سرآغاز تفکر

در مورد جايگاه انقلاب اسلامي و شخصيت حضرت امام خميني - که مي تواند مبناي تفکر ما در اين زمان در امور سياسي و اجتماعي و فلسفيباشد- بحث در رابطه با مبنايي است که همچون هوا همه ي اطراف ما را در برگرفته و به همين جهت بدون آن که بتوان مثل يک ليوان به آن اشاره کرد، بايد در ساحتي قرار گرفت که بتوان آن را احساس نمود. عمده آن است که متوجه باشيم ما در زندگي خود به مبنايي نياز داريم که آن مبنا بايد «وجودي» و «حضوري» باشد و به همان صورت که حقايقِ وجودي و حضوري را جستجو مي کنيم، به دنبال مبنايي باشيم که از طريق شخصيت امام به ما عرضه مي شود.[1] به همين جهت تأکيد مي کنيم که موضوع مورد بحث ما در اين جلسات موضوعي نيست که بتوان با فکر انتزاعي به دست آورد، موضوعِ مورد بحث ما مبادي فکر است، آن چيزي که تا آن را احساس نکنيم فکر شروع نمي شود، چيزي است ناظر بر فکر، که فکر بر اساس آن شروع مي شود و جلو مي رود، اشاره به عالَمي است که ملاک پذيرش و عدم پذيرش سخن ها است.

نظر به شخصيت امام ما را متوجه آن نوع مبادي مي کند که بايد داشت. هرچند در ذيل شخصيت آن مرد الهي مدت ها طول مي کشد تا با عبور از عهد غربي و رجوع به او با همديگر مرتبط شويم و مطابق آن مبادي که روح و روان ما را در برمي گيرد با يکديگر سخن بگوئيم و نسبت به سخنان همديگر فکر کنيم تا ارتباط ما مثل ارتباط هايي نباشد که ساعت ها الفاظي را به کار مي بريم که نشانه ي بي فکري است.

تا ما عالَم همديگر را نپذيريم نمي توانيم با همديگر همسخن شويم و زبان مخصوص تفکر را به ميان آوريم و در همين راستا براي رسيدن اين نسل به عالَمي مشترک، خداوند شخصيت حضرت امام را پرورانده است. در سال هاي اخير تجربه کرده ايم آن جايي که شخصيت امام خميني«رضوان الله عليه» مبادي تفکر ما قرار مي گرفت بهترين ارتباط ها و هم دلي ها به صحنه مي آمد.[2]

بنده سعي مي کنم تا آن جا که مي توانم احساسِ مورد نظرم را طرح کنم، با اين که در حين بحث، استدلال مي کنم ولي به چيزي بالاتر از نتايجي که با استدلال طرح مي شود نظر دارم، به جهت اين که عموماً ارتباط ما با طبقه اي است که اهل تفکر و استدلال  است به روش استدلالي جلو مي رويم، هرچند نظر به فرهنگي داريم که قرآن در توصيف آن مي فرمايد: «إِنَّ فِي ذَلِكَ لَذِكْرَی لِمَن كَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَهُوَ شَهِيدٌ»[3] آيه ي مذکور مي گويد: در عالم، حقايق و سنت هايي هست که آن حقايق مي توانند متذکر انساني باشند که با قلب خود در صحنه اند و يا گوش  خود را به موضوعات مي سپارد در حالي که عملاً با اين کار در مقام ناظرِ بر حقايق قرار مي گيرد. در هر حال در ابتداي امر لازم است عرايضم را با استدلال ارائه دهم هرچند وقتي موضوع احساس شد استدلال از محل خود خارج مي شود، همان طور که شما با استدلال متوجه بديهيات خود نيستيد و به راحتي و بدون استدلال آن ها را احساس مي کنيد.[4] قرآن به مخالفان خود که در محدوده ي برهان و استدلال هستند و نه در محدوده ي احساس و شهود، مي فرمايد: اي پيامبر به آن ها بگو در رابطه با انکار نبوت دليل و برهان بياوريد. «قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ»[5] بگو اگر راست مي گوئيد برهان خود را بياوريد، ولي خود قرآن در حدّ استدلال با آن  مردم سخن نمي گويد بلکه آن ها را دعوت مي کند تا حقيقت را درک کنند.

در حال حاضر اکثر ما طوري هستيم که گمان مي کنيم با تفکرِ انتزاعي و استدلال به همه ي مطلب مي رسيم و موضوعات را در همان حد دنبال مي کنيم. براي بنده در سال هاي قبل اين سؤال پيش آمده بود که چرا خداوند در قرآن مانند افلاطون و ارسطو برهان هايي براي خداشناسي نياورده است. علامه طباطبائي«رحمة الله عليه» مي فرمايند: حتي يک آيه در قرآن در رابطه با اثبات خدا نداريم و آيه اي هم که مي فرمايد: «لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا»[6] نيز در رابطه با ربوبيّت خداوند و اقتضايي است که ربوبيّت خداوند در ارسال رسولان دارد. به همين جهت در چند آيه بعد مي فرمايد: ما قبل از تو پيامبري را نفرستاديم مگر آن که توحيد و معنويت خدا را به او وحي کرديم. علت آن که نبايد صرفاً خدا را به روش فلسفي ثابت کرد آن است که در روش استدلالي تنها به مفهوم خدا آگاهي مي يابيم در حالي که مفهوم خدا غير از وجود خداست، بايد جان انسان ها خدا را احساس کند. آري شيخ الرئيس در مقابل منکرين، برهانِ امکان و وجوب را تدوين کرد تا دفع شبه کند ولي خداي شيخ الرئيس همان خدايي است که پيامبر خدا(صلی الله علیه وآله) متذکر آن بودند. اگر طرفِ شما محدود به انديشه ي انتزاعي است چاره اي نداريد که با همان روش با او سخن بگوئيد، اين غير از آن است که به آن روش دلخوش باشيم. در ابتدا براي تعليم بايد براساس آمادگيِ طرفِ مقابل سخن گفت. مثل اين که ما در علوم تجربي مدل مي سازيم تا ذهن دانشجو را به موضوع نزديک کنيم ولي بعداً بايد مدل را کنار گذاشت تا دانشجو خودِ واقعيت را تجربه کند.

--------------------------------------------------

[1] - إن شاءالله در آينده روشن مي شود که ما در کنار قرآن، نياز داريم که شخصيتي را مبناي تفکر و عمل خود قرار دهيم و در مرحله ي اول انسان هاي معصوم(علیهم السلام) چنين نقشي را دارند و در ذيل آن ها اگر در هر عصري انسان هاي اشراقي مبناي شخصيت جامعه قرار گيرند آن جامعه داراي تفکر و تفاهم و وحدت مي شود.

[2] - اين که در روايات بر حبّ علي(علیه السلام) و اهل بيت(علیهم السلام) تأکيد مي شود به جهت آن است که در فضاي حبّ به انسان هاي معصوم، عالي ترين مبادي که حتماً حضوري و وجودي است، حاصل مي شود و خداوند در چنين فضايي حضرت امام خميني«رضوان الله عليه» را به عنوان مبادي تفکر اين دوران به ما هديه کرده است.

[3] - سوره ي ق، آيه ي 37.

[4] - عنايت داشته باشيد که مبادي تفکر در امور اجتماعي، تاريخي، سياسي و عقيدتي شبيه بديهيات در امور استدلالي است که با علم حضوري درک مي شوند.

[5] - سوره ي بقره، آيه ي 111.

[6] - سوره ي، انبياء، آيه ي 22. اگر در عالم غير از «الله» خداي ديگري بود، عالم فاسد مي شد.

Share