امام حسین (علیه السلام) انسان ضد غرور/بخش چهارم

آیت الله آقا مجتبی تهرانی (ره)
امام حسین,سیدالشهدا,اباعبدالله,گنجینه تصاویر ضیاءالصالحین

اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم؛  بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبّ  الْعَالَمِین  وَ صَلَّی اللهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرین وَ لَعنَةُ اللهِ عَلی اَعدائِهِم اَجمَعین.
«الَّذینَ اتَّخَذُوا دینَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا»
.[1]
مروری بر مباحث گذشته
بحث ما راجع به حرکت و قیام امام حسین (علیه السلام) بود. عرض کردم این قیام صحیفه  ای است که برای ابنای بشر و درس هایی  در ابعاد گوناگون معرفتیِ معنوی، فضیلتی انسانی، دنیوی، اخروی، فردی و اجتماعی دربردارد. عرض کردم حسین (علیه السلام) مُصلحی غیور و انسانی ضدّ غرور بود و در این حرکتش نه مغرور بود و نه دیگران را مغرور کرد.
در جلسات گذشته بحث ما به این­جا رسید که امام حسین (علیه السلام) به حسب ظاهر، سرانجامِ این حرکتی را که انجام داد، حتّی تمام خصوصیات ظاهری این قیام را می دانست؛ یعنی همان طور که می­دانست به هدفی که برای این قیام در نظر گرفته است می رسد و شُبه هایی هم نیست که به آن هدف رسید، در حرکت ظاهری هم می دانست سرانجام کار چیست.
جلسه گذشته این مطلب را که حضرت سرانجامِ کار را می­دانست، هم از نامه خود امام حسین (علیه السلام)، هم از بعضی خطبه  های حضرت، هم مکالمات با اشخاص متعدد عرض کردم. اینها همه مُستَند است. البته آن چه گفتیم همه آن نبود، بلکه به عنوان نمونه بود. در اینهایی که نقل کردم اختلافی بین شیعه و سُنّی هم نبود. حضرت به طور کامل می دانست که سرانجام حرکتش چیست. حتّی می دانست کجا به شهادت می ­رسد. به عبدلله بن عمر با اشاره و کنایه گفت، می دانم که سر من را هم کجا خواهند بُرد.
حسین (علیه السلام) فریب اهل کوفه را نخورد
بنابر این، این طور نبود که حضرت ـ نعوذبالله ـ فردی فریب خورده بر اثر بی خبری باشد. چون بعضی ها به من گفتند که چه شد؟ مگر حضرت نمی­دانست؟ گفتم نخیر شماها نمی دانید. من هم از نوشته  ها و هم از گفتارها مطّلع هستم. این هم که گاهی بعضی می­گویند حضرت فریب اهل کوفه را خورد، اشتباه است. ـ إن شاءالله ـ تسامح می کنند و مُغرض نیستند. آقا این حرف را نزنید. این حرف­ها صحیح نیست، حالا از هر دهانی بیرون بیاید فرقی نمی­ کند. با همه اینهایی که من جلسه گذشته گفتم، معلوم می­شود این حرف­ها صحیح نیست. این حرف، حرف بسیار زشتی است که کوفیان امام حسین (علیه السلام) را فریب دادند.
می خواهیم شعور پیدا کنیم و حسین (علیه السلام) را بشناسیم
من مکرّر گفته ام که می خواهم جواب گوی خیلی از این مسائل باشم. این جلسات باید معرفتی باشد. می خواهیم شعور پیدا کنیم و امام حسین را واقعاً بشناسیم. این مسائل مربوط به امام حسین (علیه السلام) و مجالس ایشان، گره گشا است و اجرها و ثواب ها، اینها همه سرجای خودش است، امّا بالاتر از همه اینها شعور پیدا کردن نسبت به حق ائمه (علیهم السلام) به خصوص حسین (علیه السلام) و حرکت او است.
جمع  بندی مباحث جلسات گذشته
می خواهم تا اینجا را نتیجه  گیری کنم. نتیجه  گیری اوّل خیلی روشن شد؛ نه حسین (علیه السلام) فریب کسی را خورده بود یا بی خبر و بی اطلاع بود و نه کسی را فریب داد. همچنین از هیچ یک از ابزارها و اهرم هایی که دنیاداران به خصوص جاه  طلبان برای رسیدن به اهدافشان استفاده می کنند و بهره می گیرند، استفاده نکرد؛ یعنی نه کسی را تطمیع کرد، نه تهدید کرد و نه تحمیق کرد و از باورهای دینی مردم سوء استفاده نکرد. حسین (علیه السلام)، این کارها را نکرد.
* با ابزارهای شیطانی نمی توان به اهداف الهی رسید
حالا می خواهم بحث اساسی کنم. اوّلاً یک تذکر بدهم و بعد آن مطلب اساسی را بگویم؛ شما می دانید که در باب تعلیم و تربیت، بُرد عمل بیشتر از حرف است. ظاهراً در این شبهه ای ندارید که بُرد عمل بالاتر از حرف است. امام حسین (علیه السلام) یک درس عملی داد و آن درس این بود که اگر هدفی کلّی و الهی داشته باشی، با ابزار مادّی و شیطانی به هدف نمی­رسی. راه رسیدن به هدف الهی چیست؟ دُرُست عکس است؛ راه رسیدن به هدف الهی، گذشت از این ابزار مادّیت است. این خیلی مسأله مهمّی است. یک وقت این ابزار مادّی پیش تو جلوه نکند که خیال کنی با اینها می توانی به هدفت برسی؛ یعنی اگر هدف الهی داری، نه باید از تطمیع استفاده کنی و نه تطمیع شوی؛ نه تهدید کنی و نه از تهدید بهراسی؛ نه تحمیق شوی و نه تحمیق کنی.
نقل کردم آنهایی که مقابل امام حسین (علیه السلام) بودند، کارشان یا تطمیع بود یا تهدید بود و یا تحمیق. بعد هم شایعه پردازی کردند، از قبیل اینکه ـ نعوذبالله ـ امام حسین (علیه السلام) علیه خلیفه قیام کرده است. حتّی گفتند خارجی  است. دیگر نمی خواهم بالاتر از این بگویم. یک دست «بوق» است و یک دست «اسلحه» است؛ با یک دست بوق، یک دست اسلحه کارِ الهی پیش نمی رود. مبنای خدا بر این است که این ابزار، ابزار مادّیت است. اینها ابزار مادی است و ابزار مادّی برای رسیدن به اهداف معنوی کاربرد ندارد. این اولین درسی است که ما از عمل امام حسین می گیریم.
* برای رسیدن به هدف الهی باید از «جان» هم بگذری
این را هم بگویم که از نظر زندگی دنیایی ما، بالاترین و ارزشمندترین چیزی که برای ما هست، جان ما است. دُرُست است که مال، بستگان و سایر علاقه  های مادّی هم هست، امّا رأس مخروط برای زندگی و نشئه دنیایی، جان است که امام حسین فاتحه اش را خواند! از اول تا آخر گفت هر کسی هدف الهی دارد و بخواهد به هدف الهی اش برسد، راهی جز این ندارد که از جان بگذرد. چه در نامه اش، چه در خطبه هایش، چه مکالمات شخصی اش با افرادی که نصیحتش کردند، همین مطلب را مطرح می فرمود. ما تعبیر می کنیم «بالاتر از سیاهی رنگی نیست». حتّی نگفت اگر کُشته هم شوم از هدفم دست بر نمی دارم، بلکه گفت می دانم کشته می شوم، می دانم قطعه  قطعه  ام می کنند، می دانم سر من را می برند، جای قبرم را هم می دانم، ولی اینها برای این است که به هدف معنوی و الهی خودم برسم.
* از جان  گذشتگی برای اهداف الهی، سنّتی الهی است
این یک اصل معرفتی از معارف الهی است. یک وقت می گویی از معارف اسلامی است، اما این از معارف الهی است. آیه ای می خوانم که این سنّت الهی را مطرح کرده است: «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى  مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّة»؛ اوّل رأس مخروط را می گوید؛ اوّل «أنفسَهم» است، بعد می گوید «أموالَهم»، بعد هم می گوید «فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُون وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّاً فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجیلِ وَ الْقُرْآنِ».[2]یعنی سنّت الهیّه است و اختصاص به هیچ دین خاصّی هم ندارد. اینجا جای این نیست  که بخواهم برای شما آیه را تفسیر کنم، چون در آن یک جنبه معادله ای نهفته است.
* «جاودانگی» و «خوشی» را در نشئه دنیا نخواهی یافت!
آنهایی که می گویند ما اعتقاد داریم، یعنی می گویند مبدأ و معاد را قبول داریم، اگر مبدأ و معاد را قبول دارید، نشئه دنیا و آخرت را قبول دارید، این را بدانید که یک تقابل بین نشئتین است. هستی ما در این عالم و خوشی ما در رابطه با این هستی، دو مورد است؛ هم می خواهیم باشیم و هم می خواهیم خوش باشیم. بدانید اوّلاً اینجا از آن «بودِ جاودانه» خبری نیست. هستیِ اینجا، هستیِ حقیقیِ واقعی نیست؛ بلکه «نمودی از بود» است. زندگی همیشگی و جاودانه برای آن نشئه دیگر است. به تعبیر قرآنی، «دارِ حَیَوان» آنجا است. از طرف دیگر، می خواهی خوش باشی؛ بدان خوشی های دنیا، خوشیِ ناخالص است؛ «إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً».[3] خوشیِ خالص  در نشئه آخرت است. بعد برای دستیابی به آن بودِ جاودانه و آن خوشیِ خالص، باید از این بودِ موقّت که نمودی از «بود» است، دست برداشت و از این لذّت آمیخته با درد و از این شیرینی آمیخته به تلخی باید صرف نظر کرد. حسین (علیه السلام) آمد به شما این را گفت.
روایتی می خوانم از علی (علیه السلام) که فرمودند: «فَلَا یَغُرَّنَّکُمْ مَا أَصْبَحَ فِیهِ أَهْلُ الْغُرُورِ»؛ یعنی فریب آن چیزهایی را نخورید که مغرورین به این حیات دنیوی، فریبش را خوردند. به دو جهت: «فَإِنَّمَا هُوَ ظِلٌّ مَمْدُودٌ»؛ اوّل اینکه این چیزی که می بینی، سایه است و نور نیست؛ نمود است و بود نیست. دوم اینکه خیال نکنی این سایه پایان ندارد! بلکه: «إِلَى أَجَلٍ مَعْدُودٍ».[4] فریب خورده ها اینها  هستند که این ابزارها را به دست می گیرند، ولو اینکه به ظاهر هم بگویند ما به مبدأ و معاد معتقد هستیم.
آیه  ای که اول جلسه می خوانم خیلی گویا است: «الَّذینَ اتَّخَذُوا دینَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا». اینها دینشان را مسخره کرده  اند و به مسخره گرفته  اند؛ می گوید مسلمانم، می گوید متدیّنم، می گوید متشرّع هستم، شعار اسلام هم می دهد، امّا مغرور به این زندگی دنیا است؛ چون هم اهل تطمیع، هم تهدید و هم تحمیق است. این شخص مصداق همین آیه است: «الَّذینَ اتَّخَذُوا دینَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا». حسین (علیه السلام) آمد این مسأله را عملاً مطرح کرد. این را هم به همه گفت،؛ نه خود مغرور بود نه دیگران را مغرور کرد. حالا اگر انسان بخواهد بفهمد به معنای واقعی و حقیقی دین دارد یا دین ندارد، هر کسی برود بنشیند پیش خودش فکر کند. در روایات ما، این را در یک قالب به اسم دو راهی دنیا و آخرت می ریزند.
* «بدتر از بد» کسی است که آخرتش را به دنیای دیگری بفروشد
حالا من اینجا این نکته را بگویم؛ یک وقت شما مثلاً ـ نعوذ بالله ـ به فکر دنیای خودتان هستید و برای دنیای خودتان و ریاست و پول و امثال این حرف ها تطمیع می  شوید. وعده پُست و پول به شما می دهند و یا تهدید یا تحمیق می­شوید و از باورهای دینی شما می خواهند سوء استفاده کنند و در دام این فریب ها قرار دهند، یا ـ نعوذ بالله ـ دیگری را فریب می دهید که عُمده این است که دیگران را فریب می دهید برای اینکه به اهداف شیطانی  تان برسید. اینها برای خودتان است. امّا یک وقت نه، وضع بدتر است؛ و آن جایی است که می خواهید برای دیگری پل پیروزی شوید تا او به دنیایش برسد. من دینم را بگذارم برای اینکه دنیای دیگری آباد شود. باید راجع به حماریّت چنین کسی افعل تفضیل درست کرد!
روایتی از پیغمبر اکرم است که فرمود: «شَرُّ النَّاسِ مَنْ بَاعَ آخِرَتَهُ بِدُنْیَاهُ»؛ بدترینِ مردم کسی است که آخرتش را به دنیا بفروشد، یعنی آن نشئه جاودانه و خوشی خالص را با نشئه دنیایی که موقّت و خوشی اش ناخالص است، مبادله کند. «وَ شَرٌّ مِنْ ذَلِکَ مَنْ بَاعَ آخِرَتَهُ بِدُنْیَا غَیْرِه».[5] و بدتر از آن کسی است که بیاید آن نشئه اش را بگذارد برای اینکه کسی دیگر به دنیایش، به پول و به ریاست  برسد.
* دین دارِ حقیقی، سرِ دو راهی دنیا و آخرت دست از آخرت برنمی دارد
اگر می خواهی بفهمی واقعاً و حقیقتاً متدیّنی یا نه، ببین سرِ دو راهی دنیا و آخرت، کدام را انتخاب می کنی؛ اگر دیدی از این مواهب دنیایی گذشت کردی و آن طرف را ترجیح دادی، بفهم دین داری. اگر این­چنین نبود، برو دین پیدا کن. در روایتی مفصّل از امام صادق (علیه السلام) از آباء گرامی شان، از پیغمبر اکرم نقل می کنند که حضرت (علیه السلام) فرمودند: «ألا وَ مَنْ عُرِضَتْ لَهُ دُنْیَا وَ آخِرَةٌ فَاخْتَارَ الدُّنْیَا عَلَى الْآخِرَةِ لَقِیَ اللَّهَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ لَیْسَتْ لَهُ حَسَنَةٌ یَتَّقِی بِهَا النَّارَ»؛ کسی که سرِ دو راهی دنیا و آخرت برسد و دنیا را انتخاب کند، روز قیامت خدا را طوری ملاقات می کند که دیگر حسنه ای ندارد که بتواند از آتش دوزخ نجات پیدا کند. «وَ مَنِ اخْتَارَ الْآخِرَةَ عَلَى الدُّنْیَا رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ وَ غَفَرَ لَهُ مَسَاوِیَ عَمَلِهِ».[6] امّا اگر آخرت را انتخاب کرد، خشنودی خدا را به دنبال دارد.
حُرّ، بر سر دو راهی دنیا و آخرت
تمام این حرکت  هایی که حسین (علیه السلام) کرد، برای ابنای بشر خیلی چیزها را روشن کرد. می  خواهم وارد توسّلم شوم. نقل می کنند در بین راه به یکی از منازل که رسید، دستور داد آب زیاد بردارید. حرکت کردند.  در بین راه یکی از این اصحاب حسین (علیه السلام) گفت: «الله اکبر، الله اکبر». امام (علیه السلام) فرمود: چرا تکبیر می گویی؟ گفت در این بیابان بی آب و علف نخلستان پیدا شده است! این معجزه است! اینجا بیابان بی آب و علف چطور نخلستان پیدا شده است؟! یکی از اینها دقت کرد، گفت نه آقا، نخلستان نیست؛ سوارها با سرنیزه  ها است. چه می گویی تو؟! حسین (علیه السلام) گفت صبر کنید. ایستادند تا آنها آمدند و نزدیک شدند و بالأخره دیدند حُرّ است با هزار نفر سوار.
حسین (علیه السلام) گفت آب هایی که گفتم بردارید، بدهید به اینها؛ اینها در این بیابان تشنه هستند. واقعاً در ابنای بشر حسین (علیه السلام) کارهایی کرده که واقعاً عجیب است. گفت آبشان بدهید، اینها تشنه هستند. حتّی دارد یکی از آنها که عقب مانده بود وقتی رسید، خودِ حضرت با دست مبارکش به او آب داد. ما واقعاً چه باید بگوییم؟! آخر این پسر علی است و دیده است پدرش در صفین با معاویه چه کار کرد. اینها دشمن  هستند، امّا حسین (علیه السلام) به ابنای بشر درس داد و گفت دشمن خونی ات هم که آمده و می خواهد تو را بکُشد و تو هم می خواهی جانش را بگیری، امّا برای او از آب دریغ نکن. می خواهی بجنگی، بجنگ؛ می خواهی بکُشی، بکُش؛ امّا به او تشنگی نده؛ آب به او بده.
آمدند و آن صحبت ها بین حضرت و حُرّ ردّ و بدل شد که من دیگر نمی خواهم زیاد طول بدهم؛ گذشت تا اینکه موقع ظهر و نماز شد و حسین (علیه السلام) به حُرّ گفت، تو برو با اصحابت نماز بخوان، من هم با اصحابم نماز می ­خوانم. حُرّ گفت نه، من هم می آیم خدمت شما، من با شما نماز می­ خوانم. همین جا آرام آرام نشانه  های سعادت مندی حُرّ دارد نمایان می شود. حُرّ درست است که مَساویِ عمل داشت، نه اینکه نداشت، امّا بین دو راهی دنیا و آخرت ببین دارد چه  کار می کند. این اوّلین دو راهی بود.
دو راهی دوم وقتی بود که حسین (علیه السلام) حرکت کرد و گفت حالا که نمی خواهید به کوفه بیایم، من می روم. حُرّ آمد جلوی حضرت را گرفت و گفت من نمی گذارم بروی. حسین (علیه السلام) به او گفت: «مَا تُرید؟ ثَکِلَتکَ أمُّک»؛ چه می خواهی؟ مادرت به عزایت بنشیند! خیلی تند بود! برای عرب خیلی تند است. رو کرد به حسین چه گفت؟ ببین حُرّ سرِ دو راهی دنیا و آخرت چه می کند! گفت به خدا قسم، اگر غیر تو این طور اسم مادر مرا برده بود، من هم اسم مادر او را همین طور می بردم؛ امّا چه کنم که مادر تو زهرا (علیهاالسلام) است و چاره ای جز این ندارم که نام او را به بهترین وجه ببرم.
سومین دو راهی روز عاشورا بود. امام حسین (علیه السلام) با ابوالفضل پیش عمرسعد آمد. حُرّ هم بود؛ او اوّلین سردار لشکر عمرسعد است. عمر سعد پیشنهادهای امام حسین (علیه السلام) را قبول نکرد. حُرّ رو کرد به عمرسعد و گفت پیشنهادهای امام حسین (علیه السلام) را قبول نمی کنی؟ گفت: نه، می خواهم با او آن چنان جنگی کنم که آسان ترینِ آن این باشد که دست ها از پیکرها و سرها از بدن ها جدا شود. اینجا بود که حُرّ کنار کشید. مهاجر بن اوس می گوید من دیدم حُرّ سوار مَرکَب است، امّا بدنش دارد می لرزد. بین دو راهی دنیا و آخرت قرار گرفته است؛ انتخاب برایش خیلی سخت است. به او گفتم ای حُرّ، اگر از سردارهای کوفه سؤال می کردند، من از تو تجاوز نمی کردم؛ این چه حالی است که در تو می بینم؟! گفت ای مهاجر، خودم را بین بهشت و جهنّم می  بینم. به خدا قسم جز بهشت هیچ چیز را انتخاب نمی کنم.
مهاجر می گوید دیدم حُرّ رکاب را زد و حرکت کرد و به سوی خیام حسین (علیه السلام) رفت؛ امّا جملاتی را هم می گوید: «اللّهمَّ إلیکَ أنَبتُ فَتُب عَلَیَّ»؛ خدا تو را انتخاب کردم. می دانی مساوی عملم چه بود؟ «فَإنّی فَقَد أرعَبتُ قُلُوبَ أولِیَائِکَ وَ أولَادِ بِنتِ نَبِیِّکَ»؛ من دل دوستان تو را لرزاندم؛ من دل بچه های دختر پیغمبرت را لرزاندم؛ من این زن و بچه را ترساندم... نزدیک خیام حسین رسید. اینجا یک جمله از حسین (علیه السلام) نقل کرده اند. وقتی حُرّ پیاده شد، نمی دانم صورتش روی خاک گذاشت یا سرش پایین بود که حسین (علیه السلام) به او گفت: «إرفَع رَأسَکَ». سرت را بلند کن! خدایا ما را امشب به حُبّ حسین (علیه السلام) سربلند کن! به حسین (علیه السلام) عرض کرد: «هَل لِی مِن تَوبَة»؟[7] آقا، آیا خدا توبه من را قبول می کند؟ حسین فرمود بله، خدا توبه  پذیر است...
 

منبع: سایت تخصصی آیت الله آقا مجتبی تهرانی (ره)
----------------------
 منابع:
1. سوره مبارکه اعراف، آیه 51.
2. سوره مبارکه توبه، آیه 111.
3. سوره مبارکه انشراح، آیه 6.
4. بحارالأنوار ،ج34،ص252.
5. بحارالأنوار ،ج74،ص .46   
6. بحارالأنوار،ج70،ص103.   
7. اللهوف ،ص102.    

Share