چگونگي ارتباط نفس ناطقه با عقل و قلب و خيال

سؤال: چه ارتباطي بين عقل و قلب و خيال و وَهم هست؟

جواب: اميدوارم بتوانم اين سؤال را طوري جواب بدهم که شما بتوانيد مطلب را در خود تجزيه و تحليل کنيد. متوجه هستيد که شما فقط خودتان مي باشيد، حال خودتان «بدن» و «عقل» و «خيال» داريد يعني به عنوان يك نفْس مي گوييد: اين سنگ را بلندكردم و يا در مورد اين موضوع فکر کردم. به اين صورت که به وسيله ي دست تان سنگ را بلند کرديد و به وسيله ي عقل تان تفکر کرديد و به وسيله ي قوه ي خيالتان چيزي را تخيّل  نموديد. پس در همه ي اين حالات «شما»ايد كه اين اعمال را با استعداد و قوايي که داشتيد انجام داديد. يعني يک نفس است که همه ي اين قوا و استعدادها را دارد، حتي آنجا که مي گوئيد قلبم متوجه چنين امري شد به اين معني است که نفس ناطقه ي شما توانست با آن حقيقت مأنوس شود و حجاب بين نفس ناطقه و آن حقيقت مرتفع شده، پس در همه ي اين حالات نفس شما در صحنه است و عقل و قلب و خيال چيزي جز استعدادها و قواي نفس نيستند.

وقتي با قوه ي واهمه ي خود معاني را صورت مي دهيد عملاً نفس ناطقه توانسته از يکي از استعدادهايش استفاده کند چون در تعريف قوه ي واهمه فرموده اند قوه اي است که مي تواند معاني را صورت دهد، مثل آن که معني درندگي را به صورت گرگ نسبت مي دهيد. قوه ي واهمه قوه ي بسيار ارزشمندي است، اين قوه در بهشت رشد کاملي مي كند و معاني معنوي اعمال و رفتار اين دنيايي را به صورت ملائکه ظاهر مي نمايد. مثلاً عقيده توحيدي اين دنيا را به صورت فرشته اي نمايان مي کند، از آن فرشته مي پرسيد: تو کيستي؟ مي گويد: «أَنَا رَأْيُكَ الْحَسَنُ الَّذِي كُنْتَ عَلَيْهِ»[1] من عقيده ي نيکويي هستم که تو بر آن بودي. ملاحظه کنيد چگونه عقيده ي شما که يک موضوع معنوي است به کمک قوه ي واهمه در برزخ به صورت فرشته اي در آمده که حامل معاني توحيدي است. اين قوه ي واهمه غير از آن وَهمي است که در علم اخلاق از آن بحث مي شود و مي گوئيم در اثر وَهم صورت هاي غير واقعي در ذهن و خيالمان پديد آمد.

ارزش توجه به جواب اين سؤال به اين جهت است که بايد مواظب باشيد عقل و خيال و وَهم را چيزي جداي از نفس ناطقه ندانيد، به خودتان رجوع کنيد که آيا عقل و وَهم غير خودتان است؟

سؤال: چه اشكال دارد كه همه ي آنچه كه شما به نفس ناطقه نسبت مي دهيد به «مغز» نسبت  بدهيم؟ مثلاً بگوييم: مغز در اثر فرستادن و دريافت امواج الكترومغناطيس مي تواند با ديگران و يا حتي با اشياء ارتباط پيداكند و صورت هاي موجود در اتاق ديگر را از همين راه تشخيص بدهد، يا مثلاً حركت دادن عقربه ي قطب نما و حتي حرکت دادن خودِ قطب نما را نيز به همين صورت توجيه كنيم.

جواب: با توجه به اين که عرض شد: بحث معرفت نفس يک بحث تجربي است و بايد موضوع را در خود بيابيد. آيا شما احساس مي كنيد كه مغزيد يا شما احساس مي كنيد مغز هم داريد؟! آيا آن اعمالي را که مي فرمائيد به خودتان نسبت مي دهيد يا به امواج الکترو مغناطيس؟ شما همان طور که احساس  مي كنيد «دست» داريد، احساس  مي كنيد «مغز» داريد آيا مي توانيد همه ي فعاليت هاي دست را به خودش نسبت دهيد يا متوجه ايد کسي هست که با دست خود اين کارها را انجام مي دهد؟ در مورد مغز هم بايد كسي باشد كه فعاليت «مغز» را به آن نسبت دهيم.

به قول فيلسوف ها و در دستگاه علم حصولي: «بين مُدرِك و مُدرَك مغايرت هست» يعني آن کسي كه اين ساعت را درك  مي كند، غير خودِ ساعت است و چون انسان بدن خود را و از جمله مغز خود را درک مي کند، پس بايد نفس انسان - به عنوان موجودي با شعور- غير از بدن او و مغز او باشد.[2]

بنابراين وقتي کسي مي پرسد: چرا ما همه ي اين فعاليت ها را به مغز نسبت  ندهيم؟ از خود بايد بپرسد چه کسي است که اين فعاليت ها را به مغز خود نسبت مي دهد و مي گويد مغزم فهميد و مغزم اراده کرد؟ اين فرد در واقع بدون آن که بداند خود را - به عنوان موجودي ماوراء بدن و مغز- پذيرفته است.

فيلسوفان در رابطه با اثبات وجود نفس ناطقه به عنوان يک حقيقت مجرد و توجه به اين نکته که ادراک کننده  وجودي است غير از حسّ و مغز، مي فرمايند: وقتي کوه بلندي مثلاً سيصد متري را مي بينيد و بعد آن را در ذهن خود مجسم مي کنيد، صورت آن كوهِ سيصدمتري را در کجا مجسم و تصور کرده ايد ؟ آيا واقعاً تصويري از کوه سيصد متري نزد خود داريد؟ اگر آن کوه سيصد متر نيست پس از کجا مي گوئيد سيصد متر است، مگر آن که آن کوه بلند را به همان بلندي که در بيرون هست در نزد خود داشته باشيد و چنين صورتي نمي تواند در مغز انسان قرار گيرد و در نتيجه بايد نفسِ مجردي باشد که ظرفيت حضور صورتي به بلندي کوه بيروني را داشته باشد و صورت مجرد کوه بيروني در نفس ناطقه ي انسان قرار گيرد تا انسان با درک آن صورت بتواند بزرگي کوه بيروني را تصديق کند.

اگر کسي بگويد ما کوه بيروني را در همان حدّي که تصويرش بر روي شبکيه ي چشم ما مي افتد درک مي کنيم ولي با مقايسه با ساير پديده ها متوجه بزرگي آن مي شويم. در جواب مي گوئيم آيا بالأخره پس از مقايسه ها تصوري از آن کوه به همان اندازه اي که در بيرون هست نزد خود داريم يا نه؟ اگر بگوييم تصوري از آن کوه نداريم که عملاً ادراک خود را از پديده هاي خارجي انکار کرده ايم و اگر بگوييم آري تصوري از آن کوه به همان اندازه اي که در بيرون هست در نزد خود داريم سؤال مي شود آن تصوير در کجا قرار دارد، آيا جز اين است که بايد نفس ناطقه ي مجردي باشد که به جاي يک صورت، هزاران صورت را در خود جاي دهد و ظرفيتش کم نشود؟

 

-------------------------------------
[1] - الكافي،ج ‏3 ، ص 242.
[2] - در مباحث معرفت نفس، نفس ناطقه  موجودي است مجرد و لذا از يک جهت موجود است و از جهت ديگر به صورتي حضوري به خود علم دارد و اگر کسي متوجه وجود نفس و نحوه ي علم حضوري آن به خودش نيست برهان «مغايرت مدرِک و مدرَک» جوابگوي او خواهد بود.

Share