لزوم تبلیغ برای زنده نگه داشتن تاریخ اهل بیت (علیهم السلام)

حجت الاسلام و المسلمین صدیقی
اهل بیت,ائمه,گنجینه تصاویر ضیاءالصالحین

لزوم تبلیغ برای زنده نگه داشتن تاریخ اهل بیت (علیهم السلام)
هر شهیدی مبلّغ نداشته باشد، شهادتش فراموش می شود. هر مظلومی اگر گروهی مظلومیتش را مطرح نکنند، طولی نمی کشد که پرونده مظلومیت او فراموش می شود. بی بی مان، مادرمان حضرت زهرا(سلام الله علیها)، مادر ائمه (علیهم السلام)، مادر امام زمان (ارواحنا فداه) در هیجده سالگی، بیماری و مشکلی نداشت؛ شهید شده، به قتل رسیده است. قتل فجیعی هم بوده است؛ چرا که کاش شمشیر بزنند، بکشند یا یک مرتبه تیری بیاید به قلبش و کار را تمام کند. ولی بی بی ما مدتی معلول شده، جانباز شده، جانبازی حضرت زهرا (سلام الله علیها) هم جانبازی عادی نبود. سینه اش سوراخ و شکسته بود. نفس کشیدن برایش مشکل بود. حضرت زهرا (سلام الله علیها) نمی توانست نفس بکشد. کسی اگر پایش شکسته باشد، با عصا راه می رود؛ اما بی بی پهلویش شکسته، راه رفتن برایش مشکل بوده است. بی بی دو عالم از این درد مهم تر، داغ مظلومیت شوهرش بود. قهرمان و یکه تاز و شیر میدان های نبرد را می ببیند که دست بسته در خانه نشسته است. با این حال، امروزه پرونده قتل حضرت زهرا(سلام الله علیها) در دنیای اسلام متروک مانده است. امروز در مکه، در مدینه، در مصر، در کشورهای مختلف شما نمی توانید بروید بگویید: حضرت زهرا (سلام الله علیها) را چه کسی به قتل رسانده است. یک شیعه جرأت نمی تواند که قاتل حضرت زهرا (سلام الله علیها)، نحوه قتل بی بی را، بر زبان بیاورد. زبان ها بسته است. از همان روز اول زبان ها بسته شد.
تبلیغ، علت جهانی شدن نهضت حسینی
اما پرونده امام حسین (علیه السلام) به نحو احسن در طول تاریخ باز است. علتش این است که حضرت زهرا (سلام الله علیها) گروه تبلیغاتی نداشت. خودش مبلغ علی (علیه السلام) بود و با تبلیغات و گریه و محسنش، امیرالمومنین (علیه السلام) را حفظ کرد. نگذاشت علی را بکشند. بنابراین علی را برای ما نگه داشت. اما خودش که به قتل رسید تا به امروز مظلومیتش بیداد می کند. دیگر هیچ کس بعد از حضرت زهرا (سلام الله علیها) جرأت نفس کشیدن نداشت به اینکه بگوید: جرم دختر پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) چه بوده است؟ چرا دختر پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را در خانه اش به قتل رساندند؟
حضرت زینب و خانم رباب (علیها السلام) و دخترها و کنیز امام حسین (علیه السلام) جزو کاروان تبلیغی امام حسین (علیه السلام) بودند. همه این ها مبلغین بی نظیری بودند و خطبه هایشان نظیر ندارد. کما اینکه حضرت زینب (سلام الله علیها) نظیر ندارد. پدر بزرگوارش امیرالمومنین (علیه السلام) خطابه ها خوانده ولی شرائطی که حضرت زینب (سلام الله علیها) دارد حتی پدرشان هم در آن شرائط نبوده است. پدرشان هیچ وقت اسیر نشده، کنارشان کشته ها نبوده، هیچ وقت جلوی چشمش سر بریده نمی دیده؛ حضرت زینب (سلام الله علیها) در چنین شرایطی خطابه ایراد کرده است.
این ها خطیب هایی بودند که هیچ کدام شرایط خطابه را نداشتند. بنابراین، موانع از زمین و آ سمان می ریخت؛ که مانع تمرکز برای سخنوری است. چه کسی می خواهد در فضای آرامی حرف بزند. شما با این همه صفا که می آیید و ما را به حرف در می آورید. آدم یک گوشه مجلس می بیند کسی در گوشی صحبت می کند یا حواس ها پرت است، حواسش پرت می شود بنابراین دیگر سخن گو نمی تواند سخن بگوید. حضرت زینب (سلام الله علیها)، در مجلس جلادهای تازیانه به دست –جلادهایی که شرارت ها، بیدادها و تهدیدها می کردند، بچه ها را کتک می زدند، چنگ و دندان نشان می داند- ایشان در چنان مجالسی مجلس را آرام کردند. در فضایی که همه دشمن بودند، در بین شنونده ها یک نفر دوست نبود. در فضایی که همه دشمن هستند، این دشمنان را آرام کردند. اینها هر جا رفتند، معجزه کردند؛ چرا که از بزرگ تا کوچک ولایت داشتند. حضرت زینب (سلام الله علیها) نایب الحسین بود و نیابتش را به نحو احسن به عالمیان اثبات کرد. که نیابتش نیابت قراردادی و صوری نیست. یک ابلاغ به او داده نشده بلکه قلب زینب (سلام الله علیها) عرش خدا شده بود. زینب (سلام الله علیها) نبود، حرف می زد. خدای زینب بود که حرف می زد. هر جا صلاح می دانست با یک اعمال ولایتی عالم را قبضه می کرد. در چنگ خودش می گرفت. کسی بر حضرت زینب (سلام الله علیها) تسلط نداشت. این خانم بود که بر جمعیت تسلط داشت. هر جا هر کاری خواست، انجام می داد. کسی جرأت نمی کرد بگوید چرا آن کار را می کنی. آنقدر قدرت و عظمت و نفوذ داشت؛ آنقدر ولایتش عالم گیر بود که به حق می شود گفت: حضرت زینب (سلام الله علیها) واقعاً کار خدایی کرد و همه امور را از غیب در این عالم تصرف کرد. آن گرگ های درنده خشن را به گریه آوردند و منقلب و پشیمان کردند. اوضاع را دگرگون کردند.
این خطابا نیازمند مجالس متعددی است که اساتید بنشیند و از نظر روانشناسی آنها را تجزیه و تحلیل کنند. به این صورت که در مواجهه با جمعیت های گوناگون چگونه سخنوری کنند، چه مسائلی را مطرح کنند، همه اینها موضوعاتی هستند که نیاز به بررسی موشکافانه دارد. خطبه حضرت سجاد (علیه السلام) که صاحب ولایت مطلقه کلیه الهیه بود. یک درخشش و تجلی بزرگی از جلوه های خدا را در آن مجلس یزید نشان داد و مجلس را منقلب نمود. هر کدام از این ها در جای خودش جای اعجاب و حیرت دارد. همه انسان های منصف وقتی به این دریای مواج طوفانی و نحوه تبلیغات حضرت زینب (سلام الله علیها) و حضرت سجاد (علیه السلام) و بانوان دیگر نگاه می کند واقعاً سرگیجه می گیرند. آنقدر وسیع است که انسان ساحلش را نمی تواند ببیند. تا می بیند عظمت و جلال و عزت و قدرت و نور و نفوذ می بینید. همه جا این ها با نهایت عزت و قدرت و سرافرازی، سرشان را بالا گرفتند. هیچ جا سرشان را خم نکردند. هیچ جا ذلیلانه چیزی را نگفتند. هیچ جا عذرخواهی نکردند. آخرین سنگر، سنگر شام بوده است؛ که دست نخورده بود. این خاکریز هیچ وقت فتح نشده بود. در زمان علی مرتضی (علیه السلام) در این شهر لعن و نفرین بر امیرالمومنین (علیه السلام) فرهنگ و رسم شده بود. همین جور ادامه داشت. خطیب ها در بالای منبرها کارشان لعن بر علی (علیه السلام) و ناسزا گفتن به علی بن ابیطالب (علیهما السلام) بوده است.
تفاوت مردم شام با کوفه در کلام امام سجاد (علیه السلام)
از حضرت سجاد (علیه السلام) سوال می کنند، کجا به شما سخت گذشت؟ حضرت کربلا را نمی گوید با این که «لقد عظمت مصیبتک فی السموات علی جمیع اهل السموات»[1] آنچه را که زینب (سلام الله علیها) دیده، اگر ما به آن پی ببریم، آن موقع تحملش برایمان سخت می شود. مگر کم مصیبت در کربلا دیده اند؟ مگر بچه کوچک را، بچه سه ساله را روی سینه بابایش تازیانه نمی زدند. کجای عالم دیده اید که بدن بی سر را زیر سم اسب ها له می کنند؟ با این همه مصیبت کربلا، حضرت سجاد (علیه السلام) نفرمودند در کربلا به من سخت گذشت. گفتند: در شام به من سخت گذشت. دلیلش این است که در کربلا این هایی که جنایت کردند همه مزد گرفته بودند، پول گرفته بودند، مزدور بودند. حقوق بگیر دستگاه بنی امیه بودند. مردم عادی نبودند. در کوفه وقتی با مردم عادی برخورد کردند، با یک خطبه همه شروع به نفرین کردند. با یک خطبه همه شروع به ناسزا گفتن کردند. زن ها گریه می کردند. چادر و لباس می آوردند؛ اما در شام مشکل این است که اهل بیت (علیهم السلام) با توده مردم روبرو بودند. این ها دیگر مزدور و حقوق بگیر نبودند. عامه مردم در کوفه با اهل بیت (علیهم السلام) بد رفتاری نکردند. خدا می داند چه شد، آمدند به امام زین العابدین (علیه السلام) رسماً پیشنهاد کردند؛ گفتند: اگر کاری شده است، شما ببخشید. شما جلو بیفتید ما می آییم. کمک می کنیم. کوفه این جوری بود. توده مردم طرفداری می کردند. مشکل شام این است که در شام تنها حقوق بگیرها نبودند که سنگ می زدند بلکه زن های کوچه و بازار می آمدند، می گفتند: این ها کی هستند؟ تا می شنیدند این ها دختران علی (علیه السلام) هستند، دست به سنگ می بردند؛ شام وضعیت عجیبی داشت.
امام باقر (علیه السلام) و تشبیه مجلس یزید به مجلس فرعون
در مجلسی که یزید ترتیب داده و از سفرا، کاردارها، نمایندگان دولت ها، علمای مسیحیت و بزرگان دستگاه سلطنتی دنیا دعوت کرده بود، از فرصت استفاده می کرد تا قدرت خود را در قلمرو خودش نشان بدهد که ما اصلاً مخالفی را در مملکت خودمان نمی توانیم نگه داریم. سر مقدس اباعبدالله (علیه السلام) را جلو گذاشته است و می خواهد بگوید: ما این هستیم. ما این کارها را کردیم. بعد زن و بچه اسیر را آورده که می خواهد بگوید: ما قدرتمان همه جا را گرفته است. هیچ کس نمی تواند در مقابل ما نفس بکشد.
در مجلسی که چنین اتفاقی پیش آمد، حضرت باقر (علیه السلام) کاری کرد که جناب مسیح در زدودن تهمت از مادر خودش آن کار را کرد. وقتی دور مریم را گرفتند و به او تهمت می زدند: «ما کان ابوک امرء سوء و ما کانت امک بغیا»[2] مریم، تو که پدر و مادرت آدم خوبی بودند و دامنشان پاک بود، تو دیگر چرا؟ زخم شمشیر خوب می شود؛ اما زخم زبان و زخم تهمت التیام پذیر نیست. حضرت مریم دیگر نمی تواند از خودش دفاع کند؛ اشاره به این آقا زاده کرد. جز این بچه احدی نمی توانست این تهمت را بزداید. حضرت زینب (سلام الله علیها) سخن گفته بود، ولی تهمت شامیان به این زودی تمام نمی شد. این ها تهمت می زدند و می گفتند: این ها پدرشان علی مسلمان نبود و خودشان هم مسلمان نیستند. این ها آشوب طلبند و فتنه کردند. این ها دشمن ما هستند. هر نوع تهمتی را به این ها زدند. حضرت زینب (سلام الله علیها) هم که خطبه خوانده بود این ها مغلوب شده بودند اما هنوز توده ها از دل هایشان برنگشته بود. در مجلس یزید آنکه یزید را یک سکه پول کرد؛ از آن گوشه از جمع اسرای دست بسته اسرایی که بالای سرشان تازیانه است، دست هایشان بسته است، یک مرتبه دیدند یک آقازاده دو ساله به پا خاست و به تخت یزید اشاره کرد و فرمود: ایها الامیر! همه ماتشان برد. یزید می گفت: «کسی نمی تواند نفس بکشد» ولی این پسر دو ساله بلند شد و با این صدای رسا چماقی را محکم به سر نحس یزید زد. ذوالفقار علی (علیه السلام) این کار را نمی کرد که زبان امام باقر (علیه السلام) این کار را کرد.
فرمود: ایها الامیر! این مجلس شما، چقدر شبیه مجلس فرعون است. همه ماتشان برد و خیره شدند. همچنین سوالاتی را امام باقر با تصرف ولایی شان به زبان نحس یزید جاری کرد. یزید بی اختیار با امام باقر (علیه السلام) سخن گفت و پرسید: چه شباهتی؟ امام فرمود: شباهتی مجلس با مجلس فرعون دارد و تفاوتی دارد و آن تفاوت هم علتی دارد. این سه مساله را یزید با زبان خودش بصورت سه سوال مطرح کرد. گویا جنایت کاری که سوالات را خودش پاسخ بدهد یا زمینه کشف جرمش را با سوال و جواب های خودش فراهم می کند. در اینجا یک همچین زمینه ای پیش آمد. امام باقر (علیه السلام) فرمود: یک چنین جلسه ای که تو پیغمبرزاده ها را دست بسته اسیر آوردی، فرعون هم پیغمبری بنام موسی و برادرش هارون را دست بسته در مجلس خودش اسیر آورد. و همین سوالی را که تو الان از اطرافیان کردی گفتی: با بازماندگان این پیغمبرزاده ها همین سوال را فرعون از دار و دسته خودش از کارشناس ها و مشاورین خودش کرد. اما تفاوتی که بین این مجلس و آن مجلس هست این است که در مجلس فرعون با اینکه مجلس فرعون کافر و ملحد بود، یک بار هم «لا اله الا الله» نگفت. آن مجلس احدی فتوا به قتل پیغمبر اسیر نداد. همه گفتند: «ارجح و اخاه»[3] اما یزید در مجلس تو، همه هم صدا شدید و گفتید: نسل پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را باید براندازید؛ کوچک و بزرگ را قتل عام کنید. علتش را می دانی چیست؟ علتش این است که «لا یقتل الانبیاء و اولاد الانبیاء الا اولاد البغایا»[4] پیغمبر و پیغمبرزاده را نمی کشند مگر حرام زاده ها.
ذکر مصیبت
اول صفر، «آل الله» را به شهر شام آوردند. اما وقتی وارد کردند، وارد شهر دمشق نکردند. پشت دروازه در بیابان این ها را نگه داشتند. سه روز این ها را پشت دروازه نگه داشتند؛ تا شهر را آذین ببندند. اراذل و اوباش بناست بیایند تماشا کنند. بعد از سه روز وارد شهر شام کردند. اینکه می بینید حضرت رقیه (سلام الله علیها) در شام و در خرابه بهانه بابا را گرفته است، یک رمزی است. بعضی از عرفا حدس می زنند که حضرت ابا عبدالله (علیه السلام) موقع خداحافظی شاید در گوش دخترش گفته بود، دخترم ناراحت نباش اینقدر گریه نکن، من در خرابه شام می آیم، می برمت. در مسیر هم سراغ خرابه را از عمه اش می گرفت، عمه جان خرابه شام کجاست؟ کی به خرابه می رسیم؟ امروز که به خرابه رسیدند، این منتظر بود بابام چرا نمی آید؟ یک مرتبه دیگر این عقده ترکید و وجود نازنینش منفجر شد و از عمه اش آنگونه سراغ پدر را گرفت که دیگر حضرت زینب (سلام الله علیها) هم نتوانست خودش را کنترل کند. خودش، عمه ها، خواهرها، امام سجاد (علیه السلام)، گریه می کرد. این دختر خانم روضه خوان شده بود، عمه ها پا منبری شده بودند. این دختر چقدر شبیه به مادرش حضرت زهرا(سلام الله علیها) بی بی عالم هست؛ هم بدنش مجروح و زخمی بود. سینه اش سوخته بود. اما وقتی علی (علیه السلام) می پرسید: «سیدتی ما یبکیک»[5] خانم من چرا گریه می کنی؟ می گفت: برای مظلومیت خودت گریه می کنم.
تازیانه هایی که به بدن حضرت رقیه خورده بود، بدن نازنینش کبود بود. موقع غسل دادن غسال تعجب کرد، آمد سراغ حضرت زینب (سلام الله علیها) عرضه داشت: خانم این دختر بچه چه مرضی داشت؟ با چه بیماری از دنیا رفته؟ وقتی حضرت زینب (سلام الله علیها) جواب داد: یادگار برادر من مرض نداشت، بیماری نداشت. هیچ چیزش نبود. گفت: من که دارم غسلش می دهم تمام بدنش کبود است. بابا کبودی بدنم را نشانت نمی دهم. بابا دردهایم را به تو نمی گویم. وقتی آدم میهمان عزیز داشته باشد، بهترین چیزهای خانه اش را برایش نثار می کند. بابا جان عزیزتر از جانم، چیزی ندارم. بابا می خواهم جانم را برایت بدهم. بابا چرا پیشانیت شکسته؟ بابا چرا لبت کبود است؟ بابا، بابا جانم «ابتاه من الذی قطع وریدک» بابا رگهای گردنت را کی بریده؟


--------------------------
منبع: پورتال پژوهه تبلیغ
--------------------------
پی نوشتها:
[1]. زیارت عاشورا
[2]. سوره مریم، آیه 28
[3]. سوره اعراف، آیه 111
[4]. بحارالانوار، ج 27، ص 240
[5]. بحارالانوار، ج 43، ص 218

Share