سحرخیزی در دیوانهای شعرا

سحرخیزی

سعدی شیرازی:

یکی سر بر کنار یار و خواب صبح مستولی … چه غم دارد ز مسکینی که سر بر آستان دارد
چو سعدی عشق تنها باز و راحت بین و آسایش … به تنها ملک می راند که منظوری نهان دارد[1]

مگر نسیم سحر بوی یار من دارد ...که راحت دل امیدوار من دارد[2]

شهری به گفت و گوی تو در تنگنای شوق … شب روز می کنند و تو در خواب صبحگاه[3]

به تولای تو در آتش محنت چو خلیل … گوییا در چمن لاله و ریحان بودم
تا مگر یک نفسم بوی تو آرد دم صبح… همه شب منتظر مرغ سحرخوان بود[4]

خوش آمد باد نوروزی به صبح از باغ پیروزی … به بوی دوستان ماند نه بوی بوستان دارد[5]

مگر نسیم سحر بوی زلف یار منست … که راحت دل رنجور بی قرار منست[6]

صبح می خندد و من گریه کنان از غم دوست … ای دم صبح چه داری خبر از مقدم دوست
بر خودم گریه همی آید و بر خنده تو … تا تبسم چه کنی بی خبر از مبسم دوست
ای نسیم سحر از من به دلارام بگوی … که کسی جز تو ندانم که بود محرم دوست[7]

ایا نسیم سحر بوی زلف یار بیار … قرار دل ز سر زلف بی قرار بیار[8]

به فلک می رود آه سحر از سینه ما … تو همی برنکنی دیده ز خواب سحری
خفتگان را خبر از محنت بیداران نیست … تا غمت پیش نیاید غم مردم نخوری[9]

عمریست تا به یاد تو شب روز می کنم … تو خفته ای که گوش به آه سحر کنی[10]

 زین تنگنای خلوتم خاطر به صحرا می کشد … کز بوستان باد سحر خوش می دهد پیغام را
غافل مباش ار عاقلی دریاب اگر صاحب دلی … باشد که نتوان یافتن دیگر چنین ایام را[11]

به دلارام بگو ای نفس باد سحر… کار ما همچو سحر با نفسی افتادست[12]

شورش بلبلان سحر باشد … خفته از صبح بی خبر باشد[13]

ایا باد سحرگاهی گر این شب روز می خواهی … از آن خورشید خرگاهی برافکن دامن محمل[14]

ابو سعید ابوالخیر:

آن کس که به کوه ظلم خرگاه زند … خود را به دم آه سحرگاه زند
 ای راهزن از دور مکافات بترس … راهی که زنی ترا همان راه زند[15]

شاها ز دعای مرد آگاه بترس … وز سوز دل و آه سحرگاه بترس
 بر لشکر و بر سپاه خود غره مشو … از آمدن سیل به ناگاه بترس[16]

*****

بابا طاهر:

هزاران غم بدل اندوته دیرم ... هزار آتش بجان افروته دیرم
بیک آه سحر کز دل برآرم ... هزاران مدعی را سوته دیرم [17]

دلا پوشم ز عشقت جامه نیل ... نهم داغ غمت چون لاله بر دیل
دم از مهرت زنم همچون دم صبح ... وز آن دم تا دم صور سرافیل[18]

پروین اعتصامی:

من از نور دگر گشتم منور … سحرگه بر تو بگشایند آن در[19]

*****

خاقانی:

فروغ جمالت نظر برنتابد … صفات خیالت خبر برنتابد
 به کوی تو از زحمت عاشقانت … نسیم سحرگه گذر برنتابد[20]

یا تو به دم صبح سلامی نسپردی … یا صبح دم از رشک سلامت نرسانید
 من نامه نوشتم به کبوتر بسپردم … چه سود که بختم سوی بامت نرسانید
 باد آمد و بگسست هوا را زِ ره ابر … بوی زره ی غالیه فامت نرسانید
 بر باد سپردم دل و جان تا به تو آرد … زین هر دو ندانم که کدامت نرسانید[21]

امیر خسرو دهلوی:

 پرده برگیر ز رخ تا که دعایی بکنم … که به هنگام سحرگاه دعا خوش باشد[22]

عبید زاکانی:

خاص و عامش در سحرگاهان دعاها گفته اند … وان دعاهای سحرگاهی اثرها کرده اند[23]

*****

سیف فرغانی:

 روز وصل تو که عید است و منش قربانم … هر سحر چون شب قدرش به دعا می خواهند[24]

اگر در روز وصل تو نباشم جمع با یاران … من و آه سحرگاه و شب هجران و تنهایی[25]

سنایی غزنوی:

ای مستان خیزید که هنگام صبوحست … هر دم که درین حال زنی دام فتوحست
آراست همه صومعه مریم که دم صبح… صاحبت خبر گلشن و نزهتگه روحست[26]

نظامی گنجوی:

از چاشنی دم سحر خیز… سحری دگر از سخن برانگیز[27]

وحشی بافقی:

سحر خیزی بسی کردم چو خورشید … که زر گردید خاک راه امید[28]

هاتف اصفهانی:

سرو ز قدش خجل گل ز رخش منفعل … غیرت گل رشک سرو، در شرف و در صفا
 هر طرف از بوی اوست مشک فشان روز و شب … جیب نسیم سحر، دامن باد صبا[29]

دل بوی او سحر ز نسیم صبا نشنید … تا بوی او نسیم صبا از کجا شنید[30]

دریغ و درد از آن شمع سحر خیزان که بود او را … دلی پر آتش از ترس خدا و دیده ی پرنم[31]

ماهم اگر به قهر شد از لطف باز گشت … شکر خدا که آه سحر چاره ساز گشت[32]

انوری:

ما بی سر و سامان ز خرابی و زمانه … فریاد همی کرد که شبتان به سر آمد
 شب روز شود بعد نسیم سحر و دوش … شد روز دلم شب چو نسیم سحر آمد[33]

پی نوشت:

[1] سعدی، دیوان اشعار، غزلیات، غزل ۱۷۰.
[2] سعدی، دیوان اشعار، غزلیات، غزل ۸۳.
[3] سعدی، دیوان اشعار، غزلیات، غزل ۴۸۶.
[4] سعدی، دیوان اشعار، غزلیات، غزل ۳۷۹.
[5] سعدی، دیوان اشعار، غزلیات، غزل ۱۷۰.
[6] سعدی، دیوان اشعار، غزلیات، غزل ۸۳.
[7] سعدی، دیوان اشعار، غزلیات، غزل ۹۹.
[8] سعدی، دیوان اشعار، ملحقات و مفردات، تکه ۱۵.
[9] سعدی، دیوان اشعار، غزلیات، غزل ۵۴۵.
[10] سعدی، دیوان اشعار، غزلیات، غزل ۶۲۰.
[11] سعدی، دیوان اشعار، غزلیات، غزل ۱۵.
[12] سعدی، دیوان اشعار، غزلیات، غزل ۵۸.
[13] سعدی، دیوان اشعار، غزلیات، غزل ۱۹۳.
[14] سعدی، دیوان اشعار، غزلیات، غزل ۳۴۵.
[15] ابوسعید ابوالخیر، رباعیات، رباعی شمارهٔ ۲۴۴.
[16] ابوسعید ابوالخیر، رباعیات، رباعی شمارهٔ ۳۶۱.
[17] باباطاهر، دوبیتی ها، دوبیتی شمارهٔ ۱۲۲.
[18] باباطاهر، دوبیتی ها، دوبیتی شمارهٔ ۹۱.
[19] پروین اعتصامی، دیوان اشعار، مثنویات، تمثیلات و مقطعات، پیوند نور.
[20] خاقانی، دفتر شعر دیوان اشعار (غزلیات)، فروغ جمالت نظر برنتابد.
[21] خاقانی، دیوان اشعار، غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۸۱.
[22] امیرخسرو دهلوی، دیوان اشعار، غزلیات، شمارهٔ ۷۴۴.
[23] عبید زاکانی، دیوان اشعار، قصاید، قصیدهٔ شمارهٔ ۹.
[24] سیف فرغانی: گزیده اشعار: غزلها: غزل شمارهٔ ۴۱.
[25] دیوان سیف فرغانی - غزلها - شماره ١٨.
[26] سنایی، دیوان اشعار، غزلیات، غزل شمارهٔ ۷۴.
[27] نظامی، خمسه، لیلی و مجنون، بخش ۴ - سبب نظم کتاب.
[28] وحشی، ناظر و منظور، دایرهٔ پرگار سخن را از پرگار خانهٔ دو زبان ساختن و در میدانگاه خاتمهٔ بیان علم فراغت افراختن و خاتمه سخن را به مناجات مثنی کردن و نامهٔ کن و خامهٔ قدرت تمام نمودن رسالهٔ رسالت به نعمت مهر محمدی ختم نمودن
[29] هاتف اصفهانی، دیوان اشعار، ماده تاریخ ها، شمارهٔ ۱۵.
[30] هاتف اصفهانی، دیوان اشعار، غزلیات، شماره 33.
[31] هاتف اصفهانی، دیوان اشعار، ماده تاریخ ها، شمارهٔ ۷.
[32] هاتف اصفهانی، دیوان اشعار، گزیدهٔ اشعار رشحه، غزل.
[33] انوری، دیوان اشعار، غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۰۵.

Share