مکتب حقوقی اسلام؛ توحید ریشه علم حقوق اسلامی و آثار آن/بخش چهارم

آیت الله میرباقری؛
استاد میر باقری

الوهیت و پرستش، منشأ همه حقوق
حق اصلی همه ی مخلوقات در عالم که بیشتر از یک حق نیست و همان حق به نظام حقوقی تبدیل می شود، حق خدای متعال برای پرستیده شدن است. حق او این است که همه در مقابلش خضوع، خشوع، تضرع و تألُّه داشته باشند و حق همه کائنات هم این است که او را بپرستند و به قرب و ضیافت او راه پیدا کنند. نباید گفت حق ما این است که بنده باشیم؟ اصلا غیر این نمی توان حقی را تصویر کرد. اگر کسی بگویید حق ما این است که به توسعه برسیم. باید بگوییم توسعه را تعریف کنید. توسعه یعنی چه؟ وقتی به توسعه رسیدید چه اتفاقی می افتد؟ آیا معنی توسعه جز این است که یک الهی به نام توسعه تعریف کرده، در مقابل او سجده می کنید و می گویید او خیلی چیز خوبی است، باید به او برسیم. اگر خدا را سجده نکردید سجده تعطیل نمی شود.
حقوق های طبیعی هم اقسامی دارند: سکولاریستی یا الهی. کسانی که بر اساس مکاتب پوزیتیویستی حق را می نویسند، اگر اله یا پرستش را تعطیل کنند، حقی درست نمی شود. آن ها هم سجده می کنند. منتها در مقابل بتکده ها سجده می کنند. ولی ما فقط در برابر یک خدا سجده می کنیم ثانیا ما تنها نیستیم بلکه همه کائنات بر او سجده می کنند. همه کائنات هماهنگ با هم یک خدا داریم و همه حق تقرب وحق تکامل به او را داریم. این حقوق هم هماهنگ است و در یک نظام هم افزای طولی و عرضی تعریف می شود که محور این نظام حقوق طولی، عالمِ خلافت است. اگر همه کائنات تحت تدبیر آن خلیفت الله حرکت کنند و او -که در مقام بندگی مطلق است و تخلف ندارد- با پرستش خودش در عالم تصرف کند همه عالم به قرب می رسد. یعنی همین طور که شما با زبانتان ذکر می گویید، با پیشانی تان سجده می کنید، با اعضاء و جوارحتان خضوع می کنید، در نتیجه هم شما و هم اعضاء و جوارحتان به تکامل می رسید.
اگر ما به منزله اندام واره روح کل هستی شدیم و با او یک پارچه عبادت کردیم، همه ما به تکامل می رسیم. یعنی استیفای حقوق استیفای هماهنگ است. و اگر هر مخلوقی از دایره پرستش خدای متعال و دایره تبعیت از خلیفه الهی خارج شد، این تخلف ظلم به خود و ظلم به همه هستی است. مثل یک سلول که از مدار بدن خارج می شود و به یک سلول سرطانی تبدیل می شود، به کل بدن ضرر می رساند و به روح شما هم صدمه می زند. خدا رحمت کند یک استادی داشتیم می گفت وقتی ما بچه بودیم مثلاً ده هزار تا آجر پشت سر هم می چیدیم. به اولی یک تلنگر می زدیم تا ده هزارتای آخری زمین می خورد. در عالم ارتباطات کمترین تخلفی به کل نظام منعکس می شود. این هم نکته بعدی.
لزوم ارتقاء فقه
الوهیت از طریق جریان ولایت خلفا در عالم جاری می شود. نظام ولایت واسطه تحلیل نظام حقوقی است. نظام الوهیت فوق نظام ولایت است و بعد از آن نظام حقوق قرار دارد. در این جا به سه مفهوم اساسی قائلم: الوهیت، ولایت و شریعت. اگر شریعت را به شرایع اخلاقی، اعتقادی و عملی - که شرایع عملی در فقه بیان می شود- توصیف کنید، کل این شرایع تابعی از ولایتند و ولایت هم تابعی از الوهیت است. لذا حق الوهیت حضرت حق به حق قرب و حق تکامل کل هستی تبدیل می شود که در یک نظام طولی و عرضی از طریق خلافت و شریعت جاری می شود. لذا فقه بستر تعیّن حقوق است، اما نه فقه خرد که الآن موجود است بلکه فقه کلان و توسعه را هم باید به فقه خرد ضمیمه کنید.
علم حقوق مشتمل بر سه بخش است: حقوق خرد، حقوق کلان و حقوق توسعه. یک بخش از حقوق ناظر به تکامل اجتماعی است. بخش دیگر حقوق ناظر به تنظیم روابط ساختارهای کلان اجتماعی است مثل حقوق دستگاه ها، حقوق قوه قضائیه و مقننه و نسبت این دو به یکدیگر. حقوق خرد اجتماعی ناظر به نهادهای خرد و آحاد اجتماعی است و حق توسعه هم به معنی تکامل است. فقه هم همین گونه است. اگر فقه بخواهد عهده دار همه نظام حقوقی شود باید از سطح فقه موضوعات که فقه خرد است به سطح فقه کلان که فقه نظامات اجتماعی است و فقه توسعه که فقه تعالی اجتماعی است ارتقاء پیدا بکند. ظرفیت کنونی فقه ظرفیت مثبتی است اما برای ارائه نظام حقوق کامل اجتماعی وافی نیست. تلاش هایی هم برای ارتقاء آن در احال انجام است.
چند سوال اساسی / حق، چگونه درک می شود؟
من پایگاه حق را طبق نگاه خودم به حق توحید و حق پرستش برگرداندم. البته همه هم همین کار را می کنند یعنی حق پرستش را پایگاه حق قرار می دهند، ولی انتهای این حق را که پرستش است پنهان می کنند. اومانیست ها هم که محور پرستش را خود انسان می دانند در مقابل یک الهی خضوع می کنند و الا اگر اله را بردارید و پرستش، تکامل و تعالی را بردارید دیگر حقی تعریف نمی شود. حال سخن بعدی من این است که درک از حق چگونه واقع می شود؟ هم در حوزه عقلانیت شخصی و هم در حوزه عقلانیت اجتماعی. فرض کنید ما می خواهیم حقوق را عرفی بحث کنیم و اصلا کاری با شرع نداشته باشیم. جوامعی که حقوقشان عرفی وضع می شود یک نوع حقوق دارند؟ یا حقوقشان متفاوت است؟ به تعبیر دیگر مگر نمی گویید عقلانیت جمعی محور شکل گیری حقوق است؟ سؤال من این است که این حقوقی که در جوامع مختلف هست، این حقوق چگونه شکل می گیرد و پیدا می شود؟ درک از حقوق چگونه پیدا می شود؟ یک فرایند اجتماعی طی می شود. در این فرایند اجتماعی جامعه به یک عقلانیت جمعی از حقوق می رسد. به یک وجدان جمعی از حقوق می رسد. یک نظام حقوقی در آن جامعه پیدا می شود. فرایند درک از حقوق و شکل گیری نظام حقوقی چیست؟
همین فرایند را در حوزه علوم نظری هم می توانید درست کنید. می توان پرسید درک از دانش فیزیک، ریاضیات، علم اقتصاد یا جامعه شناسی چگونه در جامعه پیدا می شود؟ به یک معنا سوال از جامعه شناسی علم حقوق یا جامعه شناسی علوم است. فراتر از جامعه شناسی، می توانید از منظر فلسفه تاریخ هم به پیدایش دانش نظر کنید. دانش چگونه پیدا می شود؟ ادراک چگونه پیدا می شود؟ آیا ما انسان ها به صورت جزایر منفصل می نشینیم و شروع به فکر کردن و اکتشاف می کنیم و این اکتشاف ها به صورت جزایری در کنار هم قرار می گیرند و دانش ایجاد می شود ؟
آیا واقعا این گونه است یا دانش به صورت اجتماعی تولید می شود؟ آیا دانش، قابل مدیریت است؟ آیا می شود تکامل دانش اجتماعی را مدیریت کرد؟ آیا لااقل در دوره ها و صده های اخیر دانش تحت مدیریت رشد کرده است یا اصلا مدیریت تحقیقات وجود نداشته است؟ یعنی انسان هایی با انگیزه های شخصی خودشان تحقیق می کردند و دانش را ساخته اند؟ و ده ها سؤال از این دست.
چه اموری بر تفکر اثر می گذارد؟
آیا وقتی شروع به فکر کردن می کنیم همان طوری که به ناچار در بستر اجتماعی می اندیشم یک بستر فرا اجتماعی به نام بستر فیزیک عالم هم بر ما حکومت می کند؟ آن هایی که انسان را مادی تحلیل می کنند همین را می گویند. می گویند بین فیزیک و جامعه شناسی و روان شناسی و معرفت شناسی رابطه ای وجود دارد. یک قدم جلوتر می روم و می پرسم آیا زمانی که فکر می کنید ملکوت عالم هم حضور دارد و در اندیشیدن ثر دارد یا نه؟ این مسائل را در حوزه دانش نظری در جای خودش مفصل بحث کرده ام، و نمی خواهم در این جا تکرار کنم.
به نظر بنده وقتی شروع می کنیم به تفکر کردن، اندیشیدن و تجربه کردن و دانشی تولید می کنیم - چه دانش نظری و چه دانش تجربی – هر نوع مطالعه ای - میدانی یا کتابخانه ای- می کنیم، هم در بستر تفکر اجتماعی و هم در بستر تکوین تاریخی قرار داریم. لذا همین که انسان شروع به فکر کردن می کند یا در دستگاه اولیاء نار است یا دستگاه اولیاء نور؛ یا در ظلمت است یا در نور. یعنی این گونه نیست که شما همین طور در گوشه ای بنشینید و مستقل فکر کنید. یک قوای پشتیبانی در عالم هست و همین که انسان شروع به فکر کردن می کند یا با قوای شیطانی در عالم فکر می کند « وَ الَّذینَ كَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ» تحت ولایت اولیاء طاغوت می اندیشد و فضای اندیشه اش ظلمانی است. و یا تحت ولایت حضرت حق می اندیشد «اللَّهُ وَلِی الَّذینَ آمَنُوا یخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ»(بقره/257)
در حوزه دانش عملی و عقل عملی هم همین طور است. جامعه را ببنید، عقلانیت اجتماعی را ببینید. همان طور که ما قوای جسمانی و قوای روحی داریم، جامعه هم یک قوایی دارد. فرض کنید نخبگان و اندیشمندان جامعه به منزله مغز جامعه هستند. آیا وقتی مغزهای جامعه شروع به کار کردن می کنند، جدای از فضای ولایت نور و ولایت ظلمت اند؟ هرگز! همان طور که فرد همین که شروع به تفکر کردن می کند، به عالم متصل می شود و در عالم می اندیشد؛ جامعه هم در عالم می اندیشد.
به همین دلیل است که در معرفت شناسی قائل به جهت داری همه علوم حتی ریاضیات هستیم. علم یا در فضای دستگاه نور تولید می شود و ابزار پرستش خداست یا در دستگاه ظلمت که ابزار پرستش شیطان است. گزینه سومی هم وجود ندارد؛ البته ممکن است تفکری التقاطی و به هم آمیخته باشد. در حوزه عقل عملی هم عینا همین طور است. یعنی وقتی یک فیلسوف در حوزه مسائل بنیادین حقوق و عقل عملی تدبر می کند- مانند فیلسوفی که در حوزه مسائل بنیادین عقل نظری کار می کند- یا تحت ولایت خدای متعال فکر قرار دارد یا تحت ولایت شیطان. از این جهت فرقی میان شان نیست. کانت که در عقل عملی تدبر کرده است و تأملات عقل عملی را نوشته است، آن موقع که تأمل می کرده است یا در دستگاه نبی اکرم تأمل می کرده است یا در دستگاه شیطان. دستگاه سومی هم در عالم نیست.
حقوق مدرن، استقرار ولایت طاغوت
فرایند درک از نظام حقوقی هم در دستگاه تاریخی و اجتماعی شکل می گیرد. این گونه نیست این نظام حقوق بشری که نوشته اند یک نظام حقوق بشر واقعی باشد و حالا می خواهند با ما تفاهم کنند بلکه می خواهند عقل عملی جمعی در بستر جامعه جهانی ایجاد کنند. یعنی عقل عملی جامعه جهانی را مدیریت کنند که در حقوق به یک اجماع بشر برسند. نه این که بخواهند یک درک واحد مطابق با واقع از حق بشر پیدا بشود. اصلا بحث بر سر درک واحد مطابق با واقع نیست. یک نظام حقوق بشری در یک فرایند مدیریتی تولید شده است که روحش توحید نیست. روح نظام حقوقی یا توحید (لا اله الا الله) است یا شرک. آن ها که با صدای بلند می گویند، این حقوق سکولاریستی است. حقوق شهروندی آن ها هم همین طور است. یک نظام حقوقی را مبتنی بر یک دستگاهی تولید کرده اند؛ بعد در یک فرایند مدریت شده می خواهند جامعه جهانی را نسبت به آن نظام به اجماع برسانند.
در حوزه عقل نظری همین کار را می کنند. در حوزه عقل نظری دانش ها را تولید کردند بعد دانش خودشان را جهانی سازی کرده اند. همان طور که در حوزه دانش نظری من به بومی سازی دانش نظری و تولید علم دینی معتقدم، در حوزه دانش عملی هم همین اعتقاد را دارم؛ یعنی دانش های عملی مانند علم حقوق، اخلاق، فلسفه اخلاق، علم سیاست و دانش های پشتیبان این دانش و علومی از این دست هم کاملا همین طور هستند. در یک فرایندی تولید می شوند. کاری که الآن مدیریت غرب می خواهد انجام دهد این است که همان طور که در حوزه دانش نظری یک اجماع نسبی جهانی ایجاد کرده و همه دانش های دیگر را حذف کرده است- مثلا در حوزه طب فعال دیگری جز طب رایج جهانی ندارید- در حوزه علوم عملی هم همین کار را می کند. یعنی وحدت عقل عملی را در جهان مدیریت می کند. نه این که واقعا یک حقوق بشری نوشته اند و اثباتش می کنند. به تعبیر دیگر زیبا شناسی ما، درک ما از حق و باطل، در ک ما از حسن و قبح، از خیر و شر، از خوب و بد، از حق و باطل – که مبنای علم حقوق است و تبدیل می شود به یک نظام حقوقی- این درک ها در یک فرایند ولایت و تولی و یک فرایند مدیریتی شکل می گیرد. اگر مدیریتی که بر فرایند تحقق عقل عملی جامعه حکومت می کند - چه در مقیاس یک ملت و چه در مقیاس جامعه جهانی- نظام ولایت مادی باشد بستر زیبا شناسی و درک از حق و باطل ظلمانی و منحرف می شود.
بر همین اساس - با کمال معذرت، حرف بسیار تندی است ولی مجبورم بگویم- پرچم داران دانش حقوق مدرن را جزء سران اولیاء طاغوت در تاریخ می دانم که یک پرستش مادی را در حوزه عقل عملی ابداع نمودند و آن را فراگیر کردند. زیبا شناسی بشر را تغییر دادند. درکش را از حق و باطل تغییر دادند. عجیب تر از این است که تحقق حقوق شهروندی را جزء مأموریت های دلت دینی خودمان قرار می دهیم. این دیگر خیلی عجیب است که حقوق شهروندی را که بر آن مبنا نوشته و تولید شده است به رسمیت بشناسیم. همان طور که علوم نظری می تواند دینی یا غیر دینی باشد و علوم نظری غیر دینی در خدمت جامعه دینی قرار نمی گیرد- امروز این ادعا در علوم انسانی فراگیر شده است ولی ما در ریاضیات هم قائل بوده ایم و هستیم که دینی و غیر دینی دارد- در حوزه علوم عملی هم ما معتقدیم علوم عملی ای که در بستر مدریت مادی در جهان تولید شده است ابزار استیفاء حقوق جامعه اسلامی نیست.
همین طور که پرچم داران دانش نظری مدرن - که با صدای بلند آن را دانش سکولار می دانند و آن را پنهان هم نمی کنند- پرچم داران فرهنگی شیطان در جهان هستند، پرچم داران نظام عقل عملی جهان مدرن هم پرچمداران قوای عملی شیطانند و تسلیم شدن در مقابل آن ها تسلیم شدن به ولایت شیطان است. البته عبور از این فضای ظلمانی کار بسیار دشوار و پیچیده ای است که مأموریت شما جوانان عزیزی است که امید است ان شاء الله تلاش کنید و بتوانید بستر عملی جامعه را به نور توحید نورانی کنید و بستر عقل عملی جامعه را از بت ها و خدایان متکثر و متعددی که در علوم عملی غرب در دوران مدرن شکل گرفته است و مدیریت شده و تبدیل به ارتکازات اجتماعی جامعه جهانی گشته نجات بدهید. به تعبیر دیگر بت پرستی مدرن در عقل عملی حضور پیدا کرده است و زیباشناسی را تغییر داده است؛ درک از خیر و شر را تغییر داده است. شما باید یک مجاهدت مضاعفی کنید نه فقط علوم عملی را به پایگاه اصلی خودش برگردانید بلکه مدیریت کنید که فضای عقل عملی جامعه در مقیاس جامعه جهانی نورانی بشود.
***********************************************
منبع:
برگرفته از پایگاه اطلاع رسانی آیت الله میرباقری

Share