فرق «حضور» با «ظهور»

فرق «حضور» با «ظهور»

مثال ديگرى مى‏زنيم: خدا «حضور» مطلق است؛ يعنى در همه جا از همه‏چيز حاضرتر است؛ امّا حضورش مثل ديوار و سنگ و ... نيست. اگر بخواهد مثل ديوار حاضر باشد كه ديگر خدا نيست، بلكه يك ديوار است. حاضر بودن در جايى غير از ظاهر بودن است. مثلًا اين ليوان در اين‏جا «ظاهر» است و شما مى‏توانيد آن را ببينيد، علّتش هم اين است كه يك جا هست و جاهاى ديگر نيست، پس مى‏توانيد آن را ببينيد؛ امّا اگر همه‏جا بود، ديگر ظاهر نبود.

مبانى معرفتى مهدويت، ص: 26

اگر چيزى شكل داشته باشد، يعنى در يك مكان هست و در مكان ديگر نيست؛ امّا اگر حدّ و مرز و شكلى نداشته باشد، همه‏جا مى‏تواند باشد. چيزى كه «ظاهر» است، محدود است و چيزى كه «حاضر» است، ولى ظاهر نيست، حقيقتى است فوق محدوديت‏هاى مكان، پس محدود هم نيست. ذات خداوند از آن‏نظر كه همه‏جا هست، «ظاهر» نيست، اگر ظاهر بود كه ديگر ذات خدا نبود؛ زيرا خداوند وقتى بخواهد ظاهر باشد، بايد محدوديت هم داشته باشد.

تا اين‏جا دو مطلب «ظاهر بودن» و «حاضر بودن» را در نظر داشته باشيد كه «ظاهر بودن» محدوديت مى‏آورد و «حاضر بودن» وسعت مى‏آورد. حال سؤالى مطرح مى‏شود كه «منِ» من چقدر در تنِ من حضور و نقش دارد؟ جواب اين سؤال اين است كه همه تنِ من در قبضه «منِ» من است؛ زيرا «منِ» من فوق «تن» من است و چون مجرّد است، هميشه مادون يعنى بدن را قبضه مى‏كند و در اختيار دارد و لذا اگر من اراده كرد دستش را بالا بياورد، دست نمى‏تواند مقاومت كند. اين فوق‏بودن درجه وجودى من از تن، فوق‏بودن حقيقى است، نه نسبى. مانند سقف اتاق نيست كه نسبت به كف اتاق، بالا باشد، ولى نسبت به شخصى كه روى سقف ايستاده، پايين محسوب شود. پس «منِ» من، حقيقتاً از نظر درجه وجودى بالاتر و فوق «تنِ» من است؛ به همين‏جهت تمام تن در قبضه من است. در واقع «من» يا نفس انسان است كه مى‏شنود و مى‏گويد و حرف مى‏زند و راه مى‏رود، منتها اعضاء تن را به‏عنوان ابزارهاى خود به‏كار مى‏گيرد. «تن» مثل عصاست در دست «من». إن‏شاءالله با تأمّل در مثال «من» و «تن»، معنى‏

مبانى معرفتى مهدويت، ص: 27

واسطه فيض بودن امام‏زمان (عج) در هستى روشن مى‏شود كه مَثَلِ امام زمان (عج) در كلّ هستى، مثَلِ «من» است در «تن».

اين‏نوع مطالبى كه عرض شد به عنوان مقدّمات امام‏شناسى است و بايد در دبستان فرهنگِ فكرى تشيّع، بررسى و تدريس شود. ما حق نداريم بدون آن‏كه امام را بشناسيم از اين دنيا برويم. از امام كاظم (ع) روايت هست كه فرمودند: «هركس بميرد و امامش برايش مشخص نشده، به مرگ جاهليت مرده، و مردم معذور نيستند تا اين‏كه امامِ خود را بشناسند و كسى كه بميرد و امام خود را بشناسد، مثل كسى خواهد بود كه در كنار حضرت قائم (ع) در چادر آن حضرت بوده است»؛ اگر بتوانيم در مورد امام‏شناسى وقت بگذاريم، تمام معارف دين به نحوى بسيار روشن برايمان حل مى‏شود.

در دعاى ندبه داريم كه:

«ايْنَ وَجْهُ‏اللهِ الَّذي الَيْهِ يَتَوَجَّهُ الْاوْلِياء»

؛ كجاست آن وجه خدا كه اولياء الهى به سوى او نظر دارند، يعنى حضرت امام زمان (عج) وجه الهى هستند و نمايش كامل صفات الهى مى‏باشند، يعنى امام از ملائكه هم بالاتر است. امام حقيقتاً به جهت مقام جامعيت اسمائى‏اش از ملائكه هم بالاتر است. همان‏طور كه «من» حقيقتاً فوق «تن» و حتّى فوق قواى «بينايى» و «شنوايى» است.

با اين مقدمات إن‏شاءالله معنى غيب بودن امام را متوجّه شديد، يعنى كلّ هستى زيرپاى امام و در قبضه امام (عج) است. امام غايب‏اند، نه يعنى در سرداب سامراء گم شده‏اند. عرض شد كه جهان در قبضه امام است، مثل‏

______________________________
(1)- «بحارالانوار»، ج 23، ص 77.

 

مبانى معرفتى مهدويت، ص: 28

اين‏است كه بدن در قبضه «من» يا نفس انسان است. وقتى مى‏گوييم امام واسطه فيض است؛ يعنى رابطه‏اش با هستى يك رابطه طولى است، يعنى مقام حضرت بالاتر است و بقيّه عالم، در قبضه وجود حضرت‏اند. مقام امام‏زمان (عج) در هستى طولى است، مثل مقام منِ شما كه تنِ شما مادون آن است و آن تن در طول وجود «من» است و وقتى معنى حضور طولى حضرت را نسبت به عالم متوجّه شديد، ملاحظه خواهيد كرد، همان‏گونه كه تن شما در قبضه من شماست، هستى در قبضه اراده امام است.

( 1)-« بحارالانوار»، ج 23، ص 77.

Share