حیاء؛ اقتضای آدمیت آدم ها

اصغر طاهرزاده؛
حیاء
هرکس بعد از هر گناهی در قلبش دو ندا دارد: یکی ندا به این که مگر من در ذات تو چنین نکاشتم که این کار را نکن. نگاه کن به ذاتت ببین این کار را دوست نمی داشتی، و ندای دیگر این که مگر نگفتم که یک شیطانی هست که دشمن توست.

ما آدم ها؛ همچنان که آدم و حوّا به شجره نزدیک شدند و یک نحوه خودنمایی به صحنه زندگی شان آمد، ولی نسبت به آن راضی نشدند و لذا به فکر چاره افتادند، اصل و بنیادمان برهمین اساس است. ما برهمان اساسی که آدم و حوّا در بهشت عمل کردند می خواهیم عمل کنیم. پس اگر از ما بپرسند چرا خود را می پوشانیم، باید بگوییم چون آدمیم، چون آدم و آدمیت به چنین کاری دست زدند.[1] حالا خودنمایی می کنیم یعنی به عملی دست می زنیم که آدمیت ما از آن راضی نیست. چون ما فرزند آدمیم و باید کاری کنیم که با اصل آدمیت خودمان در تضاد نباشد. ولی یک وقت است که می افتیم در دنیای خودنمایی، یعنی زشت ترین کار برای ما مهم می شود. تمام تلاشمان این می شود که بیاییم پشت دوربین تلویزیون تا همه ما را تماشا کنند، یعنی همه ای که کثرت اند و هیچی، ما را تماشا کنند تا قلبِ متوجه هیچی شدة ما، هیچ شود و گرفتار سرابی شویم که خیالْ آن را واقعی می داند و نه عقل. وقتی بشر گرفتار این میل های دنیایی شد، آیا خدا دیگر او را رها می کند و از او قطع امید می نماید؟ آیا خداوند انسان را در چنگال شیطان وامی گذارد؟ مسلّم نه؛ یک سروش غیبی بر فطرت و قلب او ندا می زند، یک نسیمی از واردات قلبی به او تذکر می دهد که کجا داری می روی؟

 ادامه آیه را ملاحظه کنید، می فرماید: «وَ نَادَاهُمَا رَبُّهُمَا أَلَمْ أَنْهَکمَا عَن تِلْکمَا الشَّجَرَةِ» پروردگارشان ندا داد، آیا من شما را از این شجره نهی نکردم؟ یعنی بعد از تعلّق به دنیا و گرفتار لذّات آن شدن، باز با یک نور معنوی به قلبشان تنبه و تذکر می دهد. «وَأَقُل لَّکمَا إِنَّ الشَّیطَانَ لَکمَا عَدُوٌّ مُّبِینٌ» آیا نگفتم شیطان دشمن است آن هم دشمنی آشکار و شما به خوبی می توانید دشمنی او را بفهمید. نگفتم شما بی دشمن نیستید. شما نباید هر میلی از میل هایتان را تأیید کنید. بدون آن که ارزیابی کنید این میل از جنس وسوسه است یا از جنس گرایشات فطری. خداوند به بشر نهیب زد که مگر نفهمیدی که شیطان دشمن شما است. از این طریق به همة بشریت یک شیطان شناسی تعلیم داده  است و بعد هم آن ها را از پذیرش وسوسه های شیطان نهی کرد.

هرکس بعد از هر گناهی در قلبش دو ندا دارد: یکی ندا به این که مگر من در ذات تو چنین نکاشتم که این کار را نکن. نگاه کن به ذاتت ببین این کار را دوست نمی داشتی، و ندای دیگر این که مگر نگفتم که یک شیطانی هست که دشمن توست. به همین جهت است که انسان بعد از هرگناه احساس ناامنی می کند، چون نهیب خدا در جانش به صدا در آمده است. خوشا به حال آن هایی که به این نداها گوش فرا دادند تا از آدمیت فاصله نگیرند. آن وقت عموماً انسان های بزرگ این جا، یعنی در حین ندا دادن خداوند، بیدار می شوند. ذات آدم یعنی آدمیت، یعنی بیداری ای که بعد از رفتن در طبیعت در او به وجود آمده است. هر روز خداوند در این طبیعت به آدمیت ما این دو ندا را سرمی دهد، بلکه مثل آدم، جهت ما از نظر به طبیعت به بهشت برگردد و ندا سر دهیم پروردگارا ما به خود ظلم کردیم.
-------------------------------------------------------------
[1] - همچنان که در جلسة اول به عرض رسید؛ در کتاب جامع  احادیث الشیعه ج2ص282 داریم که «گروهی از یهود خدمت پیامبرخدا(صلی الله علیه وآله) رسیده و مسائلی چند را از حضرت پرسیدند. از جمله گفتند: یامحمد! برای ما بگو: این چهار عضو برای چه باید شستشو شود با این که از تمیزترین مواضع بدن به شمار می آید؟ پیامبر(صلی الله علیه وآله) فرمود: «شیطان آدم را وسوسه کرد، آدم به درختی که از آن نهی شده بود نزدیک شد، وقتی به آن نگریست آبرویش رفت، سپس ایستاد و به طرف درخت رفت - این نخستین گامی بود که به طرف گناه برداشته شد- سپس دست برد و از میوه درخت برگرفت و خورد. در این هنگام زیور و پوشش خود را از دست داد، دست برسر گذاشت و گریست و چون خداوند عزّوجلّ توبه او را پذیرفت، بر او و فرزندانش واجب کرد که همین اعضاء را بشویند، پس خداوند به او فرمان داد که چون به آن درخت نگریسته، روی خویش را بشوید، و چون با دو دست تناول کرده، آن دو را نیز تا آرنج شستشو دهد، و چون دست بر سر گذاشت فرمان به مسح سر داد و نیز امر به مسح دو پا فرمود. زیرا با آنها به سوی گناه رفت» ( نقل از کتاب رازهای نماز ازآیت  الله جوادی آملی«حفظه الله» ص 34).

چنانچه ملاحظه می کنید اولاً: قصه تمام زندگی دنیایی باید قصه آدمیت باشد که اصل حقیقی هرانسانی است. ثانیاً: تمام دستورات دین براساس باطنی است که در آدمیت ما محقق شده است، یعنی دستورات دینی، امور اعتباری جدای از امور نفس الأمری نیست.

Share