ابعاد وجودی انسان/ خیال

ادب خیال عقل وقلب/اصغر طاهرزاده؛
خیال بعدمفیدومضر
یك بُعد دیگر از ابعاد وجود انسان، بُعد خیال اوست. این بعد هم در جای خود می تواند بسیار مفید باشد، هر چند اگر مدیریت نشود و جهت گیری لازم را پیدا نکند انسان را به شدت به زحمت می اندازد.

خیال؛ بُعدی مفید یا مضر؟
یك بُعد دیگر از ابعاد وجود انسان، بُعد خیال اوست. این بعد هم در جای خود می تواند بسیار مفید باشد، هر چند اگر مدیریت نشود و جهت گیری لازم را پیدا نکند انسان را به شدت به زحمت می اندازد.
همان طور كه می دانید؛ سرعت خیال نسبت به جسم مادی خیلی بیشتر است، شما اگر بخواهید از اینجا به خانه تان بروید باید مسافتی را در زمانی خاص طی کنید ولی اگر بخواهید در خیال خود به طرف خانه تان حرکت کنید، خیلی سریع این کار را عملی می کنید. حال اگر این خیال درست تغذیه  نشود، خطورات و وسوسه هایی ناخوانده در آن ظاهر می شوند و ما را به خود مشغول می نمایند. در آن صورت انسان با خیالاتی پوچ که هیچ مبنایی ندارند زندگی  می كند و به اصطلاح؛ انسان خیالاتی می شود.
بشر امروز - تحت تأثیر فرهنگ مدرنیته - به شدت خیالاتی است و خیالاتش را جدی گرفته  است و آروزها و آینده اش را در همان خیالاتش پیگیری می کند، خیالاتی که به مبانی قدسی و عقلی متصل نیست. آری، خیال، یک بُعد بسیار مهم از ابعاد وجودی انسان است و چنانچه تربیت شود، کمالی برای انسان به حساب می آید. یكی از راه های تربیت  خیال ارتباط آن است با عالم عقل، تا عقل سایه ی خود را بر خیال بیندازد و آن را مدیریت و کنترل کند، و نتواند خودسرانه هر طور خواست جلو برود.
گاهی ممکن است یك فنجان ببینید و خیالات تان تحریك  می شود كه «چقدر قشنگ است! كاشكی من هم داشتم». این خیال، چنانچه در زیر سایه ی عقل قرار گرفت، اجازه جلو رفتن نمی یابد تا انسان را وادار کند، فردا برود آن نوع فنجان را خریداری نماید. بسیاری مواقع خیال ما زباله دان صورتی می شود كه آن را یك كسی بر اساس خیالات خود ساخته است و حالا آن صورت آنچنان جای خود را در ذهن ما باز می کند که نمی توانیم از آن بگذریم.

خیال؛ مایه ی نشاط و شعف
خیال را می  توان تربیت  كرد، و جهت داد، تا نه تنها عامل سرگردانی ما نشود بلکه موجب تشویق ما به سوی خوبی ها بگردد، به  همین جهت خیال را نباید سرکوب نمود باید تلاش کرد در جهتی صحیح شكوفا گردد. تمام شاعران بزرگ، در عالم خیالِ خودشان به این مقام رسیده اند، خیال است كه به انسان عشق و آرامش و نشاط می دهد .
انسان با عقل به تنهایی نمی تواند زندگی  كند، چون زندگی اش آنچنان خشك و بی نشاط است كه نمی تواند به آن راضی باشد، باید خیال را به صحنه آورد و آن را به سوی خوبی ها سیر داد تا با پری رویان بستان خدا اُنس بگیریم. به همین جهت مولوی در رابطه با خیالات پاک که عکس انوار غیبی الهی است می گوید:
آن خیالاتی که دام اولیاست
عکس مه رویان بستان خداست
چون اولیاء الهی جهت فکر و اندیشه ی خود را به سوی معارف عالیه و انوار معنوی انداخته اند، نه تنها عقل و قلب شان از نور آن معارف بهره مند می شود، بلکه به تبع عقل و قلب، خیال آن ها هم از آن انوار تغذیه می کند. عقل و قلبِ انسان های غیر معنوی تحت تأثیر وسوسه های شیطانی و حرص و هوس دنیایی است و ذهن خود را با همان ها مشغول کرده اند و در همان راستا ادامه می یابد و همواره گرفتار خیالات پوچ و پستی هستند. مولوی می گوید:
آدمی را فربهی هست از خیال
گر خیالاتش بُوَد صاحب  جمال
گر خیالاتش نماید ناخوشی
می گدازد همچو موم از آتشی
یعنی آدم با خیال، فربه  می شود و اوج می گیرد، زیرا خیال، محل ظهور عشق است، عشق در خیال ظاهر شود، در خیال است كه می توان با صورت مطلوب خود مأنوس شد، البته در بیت دوم می فرماید: اگر خیالات افراد، خیالات ناخوش و غیر سالمی بود، همان طور که موم در اثر آتش ذوب می شود، خیالات غیر سالم انسان را ذوب می نماید و زندگی او را نابود می کند.(1) عشق در موطن خیال پدید می آید و آن در صورتی است که بتوانیم از مطلوب خود صورتی در خیال ایجاد کنیم و یا صورتی را مدّ نظر قرار دهیم که ما را به محبوب یا مطلوب مان منتقل کند، به طوری که قلب آن را بپسندد و خیال از طریق آن بپرورد. در این صورت قلب به سوی او جهت می گیرد و خیال صورتی از او و یا صورتی از لوازم او را در درون خود پدید می آورد. گفت:
به صحرا بنگرم، صحرا تِه وینم
به دریا بنگرم دریا تِه وینم
به هرجابنگرم،کوه و در و دشت
نشان از روی زیبای ته وینم
در حالت عشق به محبوب، چون عقل و قلب به سوی محبوبی است که خیال نیز نمی تواند از آن بگذرد، با دیدن هرچیزی که اثری از محبوب را به یاد او می آورد، سریعاً در خیال خود به سوی محبوب منتقل می شود. اولیاء الهی با حاکمیت عقل و ادب کردن آن، در عین به صحنه آوردن خیال، نمی گذارند خیالشان به بیراهه رود و لذا اگر گل را مشاهده کنند به  شعف  می آیند، چون به جمال حق منتقل می شوند و اگر كویر را ببیند به خلوت با حق منتقل می شوند، با پاییز که روبه رو شوند، آرامشِ با حق بودن را در عین رفع تعلقات می یابند، با رؤیت بهار به حیات مطلقِ حق منتقل می شوند. خلاصه یک لحظه این خیال بدون محبوب خود نیست، چون خیالشان مؤدب شده  و تمام عالم را صورت انكشافِ مطلوب متعالی خود می بینند. و این صادق ترین رؤیت است، زیرا به واقع عالم چیزی جز تجلیات اسماء الهی نیست، و برهمین اساس گفته اند: عشق؛ کسی را در خود غرق نمی کند مگر آن که معشوقش حق تعالی باشد.

خیال؛ زباله دان كثرت ها
آدمی كه در دنیا گم  شده  است و نظرش به خودش و نفس امّاره  اش معطوف است، گل را هم كه ببیند آن را نسبت با خود ارزیابی می کند، لذا به جای دیدن زیبایی گل، می خواهد آن گل برای او باشد، به همین جهت هم هیچ وقت به معنی واقعی، زیبایی گل را نمی بیند. نمی تواند طوری زندگی  كند كه گل در طبیعت باشد و او بتواند به آن نگاه كند و با زیبایی آن ارتباط برقرار كند و آن را دریچه ی ورود به عالم حیات ببیند. او با صورت های زنده كه در دل طبیعت هست نمی تواند ارتباط برقرار كند، یا گل را از شاخه قطع می کند و به خانه می برد، یا یك تابلو می خرد كه عكس گل بر آن کشیده اند، تا خودش در میان باشد و بتواند آن گل را به خود نسبت دهد، چون خیال خود را درست تربیت نکرده نمی تواند با حقایق ارتباط برقرار کند، مسیر صحیحِ جهت دادن به خیالش را گم  كرده ، شخصیت او مرده گرا شده  است. قرآن در این رابطه می فرماید: «ألْهَكُمُ التَّكاثُر»؛ شما ها با كثرت ها بازی  خورده اید، «حَتّی زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ»؛(2) تا این كه با قبرها روبه رو شدید و همه چیز را مرده می بینید. یعنی كسی كه نمی تواند این گُل را كه در دل طبیعت است زنده ببیند، برای او آن گُل با این گُلی كه روی تابلو كشیده اند، فرقی نمی كند. قرآن می فرماید : می دانی تو چرا همه ی چیزها را مرده می بینی؟ چون گرفتار كثرت ها شده ای: «ألْهَكُمُ التَّكاثُر * حَتّی زُرْتُمُ الْمَقابِرَ»؛ «مقابر» یعنی مقبره ها. تو چون بازی خورده ی كثرت هایی و به حضور وحدت در هستی چشم نمی دوزی، همه چیز را مقبره می بینی. «بازی خورده ی كثرت ها» کسی است که جزءجزءهای متکثر برایش مهم است، امکان انتقال از کثرات به نور معنوی جاری در باطن عالم را از دست داده است. چطور شده كه به این مشکل افتاده است؟! چون خیال خود را به کمک عقل و قلب تربیت نکرده است تا متوجه حقایقی شود که عقل می فهمد و قلب احساس می کند. خیالِ ادب شده می تواند وحدت را در عالم كثرات به حضور آورد و یا بگو: حضورِ آن وحدت را در صورت این كثرات بیابد. اما آدم كثرت  زده، كثرتِ صرف را با وهمیات خود تركیب می كند و آن را به عالم خیال می آورد.
خیلی فرق  می كند كه ایده آل شما در ذهن تان فرش باشد یا گستره ی عالم معنا. در حالت اول خیال انسان زباله دان كثرت ها شده و در حالت دوم انسان با خیالات ادب شده و از طریق همین کثرات، قلب او آماده می شود تا با حق ارتباط برقرار كند.
------------------------------
1 - ما برای تربیت خیال و قلب نیاز به یك محبوب متعین داریم كه هم خیال از یاد آن شاداب شود و به وجد آید و هم قلب، با ارتباط با او نور بگیرد و جهت‌یابی كند و این را خداوند از طریق معرفت به اهل‌ البیت(علیهم السلام) و محبت به آنها برای ما عملی كرده است. عزیزان برای روشن‌شدن این قسمت از بحث لازم است به سلسله مباحث «مبانی نظری و روش‌های عملی حب اهل‌ البیت(علیهم السلام)» رجوع فرمایند و إن‌شاء‌الله از آن طریق خیال و قلب خود را به کمال برسانند.
2 - سوره تکاثر، آیه 1 و 2.

Share