2. تا معلوم نشود چرا انسان عاشق خداست، زیارت نامفهوم است

تا معلوم نشود چرا انسان عاشق خداست، زیارت نامفهوم است

تا وقتی که معلوم نشود چرا انسان عاشق خدا است، معنی زیارت آن گونه که باید، فهمیده نخواهد شود. چرا همه انسانها عاشق خداوند تبارک و تعالی هستند؟ چرا مومن و کافر، عاشق بی نهایت هستند و می خواهند خودشان را به بینهایت برسانند؟ تا وقتی که به این سوالات پاسخ داده نشود و اینها برای ما حل نشود، از مفهوم زیارت و زیارت عاشورا و علت ارتباط مان با حق تعالی و علت اینکه به ما این همه سفارش به زیارت شده  و سر آن چیست، سر در نمی آوریم.

انسان ذاتاً عاشق خداست و به جز خدا چیزی او را آرام نمی کند. قرآن می فرماید، حتی کفار هم خدا را دوست دارند و همان موقع که انسان از خداوند اظهار تنفر می کند، ناخواسته اظهار علاقه به خداوند تبارک و تعالی می کند. قرآن می فرماید: کفار خدا را دوست دارند، اما عشق مؤمنین به خدا شدیدتر است. «والذین آمنوا اشدّ حبّاً لله». چرا؟ چون مومنین در مسیر صحیحی قرار گرفته اند.

اما وقتی که انسان در مسیر صحیح قرار نگیرد، می شود مثل رئیس جمهور آمریکا و اسرائیل و کسانی که در گذشته بودند. مثلا معاویه برای این مقام امیرالمومنین علیه السلام را غصب کرد که عاشق کمال مطلق بود. قدرت طلبی در معاویه و امثال او به قدری زیاد بود که حاضر شدند به خاطر آن، حضرت زهرا سلام الله علیها را به شهادت برسانند و امیرالمومنین علیه السلام را خانه نشین کنند و فرمان رسول خدا را زیر پا بگذارند.

اسکندر، چنگیزخان و همه اینها به دنبال این بودند که خودشان را به مطلق شدن برسانند؛ به صمدیت برسانند؛ اما راه را اشتباه رفتند. به جای اینکه از مجرایی بروند که خود معشوق حق و معشوق مطلق، برای رسیدن به خودش معین می کند، از راههای انتخابی خودشان رفتند.

بنابراین، همه انسانهایی که در روی زمین دارند صبح تا شب اینطرف و آن طرف می دوند و فعالیت می کنند، همه در حقیقت به دنبال این هستند که قید را از خودشان بردارند. همه از محدودیت بیزارند و به دنبال مطلق کردن خودشان هستند. می خواهند یکسره فشار و محدودیت را از خودشان بردارند، فشار از نظر لذت طلبی؛ فشار از نظر علم و سواد؛ فشار از نظر قدرت مالی؛ فشار از نظر قدرت سیاسی و...را بردارند. انسان دوست دارد محدودیت را حذف کند. عاشق آزادی مطلق و اطلاق است. قرآن در این خصوص می فرماید: «بَلْ یُرِیدُ الْإِنْسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ=بلکه انسان می خواهد جلویش باز باشد». یعنی انسان شك در معاد ندارد، بلكه مى‏ خواهد آزاد باشد و بدون ترس از دادگاه قیامت، در تمام عمر گناه كند».

حضرت سجاد علیه السلام در اولین خطبه صحیفه در مورد موجودات می فرماید: خداوند وقتی که موجودات را خلق کرد؛ «ثم بَعَثَهم علی طریق محبّته= سپس همه موجودات را بر طریق محبت خودش مبعوث کرد». یعنی حرکت همه موجودات، حرکت حبی و از روی عشق و علاقه به خداوند تبارک و تعالی است، چه بخواهند و چه نخواهند؛ چه این حب به خدا را آشکار کنند و چه آن را پنهان کنند.

 یعنی همه عاشق خداوند تبارک و تعالی هستند و این مسیر را دارند طی می کنند. فقط تفاوت در این است که انسان یا مؤمن است یا فاسق. هر چند که هر دو دارند به سمت مطلق شدن و به اطلاق رسیدن حرکت می کنند و انگیزه واحدی دارند، اما همه دنبال این هستند که «من خودم را از محدودیت باید درآورم؛ من نباید جواب منفی بشنوم؛ می خواهم هر کاری که دلم خواست انجام دهم». در این مسیر، مؤمن با بینش و انتخاب راه صحیح، خودش را به تشبه به حق تعالی می رساند و کافر با انتخاب راه غلط، مسیر جهنم را طی می کند.

حرکت به سوی حق تعالی، اختیاری است

حرکت انسان به سوی خدا، زمانی پذیرفته است که با اختیار و اراده باشد. حق تعالی در مورد انسان فرموده شما باید آگاهانه مرا بیابید و آگاهانه به سمت من حرکت کنید. دقیقاً از همان راهی که من می گویم، باید بیایید. زیرا معشوق تان واحد است: «انّ الهکم اله واحد=اله شما اله واحدی است». رب شما، مالک مدبر شما، مالک مدبر واحدی است و مقصد شما هم مقصد واحدی است. «هوالاول و آلاخر=او اول و آخر همه چیز است». پس خود من خدا باید تعیین کنم که شما چگونه به سمت من بیایید. علتش این است که خداوند تبارک و تعالی مسیری را که برای ما قرار داده، یک مسیر بسیار تخصصی و مفصل است و پیمودن این مسیر بدون آگاهی و تخصص امکان پذیر نیست.

خداوند یعنی ذاتی که مستجمع جمیع صفات کمال و بینهایت مطلق است. خصوصیات آن را از درون خودمان استنباط کردیم که ما عاشق کمال مطلقی هستیم که با آن کمال مطلق، سنخیت داریم. ظرفیت بینهایت را داریم و با محدود ارضاء نمی شویم. نسبت به آن شناخت داریم، چون طلب مجهول مطلق محال است. اساساً طلب یک موجود، فرع بر وجودِ آن موجود است؛ اگر آن موجود نباشد، طلب هم معنی ندارد.

«هاهوت» مقام ذات خداست که هنوز تجلی نکرده است

ما یک مقام ذات داریم و یک مقام تجلی. مقام «ذات» آن است که مثلا بنده الان بیایم برای اولین بار در اینجا روی صندلی بنشینم و شما بگویید این آقا کیست که می خواهد حرف بزند؟ تا من صحبت نکرده باشم و هیچ حرفی نزده باشم، در مقام ذات خودم هستم و هنوز در کلامم تجلی نکرده ام برای شما که بخواهید من را بشناسید. وقتی که من همینطور نشسته ام اینجا، شما چه می فهمید که من کی هستم و ذاتم چیست؟ اما وقتی من حرف می زنم، تازه شما تجلیات بنده را می بینید و با من آشنا می شوید.

خداوند تبارک و تعالی در مقام هاهوت  است، یعنی در مقام ذاتی است که هیچ کس به آن دسترسی ندارد. مقام غیب الغیوبی که هنوز هم غیر قابل دسترس است و هیچ پیغمبری از پیغمبر خود ما بگیریم تا 124 هزار پیغمبر و ائمه هیچ کس راه به این مقام پیدا نکرده و نخواهد کرد. این برای همیشه مخفی است که ذات خدا چیست؟ اما ما فقط با تجلی خدا آشنا می شویم از همین تجلی، به وجود آن ذات پی می بریم.

اولین تجلی و خلقت خدا چه بود؟

خدا در اولین تجلی خود، موجود و حقیقتی را خلق کرده که اسامی مختلفی دارد. آن موجود را شبیه ترین موجود به خودش خلق کرده است. خداوند تجلی کامل کرد و یک نمونه و به قول خودمان یک کپی از خودش ساخت که مظهر همه اسماء و صفات خودش است و فرقش با خداوند این است که این مخلوق است.

این مخلوق خداوند است و گرنه در اسماء و صفات، هیچ فرقی با خداوند ندارد. خداوند تبارک و تعالی همه اسماء و صفات خودش را به این موجود داد. یعنی به او روح داد؛ چرا اسم آن را روح گذاشتند؟ چون این اسم قرآنی آن است که منشأ حیات سایر موجودات، بعد از خودش هست. برای همین، اسم آن را روح گذاشتند. اسم دیگرش قلم است. اسم دیگر این موجود عقل است؛ اسم دیگرش «مثل اعلی» است و اسم دیگرش نور محمد صلی الله علیه وآله است.

برای چه به آن قلم می گویند؟ برای اینکه سایر موجودات غیر از خداوند از این موجود خلق شده و در نظام خلقت شان وابسته به آن هستند. کار قلم چیست؟ ایجاد کلمه، کلمه و نگارش و خلق. برای همین حضرت فرمود: «اول ما خلق الله القلم= اولین چیزی که خداوند خلق کرد قلم بود». همچنین حضرت فرمود: «اول ما خلق الله العقل= اولین چیزی که خداوند خلق کرد، عقل است». چرا به آن می گویند عقل؟ برای اینکه تدبیر کل نظام به اصطلاح خلقت را به عهده دارد و چرا به آن «مثل اعلی» می گویند؟ برای اینکه شبیه ترین موجود به خداوند تبارک و تعالی است و بعد از خدا ما هیچ موجودی را به عظمت این روح یا قلم یا عقل، نداریم و این همان حقیقت محمدیه صلی الله علیه و آله و حقیقت پیامبر اسلام است. از این رو حضرت فرمود: «اول ما خلق الله نوری= اولین چیزی که خداوند خلق کرد نور من است». پس در روایت، تعابیر مختلفی داریم که مثلا فرمودند: «اول ما خلق الله عقل؛ اول ما خلق الله نوری؛ اول ما خلق الله القلم»؛ اما بدانید که همه اینها یک حقیقت واحد هستند، ولی بخاطر کارکردهای مختلفشان از نگاههای مختلف، اسامی مختلفی دارند؛ ولی یک حقیقت هستند و هیچ فرقی با خداوند تبارک و تعالی ندارند، بجز این که همه مخلوق آن خالق هستند. برای همین است که شما در زیارت رجبیه به پیامبر و آلش، همین را می گویید. در جامعه کبیره خطاب به اینها می گوییم: «کنتم نور واحدة= شما نور واحد هستید»؛ یعنی نور واحد بودید و همه شما یک نور هستید؛ انوار نیستید که به معنی چند نور باشید؛ یک حقیقت هستید. در زیارت روز چهارشنبه مخصوص حضرت کاظم علیه السلام و اما رضا علیه السلام و حضرت جواد و حضرت هادی علیهم السلام می خوانید: السلام علیکم یا اولیاء الله! یعنی جمع می بندید و می گویید: سلام بر شما ای دوستان خدا! ولی وقتی می خواهید به اینها خطاب نوری کنید، می گویید: السلام علیکم یا نورالله! یعنی مفرد می آورید؛ یعنی برای اینها نمی گویید انوار الله؛ می گویید نور الله. یعنی ای نور خدا. پس پیغمبر و آلش یک نور هستند. در زیارت رجبیه به خداوند تبارک و تعالی عرض می کنیم در مورد پیامبر و آلش می گوییم «لا فرق بینها و بینک الا انّهم عبادک= هیچ فرقی بین تو و آنها وجود ندارد، مگر اینکه اینها بندگان تو هستند».

دقت کنیم که وقتی می خواهیم صحبت کنیم به خصوص روی بحث زیارت، باید بدانیم که ما می خواهیم زیارت عاشورا بخوانیم، یا زیارت امام حسین بخوانیم؟ زیارت چه کسانی را می خواهیم بخوانیم؟ بایدحواسمان به این حقیقت اولیه باشد. از این موجود، یعنی روح که خلق شد و سایر موجودات هم از آن خلق شدند؛ یعنی عالم جبروت خلق شد؛ عالم ملکوت یا برزخ خلق شد؛ عالم ناسوت یا طبیعت خلق شد. این موجود را که همان «روح» است خداوند می فرماید جنس انسانها را من از این موجود خلق کردم؛ همه فرشتگان عالم، از همه موجودات که غیر از خداوند باشند را خداوند تبارک و تعالی از این حقیقت ایجاد می کند. شما مثلاً در قرآن می بینید که خداوند هر وقت مقام فرشته ها را مطرح می کند، در کنارش روح را قرار می دهد. «تنزل الملائکه و الروح». امیرالمومنین علیه السلام فرمود: روح غیر از ملائکه است ؛ چون خداوند او را جدا آورد. می توانست یک کلام بگوید «تنزل الملائکه= ملائکه نازل می شوند». اما خداوند فرمود: ملائکه با روح نازل می شوند. یا می فرماید:«یوم یقوم الروح و الملائکه صفاً لا یتکلمون الا من اذن له الرحمان= روزی است که روح و ملائکه به صف می ایستند و ...». یا تعبیر دقیق ترش در قرآن این است: «ینزّل الملائکه بالرّوح= خداوند فرشته ها را به وسیله روح نازل می کند». یعنی قوام وجودی همه فرشته ها با روح است. همه موجودات و فرشته ها وابسته وجودی و قائم به حقیقت روح هستند. برای همین هم در معراج، جبرئیل یک جا باید متوقف بماند؛ ولی پیامبر به مسیر خودش ادامه می دهد. یعنی ملک مقرب خدا نمی تواند آنجا که حضرت راه پیدا می کند، راه پیدا کند. بنابراین، همه موجودات از عالم جبروت که عالم عقل و فرشته ها باشد، تا عالم برزخ و ملکوت و عالم ناسوت، همه تجلی همین حقیقت (روح) هستند. در این میان در مورد انسان فرمود:«نفخت فیه من روحی= از روح خودم در او دمیدم»

تا ریشه «هستی شناسی» روشن نشود، معنی گریه بر سیدالشهدا درک نمی شود

تا وقتی که ریشه های هستی شناسی برای ما روشن نشود، معنی گریه بر امام حسین علیه‌السلام برای ما روشن نمی شود و ما صرفاً به صورت تقلیدی کارهایی را انجام بدهیم و مثلاً گریه ای داریم. اما اگر مسئله هستی شناسی بکاء بر امام حسین علیه‌السلام اگر روشن شود، همه مسائل بعد از این که ما می شنویم در مورد سیدالشهدا کاملاً قابل حل است و هیچ استبعاد عقلی هم ندارد و کاملاً قابل باور و قابل فهم است.

خداوند می فرماید در انسان از روح خودم دمیدم برای اینکه نزدیکترین کس است. «روحی» یعنی روح خودم؛ یعنی نزدیکترین موجود؛ شدت قرابتش به خدا را می خواهد برساند. این مساله تأییدی است بر بحثی که در جلسه قبل داشتیم و گفتیم که ما با خدا سنخیت داریم و اگر سنخیت نداشتیم، خدا را طلب نمی کردیم. برای همین هم پیامبر می فرماید: «خلق الله تعالی آدم علی صورته= خداوند انسان را به صورت خودش خلق کرده است». برای همین انسان در انتهای مسیر می تواند مثل خداوند تبارک و تعالی بشود، چون از بینهایت در او وجود دارد؛ وقتی آمده در جبروت و بعد ملکوت و در نظام طبیعت، این روح به او تعلق گرفته است. حالا که در نظام طبیعت قرار می گیرد، همه انسانها رفتارهای واحدی به خرج می دهند؛ یعنی هیچکدام شان رفتارهایشان با دیگری فرق نمی کند. رئیس جمهور آمریکا به قول حضرت امام ره عاشق خداست؛ پیغمبر هم عاشق خداست؛ فقط تفاوت در این است که رئیس جمهور آمریکا از روشی که خودش می خواهد، می رود به سمت عشق به خداوند و پیامبر روشی را که خداوند معین کرده را انتخاب می کند.

هر انسانی به محض تولد، می خواهد برگردد به جایی که در آن بود

همه انسانها بدون استثناء تا متولد می شوند، می افتند در مسیر بازگشت و در مسیر طلب این که برگردند به حقیقت اولی خودشان برسند؛ همه بدون استثناء این را دوست دارند که بروند به آن سمت.

این وضعیت همه انسانهاست و از هر کدام از انسانها که بپرسید همین را می گویند؛ شما از خودتان سوال کنید، می بینید هر کدام از شما یک زمانی می خواهید به مطلق برسید. این که من به یک جایی برسم که حقوقم این قدر بشود که بتوانم هرچیز خواستم بخرم؛ هر زیبایی که می بینم، داشته باشم؛ هر لذتی که دلم خواست ببرم؛ این یعنی مطلق شدن و همان راه صمدیت؛ یعنی همه ما می خواهیم مسیر صمدیت را طی کنیم و تلاشهایمان هم برای برداشتن این محدودیتهاست. تلاش ما برای این است که خودمان را به صمدیت نزدیکتر بکنیم. خوب این نفخه که می آید در طبیعت، چون از جنس همان است، وقتی که اینجا دردنیا قرار می گیرد، رفتارها واحد است؛ یعنی می خواهد برگردد به حقیقت اولیه خودش. چون حقیقت اولیه را دیده و درک کرده و ظرفیتش را دارد، به جنس خودش تمایل دارد و به جای دیگر تمایل ندارد، با هیچ کمال محدودی نمی تواند راضی شود. ممکن است یک زمانی گول بخورد، ولی بعد دوباره می خواهد برود به سمت بینهایت. اگر مسیر را درست شناخت، مسیری که صراط مستقیم است و خداوند تبارک و تعالی آن را معین کرده در آن مسیر سیر بینهایت می کند. اما اگر اشتباهی رفت، چون ذاتاً بینهایت طلب است و این ذات نمی شود از او جدا شود، در راه اشتباه، بینهایت طلب می شود که مثالش را زدم؛ در لذت جنسی بینهایت طلب می شود؛ در خوردن بینهایت طلب می شود؛ در بهره برداری از لذت های طبیعی بینهایت طلب می شود؛ در قدرت طلبی بینهایت طلب می شود؛ در جنایت و قساوت بینهایت طلب می شود. انسان اینطوری است؛ اما بستگی دارد به این که در کدام مسیر بیفتد. پس ما بدون استثناء یک حقیقت اولیه و یک قبلیّتی قبل از اینکه بیاییم به طبیعت یا دنیا داشته ایم و یک بعدیتی داریم. برای همین گفتیم اسم این حرکت را در اصول دین گذاشتند معاد، چرا معاد؟ چون معاد یعنی بازگشت. بازگشت یعنی چه؟ یعنی قبلاً یک رفت صورت گرفته که حالا بازگشت به وجود آمده است. نمی گوییم ما به سمت خدا می رویم؛ قرآن نمی گوید شما به سمت خدا می روید؛ می گوید شما به سمت خدا باز می گردید. «انا لله و انا الیه راجعون؛ الی مرجعکم جمیعا، الیه ترجعون، الیه یرجعون». کلمه رجوع یعنی بازگشت. قبلاً رفت داشتیم , حالا می خواهیم برگردیم به آن وضعیت قبلی خودمان؛ یعنی همه ما قبلاً آن را دیده ایم و لذتش را برده ایم و آن چشیده ایم و حالا جز با وضعیت اولیه مان ارضا نمی شویم. برای همین است که ما طالب وطن خودمان هستیم؛ وطن مان کجاست؟ خداوند است. برای همین نبی اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: «حب الوطن من الایمان= دوست داشتن وطن، از ایمان است». کسی که وطنش را دوست دارد، این از ایمان است. انسان به چیزهایی که اصل خودش و ریشه اش است، چه ریشه طبیعی، و چه ریشه ماوراء طبیعی، علاقمند است. ریشه خودش را دوست دارد. حب وطن، یعنی حبّ خدا. خدا وطن ما است و ما می خواهیم برگردیم به وطن خودمان. نمی توانیم هم که این را نخواهیم. در ذات ما عشق به خداوند تبارک و تعالی هست و خداوند تبارک و تعالی را دوست داریم؛ این در وجود همه مستقر است؛ در مورد «حب الوطن من الایمان» بحث زیاد است که اگر فرصت شد یک موقعی خدمت تان عرض خواهم کرد. اما فعلا این را بدانیم که «اصل ما و ریشه ما و وطن ما خدا است؛ او اول و آخر ماست «هو الاول و الاخر». بنابراین، ما این حرکت حبی را  که در نهاد همه ما هست را باید بشناسیم.

بهشت رفتن باید زوری باشد یا با اختیار؟

خداوند اراده کرده که انسان موجودی مختار باشد و با اختیار خودش مسیر بهشت را پیدا کند و برود، زوری نمی شود او را برد. البته باید زمینه سازی کرد برای بهشتی شدن مردم.

سایر موجودات را خداوند تبارک و تعالی طبق قاعده غریزه در مسیر می اندازد و هر موجودی خلقتش مساوی است با بازگشت. این را در بحث معاد خواندیم و گفتیم که «آغاز» مساوی است با «بازگشت»؛ یعنی به محض این که کسی خلق می شود، در مسیر بازگشتش می افتد.

در مورد انسان هم همین وضعیت هست؛ یعنی به صورت طبیعی خودش به خداوند تبارک و تعالی بازگشت دارد؛ چه بخواهد و چه نخواهد؛ چه بفهمد و چه نفهمد؛ اما ارزش کار انسان و این که او به این حالت مطلق بودن برسد، زمانی است که با اختیار باشد و خودش بفهمد و انتخاب کند و بعد مسیر را طی بکند. در اینجاست که گفتیم عده ای که آگاهی ندارند یا نمی خواهند آگاه بشوند،‌ مسیرشان  به سوی خدا را خودشان انتخاب می کنند و به انحراف می افتند. چون این مسیر کاملاً تخصصی است، بدون راهنمایی خدا طی شدنی نیست.

انسان برای بازگشت به سوی خدا نیاز به ۷ تخصص دارد

برای این که انسان بتواند بعنوان یک انسان مختار، خودش را راحت به یک قانون بسپارد که این قانون او را برگرداند به وطن خودش و به حقیقت اولیه خودش و به اصل و ریشه خودش؛ احتیاج به ۷ تخصص دارد. یعنی این مسیر هفت تخصص لازم دارد که هیچ یک از این تخصصها، در اختیار هیچ کس نیست، جز خداوند، پیامبر و اهل بیت.

برای هدایت انسان، امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: رحم الله امرء علم من أین و فی أین و الی أین= خدا رحمت کند کسی را که بداند از کجا آمده و در کجا هست و به کجا می رود». حالا من این را تبدیل می کنم به یک بحث تخصصی. «از کجا، در کجا و به کجا؟». «از کجا؟» یعنی هر کس باید مسیر قبل از آمدن به طبیعت را کاملاً بلد باشد و بداند حقیقت اولیه انسان چه بوده و از کجا آمده و جنسش چیست و چه مسیرهایی را طی کرده تا وارد طبیعت شده است.

الان انسان در مسیر برگشت است و در مسیر رفت نیست. چون قبلاً این مسیر را طی کرده. این که انسان بداند کجا بوده و از کجا آمده؟ در شناسایی ما موثر است. ما با موجودی سر و کار داریم که می خواهیم راهنمایی اش کنیم؛ پس باید بدانیم جنس این از چیست و اساساً این به چه چیزی احتیاج دارد و به چه مسیری احتیاج دارد و با چه چیزی به آرامش می رسد؟ ما در برخورد های طبیعی مان اینگونه هستیم که وقتی یک غریبه ای می آید و با ما درد دل می کند، می گوییم خوب بگو ببینم کجا بودی؟ از کدام شهرستان آمدی؟ چه وضعیتی را قبلاً گذرانده ای؟ یعنی بدون اینکه ما سابقه او را بدانیم، کمک جدی و موثری به او نمی توانیم بکنیم. بنابراین، سابقه باید در دست ما باشد. از این رو، حضرت می فرماید اگر کسی رحمت را می خواهد، رحمت مساوی با سه معرفت است؛ سه معرفت «از کجا آمده ایم؟ در کجا هستیم؟ و به کجا می رویم؟»

چند نوع معرفت داریم: یکی این که قبلاً ما چه وضعیتی داشتیم و ریشه ما و خلقت ما چه وضعیتی داشته و تا الان در طبیعت چه کار کردیم؟ یعنی گذشته ما چیست؟

این  که «در کجا هستیم؟»، خودش به پنج «اطلاع تخصصی» تقسیم می شود

۱- این موجودی که الان ما در طبیعت با آن روبرو هستیم، یک موجود مرکب است.
۲- یعنی موجودی است که دارای جسم است.
۳- دارای روح است.
۴- این جسم و روح با هم رابطه دارند.
۵- الان این موجود مرکب در طبیعت یا در دنیا دارد به سر می برد؛ سپس رابطه جسم و روح با طبیعت مطرح می شود.

ما اگر این پنج اطلاع تخصصی را در مورد انسان ندانیم، نمی توانیم به او بگوییم چه کار بکن یا چه کار نکن. هدایتش، هدایت کور است و تخصصی نیست. پس حتماً این پنج تخصص باید باشد تا بتوانیم راجع به یک انسان اظهار نظر کنیم. یعنی باید بدانیم؛
۱- جسمش چه تشکیلاتی دارد؟
۲- این بدن با روح در ارتباط است و در روح تأثیر می گذارد و از روح هم تأثیر می پذیرد. به همین دلیل، احتیاج به تخصص سوم هم داریم.
۳- این مجموعه و ترکیب جسم و روح، در کجا دارند زندگی می کنند؟ در طبیعت.
۴- این طبیعت و دنیا روی این جسم و روح اثر خواهد گذاشت و تعیین تکلیف برایش خواهد کرد و اثر موثری دارد که غیر قابل انکار است.
پس باید با این طبیعت یک طوری رابطه برقرار کند و این جسم و روح است که در نهایت منجر به حرکت موفقی برای موجود به سمت وطن خودش می شود. پس اگر ما طبیعت و دنیا را نشناسیم و نوع تأثیری که در ما خواهد گذاشت و یا ما می توانیم روی آن تأثیر بگذاریم را نشناسیم، حرکت، حرکتِ کور و عبث و عقیمی است. در ضمن رابطه این جسم و روح با طبیعت را هم باید بشناسیم. این شد چندتا تخصص؟ شش تخصص. تخصص هفتم این است که بدانیم به ابدیت خواهیم رفت و مسیر ما ابدیت است. «و الیه راجعون».

بدون فهم این 7 تخصص، کسی نمی تواند برای کسی تعیین تکلیف کند و یا ادعای معلمی و استادی و هدایت و رهبری کسی را بکند و بگوید ما می خواهیم شما را رهبری کنیم و شما را به خوشبختی برسانیم. سایر رشته های علوم انسانی و اساسا هر چه که مربوط به علوم انسانی است، تابع همین هفت تخصص است. یعنی کسی که ادعا می کند من می خواهم اقتصاد درس بدهم و معلم اقتصادم، بدون توجه به این ۷ تخصص اقتصاد کوری دارد. چرا؟ چون انسان را به بلندایی که خلق شده، یعنی بلندای تولد تا بینهایت نگاه نمی کند. همه اقتصادهایی که در دنیا هست، اقتصاد تولد تا مرگ است. ولی این قسمت از وجود انسان، یعنی برزخ و این قسمت یعنی قیامت و این قسمت یعنی ابدیت دیده نشده. در علوم انسانی روز و علوم انسانی دانشگاهی، این را اصلاً نمی بینند. از این رو، متخصصین آن هم برای هدایت به درد ما نمی خورند. برای همین قرآن می فرماید همه انسانها با همه تخصص هایشان در مقابل پیامبر (که مجهز به ۷ تخصص هستند) در مقابل پیامبر امی هستند.

«بعث فی الامیین رسولاً منهم». هیچ کس تا قیامت نمی تواند مقابل پیامبر عرض اندام کند. یا در مقابل اهل بیت عرض اندام کند؛ چون اینها متخصص هستند. و دیگران تخصصی ندارند. اگر هم کسی حرف راست و درستی بزند، برای این است که تکیه بر علم معصومین دارد.

حضرت باقر علیه السلام می فرمایند: «هیچ جای دنیا یک علم صحیحی پیدا نمی کنید، مگر اینکه ریشه اش به ما بر می گردد و اصل آن در دست ماست». «لم تجد اشرقاً او غرباً لم تجد علم صحیح الا من عند اهل البیت= شرق و غرب عالم را بگردید، هیچ اطلاع صحیحی را پیدا نخواهید کرد، مگر اینکه به ما اهل بیت بر می گردد». برای همین است که فیلسوفان بزرگ عالم، مثل ارسطو، سقراط و افلاطون را که می بینید، همه، شاگردان انبیاء بوده اند. در مورد سقراط بزرگان ما الان برایش فاتحه می فرستند و می گویند دلائل خیلی محکمی دارند که ایشان جز انبیاء و یکی از 124 هزار پیغمبر بوده است. جناب افلاطون را مرحوم ملاصدرا در کتاب «کسر اصنام الجاهلیه» می نویسد ایشان شاگرد حضرت داوود علیه السلام بوده است.

یعنی هر جا علم صحیحی بوده است، از منبع اهل بیت بوده است؛ یا از انبیاء رسیده به دست بشریت. بنابراین، حرکت انسان به سمت خداوند تبارک و تعالی که حرکت به سمت وطنش است، احتیاج به این ۷ تخصص دارد که در اختیار هیچ کس به جز خود خداوند نیست؛ برای همین هم می گوید «اله» شما من هستم و رب شما هم من هستم؛ ربّ العالمین هستم و فقط من حق ربوبیت شما را دارم و هیچ کس حق ربوبیت شما را ندارد. فقط من باید شما را هدایت کنم.  کلمه«قل» هر وقت بر سر آیات قرآن آمد، یعنی مسئله، مسئله فوق العاده مهمی است و باید تأمّل کنید روی آن. زیرا حیاتی و جدی است. «قل انّ الهدی الله هوالهدی= بگو فقط هدایت خدا هدایت است». یعنی هدایت هیچ کس قابل قبول نیست. چون هدایت هیچ کس تخصصی نیست و فقط خدای خالق تخصص دارد. « أَلَا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ = آیا کسی که خلق کرده نمی داند و او لطیف و باخبر است».

حالا ما بیاییم خدای خالق و متخصص را بگذاریم کنار و برویم دنبال فلان استاد دانشگاه یا فلان پرفسور که علمش را معلوم نیست از کجا به دست آورده؟ او علمش را از طبیعت و با کوری و نسبیت به دست آورده است.

بدون ۷ تخصص الهی، هیچ کس نمی تواند در هیچ علمی بشر را هدایت کند

هیچ استادی نمی تواند بدون ۷ علم تخصصی، مدعی هدایت بشر شود. کسی نه می تواند برای ما اقتصاد بیاورد و نه جامعه شناسی و نه روان شناسی و نه تربیت و نه مدیریت و هنر. هیچ کس نمی تواند روش صحیح تعلیم و تربیت و آداب تعلیم و تعلم را برای ما بیاورد.

بنا بر این، هر کس که تخصص های ۷ گانه ای که گفتیم را رها کند و به سراغ آن رشته ها برود، شکست می خورد. همان طور که همه علوم، بدون این ۷ تخصص، در جهان شکست خورده است. کسانی که ادعا می کنند ما در جامعه شناسی موفق هستیم و کتاب های درسی دانشگاه را می نویسیم؛ در اقتصاد و مدیریت و... بیشترین مشکلات را خودشان دارند. در رشته های علوم غیر انسانی هم همینطور است. یعنی باید متکی به این ۷ تخصص باشند. این هفت تخصص فقط در دست خداست و گفتیم این علم را خداوند به پیامبر داد؛ یعنی به معادن علم خودش داد. پیامبر و امامان، معادن علم خدا هستند. بنابراین تکیه بر غیر معصوم جایز نیست. در مسیری که می خواهیم حرکت کنیم، باید با اراده خودمان حرکت کنیم و با اختیار خودمان راه را انتخاب کنیم تا خودمان را به هادی وارد و هادی متخصص برسانیم. این همان رحمتی است که امیرالمومنین فرمود خدا نصیب کسی می کند که بفهمد از کجا آمده و در کجاست و به کجا می رود.

در جای دیگر حضرت امیر علیه السلام رحمت را اینگونه بیان می فرماید: «رحم الله عبداً سمع حکماً فوعا= خدا رحمت کند عبدی را که دستور حکیمانه ای را بشنود و گوش کند». می فرماید: گوش کند و دعوت شود به سوی رشد و کمال. «فدنی» یعنی نزدیک شود دور نشود و فرار نکند و نگوید وقت ندارم  وکار دارم؛ نگوید کارم اجازه نمی دهد، گرفتارم، بچه و زن دارم و نمی توانم و... بلکه دعوت شود به سوی رشد و نزدیک شود. در جمله «و اخذ بحجزتها»، «حجز» قسمت کمررا می گویند؛ یعنی کمر را بگیرد؛ کمر چه کسی را؟ کمر هادی را. «و اخذ بحجزتها هاد فنجی= کمر هادی را سفت بگیرد و رها نکند تا نجات پیدا کند در مسیر حرکت به سمت ابدیت.

عزیزان من، مسئله ابدیت شوخی بردار نیست. مسئله ابدیت یک طرف آن درست است که خداست و رحمت خداست و بهشت است؛ ولی یک طرفش همان خداست با تجلی قهر خودش که جهنم است. اگر ما در انتخاب مسیر و معلم اشتباه کنیم، سر از ناکجاآباد در خواهیم آورد و این، غیر قابل جبران است. چرا که ما یکبار بیشتر به دنیا نمی آییم و یک مسیر هم بیشتر نداریم؛ یعنی نمی توانیم اول امتحان کنیم، بعدا انتخاب کنیم. موش آزمایشگاهی هم نیستیم که به هرکس اجازه بدهیم روی ما تمرین بکند که بگوید چند وقتی این راه را برو؛ خوب حالا غلط بود عوض کن. ما نمی توانیم خودمان را به کمتر از معصوم بسپاریم.

چرا بشر باید خودش را به فقیه بسپارد؟

اگر ما خودمان را به فقیه و ولی فقیه می سپاریم، برای این است که ولی فقیه، نزدیکترین شخص به معصوم است از نظر تخصص. همان تخصصی که معصومین در قالب فقه برای کنترل دنیا، بمنظور تبلور انسان به سمت آخرت ارائه کردند را ولی فقیه دارد. او از نظر تقوا شبیه ترین انسانها به معصوم است. از نظر عصمت و تقوا و از نظر مدیریت هم که باید قدرت داشته باشد تا اداره امور جامعه را به دست بگیرد.

این سه شاخصه را در بحث ولایت مفصل گفته ایم. اینها مشخصه های کسی است که ما فقط می توانیم در غیبت امام زمان به یک چنین شخصیتی اعتماد بکنیم و گرنه، اگر خودمان را به کمتر از این بسپاریم، حماقت و کار جاهلانه و تعصب کور است. یعنی به غیر فقیه انسان نباید تکیه کند. کسانی که می گویند مدیریت فقیه باید کنار برود و مدیریت علمی بیاید؛ آنها علم را چه معنا می کنند؟ یک بار بیایند بنشینند به ما بگویند ببینیم این علمی که اینها می گویند چیست و خاستگاه این علم و ریشه این علمی که می گویندچیست؟  هر چه که هست، باید راحت به عنوان علمی که از طرف خدا نیامده کنار برود. علمی که آقایان در دانشگاه ها دارند کار می کنند بیایند بگویند این از کجا آمده است و مبتنی بر کدام علم شناخت از انسان است و چه حقیقتی از انسان را بیان می کند؟ کدام یک از این هفت تخصص را اینها دارند که ادعا می کنند فقیه باید کنار برود؟ فقیه می گوید من حرفی از خودم ندارم و هر چه دارم، از معصوم است و هیچ کس هم حرفی از خودش ندارد.

۷ تخصص را بیان کردیم تا زیارت عاشورا را درست بفهمیم

ما این ۷ اصل را گفتیم که بعد بیاییم سر زیارت عاشورا که اصلاً زیارت چه هست؟ چرا این زیارت وضع شده؟ این داستان شیرینی دارد ان شاءالله جلسه بعد توضیح می دهیم. ولی فعلاً بگوییم که ما موجوداتی هستیم که عاشقیم، بخواهیم یا نخواهیم سرگشته و حیران به دنبال معشوق خودمان هستیم، (انّک کادح الی ربک کدحاً فملاقیه) همه ما این را می خواهیم آن مبدأ همه ما هست او را دوست داریم و ما را دوست دارد. بعد هم جدای از این پنج موردی که گفتم دنبال شهود که سوره توحید را جلسه گذشته شهود کردیم در وجود خودمان مسئله حب خدا را هم الان شهود داریم می کنیم یعنی می دانیم دوستش داریم می دانیم نمی توانیم کسی را جای او بگذاریم و هیچ کس جای او را برای ما نمی گیرد هیچ کس نیست که ما بخواهیم دوستش داشته باشیم. خودش هم فرمود «لا تدع مع الله الهً آخر لا اله الا هو» یعنی به غیر از خدا دنبال معشوق دیگری نباشید. خوش به حال کسی که بفهمد به کجا می رود و بیخود خودش را به تکلف و سختی نیندازد؛ بلکه خودش را به جریان و مجرای طبیعی و راحتی بیندازد با خودش مبارزه بیجا نکند و خودش را به زور از خدا دور نکند.

خوشا آنان که الله یارشان بی           که الحمد و قل هوالله کارشان بی

خوشا آنان که دائم در نمازند. انبیاء آمدند که بگویند شما هیچ معشوقی جز خدا ندارید. فرمود من و رسول خدا و همه انبیاء حرفی بزرگتر از این برای بشر نیاوردیم «لا اله الا الله ما قلت و ما قال نبیّنا، یا ما قال نبی و ما قلت مثل لا اله الا الله» هیچ پیغمبری گل سر سبد حرفها و پیامی که برای ما آورند این است که معشوقی جز خدا نیست. «قولوا لا اله الا الله تفلحوا= بگویید لا اله الا الله تا راحت شوید؛ این را بگویید تا خوشبخت شوید». لا اله الا الله یعنی حواست باشد و بدانی که از کجا آمده ای و در کجا هستی و به کجا می روی.

فرمود: «کلمه لا اله الا الله حصنی؛ فمن دخل حصنی امن من عذابی= دژ من کلمه لا اله الا الله است؛ هرکس وارد دژ من شود، از عذابم در امنیت خواهد بود». وقتی انسان این کلمه را باور کند که رفیق، دوست و معشوقش الله تبارک و تعالی است، دیگر از همه بی نیاز می شود. خداوند با عظمت، ما را آفریده بعد شخصیتی مثل پیغمبر را فرستاده دنبال ما؛ چراکه ما را خیلی دوست دارد. خداوند می گوید: من چون مطلق بودم، نمی خواستم تنها مطلق باشم؛ دوست داشتم کسانی هم مثل من باشند. می خواستم کسانی هم مثل من باشند مطلق شوند؛ برای همین مردم را آفریدم که مثل من شوند؛ همه آنها مثل خودم شوند؛ خدا هم تنها خوری را دوست ندارد. غنی مطلق است؛ اما می گوید من دوست دارم مردم مثل خودم باشند؛ این بود که از روح خودم در شما دمیدم تا فقط عاشق خودم بشوید. خدا اینقدر به ما توجه دارد که اولین انسان را که خلق می کند؛ او را به همه علوم و تخصصها مسلط می کند و می فرماید: «و علّم الآدم اسماء کلّها= همه اسماء را به آدم آموخت». او را مسلح به همه علوم می کند و می گوید این آدم را به افتخار بقیه خلق کردم تا وقتی دیگران آمدند، دیگر سر در گم نباشند و نگویند خوب حالا چه کار کنیم؟ باید حتماً اولین انسان پیغمبر باشد و راه را رفته باشد تا بتواند دست بقیه را بگیرد؛ بعد هم دائماً تا 124 هزار شخصیت بعنوان پیامبر فرستاده تا ما آدرس را گم نکنیم.

(خلقت الاشیا لاجلک و خلقتک لاجلی) همه موجودات عالم را برای تو خلق کردم اما خودت را برای که خلق کردم؟ خودت را برای خودم خلق کردم.

پدیدآورنده: 
Share