همنوا با امام حسين (علیه السلام) در مناجات عرفه

فکر کردم در آخر اين سلسله بحث ها به عنوان راهي به سوي علم حضوري، قسمت آخر دعاي عرفه حضرت اباعبدالله الحسين(علیه السلام) را به تماشا بنشينيم، مسلّم يکي از زيباترين تلاش ها براي رفع حجاب  بين عبد و ربّ و حفظ «وقت» و ايجاد زمينة تجلي انوار رب العالمين را در اين مناجات مي يابيد که چگونه حضرت به عنوان راه ارتباط حضوري با خداوند راه مي نمايانند.

در آخر دعاي عرفه فرازهايي است که مي تواند در سيري که مي خواهيم شروع کنيم به عنوان دستورالعمل، مورد استفاده قرار گيرد، و به طرز عجيب و فوق العاده اي مي تواند عامل فکر و ذکر و حفظ «وقت» باشد. اگر ديدي بعد از اين سلسله بحث ها مي تواني از طريق اين مناجات با خداي خود مرتبط شوي، اميدوار باش که بيراهه نرفته اي، راه را تا انتها ادامه بده حتماً به نتيجه مي رسي، إن شاءالله. اگر مي خواستيم اين قسمت از دعا را شرح دهيم احتياج به مباحثي جداگانه داشتيم، لذا سعي شد به نحو بسيار مختصر باب نظر به اين دعا براي عزيزان گشوده شود تا معني ارتباط حضوري با خدا در عمل معني خود را بنماياند.

حضرت عرضه مي دارند:

إِلَهِي أَنَا الْفَقِيرُ فِي غِنَايَ فَكَيْفَ لا أَكُونُ فَقِيرا فِي فَقْرِي.

خدايا! در آن زمان که داراي امکانات مادي هستم، فقيرم، پس چگونه وقتي خود را خارج از آن امکانات مادي مي يابم، فقير نباشم و در حالتِ احساس فقر، آزاد از همة حجاب هاي دروغين، با تو به سر نبرم؟

إِلَهِي أَنَا الْجَاهِلُ فِي عِلْمِي فَكَيْفَ لا أَكُونُ جَهُولا فِي جَهْلِي.

خدايا! وقتي با داشتن علم به مفاهيم، هيچ نمي دانم، چگونه آن گاه که در مقابل انوار عظيم تو قرار مي گيرم و معلوم مي شود که هيچ نمي دانم، جاهل نباشم، تا در اثر آگاهي به جهل خود از حجاب اطلاعات، خود را آزاد نکنم و متصل به درياي علم تو نگردم؟

إِلَهِي إِنَّ اخْتِلافَ تَدْبِيرِكَ وَ سُرْعَةَ طَوَاءِ مَقَادِيرِكَ مَنَعاً عِبَادَكَ الْعَارِفِينَ بِكَ عَنِ السُّكُونِ إِلَى عَطَاءٍ وَ الْيَأْسِ مِنْكَ فِي بَلاءٍ.

خدايا! ظهور تدبيرهاي متفاوت و سرعت سير تقديرهايت، مانع مي شود، تا نه بندگانت به پايداري عطايت مطمئن شوند، و نه در موقع افتادن در بلاها نسبت به خارج شدن از آن ها مأيوس گردند. زيرا که همواره خود را در تدبيرات مختلف، به جلوات متفاوت مي نماياني، تا بندگانت نيز با همة جمالت آشنا گردند و گرفتار مفاهيم و ماهیات ثابتي نسبت به تو نباشند.

إِلَهِي مِنِّي مَا يَلِيقُ بِلُؤْمِي وَ مِنْكَ مَا يَلِيقُ بِكَرَمِكَ.

خدايا! من در ذات خود هيچ ام، هيچ - عدمي در طلب وجود و قوه اي طالب فعليت- پس از من جز تقاضا و آمادگيِ پذيرش الطاف تو نمي سزد، و از تو نيز جز انتظار کرم و توجه به نيازهاي من نمي باشد، من تمام وجودم را به عنوان تمام طلب در معرض کرم تو مي گذارم و تو نيز با تمام کرمت بر جان من نظر کن که شايستة آن هستي.

إِلَهِي وَصَفْتَ نَفْسَكَ بِاللُّطْفِ وَ الرَّأْفَةِ لِي قَبْلَ وُجُودِ ضَعْفِي أَ فَتَمْنَعُنِي مِنْهُمَا بَعْدَ وُجُودِ ضَعْفِي.

خدايا! قبل از آن که نيازها و ضعف هاي من ظاهر گردند، تو خود را به لطف و رأفت وصف نمودي. آيا مگر ممکن است وقتي که ضعف و نيازهاي من ظاهر و عرضه شد، از لطف و رأفت خود دريغ ورزي؟ اي همه لطف و رأفت!

إِلَهِي إِنْ ظَهَرَتِ الْمَحَاسِنُ مِنِّي فَبِفَضْلِكَ وَ لَكَ الْمِنَّةُ عَلَيَّ وَ إِنْ ظَهَرَتِ الْمَسَاوِي مِنِّي فَبِعَدْلِكَ وَ لَكَ الْحُجَّةُ عَلَيَّ.

خدايا! آن گاه که زيبايي هايي از من نمايان  گردد، تو به فضل خود آن ها را نماياندي و بر من منت نهادي، و اگر بدي هايم نمايان شد، به عدل خود چنين کردي - و آنچه استحقاق من بود نماياندي - پس در هر حال حجت را بر من تمام کردي. و شأن تو چنين است که بنده ات را مي پروري و او را در شرايط مختلف امتحان مي کني.

إِلَهِى كَيْفَ تَكِلُنِي وَ قَدْ تَكَفَّلْتَ لِي وَ كَيْفَ أُضَامُ وَ أَنْتَ النَّاصِرُ لِي أَمْ كَيْفَ أَخِيبُ وَ أَنْتَ الْحَفِيُّ بِي.

خدايا! چگونه ممکن است رهايم کني، در حالي که عهده دار من شدي، و چگونه پايمال شوم در حالي که تو ياور من هستي، يا چگونه ممکن است نااميد شوم، در حالي که اين چنين به من مهرباني؟ پس يک راه بيشتر نيست و آن اين که تمام توجه قلبي خود را به تو بيندازم.

هَا أَنَا أَتَوَسَّلُ إِلَيْكَ بِفَقْرِي إِلَيْكَ وَ كَيْفَ أَتَوَسَّلُ إِلَيْكَ بِمَا هُوَ مَحَالٌ أَنْ يَصِلَ إِلَيْكَ، أَمْ كَيْفَ أَشْكُو إِلَيْكَ حَالِي وَ هُوَ لا يَخْفَى عَلَيْكَ، أَمْ كَيْفَ أُتَرْجِمُ بِمَقَالِي وَ هُوَ مِنْكَ بَرَزٌ إِلَيْكَ، أَمْ كَيْفَ تُخَيِّبُ آمَالِي وَ هِيَ قَدْ وَفَدَتْ إِلَيْكَ، أَمْ كَيْفَ لا تُحْسِنُ أَحْوَالِي وَ بِكَ قَامَتْ.

اينک من با چنين اميدي، با فقر و نياز کامل به تو متوسل مي شوم، و چگونه به تو توسل جويم به آن چه که محال است آن به تو برسد - زيرا در ذات خود فقيرم و تو را شايستگي فقر نيست؟- و از طرفي چگونه از احوالات و از تنهايي خود به تو شکايت کنم، در حالي که آن از تو پنهان نيست؟ يا چگونه آن را براي تو بازگو کنم در حالي که آن از تو است و به سوي خودت آشکار شده؟ و يا چگونه از برآورده شدن آرزوهايم نااميد شوم در حالي که آن ها به درگاه تو وارد مي شوند؟ و يا چگونه ممکن است احوال مرا نيکو نگرداني، در حالي که به نور تو قائم است.

إِلَهِي مَا أَلْطَفَكَ بِي مَعَ عَظِيمِ جَهْلِي وَ مَا أَرْحَمَكَ بِي مَعَ قَبِيحِ فِعْلِي.

خدايا! چقدر با آن همه جهل من نسبت به تو، تو به من لطف داري، و چقدر با آن همه بي ادبي نسبت به ساحت قدسي ات، تو به من مهرباني.

در اين فراز به خدا عرضه مي داري: با ديدن غفلت هاي خود نسبت به تو، نه تنها ضعف هاي خودم برايم نمايان گشت، از آن مهم تر لطف و رحمت بي کرانة تو برايمان نمايان شد، تا اميدوارانه راه بندگي تو را ادامه دهم.

إِلَهِي مَا أَقْرَبَكَ مِنِّي وَ أَبْعَدَنِي عَنْكَ وَ مَا أَرْأَفَكَ بِي فَمَا الَّذِي يَحْجُبُنِي عَنْكَ.

خدايا! چه اندازه تو به من نزديکي، و چه اندازه من از تو دورم! و چه اندازه نسبت به من رأفت داري! پس آخر چه چيز مرا از تو اين همه دور کرده و حجاب بين من و تو شده است؟ به عبارت ديگر جايي براي نظرکردن به تو براي من نمي ماند.

إِلَهِي عَلِمْتُ بِاخْتِلافِ الْآثَارِ وَ تَنَقُّلاتِ الْأَطْوَارِ أَنَّ مُرَادَكَ مِنِّي أَنْ تَتَعَرَّفَ إِلَيَّ فِي كُلِّ شَيْ ءٍ حَتَّى لا أَجْهَلَكَ فِي شَيْ ءٍ.

خدايا! متوجه شده ام که مراد تو از به پاداشتن حوادث گوناگون و تغييرات موجود، آن است که خود را در همه چيز به من بشناساني تا آن که از هيچ جهت به تو جاهل نباشم، و تو را با همة اسماء ات بشناسم و با همة اسماء ات عبادت کنم.

به هر رنگي که خواهي جامه مي پوش
که من آن قد رعنا مي شناسم

إِلَهِي كُلَّمَا أَخْرَسَنِي لُؤْمِي أَنْطَقَنِي كَرَمُكَ وَ كُلَّمَا آيَسَتْنِي أَوْصَافِي أَطْمَعَتْنِي مِنَنُكَ.

خدايا! هرگاه نظر به ضعف و ناقابلي ام، مرا در مقابل تو لال کرد و جرأت سخن گفتن را از من گرفت، کرم تو مرا به سخن در آورد. و هرگاه اخلاق و اوصافم مرا از اصلاح خود نااميد کرد، منت هاي تو مرا اميد بخشيد. در اين فراز زيباترين شکل ارتباط عبد با رب به ظهور مي رسد تا پوچي ها بر انسان غلبه نکند و راه ارتباط با خدا همواره باز بماند. گفت:

تو مگو ما را به آن شه راه نيست
با کريمان کارها دشوار نيست

إِلَهِي مَنْ كَانَتْ مَحَاسِنُهُ مَسَاوِيَ، فَكَيْفَ لا تَكُونُ مَسَاوِيهِ مَسَاوِيَ، وَ مَنْ كَانَتْ حَقَائِقُهُ دَعَاوِيَ، فَكَيْفَ لا تَكُونُ دَعَاوِيهِ دَعَاوِيَ.

خدايا! کسي که خوبي هايش نسبت به لطف تو کوتاهي و بدي محسوب مي شود، چگونه کوتاهي ها و بدي هايش، بدي محسوب نشود؟ و کسي که حقيقت گويي اش ادعاهايي بيش نيست - چون همة حقيقت نزد تو است - پس چگونه ادعاها و مجازگويي هايش، ادعا به حساب نيايد و از حقيقت خالي نباشد؟

پس يک راه بيشتر نيست اي حقيقت مطلق، که فقط تو در صحنه جان من باشي و ديگر هيچ.

پيش شيري آهوئي بي هوش شد
هستيش در هست او روپوش شد

إِلَهِي حُكْمُكَ النَّافِذُ وَ مَشِيَّتُكَ الْقَاهِرَةُ لَمْ يَتْرُكَا لِذِي مَقَالٍ مَقَالا وَ لا لِذِي حَالٍ حَالا.

خدايا! آنچه حکم کني، نافذ و تأثيرگذار است، و آنچه اراده فرمايي، بر هر مانعي غلبه کند، نه هيچ سخني براي صاحب سخني باقي گذارد، و نه هيچ حالي براي صاحب حالي. آنچه در صحنه مي ماند حکم و ارادة تو است و اين که من تمام جانم را در معرض حکم تو قرار دهم، تا ارتباط من که عين فقر مي باشم، با تو که عين غنا هستي برقرار شود.

إِلَهِي كَمْ مِنْ طَاعَةٍ بَنَيْتُهَا وَ حَالَةٍ شَيَّدْتُهَا، هَدَمَ اعْتِمَادِي عَلَيْهَا عَدْلُكَ بَلْ أَقَالَنِي مِنْهَا فَضْلُكَ.

خدايا! چه بسيار طاعتي که بنا کردم آن را، و چه بسيار حالتي که آراستم آن حال را، ولي نظر به عدل تو آن ها را ويران ساخت، بلکه فضل تو بود که مرا اميدوار کرد به پذيرش عذرم، زيرا چگونه آن عبادات و حالات را از خود بدانم و به آن ها اعتماد کنم و اميد ثواب داشته باشم، در حالي که همه از سر توفيقي است که تو لطف مي کني، مگر اين که به فضل تو اميدوار باشم.

هر عنايت که داري اي درويش
هدية حق بدان نه کردة خويش

إِلَهِي إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنِّي وَ إِنْ لَمْ تَدُمِ الطَّاعَةُ مِنِّي فِعْلا جَزْما فَقَدْ دَامَتْ مَحَبَّةً وَ عَزْما.

خدايا! تو خوب مي داني اگر اطاعت هاي من به صورت دائم ادامه ندارد ولي از لحاظ علاقه و تصميم پايدار است و يک لحظه در عزم انجام آن ها کوتاه نيامده ام. پس مرا بر آن اساس بنگر که همواره توجه به تو دارم.

إِلَهِي كَيْفَ أَعْزِمُ وَ أَنْتَ الْقَاهِرُ وَ كَيْفَ لا أَعْزِمُ وَ أَنْتَ الْآمِرُ.

خدايا! چگونه تصميم بر انجام عبادات بگيرم، در حالي که همه چيز در سيطرة تو است، و چگونه اراده را رها کنم، در حالي که تو فرمان داده اي با ارادة خودم آن اعمال را انجام دهم؟

پس بين جبر و تفويض و بين خوف و رجاء، اميدوارم در مسير رضاي تو قدم زنم.

إِلَهِي تَرَدُّدِي فِي الْآثَارِ يُوجِبُ بُعْدَ الْمَزَارِ فَاجْمَعْنِي عَلَيْكَ بِخِدْمَةٍ تُوصِلُنِي إِلَيْكَ، كَيْفَ يُسْتَدَلُّ عَلَيْكَ بِمَا هُوَ فِي وُجُودِهِ مُفْتَقِرٌ إِلَيْكَ أَ يَكُونُ لِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَيْسَ لَكَ حَتَّى يَكُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَكَ، مَتَى غِبْتَ حَتَّى تَحْتَاجَ إِلَى دَلِيلٍ يَدُلُّ عَلَيْكَ، وَ مَتَى بَعُدْتَ حَتَّى تَكُونَ الْآثَارُ هِيَ الَّتِي تُوصِلُ إِلَيْكَ، عَمِيَتْ عَيْنٌ لا تَرَاكَ عَلَيْهَا رَقِيبا، وَ خَسِرَتْ صَفْقَةُ عَبْدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّكَ نَصِيبا.

خدايا! توجه و تردد به آثار تو موجب دوري از ديدار تو است، پس مرا با خودت گرد آور از طريق عباداتي که به تو متصل شوم، چگونه به تو راه يابم و به رؤيت تو نايل شوم از طريق موجودي که در وجودش نيازمند به تو است؟ آيا مگر به غير تو چيز ديگري را ظهوري هست- غير از آنچه براي تو هست- تا آن که وسيلة ظهور تو باشد؟ چه موقع غايب بوده اي تا نياز باشد که به کمک چيز ديگري به تو راه يابم؟ و در چه زماني دور بوده اي تا آن که آثارت عامل اتصال من به تو گردند؟ کور است آن چشمي که نظارت تو را بر خود درک نمي کند، و زيان بار است معاملة بنده اي که بهره اي از دوستي ات را براي او مقرر نداشتي.

آيت الله جوادي آملي«حفظه الله تعالي» اين فراز را به صورت زير ترجمه فرموده اند:

«معبودا! تردد من در آثار، موجب دوري وصول و شهود مي شود، پس مرا خدمتي فرماي تا به تو رساندم. چگونه با چيزهايي که در وجود خويش نيازمند تواند بر تو استدلال مي شود؟ آيا مگر غير تو را ظهوري است که تو را نبا شد و او سبب پيدايي تو شود؟ چه وقت از نظر پنهان شدي تا به دليلي که به تو رهنمون شود، نيازمند گردي؟ و چه وقت از ما دور شدي تا آثار ما را به تو برساند؟ کور است ديده اي که تو را مراقب خود نبيند! و در زيان است سوداگري بنده اي که بهره اي از عشق تو در آن نيست.[1]

کي رفته اي ز دل که تمنّا کنم تو را
کي بوده اي نهفته که پيدا کنم تو را
غيبت نکرده اي که شوم طالب حضور
پنهان نگشته اي که هويدا کنم تو را

إِلَهِي أَمَرْتَ بِالرُّجُوعِ إِلَى الْآثَارِ فَأَرْجِعْنِي إِلَيْكَ بِكِسْوَةِ الْأَنْوَارِ وَ هِدَايَةِ الاسْتِبْصَارِ حَتَّى أَرْجِعَ إِلَيْكَ مِنْهَا كَمَا دَخَلْتُ إِلَيْكَ مِنْهَا مَصُونَ السِّرِّ عَنِ النَّظَرِ إِلَيْهَا وَ مَرْفُوعَ الْهِمَّةِ عَنِ الاعْتِمَادِ عَلَيْهَا إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ.

خدايا! فرمان رجوع به آثار را دادي، پس مرا با پوششي از انوار و به راهنمايي مشاهده و استبصار، به سوي خود بازگردان، تا از طريق آن ها به تو بازگردم، چنانچه از طريق آن ها به کوي تو داخل شدم يا همان طور که ماوراء نظر به آثار، به سوي تو وارد شدم، در حالي که ضميرم از نظر به آثار مصون، و همّتم از اتکاي بر اين آثار بالاتر باشد، اين است تقاضاي من از تو و تويي که بر هر چيز قادري، تقاضاي مرا برآورده ساز، تا همواره مصون از اين که پديده ها را مستقل بنگرم و از تو محجوب شوم، تو را بنگرم، چه قبل از رؤيت آثار و چه بعد از رؤيت آن ها.

در اين بخش حضرت اباعبدالله(علیه السلام) به خداي سبحان عرض مي کنند: «خدايا! اگرچه در قرآن فرمودي؛ سراسر عالم نشانه هاي توحيد است، ولي مرا به نشانه ها ارجاع مده، زيرا اگر مرا به آثار آفاقي و انفسي ارجاع دهي تا از نشانه ها به صاحب نشان برسم، بايد مسيري بس طولاني را طي کنم، خودت را به من نشان ده، اين نشانه ها توان آن که تو را به طور کامل نشان دهند ندارند، تا بتوانم در بهترين حالت «وقت» خود، با تو به سر برم.

إِلَهِي هَذَا ذُلِّي ظَاهِرٌ بَيْنَ يَدَيْكَ وَ هَذَا حَالِي لا يَخْفَى عَلَيْكَ مِنْكَ أَطْلُبُ الْوُصُولَ إِلَيْكَ وَ بِكَ أَسْتَدِلُّ عَلَيْكَ فَاهْدِنِي بِنُورِكَ إِلَيْكَ وَ أَقِمْنِي بِصِدْقِ الْعُبُودِيَّةِ بَيْنَ يَدَيْكَ.

خدايا! اين خواري من در برابر توست، و اين حال من است که براي تو مخفي نيست، اين منم و تقاضاي اتصال به تو، فقط از طريق نور خودت امکان راهنمايي به سوي خودت ميّسر است، پس به نور خودت مرا به سوي خودت راهنمايي نما و در محضر خودت بر عبوديتي خالص پايدارم دار.

إِلَهِي عَلِّمْنِي مِنْ عِلْمِكَ الْمَخْزُونِ وَ صُنِّي بِسِتْرِكَ الْمَصُونِ إِلَهِي حَقِّقْنِي بِحَقَائِقِ أَهْلِ الْقُرْبِ وَ اسْلُكْ بِي مَسْلَكَ أَهْلِ الْجَذْبِ.

خدايا! از علم خزينه شده و پنهانت که مخصوص اولياء هست، به من بياموز و با آن پرده اي که از هر ضعفي مصون است، مرا حفظ گردان، خدايا! به حقايق اهل قرب مرا محقق کن و در سلوک اهل جذب واردم گردان، تا از ساحت زندگي روزمرّه و علم حصولي و حجاب مفاهيم، به سوي علم حضوري و ارتباط با وجود حقايق سير کنم و در رويارويي با وجودِ حقايق به انجذاب لازمه نايل آيم.

إِلَهِي أَغْنِنِي بِتَدْبِيرِكَ لِي عَنْ تَدْبِيرِي وَ بِاخْتِيَارِكَ عَنِ اخْتِيَارِي وَ أَوْقِفْنِي عَلَى مَرَاكِزِ اضْطِرَارِي.

خدايا! مرا با تدبيري که بر جان و قلب من روا مي داري، از تدبير ناقص خودم بي نياز گردان، و با اختياري که در امورات من اِعمال مي داري، مرا از اين که با انتخاب هاي ناقص، خود را سرگردان کنم، نجات بده و از نقاط ضعف و اضطرارم واقفم ساز تا بفهمم با تدبير و اختيار تو مي توانم راه را به سلامت طي کنم.

إِلَهِي أَخْرِجْنِي مِنْ ذُلِّ نَفْسِي وَ طَهِّرْنِي مِنْ شَكِّي وَ شِرْكِي قَبْلَ حُلُولِ رَمْسِي بِكَ أَنْتَصِرُ فَانْصُرْنِي وَ عَلَيْكَ أَتَوَكَّلُ فَلا تَكِلْنِي وَ إِيَّاكَ أَسْأَلُ فَلا تُخَيِّبْنِي وَ فِي فَضْلِكَ أَرْغَبُ فَلا تَحْرِمْنِي وَ بِجَنَابِكَ أَنْتَسِبُ فَلا تُبْعِدْنِي وَ بِبَابِكَ أَقِفُ فَلا تَطْرُدْنِي.

خدايا! قبل از ورود در خاک گور، مرا از شک و شرک رها ساز. به کمک تو توانايي مي جويم، پس توانايم کن، و بر تو توکل مي کنم، پس مرا به خودم وانگذار، و از تو تقاضا مي کنم، پس نااميدم مکن، و به فضل تو دلخوشم، پس محرومم مکن، و به آستانه و درگاه تو خود را منتسب مي کنم، پس دورم مگردان، و به درِ خانة تو ايستاده ام، پس ردَم مگردان.

همة ابعاد وجودم را در محضر تو قرار داده ام تا همة ابعاد وجودم خدايي شود و به معنی واقعی در «وقتِ» خود با تو مأنوس باشم.

إِلَهِي تَقَدَّسَ رِضَاكَ أَنْ يَكُونَ لَهُ عِلَّةٌ مِنْكَ فَكَيْفَ يَكُونُ لَهُ عِلَّةٌ مِنِّي.

خدايا! خوشنودي تو پاک تر از آن است که از جانب تو علت و انگيزه اي براي آن باشد، کجا رسد که انگيزه اي از من براي آن وجود داشته باشد.

سراسر وجود تو رضايت است بر بندگان و ذات تو محل حوادث نخواهد شد.

إِلَهِي أَنْتَ الْغَنِيُّ بِذَاتِكَ أَنْ يَصِلَ إِلَيْكَ النَّفْعُ مِنْي فَكَيْفَ لا تَكُونُ غَنِيّا عَنِّي.

خدايا! تو در ذات خود غني تر از آن هستي که از طرف من سودي به تو برسد، پس چگونه ممکن است از من و از ثناي من بي نياز نباشي.

ثناي من قصة تماشاگري من است آن کمالات بي کرانه ات را.

إِلَهِي إِنَّ الْقَضَاءَ وَ الْقَدَرَ يُمَنِّينِي وَ إِنَّ الْهَوَى بِوَثَائِقِ الشَّهْوَةِ أَسَرَنِي فَكُنْ أَنْتَ النَّصِيرَ لِي حَتَّى تَنْصُرَنِي وَ تُبَصِّرَنِي وَ أَغْنِنِي بِفَضْلِكَ حَتَّى أَسْتَغْنِيَ بِكَ عَنْ طَلَبِي.

خدايا! قضا و قدرِ تو مرا به آرزو کشانده - تا در نظام اَحسنِ تو به اهداف متعالي خود دست يابم - و هوسْ با ريسمان شهوت مرا اسير کرده، تا از آن اهدافِ متعالي محروم گردم، پس تويي ياور من تا آن جا که ياري ام کني و بصيرم نمايي و بي نيازم گرداني تا آن  حدّ که از سرگرداني ها نجات يابم.

أَنْتَ الَّذِي أَشْرَقْتَ الْأَنْوَارَ فِي قُلُوبِ أَوْلِيَائِكَ، حَتَّى عَرَفُوكَ وَ وَحَّدُوكَ، وَ أَنْتَ الَّذِي أَزَلْتَ الْأَغْيَارَ عَنْ قُلُوبِ أَحِبَّائِكَ، حَتَّى لَمْ يُحِبُّوا سِوَاكَ وَ لَمْ يَلْجَئُوا إِلَى غَيْرِكَ، أَنْتَ الْمُونِسُ لَهُمْ حَيْثُ أَوْحَشَتْهُمُ الْعَوَالِمُ، وَ أَنْتَ الَّذِي هَدَيْتَهُمْ حَيْثُ اسْتَبَانَتْ لَهُمُ الْمَعَالِمُ.

خدايا! تو آن خدايي هستي که انوار را بر قلب اوليائت متجلي کردي، تا آن که تو را به نور خودت شناختند و متوجه يگانگي ات شدند. تويي که وجود غير خودت را از قلب دوستانت زدودي، تا آن که جز تو به هيچ چيز محبت نداشته باشند، و به غير تو اميد نبندند، تو مونس آن ها شدي به طوري که از غير تو گريزانند. تويي که راهنمايي شان کردي تا آن جا که نشانه هاي تو بر آنان نمايان شد - و همه چيز را جلوات جمال تو ديدند و ديگر هيچ-

مَا ذَا وَجَدَ مَنْ فَقَدَكَ وَ مَا الَّذِي فَقَدَ مَنْ وَجَدَكَ.

خدايا! چه يافت آن کس که تو را گم کرد، و چه از دست داد آن کس که تو را يافت - سراسر عالم، وجود و ظهور تو است و بقيه وَهميات دروغيني هستند که ذهن ما آن ها را ساخته -

لَقَدْ خَابَ مَنْ رَضِيَ دُونَكَ بَدَلا وَ لَقَدْ خَسِرَ مَنْ بَغَى عَنْكَ مُتَحَوِّلا كَيْفَ يُرْجَى سِوَاكَ وَ أَنْتَ مَا قَطَعْتَ الْإِحْسَانَ وَ كَيْفَ يُطْلَبُ مِنْ غَيْرِكَ وَ أَنْتَ مَا بَدَّلْتَ عَادَةَ الامْتِنَانِ.

ناکام ماند آن کس که به غير تو راضي  شد و به آن دل بست، و عميقاً ضرر کرد آن کس که از تو گسست و به ديگري روي نمود، چگونه به غير تو اميدوار شود و حال آن که تو احسانت را قطع نکرده اي، و چگونه از غير تو درخواست نمود و حال آن که تو شيوة نيکوکاري را تغيير نداده اي؟

يَا مَنْ أَذَاقَ أَحِبَّاءَهُ حَلاوَةَ الْمُؤَانَسَةِ فَقَامُوا بَيْنَ يَدَيْهِ مُتَمَلِّقِينَ، وَ يَا مَنْ أَلْبَسَ أَوْلِيَاءَهُ مَلابِسَ هَيْبَتِهِ فَقَامُوا بَيْنَ يَدَيْهِ مُسْتَغْفِرِينَ.

اي که به دوستانش شيريني مؤانست با خود را چشاند، تا آن جا که در محضر او براي ادامة آن مؤانست به تملق ايستادند، اي که به اوليائش لباس هيبت اش را پوشاند، تا آن که در محضر او به استغفار قيام کردند- و از اين طريق گمشدة آن ها را به آن ها نماياندي تا از بيراهه هاي سراسر پوچي و بيهودگي رهايي يابند.-

أَنْتَ الذَّاكِرُ قَبْلَ الذَّاكِرِينَ وَ أَنْتَ الْبَادِي بِالْإِحْسَانِ قَبْلَ تَوَجُّهِ الْعَابِدِينَ وَ أَنْتَ الْجَوَادُ بِالْعَطَاءِ قَبْلَ طَلَبِ الطَّالِبِينَ وَ أَنْتَ الْوَهَّابُ ثُمَّ لِمَا وَهَبْتَ لَنَا مِنَ الْمُسْتَقْرِضِينَ.

تويي آن که قبل از هرکس در يادها است، تويي شروع کننده به احسان، قبل از توجه عبادت کنندگان، و تويي بخشندة عطاها، قبل از تقاضاي تقاضاکنندگان، و تويي که به فراواني مي بخشي، سپس از عطايي که خودت بخشيده اي از ما وام مي خواهي. - به راستي که چه خداي کريمي هستي و چه اندازه جاي اميدواري است وقتي تو پروردگار من باشي.-

إِلَهِي اطْلُبْنِي بِرَحْمَتِكَ حَتَّى أَصِلَ إِلَيْكَ وَ اجْذِبْنِي بِمَنِّكَ حَتَّى أُقْبِلَ عَلَيْكَ.

خدايا! از سر رحمتت مرا به طلب تا آن جا که به تو متصل گردم، و از سر منتِ خود مرا جذب کن، تا آن جا که به تو روي آورم - چون فقط در اين صورت از بيهودگي رهايي مي يابم. -

إِلَهِي إِنَّ رَجَائِي لا يَنْقَطِعُ عَنْكَ وَ إِنْ عَصَيْتُكَ كَمَا أَنَّ خَوْفِي لا يُزَايِلُنِي وَ إِنْ أَطَعْتُكَ فَقَدْ دَفَعَتْنِي الْعَوَالِمُ إِلَيْكَ وَ قَدْ أَوْقَعَنِي عِلْمِي بِكَرَمِكَ عَلَيْكَ.

خدايا! هرچند تو را معصيت کردم ولي اميدم از تو قطع نمي شود، همان طور که هرچند تو را اطاعت کنم، خوفم از تو زايل نمي گردد، حقيقتاً همة عوالم مرا به سوي تو مي رانند و آگاهي من از کرم تو نيز مرا به سوي تو وارد مي کند. پس:

بس که هست ازهمه چيز،ازهمه جا،روي به تو

به تو برگردد اگر راهروي برگردد

إِلَهِي كَيْفَ أَخِيبُ وَ أَنْتَ أَمَلِي، أَمْ كَيْفَ أُهَانُ وَ عَلَيْكَ مُتَّكَلِي. إِلَهِي كَيْفَ أَسْتَعِزُّ وَ فِي الذِّلَّةِ أَرْكَزْتَنِي، أَمْ كَيْفَ لا أَسْتَعِزُّ وَ إِلَيْكَ نَسَبْتَنِي.

خدايا! چگونه از تو نااميد باشم در حالي که تو مقصد و آرزوي مني، و چگونه خوار باشم در حالي که اموراتم به دست تو است، و از طرف ديگر. خدايا! چگونه دعوي عزّت و استقلال کنم در حالي که در ذلّت ذاتي جايم دادي که از خود هيچ ندارم، و چگونه خود را سربلند نشمارم در حالي که مرا به خود نسبت دادي و در ذات خود عين اتصال به تو هستم.

إِلَهِي كَيْفَ لا أَفْتَقِرُ وَ أَنْتَ الَّذِي فِي الْفُقَرَاءِ أَقَمْتَنِي، أَمْ كَيْفَ أَفْتَقِرُ وَ أَنْتَ الَّذِي بِجُودِكَ أَغْنَيْتَنِي.

خدايا! چگونه احساس فقر نداشته باشم در حالي که مرا در عالم امکان، در فقراء جاي دادي، که هرچه هست عين فقر است، و در وجود خود که مي نگرم جان و قلبم گواهي مي دهند که عين نيازمندي به تواند، و از طرف ديگر چگونه فقير و نيازمند باشم، در حالي که تو آني که به بخشش خودت بي نيازم کردي و نور وجود خودت را در قلبم متجلي نمودي، تا تو را داشته باشم که تو همه چيزي.

وَ أَنْتَ الَّذِي لا إِلَهَ غَيْرُكَ تَعَرَّفْتَ لِكُلِّ شَيْ ءٍ فَمَا جَهِلَكَ شَيْ ءٌ وَ أَنْتَ الَّذِي تَعَرَّفْتَ إِلَيَّ فِي كُلِّ شَيْ ءٍ فَرَأَيْتُكَ ظَاهِرا فِي كُلِّ شَيْ ءٍ وَ أَنْتَ الظَّاهِرُ لِكُلِّ شَيْ ءٍ.

تويي آن معبودي که غير تو معبودي نيست، تا قطب جانم را تماماً به سوي تو اندازم، خود را به همه چيز شناساندي، پس هيچ چيز به تو جاهل نيست، و نيـز تويي آن معبـودي که در همـه چيز خود را به من شناساندي. - پس در نتيجه تو را در هر چيز ظاهر ديدم و به واقع تو در همه چيز نمايان و ظاهري. جدايي بين مخلوقات و تو نيست که مخلوقات حجاب تو باشند، چه رسد که بخواهم علم خودم را به تو، در محدودة علت و معلول محدود بگردانم-

يَا مَنِ اسْتَوَى بِرَحْمَانِيَّتِهِ فَصَارَ الْعَرْشُ غَيْبا فِي ذَاتِهِ مَحَقْتَ الْآثَارَ بِالْآثَارِ وَ مَحَوْتَ الْأَغْيَارَ بِمُحِيطَاتِ أَفْلاكِ الْأَنْوَارِ.

اي آن که به رحمانيتش استواري يافت، پس عرش در ذات خود در مقابل عظمت پروردگاري ات غيب شد. با ظهور آثارت، همة آثار زايل گشت و همة اغيار را به احاطه هاي فلک هاي انوار، محو نمودي - و از اين طريق حقيقتاً در عالم وجود چيزي براي غير خود و اسماء خود باقي نگذارده اي، آنچه هست تويي، تو-

يَا مَنِ احْتَجَبَ فِي سُرَادِقَاتِ عَرْشِهِ عَنْ أَنْ تُدْرِكَهُ الْأَبْصَارُ يَا مَنْ تَجَلَّى بِكَمَالِ بَهَائِهِ فَتَحَقَّقَتْ عَظَمَتُهُ الاسْتِوَاءَ [مِنَ الاسْتِوَاءِ].

اي که در سراپرده هاي عرش، از اين که چشم ها او را ببينند، محجوب است، اي که در نهايت بهاء و بزرگي تجلي يافت، پس در نتيجه استيلايش را بر همة عرصه هاي هستي محقق ساخته.

كَيْفَ تَخْفَى وَ أَنْتَ الظَّاهِرُ، أَمْ كَيْفَ تَغِيبُ وَ أَنْتَ الرَّقِيبُ الْحَاضِرُ، إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَحْدَهُ.

چگونه از منظر قلب ها مخفي باشي در حالي که تنها تو ظاهر و آشکاري، يا چگونه غايب باشي، در حالي که تنها تويي مراقبِ حاضر. تو بر هر چيز قادر و مسلطي، و حمد خداي را بر اين همه زيبايي ، که تنها از اوست و به سوي او.

چنانچه ملاحظه فرموديد در اين فراز از دعاي عرفه انساني با خداي خود در حال مناجات است که پروردگارش شراب طهور به او نوشانيده و ضميرش از نظر به غير ساقي نه تنها طاهر که مُطهِر نيز هست.[2] زيرا قلب او چنان به حُبّ ساقي شيفته بود که جايگاهي براي محبت به ديگري در آن يافت نمي شد و در اين دعا اين شيفتگي را پايدار مي دارد.

شايسته است چنين دعايي، مقصد همة فعاليت هاي فرهنگي باشد، زيرا مقصودي جز شناخت معبود از طريق خودِ معبود در آن نيست، و راه صحيح همين است، زيرا خداي سبحان با ذات خود بر ذات خويش دلالت مي کند و همچنان که قبلاً به عرض رسيد حضرت اميرالمؤمنين(علیه السلام) در دعاي صباح همين نکته را وصف مي کنند و مي فرمايند: «يا مَنْ دَلَّ عَلي ذاتِهِ بِذاتِه»، اي آن که به ذات خودت، خود را مي نماياني، و ممکن نيست که اگر دليل عين مدلول نباشد بتوان به کمک دلیل بر همه مدلول به معني واقعي و بدون حجاب، آگاهي يافت. در دعاي رفيع عرفه چنين نکته اي به چشم مي خورد که حضرت به خدا بر خدا استدلال مي کند و او را از ذات آشکارش مي شناسد و اظهار مي دارد، ظهوري براي غير خداي تعالي نيست تا آشکارکنندة خداوند باشد.

«اين دعا برهان صديقين را به حکماي متأله اسلامي تعليم داد، و عرفا را نيز به شهود تشويق کرد، و متعبدان را هشدار داد و سالکان را بيدار کرد تا در وادي ايمنِ دوست قدم گذاشته و راهي را بپيمايند که عين هدف است، زيرا از خدا به خدا رسيدن، يعني از مقصد به مقصود نايل آمدن.

ديگران نيز همچون ائمه معصومين(علیهم السلام) مي توانند به وصال و شهود مزبور نايل شوند، گرچه هرکسي راهي ويژه براي نيل به حق دارد. بعضي از راه ها بسيار وسيع و روشن و برخي ديگر باريک است. پس راه و رابطه اي ويژه بين هر انساني با خدا هست که غير خدا در آن، راه ندارد، چنان که اميرالمؤمنين(علیه السلام) به خداوند عرض مي کند: خدايا! اجازه ندادي بعضي از گناهانِ مرا حتي فرشتگانِ مأمور ثبت عقايد و افکار و اخلاق و اعمال، بفهمند و بنويسند «وَ الشَّاهِدَ لِمَا خَفِيَ عَنْهُمْ وَ بِرَحْمَتِكَ أَخْفَيْتَهُ وَ بِفَضْلِكَ سَتَرْتَهُ».[3] پس هر انسان با پرودگار جهان رابطه اي ويژه دارد که بر ملائکه نيز پوشيده است».[4]

پس چنانچه بخواهيم فعاليت هاي فرهنگي، عبادي ما در مورد خود و ديگران گرفتار پوچي و بي ثمري نشود بايد آن را به عالم قدس متصل کرد و فراموش نفرماييد که خداوند در رابطه با ملاقات جمال ربوبيتش فرمود: «فَمَن كَانَ يَرْجُو لِقَاء رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا»[5] هرکس اميد آن دارد که پروردگار خود را ملاقات کند، بايد به عمل صالح مبادرت ورزد و اَحدي را در عبادت پروردگار خود سهيم نکند. پس جاي اميدواري جهت ملاقات خدا، براي هميشه باقي است.

حرف خود را با آخرين سطوري که در مقدمه عرض شد به پايان مي رسانيم که؛

«إن شاءالله توانسته باشيم بذري در اين آخرالزمان بيفشانيم که منجر به شکافتن ظلمات معرفتي آخرالزمان گردد»،[6] و معرفت حضوري، که طليعة ظهور مقدس آن حضرت است مورد توجه قرار گيرد.

به اميد وصلي که حضرت امام خميني«رحمة الله عليه»، آن بصيرِ دوران و ثابتِ عصر، در غزل مشهورشان در ما ايجاد مي کنند، بحث را تمام مي کنيم. مي فرمايد:

غم مخور ايام هجران رو به پايان مي رود
اين خماري از سرِ ما مي گساران مي رود
پرده را از روي ماه خويش بالا مي زند
غمزه را  سر مي دهد غم ازدل وجان مي رود
بلبل اندر شاخسار گل هويدا مي شود
زاغ با صد شرمساري از گلستان مي رود
محفل از نور رخ او نور افشان مي شود
هرچه غير از ذکر يار از ياد رندان مي رود
ابرها از نور خورشيد رخش پنهان شوند
پرده از رخسار آن سرو خرامان مي رود
وعده ديدار نزديک است ياران مژده باد
روز وصلش مي رسدايام هجران مي رود[7]

«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»

----------------------------------------------------------------

[1] - «صهباي حج»، آيت الله جوادي آملي، ص 429.

[2] - اشاره به سوره انسان، آيه 21 دارد که خداوند در وصف اهل بيت عصمت و طهارت(علیهم السلام) فرمود: «وَ سَقاهُمْ رَبُّهُم شَراباً طَهوراً» پروردگارشان به آن ها شرابي طَهور نوشانيد که هم پاک بوده و هم پاک کننده. (اَلطَّهُور اي يتَطَهَّرُ به).

[3] - «مفاتيح الجنان»، دعاي کميل.

[4] - «صهباي حج»، آيت الله جوادي، ص 432.

[5] - سوره کهف، آيه 110.

[6] - جمله فوق تعبيري است از دکتر فرديد به نقل از هايدگر.

[7] - »ديوان امام خميني«رحمة الله عليه»»، ص 111.

Share