اتصال هست ها به هست مطلق

اگر با آن «مَنِ» بي رنگ و بي نشان روبه رو گرديد مي بينيد عجب! چقدر آن «مَن» به نحوي دقيق، به حق وصل است. پس اگر شما به هست ها برسيد مي بينيد چه اندازه هست ها عين اتصال به هستي مطلق اند، اساساً در عالم وجود انفكاكي نيست، به همين جهت اهل دل مي گويند اگر کسي چيزي را در عالم، استقلالي ديد، هنوز در شرک است. عالم يک دريا وجود است با ظهورات مختلف، و براي ارتباط با «وجود»، از طريق توجه به وجودِ خود، مي توان ره صد ساله را يك شبه طي كرد.

در راستاي ارتباط با «وجودْ» با نظر به «وجودِ خود» شروع مي کنيم تا آرام آرام با رفع حجاب هاي علم حصولي، هركس متوجه شود فقط هست، در واقع هستي پيش شماست، اين كه شماييد، همان «هست» است. در بحث هاي آشتي با خدا،[1] باب اين موضوع باز شده است و از طريق سلبي روشن شد تو فقط هستي، بقيه ات نيستي است، سواد تو، جنسيت تو، محله تو، همه و همه نيستي است.

گفت: «اي عجبا من چه کسم؟» شما بايد کسيِ خود را در بي کسي پيدا كنيد. به گفته مولوي:

من کسي در ناکسي دريافتم
پس کسي در ناکسي در يافتم[2]

از طريق نظر به هستِ خود مي توانيد با «هست» آشنا شويد، در آن صورت آرام آرام از عدم ها آزاد و با هست مطلق مرتبط مي شويد و ديگر روشن مي شود همه چيز از اوست و جهان سراسر او را مي نماياند. در نتيجه در رويارويي با عالم، يك لحظه از ارتباط با آن هستِ مطلق غافل نمي شويد و هيچ چيز نمي تواند حجاب بين شما و حضرت حق بگردد. خداوند به پيامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) وحي فرمود كه: «اِنَّکَ لَعَلي خُلُقٍ عَظيم»[3] اي رسول من، تو در خلق و خوي عظيمي هستي. پيامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) بدون آن كه يك لحظه به خود بنگرند عرضه داشتند: «رَبَّانِي رَبّي اَرْبَعيِنَ سَنَةٍ ثُمَّ قَال اِنَّکَ لَعَلي خُلُقٍ عَظيم»؛ پروردگار من، چهل سال مرا تربيت کرده است، حالا مي فرمايد تو در خلق عظيم هستي، و نيز فرمودند: «اَدَّبَنِي رَبّي فَاَحْسَنَ تَأديبي».[4] پروردگارم مرا تربيت کرد، پس چه نيکو تربيت کرد. در واقع حضرت دارند مي گويند من در راستاي رسيدن به خلق عظيم، من هيچي نيستم! اين اندازه براي خود نفي شده اند، نتيجه اين نوع نگاه، آن ارتباطي شد كه تمام حركات و سكنات حضرت را اراده حق در برگرفت، آيه آمد: «مَا رَمَيْتَ اِذْ رَمَيْتَ وَلَکِنَّ اللهَ رَمَي»؛[5] اي پيامبر! آنگاه كه تو نيزه  مي انداختي، تو نبودي كه نيزه  مي انداختي، خدا بود كه نيزه و تير مي انداخت. اين مقام مهمي است و صاحب اصلي آن پيامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) است ولي بالأخره اين راه بسته نيست، وقتي براي ما باز مي شود كه اول هستِ خود را و هستِ عالم را پيدا كنيم. حالا اگر انسان «هست» را پيدا کرد تماماً هر هستی را وصل به هست مطلق مي بيند. اين يعني يافتن باطني ترين باطن ها، و باقي ترين باقي ها، و آينده دارترين آينده ها.

غفلت از هست مطلق مساوي است با زندگي در عدم. و با ورود به عالم بندگي حيات باطنيِ باقيِ آينده دار براي انسان حاصل مي شود، چون وقتي بندگي خود را پيدا کرديد عملاً هست خودت را كه عين ربط به هست مطلق است و بدون ارتباط با او هيچِ هيچ است، پيدا كرده  و اين راه، راه بزرگي است، هر چند براي ورود به آن در ابتداي امر بايد رياضت قلبي كشيد و جهت جان را از ماهيات به «وجود» سير داد. ولي آن همتي كه روي بقيه کارهاي عبادي مي گذاريم اگر بر روي اين روش بگذاريم نتيجه بسيار بهتري مي گيريم، همان طور كه ائمه(علیهم السلام) بهترين نتيجه را گرفتند.[6] به هر حال با نظر به هست خود از طریق قلب، به مقام کشف هستِ هستيِ مطلق نايل مي شويد، و براي روشن شدن بركت اين روش به بي ثمري روش مقابل آن توجه بفرماييد كه بايزيد در مورد آن گفت: «علم شما، علم مرده اي است که از مرده ها مي گيريد» چون مفاهيم به واقع نسبت به «وجود حقايق» مرده اند، همان طور كه «مفهوم تري» نسبت به تري آبِ موجود در خارج مرده است، «مفهوم تري»، «تر» نيست، و ما مفاهيم را از ماهيات مي گيريم كه آن ها هم جنبه هاي عدمي اشياء هستند و در واقع مرده اند، پس علم مرده را از مرده ها گرفتيم.

كسي از مرده علم آموخت؟ هرگز
ز خاكستر چراغ افروخت؟ هرگز

-----------------------------------------------------------------------

[1] - کتاب «آشتي با خدا از طريق آشتي با خود راستين» از همين مولف.

[2] - «مثنوي»، دفتر اول ص79.

[3] - سوره قلم، آيه 4.

[4] - «بحار الانوار»، ج 16، ص 210.

[5] - سوره انفال، آيه 17.

[6] - «الْقَصْدُ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى بِالْقُلُوبِ أَبْلَغُ مِنْ إِتْعَابِ الْجَوَارِحِ بِالْأَعْمَال‏» حركت به جانب خدا با دل ها در رساندن انسان به مقصد، رسا تر است از رنج بردن و به‏ زحمت انداختن اعضا و جوارح به وسيله اعمال‏ (بحار الأنوار ، ج‏75، ص: 364).

Share