در جنگ حُنین

در جنگ حُنین

پس از فتح مکه بود که به رسول خدا خبر رسید: قبیله هوازن و ثقیف و چندین طایفه دیگر با هم، پیمان بسته اند که به مسلمانان شبیخون بزنند. پس از تحقیق معلوم شد که خبر صحیح بوده و آنها در تدارک حمله به سپاه اسلام هستند.

پیامبر اسلام با سپاهی انبوه که شمارشان را دست کم دوازده هزار سپاهی نوشته اند برای دفاع از اسلام و مسلمین آماده جهاد شدند. پیش از این تعداد مسلمانان در هیچ جهادی این چنین فراوان و بسیار نبود و همین برخی از مسلمانان را مغرور می کرد تا پیروزی سپاه اسلام را از پیش حتمی قلمداد کنند و با تکبّر و غرور راه روند.

بعضی از اشخاصی که در فتح مکه از ترس شمشیر، مسلمان شده بودند، در میان مسلمانان دیده می شدند که معاویه و پدرش ابوسفیان از آنها بودند. آن دو در حالی که برخی از آثار جاهلیت و بت پرستی را به همراه خود داشتند، مترصّد فرصتی بودند تا به نوعی زهر خود را بریزند و شکست خود را جبران کنند. بسیاری از مسلمانان نیز بر این امر واقف بوده و مراقب آنها بودند تا دست از پا خطا نکنند.

رسول خدا صلی الله علیه و آله سوار بر استر سفیدش: «دُلدُل» پیشاپیش سپاه راه می پیمود تا این که در شب سه شنبه، دهم شوّال از سال دهم هجری به صحرای حُنین رسیدند.

شب را تا نزدیکی های سحر منتظر ماندند و سحرگاهان در حالی که هوا هنوز تاریک بود، از بالای تپّه ها و کوه ها به وادی حنین سرازیر شدند. غافل از این که جنگجویان هوازن از پیش در درّه ها و تنگناها و پیچ و خم های دشت حُنین جا گرفته و پنهان شده بودند.

آنها ناگهان بر مسلمانان حمله ور شدند و از هر گوشه و کناری شمشیر به دست سر برآوردند و به جان مسلمانان افتادند. پیش از همه سواران بنی سُلیم که فرماندهشان خالد بن ولید بود به پیروی از فرماندهشان خالد پا به فرار گذاشتند و بی درنگ از معرکه گریختند. به دنبال آنها اهل مکه مانند معاویه و پدرش ابوسفیان فرار کردند. دیگران نیز به پیروی از آنها دسته دسته از میدان، گریزان شدند تا آنجا که تنها ده مرد با پیامبر ماندند. یکی از آنها أیمن پسر أمّ ایمن بود که تا پای جان پایداری کرد تا به شهادت رسید و نُه نفر دیگر همگی از بنی هاشم بودند که حضور حضرت علی علیه السلام در این میان چشم گیرتر از همه بود.

حضرت مرتضی علی علیه السلام با این که پرچم اسلام را نیز همچنان برافراشته نگهداشته بود، به همراه هشت تن از عمو و عموزاده هایش از پیامبر دفاع می کردند و هر خطری را که آن حضرت را تهدید می کرد، به جان می خریدند تا به حضرت حبیب اللّه صلی الله علیه و آله جسارتی نشود.

رسول خدا صلی الله علیه و آله راسخ تر و مقاوم تر از همه در میدان جهاد همچنان ثابت قدم بود. با فرار مسلمانان هرگز در سیمای حضرتش هراسی دیده نشد. آن حضرت با صدای بلند می گفت: «مردم! کجا می گریزید؟ بیایید و باز گردید که منم پیامبر خدا و منم محمّد بن عبداللّه » و به عموی خود عبّاس که صدایی بس بلند و رسا داشت، دستور داد:

«فریاد کن: ای گروه انصار! ای اصحاب درخت خار! ای اصحاب سوره بقره! کجا می روید؟ برگردید!»

از آن طرف ابوسفیان بن حرب بود که از میدان گریخته و با اعوان و انصار خود از معرکه دور شده بود، زبان به شماتت گشوده بود و با شادی و خرّمی فریاد می کرد: «این فراریان تا لب دریا می گریزند و هرگز برنمی گردند.» و یکی از همقطارانش نیز می گفت: «امروز جادوگری باطل شد!» و دیگری که پدرش در جنگ اُحُد به دست حضرت علی علیه السلام به درک واصل شده بود، با بی شرمی می گفت: «امروز خون پدرم را می گیرم، امروز محمّد را می کشم!»

با همه این حرف ها پایداری و رشادت های شگفت انگیز آن ده مرد مقاوم که در کنار خود چندین شیرزن را نیز می دیدند از سر اضطرار دست به خنجر و شمشیر برده اند، بالاخره محاصره دشمن را شکست و پیروزی را که چند ساعتی از مسلمانان رخ پوشانده بود، دوباره به سپاه اسلام برگردانید.

آری امدادهای غیبی به داد مسلمانان رسید و فوج فرشتگان دور و برِ حضرت حبیب اللّه صلی الله علیه و آله را چنان گرفتند که همه فراریان دسته دسته باز گشتند و جنگ دیگر باره به سختی در میان سپاه کفر و اسلام درگرفت و رسول خدا صلی الله علیه و آله را دیدند که با آرامشی کامل و تمام می گوید: «اَلاْآنَ حَمِی الْوَطیسُ / تنور تازه دارد داغ می شود.» و چنین رجز می خواند:

اَنَا النَّبِی لاکذِبْ * اَنَا ابْنُ عَبْدِ الْمُطَّلِبْ

- من پیامبری هستم که جای انکار ندارد / من پسر عبدالمطّلب هستم.

سرداری از سپاه کفر، سوار بر شتری سرخ موی با نیزه ای دراز در دست به آوردگاه آمد که سپاهی گران و سنگین را نیز پشت سر خود داشت. وی با رجزخوانی خود را ابوجرول می نامید و مسلمانان را تهدید می کرد که اینک کار جنگ را یکسره خواهم کرد!

اسداللّه غالب؛ علی بن اَبی طالب پا پیش گذاشت و با ضربتی که به ران شترش زد، او را از بالای شتر به زمین انداخت و سپس با ضربتی دیگر کار او را ساخت. با کشته شدن او لشکر شرک متلاشی شد و مشرکان مثل گلّه های روباه پا به فرار گذاشتند و مسلمانان فراری هم فراهم گشتند و با صفوفی فشرده تر در مقابل دشمن به مقاومت ایستادند.

علی علیه السلام در حماسه حُنین به تنهایی چهل نفر از جنگجویان کفر را کشت تا شش هزار نفر از مشرکان، اسیر مسلمانان شدند و دیگران هم به مناطق دوری چون طائف و نخله گریختند.[1] و آنان که پیشتر در حماسه اُحُد شجاعت ها و رشادت های علی علیه السلام را دیده بودند، به یاد آوردند که آری:

در اُحُد جبریل گفتا از زبان کردگار * لافتی الاّ علی، لاسیف الاّ ذوالفقار

 

-----------------------------


[1] محمد ابراهیم آیتی، تاریخ پیامبر اسلام / 581 - 591؛ شیخ مفید، الارشاد 1 / 140.

Share