ريشه اعتراض هاي دروني

باز سؤال اين است که چه كنيم تا خطري كه شيطان را گرفتار كرد، ما را گرفتار نكند؟ شما ببينيد شش هزار سال عبادت، در حدّ همنشين شدن با ملائكه، كار كمي نيست. به طوري كه خداوند مستقيماً به شيطان نفرمود به آدم سجده كن، بلكه به ملائكه فرمود به آدم سجده كنيد، ولي چون شيطان هم در اثر عبادت به مقام ملائكه رسيده بود، بايد سجده مي كرد، مي فرمايد: «وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ إِلاَّ إِبْلِيسَ أَبَى وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ»؛[1] گفتيم اي ملائكه! به آدم سجده كنيد و همه سجده كردند جز ابليس. مگر به شيطان هم فرمود سجده كن؟! بله، چون مقامي كه خطاب به او شد، مقام ملائكه اي بود كه شيطان هم به آن مقام رسيده بود و اين كه شيطان گفت من سجده نمي كنم، پس خطاب را پذيرفته و متوجه شده است كه بايد سجده كند. حال اين سؤال هميشه بايد براي ما باشد، شيطاني كه از جنس جن است[2] و نه از جنس ملائكه و در اثر عبادت تا حدّ ملائكه صعود مي كند، چرا با اين حال تبعيت از حكم خدا براي او مزه  ندارد؟ بالأخره اطاعت از خدا براي او خوب مزه نكرده است كه براي سجده نكردن بهانه مي آورد، مي گويد من از آتش خلق شده ام و آدم از خاك، خودش مي فهميد اين ها بهانه است، او نمي خواست سجده كند، و چون نمي خواست سجده کند دنبال بهانه ای بود كه كار خود را توجيه كند.

شما اين را تجربه كرده ايد كه بايد براي هر كاري دل در ميان باشد تا انسان با شوق و رغبت آن كار را انجام دهد، اگر هزار دليل عقلي براي انجام كاري در ميان باشد ولي دل رغبت نداشته باشد، مي گرديم يك طوري آن دلايل عقلي را توجيه كنيم تا آن كار را انجام ندهيم. به قول شهيد آويني«رحمة الله عليه»: «انسان با دلش زندگي مي كند نه با عقلش». حال اگر اين دل به جهت بيماريِ خودخواهي به عقل نزديك نشود، جستجو مي كند يك چيزهايي پيدا كند تا آن كار را انجام ندهد، مغالطه مي كند تا پيام عقل را از صورت عقل خارج كند.

بعد از اين مقدمات باز تاكيد دارم كه در رابطه با اين مسئله خوب دقت بفرماييد. خطر بزرگي براي ما وكساني كه با آن ها كار فرهنگي و ديني مي كنيم هست و آن اين که بعد از مدتي مي فهميم چيزي نصيب ما و آن ها نشده است لذا افرادي كه ما با آن ها سر و كار داريم بعد از مدتي معترض خواهند شد و اگر نجيب  باشند با يك سرخوردگي ما را ترك مي كنند. از همه مهم تر مسئله اعتراض جان ما به خودمان است، چه در دنيا و چه در آخرت، كه چرا پس از بيست سال فعاليتِ به ظاهر ديني، مرا به اين روز كشاندي؟!

گاهي ديده ايد عصرهاي جمعه آدم  به خودش معترض مي شود، مي بيند غم سنگيني او را گرفته است، ديگر آن شرايط را براي خود نمي پذيرد، دلش مي خواهد از بودنش فراركند، اين جا خود انسان با خودش دعوا دارد، چون روز جمعه كه عرصة تعالي روح و قلب انسان است و نمادي از مقام جمع الجمعي عالم غيب و عالم معنا است، و مقام اتحاد با عالم انسان كامل و وجود مقدس امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است، اگر به بطالت طي شد، معلوم است كه جان انسان به انسان اعتراض مي كند. هر روزِ هفته وجهي از آيات الهي را مي نماياند. شنبه؛ يعني مقام ابتداء خلقت، ولي جمعه؛ مقام جامعيت است. به همين جهت جمعه روز هفتم نيست، بلكه جامع همة ايام هفته است. مثل انسان كه «كون جامع» است و مقامي است كه همه مراتب عالم غيب و شهادت را در خود دارد - از عقل و عالم جبروت بگير تا جسم و عالم ناسوت- مقام انسان از جهت بدن در خاك است و از جهت نفس هم در مقام قلب است و هم در مقام برزخ و هم در مقام عقل است، مقام انسان مثل مقام روز جمعه است. جمعه براي صعود به عالم معني است، شنبه و يكشنبه و پنجشنبه براي به دست آوردن آب و نان و برآوردن نيازهاي مادي است. جمعه براي تغذيه بُعد آدميت است، اگر كسي در جمعه نتواند جواب جان خود را درست بدهد، عصر جمعه جان انسان با خودش درگير مي شود. آن وقت در يک مقايسه مي توان متوجه بود كه كلّ زندگي يک جمعه است، نه شنبه و يکشنبه و ديگر ايام هفته، به همين دلیل اگر جمع اين زندگي درست در بستر خودش واقع نشود، شما مي بينيد آخر عمر، انسان به خودش اعتراض دارد كه مرا بعد از پنجاه سال كجا آورده اي؟ مثل عصر جمعه كه انسان با خودش درگير مي شود كه چرا مرا در این روزبه اين حالت رساندي؟ بهترين دشت حياتِ مرا كه مثل فرصت روز جمعه بود، به يك بيابان سردِ بي حيات تبديل كردي. علت اين اعتراض دروني آن است که از اول عمر نسبت به ثمردهيِ واقعيِ زندگي حساس نبود.

بنده مجبورم در اين سلسله مباحث ؛ ابتدا موضوع بي ثمري زندگي را كمي روشن كنم و سپس به علت آن بپردازم و در نهايت راه كارهايي را كه مي توان از طريق دين از آن مهلكه نجات يافت، طرح نمايم. آنچه خيلي مهم است حوصله و دقت و پشتكار شما است كه جلسات را با دقت هر چه بيشتر دنبال كنيد و به دنبال اين که زود مطلب را تمام کنيد و نتيجه بگيريد نباشيد وگرنه باز پوچي ادامه پيدا مي کند.

------------------------------------------------

[1] - سوره بقره، آيه34.

[2] - «وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ».سوره کهف، آيه 50.

Share