در جنگ اُحُد

در جنگ اُحُد

اُحُد نام کوهی است که جنگ در دامنه های آن رخ داد. مسلمانان در شرایط سختی قرار داشتند. سه گروه آنان را تهدید می کردند: 1. از مکه مشرکان و دشمنانی که در جنگ بدر از مسلمانان زخم خورده بودند و دلشان از کینه و کفر مالامال بود؛ 2. از مدینه یهودیان؛ 3. و منافقانی که حتّی گروهی از آنان به مکه رفته و به مشرکان پیوسته بودند و همراه مشرکان به اُحُد برگشته بودند تا قبیله اوس را که نیمی از انصار را تشکیل می دادند از یاران پیغمبر جدا کنند.

فرماندهی سپاه کفر با ابوسفیان بود که سه هزار مرد جنگی، با هفتصد زره پوش، دویست اسب و سه هزار شتر را به جنگ اسلام آورده بود. وی حتّی زن خود هند را - که در همین جنگ «آکلة الاکباد / هند جگرخوار» نام گرفت - به همراه زنان دیگر به میدان رزم آورده بود تا با شعله ور ساختن حسّ کینه جویی سپاه کفر را تحریک کنند.

شمار مسلمانان نخست هزار نفر بودند که با بریدن سیصد تن به هفتصد تن رسید. یک یا دو اسب بیشتر نداشتند. از مسلمانان فقط صد نفر زره پوشیده بودند. پرچمدار میدان حضرت علی علیه السلام بود که عَلَم اعظم و لوای رسول اللّه را حمل می کرد.

شنبه هفتم شوّال، سال سوّم هجرت، سی و دو ماه بعد هجرت بود که دو سپاه رو به روی هم صف کشیدند.

پس از آن که ابوعامر اوسی - مشهور به ابوعامر فاسق - که پنجاه جوان اوسی را از مدینه برده و به مکه پیوسته بودند، نتوانست کاری از پیش ببرد و قبیله خودش اوس از انصار اسلام، پاسخ او را با سنگباران دادند، جنگ اصلی شروع شد.

پرچمدار سپاه کفر که طلحة بن ابی طلحه نامیده می شد، به میدان نبرد تاخت و مبارز خواست. علی علیه السلام با شمشیری سرش را شکافت تا کشته شد. رسول خدا با شادمانی تکبیر پیروزی سر داد و مسلمانان یک پارچه با صدای بلند تکبیر گفتند و بر دشمن حمله بردند، صف ها را پشت سر هم در هم دریدند و نظم و آرایش نظامی خصم را به هم ریختند.

پس از طلحه برادرش عثمان پرچم او را به دست گرفت و برای خونخواهی به میدان تاخت. رجز خواند و مبارز طلبید. علی علیه السلام - به قولی حمزه عموی پیامبر - به مصاف وی رفت و با شمشیری که بر او زد دست و شانه او را تا شکم و تهیگاهش درید تا آنجا که شُش وی پیدا شد.

پس از وی برادر دیگرش ابوسعد بن ابی طلحه پرچمدار میدان شد که کار وی را نیز حضرت علی علیه السلام یکسره ساخت.

سپس مسافع بن طلحه که پدر و دو عمویش به دست علی علیه السلام کشته شده بودند، پرچم را بلند کرد که با یک تیر سرنگون شد.

پس از او برادرش جُلاس بن طلحه علم کفر را برداشت که وی نیز با تیری نقش زمین شد.

بعد از وی برادر دیگرش کلاب بن طلحه پرچمدار میدان شد که به دست علی علیه السلام - و به قولی دست زبیر - کشته شد.

پس از او حارث بن طلحه علمدار میدان شد تا انتقام خویشانش را بگیرد که وی نیز در پی پدر و دو عمو و برادرانش راهی دوزخ شد.

نوبت به پرچمدار هشتم از سپاه کفر رسید که أرطاة بن عبد شُرحبیل نام داشت. وی نیز که از همین طائفه بدبخت بود، با ذوالفقار علی علیه السلام کشته شد.

بعد از او دو جنگجوی دیگر از همین قبیله به نوبت پرچمدار میدان شدند که پشت سر هم کشته شدند.

بالاخره نوبت به آخرین علمدار کافران رسید که غلامی حبشی با نام صُؤاب بود. او نیز که نسبت به همین طائفه بنی عبدالدار می برد به دست اسداللّه غالب؛ علی بن ابی طالب از پای درآمد و کشته شد. اینجا بود که سپاهیان کفر، فرار را بر قرار ترجیح دادند و روی به هزیمت نهادند.

پرچم کفر سرنگون نقش زمین شده بود و نماد کفر و کینه لگدمال سمّ اسبان بود. کافران مثل گلّه های روباه دسته دسته با خواری و ذلّت می گریختند تا این که...

Share