلی الله علیه وآله) و اهل بیت(علیهم السلام) بر شیطنت آنها غلبه می كند. اگر آن عبادتهای عظیم نبود، كه ظلمات آنها همه ما را فرا می گرفت، لذا در این آیه كه می فرماید: «أوكظلمات فی بحر لجّی یغشاه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعض إذا أخرج یده لم یكد یراها و من لم یجعل اللّه له نورا فماله من نور»(نور/40) ظلمات را به ائمه جور تفسیر می كنند، تا برسد به بنی امیه كه «ظلمات بعضهم فوق بعض». می فرماید ظلمت اولیاء باطل آنقدر زیاد است كه «إذا أخرج المؤمن یده فی ظلمه فتنهم لم یكد یراها»[16] مؤمن در این دوران چنان غرق در ظلمت می شود كه نزدیك ترین قوای خودش را نمی بیند، خودش را فراموش می كند، اما این ظلمت جز با نور امامی از اولاد فاطمه(سلام الله علیها) برداشته نمی شود. چنانكه در تفسیر این قسمت از آیه كه می فرماید: «و من لم یجعل اللّه له نورا فماله من نور»، می فرمایند: «و من لم یجعل اللّه له اماما من ولد فاطمه»[17] كسی كه از این نور برخوردار نشود نه فقط در دنیا غرق در ظلمت است «فماله من نور فی یوم القیامه»؛ یعنی ظلمت در قیامت هم او را غرق می كند.

بنابراین، آن نور است كه می تواند جریان ظلمت را بردارد. آن هدایتی كه ضلال را نابود می كند نور و هدایت حضرت مهدی(عج الله تعالی فرجه الشریف) است. آن حیات كه موت و مردگی را می برد ـ یعنی حیات طیبه ـ نیز حیات آن حضرت است؛ حضرت در عصر ظهور مأذون به تجلی آن ولایت و رحمتهای الهی می شوند. ما نیز باید نگاهمان را اصلاح كنیم و خودمان را همسنگ با ولی خدا ندانیم. البته همه قلوب این معارف را تحمل نمی كند؛ حتی گاهی شیعیان عادی هم این ظرفیت از تحمل را ندارند؛ اشكالی هم ندارد، نباید همه معارف را به آنها گفت؛ چون تحمل نمی كنند و شكسته می شوند. در روایت هم آمده است كه درجات مؤمنین را مراعات كنید و حرفی كه به درجات بالاتر می گویید را به درجات پائین تر نگویید، تحمیل بر او نكنید كه او می شكند و مسئولیت به عهده شما می آید! خلاصه اینكه محور همه تحولات عصر ظهور، ولی خداست و تجلی ولایت آنهاست كه بقیه را می گیرد و بقیه، شعاع وجود آنها هستند. پس، معنای ظهور چیزی جز ظهور ولایت نیست. وقتی ولایت ولی اللّه در جلوه های مختلف خودش ظهور می كند، حیات، نور، رحمت، علم، حكمت و عدل می آید. همه اینها آثار ولی اللّه است. این موضوع را به صورت دیگری همه قبول دارند و هیچ موحدی آن را انكار نمی كند. آیا اگر بگوییم همه آنچه در عصر ظهور محقق می شود نازله رحمت خداست، هیچ موحدی آن را انكار می كند؟! انسانها را كه شریك خدا قرار نمی دهیم. ما شریك ولی خدا هم نیستیم. اراده های ما در طول ولایت آنهاست. اصلاحمان هم در طول ولایت آنهاست. اگر حضرت دست به اصلاح نزند ظلمت ائمه جور و ابلیس، احدی را رها نمی كند. فتن جبهه باطل آنقدر ظلمانی است كه مؤمن خودش را فراموش می كند. نوری كه انسان را از این عالم تا همه عوالم، از آن ظلمت نجات می دهد نور ولی خداست. ظهور، عصر تجلی ولی خدا در همه عرصه های حیات اجتماعی است.

سوال: آیا می توان گفت كه حضرت مهدی(عج الله تعالی فرجه الشریف) در جریان ظهور فقط نقش رهبر را برعهده دارند و تنها وجود مادی ایشان است كه این حركت را ایجاد می كند؟

جواب: ولایت باطنی ایشان، اصل اساسی ظهور است. این مطلب را من در پاسخ یكی از سؤالها عرض كردم. درگیری ای كه در عالم هست در واقع، درگیری در باطن بین ابلیس و ائمه جور از یك سو و حضرت مهدی(عج الله تعالی فرجه الشریف) از سوی دیگر است و آن حضرت از اعلاترین مراتب واسطه فیض حقند. چنانكه در مورد ایشان می گوییم: «أین السبب المتصل بین الارض والسماء»[18] یا «بیمنه رزق الوری»[19] به سجود ایشان است كه خدا صلوات می فرستد و طفیل این صلوات، همه روی زمین می مانند. شاید نكته اینكه می گویند قبل از دعا صلوات بفرستید همین است. هیچ رحمتی بر شما نازل نمی شود مگر اینكه صلوات بر آن حضرت نازل بشود.

ایشان كه یك فرد نیست. ایشان وارث همه انبیا و اوصیا است. در زیارت آن حضرت می خوانیم: «السلام علی وارث الانبیاء و خاتم الاوصیاء، ... المنتهی إلیه مواریث الانبیاء و لدیه موجود آثار الاصفیاء»[20] همه رحمت و كمالی كه خدا بر خواصش نازل كرد در حال حاضر در دست ایشان است. می فرمایند وقتی حضرت ظهور می كنند به كعبه تكیه می دهند، همه انبیای اولوالعزم(علیهم السلام) تا نبی اكرم(صلی الله علیه و آله) و همه ائمه هداه معصومین(علیهم السلام) را نام می برند و می گویند هر كه می خواهد اینها را ببیند، بیاید من را ببیند.

سوال: پس كمالات وجودی آن حضرت است كه همه تغییرات را به وجود می آورد.

جواب: نازله كمالات وجودی ایشان است. اتفاقی كه در عصر ظهور می افتد، این است كه ولایت، اذن به ظهور پیدا می كند. نازله ظهور او همین بركات عصر ظهور است. مگر غیر از این است كه بندگان خدا می خواهند به مقام عبودیت برسند و رحمت را در مرتبه عبودیت، درك و دریافت كنند؛ نه در مرتبه شیطنت، كه به تعبیری فقط ظرفیت درك و دریافت رحمت عامه خدا را دارند، و رحمت رحیمیه خدا را نمی توانند درك و دریافت كنند. مگر غیر از این است كه عصر ظهور، عصر درك و دریافت رحمت رحیمیه در جلوات مختلفش است. واسطه این رحمتها نسبت به همه عوالم، ولی خداست. اگر ما بگوییم خود خداوند متعال است هیچ كس اشكال نمی كند، اگر بگوییم جبرئیل و ملائكه هستند كسی اشكال نمی كند، اگر گفتیم امیر ملائكه، و امیر ملكوت یعنی ولی اللّه الاعظم است كه این كار را انجام می دهد برای برخی قابل تحمل نیست!

سوال: یعنی در واقع همان تعبیر «و أشرقت الأرض بنور ربّها» محقق می شود.

جواب: بله. اصلا خصیصه ظهور این است كه جهان حیات مجدد پیدا می كند چنانكه در تفسیر این آیه قرآن كه می فرماید: «إعلموا أنّ اللّه یحیی الارض بعد موتها»(حدید/17) روایات می فرمایند با ظهور حضرت مهدی(عج الله تعالی فرجه الشریف) اهل ارض به حیات می رسند. حضرت فرمود: «والكافر میتٌ»[21] در واقع، بساط كفر جمع می شود و همه مؤمن می شوند. وقتی مؤمن شدند و به حیات رسیدند، این انسان زنده می تواند رحمت را درك و دریافت كند، می تواند كلام حق را بشنود، متعظ بشود، راه بیفتد و درك از نعمتها پیدا كند والاّ پیامبراكرم(صلی الله علیه و آله) همه از درجات رحمت خدا و از درجات بهشت می گفتند اما مشركان چون مردگان از شنیدن عاجز بودند. چنانكه قرآن كریم می فرماید: «فإنّك لاتسمع الموتی»(روم/52) و یا «و ما أنت بمسمع من فی القبور»(فاطر/22) كسی كه گور خودش را با خودش حمل می كند كه نمی تواند معنی بهشت و درجات بهشت را بفهمد. او بیش از مقبره خودش جایی را نمی بیند، اما این حجاب وقتی كه با نور ولی اللّه برداشته شد، در قلوب، درجات رحمت و نعمت و كمالات، قابل درك و دریافت است.

همه چیز به ولی خدا برمی گردد؛ چون آنها خلیفه مطلق خدا هستند و ولایت آنها طریق وصول رحمت خداوند متعال حتی بر انبیای اولوالعزم علیهم السلام است، لذا میثاق ولایت آنها براساس روایات متعددی از انبیای اولوالعزم (علیهم السلام) هم گرفته شده است و اصلا درجات این انبیا به خاطر آن است كه در میثاق ولایت، صاحب عزم بودند؛ میثاق داده اند، پای آن ایستاده اند، در دنیا هم عمل كرده اند و امّت خودشان را زیر پرچم امیرالمؤمنین(علیه السلام) حاضر كرده اند. اصل همه حقایق از آن طرف نازل می شود. گاهی استكبار ما ولو استكبار خفی، اجازه نمی دهد كه این منزلتها را درك كنیم و می خواهیم خودمان را كنار دست وجود مقدس امام زمان(عج الله تعالی فرجه الشریف) بنشانیم. این استكبار نفس است، آنها هم تحمل می كنند و چیزی هم به ما نمی گویند. برادران جناب یوسف گفتند: «و نحن عصبه إنّ أبانا لفی ضلال مبین»(یوسف/8) جناب یوسف هم با آنها درگیر نشد و بلای آنها را كشید و البته تدریجاً هدایتشان كرد. حتی روزی كه آمدند و از او گندم خواستند به آنها رحم كرد و گندم را در اختیارشان گذاشت و از اینكه روزی او را در چاه انداخته بودند چیزی نگفت. خودش را هم به زودی معرفی نكرد چون هنوز هم نمی توانستند یوسف را بشناسند و درك كنند. اما وقتی به نقطه اضطرار رسیدند كه دیگر می توانستند یوسف را بشناسند و درك كنند، حضرت خودش را معرفی كرد اینجا بود كه آنها گفتند: «تاللّه لقد اثرك اللّه علینا و إن كنّا لخاطئین»(یوسف/91) ما اشتباه می كردیم، تو كجا! ما كجا! ما به خطا تو را بالاتر از خودمان می دیدیم و تو را در چاه انداختیم، تو كه از ما بالاتر بودی از ته چاه به ما نفرین نكردی، باز هم كه به ریاست رسیدی جز رحمت چیزی از تو به من نرسید.. اینها كی فهمیدند؟ وقتی كه هم مشكل برای ولی خدا درست كردند و هم خودشان محروم شدند، مدتهای طولانی، بیشتر عمرشان را بدون یوسف از دست دادند، در كنار یوسف چقدر می توانستند به خدا نزدیك شوند. ولی آخر كار مضطر شدند و با این اضطرار خدا آنها را به در خانه یوسف آورد.

ما هم گاهی اینگونه هستیم، گاهی خودمان را همسنگ ولی خدا می نشانیم، گاهی در باطن خودمان، گمان می كنیم از ولی خدا هم برتریم. این چه مقایسه ای است؟! فی المثل ما حتی سلولهای عالم هم نیستیم ولی آن حضرت روح كل هستی است. شما اگر مثلا به سلولی كه در یكی از اعضای بدنتان زندگی می كند بگوئید تو و میلیاردها امثال تو یك پیكره از یك جسمی را تشكیل می دهید كه كل این جسم را خدا برای روح خلق كرده است، برای آن سلول قابل تحمل و تصور نیست ولی این امر یك واقعیت است. از بالا كه نگاه می كنیم می بینیم، میلیاردها سلول كه تلاش می كنند، زاد و ولد می كنند، می جنگند، لشكركشی می كنند، نظم دارند، قاعده دارند و... همه شان در پیكره ای هستند كه برای روح ما خلق شده اند و با رخت بستن این روح، همه آنها متلاشی می شوند. ولی خدا هم همین نقش را دارند «بیمنه رزق الوری و بوجوده ثبتت الارض والسماء»[22] اگر كسی چنین تلقی از ولی خدا داشت، در می یابد كه عصر ظهور، عصر ظهور ولایت است، و همه تنعمات تجلّی ولایت اوست. همچنانكه تنعمات بهشت هم همینگونه است و اساساً درجات بهشت هم، درجات معرفت به آنهاست.

 

منبع: پایگاه اطلاع رسانی آیت الله میرباقری

*************************************
پی نوشت ها:

*************************************
[6] بحارالانوار، ج 94، ص 151.
[7] الكافی، ج 2، ص 84.
[8] شیخ عباس قمی، مفاتیح الجنان، دعای كمیل.
[9] الكافی، ج 1، ص 430.
[10] فیض الاسلام، ترجمه و شرح نهج البلاغه، سید علینقی، خطبه 234، ص 817.
[11] بحارالانوار، ج 52 ، ص 328.
[12] همان، ج 51، ص 54.
[13] بحارالانوار، ج 61، ص 148.
[14] از جمله در روایتی كه از رسول گرامی اسلامی(صلی الله علیه و آله)، نقل شده آن حضرت خطاب به امیرالمؤمنین(علیه السلام) می فرماید: «فانّی خلقت أنا و انت من طینه واحده ففضلت منها فضله فخلق الله منها شیعتنا...» بحارالانوار ج 27، ص 155، ح 28. در روایت دیگری نیز امام صادق(علیه السلام) می فرماید: «... و خلق شیعتنا من طینتنا...» الكافی، ج 1، ص 389، ح 2.
[15] بحارالانوار، ج 100، ص 287.
[16] الكافی، ج 1، ص 151.
[17] همان، ص 140.
[18][18] شیخ عباس قمی، مفاتیح الجنان، دعای ندبه.
[19] زاد المعاد – مفتاح الجنان صفحه 423
[20] زاد المعاد – مفتاح الجنان صفحه 541
[21] بحارالانوار، ج 51، ص 325.
[22] دعای عدیله

Share