شهید عباس کریمی قهرودی (شهید دفاع مقدس)

گروه جهاد و شهادت ضیاءالصالحین،
شهید عباس کریمی
روستای قهرود از توابع شهرستان کاشان در سال 1336 هجری شمسی پذیرای کودکی شد که پدرش جهت سالم ماندن او به آستان با کرامت حضرت عباس نذر کرد و مادر، اسم او را عباس نهاد. شهید عباس کریمی در محیط ساده و باصفای روستا و جو مذهبی خانواده رشد کرد

شهید عباس کریمی قهرودی (شهید دفاع مقدس)

روستای قهرود از توابع شهرستان کاشان در سال 1336 هجری شمسی پذیرای کودکی شد که پدرش جهت سالم ماندن او به آستان با کرامت حضرت عباس نذر کرد و مادر، اسم او را عباس نهاد. شهید عباس کریمی در محیط ساده و باصفای روستا و جو مذهبی خانواده رشد کرد.

شهید عباس کریمی قهرودی (شهید دفاع مقدس)

روستای قهرود یک روستاست از توابع کاشان. در این روستا کشاورزی بود به نام «احمد» که او هم یک زن و یک دختر شیرخواره توی خانه اش داشت. زن احمد بدزا بود، یعنی هر چه بچه دنیا می آورد سقط می شدند، این دختر کوچولو هم خدایی سالم مانده بود.«احمد» از خدا پسر می خواست از طرفی هم نمی خواست عیالش این همه اذیت شود. نیت کرد و رفت « کربلا». سال 1336 کربلا رفتن مثل امروز نبود، واقعا خون می خواست؛ البته خون دل. دست پربرگشت. بچه بعدی سالم بود، پسر هم بود، تازه بعد از آن، چهار تا بچه سالم دیگر هم به خانواده کربلایی احمد اضافه شد. اما پسر اول چیز دیگری است؛ آن هم اگر چنین حکایتی داشته باشد:

کربلایی احمد می گفت به حرم حضرت ابوالفضل علیه السلام دخیل بستم و زار زده بودم که یا قمر بنی هاشم من سلامت بچه هایم را از تو می خواهم. خلاصه اینکه کربلایی احمد این پسر اول را تحفه حضرت عباس [علیه السلام] می دانست، برای همین هم اسمش را گذاشت «عباس»

کودکی عباس کریمی مثل همه بچه های روستایی در خانه و مدرسه و سر زمین کشاورزی گذشت. عباس یک پسر بچه ساده و سبکبار و پا برهنه بود که در کوچه های خاکی قهرود، پشتک و وارو می زد و شلنگ تخته می انداخت. البته زیاد شیطان نبود، ظاهرا از همان اول هم مظلومیتش بر شلوغ بازی هایش می چربید. اما زبل بود. مدرسه هم که رفت درسش بد نبود، حداقلش آن قدری درسخوان بود که پای آقاجان وعزیزش را به مدرسه یا پای معلم را به خانه باز نکند. برای دوران دبیرستان هم راهی تهران شد. بی خبرم که یک بچه ساده شهرستانی چطور آن روزها را در تهران سر کرد اما به هر حال تا ششم یا هفتم را در مدرسه «دارالفنون» خواند، بعدش هم به کاشان برگشت و در هنرستان نساجی مشغول تحصیل شد و آخر به خوبی و خوشی دیپلمش را گرفت.

عباس کریمی از طریق ارتباط با برخی دوستان روحانی مبارز، با پخش اعلامیه و نوارهای سخنرانی امام فعالیت خود علیه رژیم پهلوی را آغاز کرد و در همین دوران توسط ساواک دستگیر و مورد شکنجه قرار گرفت. تا اینکه در پی فرمان امام خمینی (قدس سره) او نیز از پادگان گریخت و در جمع مردم به مبارزات خود ادامه داد. هنگام ورود امام در کمیته استقبال، مسئولیت حفاظت و حراست از ایشان را به عهده گرفته در تصرف و خلع سلاح پادگان عباس آباد در 21 و 22 بهمن نقش مؤثری داشت.

با پیروزی انقلاب اسلامی در راه اندازی سپاه پاسداران کاشان پیشقدم شد و در اوایل سال 1358 هجری شمسی به عضویت این نهاد مقدس درآمد. در فاصله کوتاهی مأمور به حفاظت از بیت امام در قم گردید و هنوز این مأموریت به پایان نرسیده بود که مسأله اغتشاش در ایرانشهر مطرح شد و در پی آن غائله کردستان او را با چهر ه واقعی جنگ آشنا کرد.

مبارزه با ضد انقلاب

در تابستان سال 1359 هجری شمسی داوطلبانه برای مبارزه با ضدانقلاب عازم کردستان شد و در سپاه پیرانشهر با واحد اطلاعات – عملیات همکاری کرد. پس از مدت کوتاهی، به واسطه بروز رشادت و دقت عمل، به عنوان «مسئول اطلاعات – عملیات» این سپاه معرفی شد. از جمله فعالیت های شهید در منطقه «خونرنگ» کردستان، انجام شناسایی عملیات و آزادسازی منطقه دزلی و ... بود که توسط نیروهای تحت امر و با هدایت او صورت گرفت. شهید کریمی بعدها همراه سردار «جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان» و شهید چراغی به جبهه های جنوب عزیمت کرد و به عنوان مسئول اطلاعات – عملیات «تیپ محمدرسول الله (صلی الله علیه و آله)» به فعالیت خود ادامه داد.

عباس کریمی با استعفا از مسئولیتش در سپاه کاشان راهی کردستان شد و پس از مدتی به سمت مسئول اطلاعات و عملیات پیرانشهر منصوب گردید. حاج عباس کریمی که لیاقت نظامی خود را به فرماندهان از جمله حاج احمد متوسلیان نشان داده بود پس از شکل گیری تیپ 27 محمد رسول الله (صلی الله علیه و آله) راهی جنوب شد و به عنوان مسئول اطلاعات- عملیات تیپ انتخاب گردید.

اولین عملیات تیپ محمد رسول الله (صلی الله علیه و آله) فتح المبین بود. این عملیات یک ویژگی دارد که باید در تاریخ ایران ثبت شود؛ آن هم تصرف توپخانه سپاه عراق بدون شلیک حتی یک گلوله است. عملیات شناسایی این توپخانه که مستلزم نفوذ در دل دشمن و رفتن به عقبه آنها بود، طبعا برعهده واحد اطلاعات و عملیات قرار می گرفت. عباس هم که کشته مرده این کارها بود. نتیجه کار هم آنقدر درخشان بود که چشم همه را خیره کرد، و بیشتر از همه چشم صدام را.

البته عباس کریمی در این عملیات از الطاف بعثی ها بی نصیب نماند و پایش تیر خورد و قلمش حسابی خرد و خاکشیر شد و ماندنش بیهوده. افقی فرستادندش کاشان. عباس تا آخر عمر اسیر این زخم ماند و در خرداد ماه سال 1361 هجری شمسی زمانیکه حملات اسرائیل به لبنان اوج گرفت، همراه سایر دوستان برای حمایت به کشورهای سوریه و لبنان عزیمت کرد و پس از بازگشت به وطن در مهرماه همان سال به سنت نبوی جامه عمل پوشاند و ازدواج کرد که حاصل آن یادگاری به نام داوود است.

مجروحیت و ازدواج شهید عباس کریمی

این سردار دلاور اسلام در عملیات «فتح المبین» از ناحیه پا بشدت مجروح شد و حدود دو ماه بستری بود و در این ایام (به توصیه پدرش) مقدمات ازدواج خود را فراهم کرد.

بنابه اظهار همسر شهید، مراسم عقد آنان در 21 مهر سال 1361 انجام شد. فردای آن روز (یعنی در 22 مهرماه) با هم به گلزار شهدای دارالسلام رفتند و با شهدا تجدید عهد و پیمان کردند. نزدیکی های عملیات «مسلم بن عقیل (علیه السلام)» بود که عباس با همان وضعیت مجروح (عصا به دست) به صف رزمندگان لشکر پیوست و حضور او با این حال، در تقویت روحیه رزمندگان اثر به سزایی داشت.

در عملیات «والفجرمقدماتی» به عنوان مسئول اطلاعات «سپاه 11 قدر» (که تازه تشکیل شده بود) معرفی شد و مدتی به «مسئولیت فرماندهی تیپ سوم سلمان» از لشکر 27 حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) منصوب شد و در کنار بسیجیان دریادل، به نبردی بی امان علیه دشمن بعثی صهیونیستی پرداخت و تا عملیات «خیبر» در این مسئولیت انجام وظیفه کرد. در تمامی صحنه های نبرد، سربازی لایق بود و پس از عملیات خیبر (شهادت حاج همت) به فرماندهی لشگر 27 محمد رسول الله (صلی الله علیه و آله) منصوب شد.

اخلاق فرماندهی شهید عباس کریمی

با توجه به ضرورت انقلاب اسلامی در داشتن الگو و معیار خاص در چارچوب اسلام، یک نوع اعمال فرماندهی در جریان جنگ عراق علیه ایران اسلامی، براساس تعالیم مکتب و رهنمودهای امام عظیم الشان (رحمة الله علیه) تجلی پیدا کرد که با فرماندهی مرسوم در سازمانهای نظامی مغایرت داشت؛ فرماندهی براساس پیوندها و اعتقادات قلبی به جای امر و نهی بی روح و انجام دستورات و فرامین از روی تعبد و عشق و اعتقاد، به جای اطاعت چشم و گوش بسته و عاری از روح و عشق.

در این نوع فرماندهی اگر فرمانده خود را موظف بداند که در مورد مسائل مختلف با همکاران مشورت کند، آراء و نظرات آنها را بشنود و بعد تصمیم بگیرد، در نتیجه، همه با جان و دل می پذیرند و به وظیفه و تکلیفشان عمل می کنند و همه تسلیم دستورات و اوامر الهی می شوند. در این دیدگاه، اطاعت از فرمانده، اطاعت از خداست و تخلف از او خلاف شرع است.

ویژگی ها و صفات شهید عباس کریمی

انس ویژه ای با قرآن داشت. روزانه حتماً آیاتی از کلام الله مجید را تلاوت می کرد. به تعقیبات نماز اهمیت می داد. همواره با وضو بود. در مجالس دعا، عموماً حالاتش دگرگون می شد. به ائمه طاهرین (علیهم السلام) عشق می ورزید و از محبین و دلسوختگان اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) بود. رفتار، گفتار و برخوردهای شهید در خانواده، اجتماع و سپاه حاکی از آن بود که او سعی می کرد برنامه های تربیتی اسلام را در هر جا که حضور دارد به مورد اجرا بگذارد. بشدت از غیبت دوری می کرد و اگر کوچکترین سخن و سعایتی از کسی می شد، اظهار ناراحتی می کرد و نمی گذاشت صحبت او ادامه یابد. در مقابل مؤمنین متواضع و فروتن بود. به کودکان احترام می گذاشت. هر وقت به آنها اشاره می کرد می گفت: «اینها مردان آینده هستند، دلیرمردان جبهه اند .ویژگیهای بارز اخلاقی، از او شخصیتی ساخته بود که ناخودآگاه دیگران را مجذوب خود می ساخت.

همسرش در این باره می گوید: از رفتار، نشست و برخاست و نیز صحبت ها و برخوردهای شهید احساس عجیبی به انسان دست می داد. هنگامی که من با ایشان روبرو می شدم بی اختیار خود را ملزم به رعایت ادب و احترام در مقابل او می دیدم.

حاج عباس کریمی در اثر استمرار بخشیدن به برنامه های تربیتی اسلام برای نیل به مقام و مرتبه انقطاع الی الله تلاش می کرد و هیچ نوع علاقه و میلی که معارض با حب الهی و رضا و خشنودی او باشد در وجودش باقی نمانده بود.

بوسه بر چهره شهید عباس کریمی توسط یکی از همرزمانش

شیوه های فراوان در سپاه در سیره فرماندهان شهید تبلور یافته، الگوی روشن اینگونه فرماندهی است، شهید کریمی نیز با الهام از این شیوه الهی مانند سایر سرداران غیور جبهه اسلام، با صلابت و استواری، رزمندگان را در جهت عقب زدن و تعقیب قوای مضمحل دشمن هدایت می کرد و لحظه ای از این امر مهم غفلت نداشت.

این فرمانده در سررسید شخصی و به خط خودش نوشته است:«خصوصیات یک فرمانده به این شرح است: سلامتی جسم و فزونی علم، مشورت با نیروها، سعه صدر و نداشتن حس انتقام، برخورد با افراد تحت فرماندهی از راه ارشاد و موعظه، در کنار همه تاکتیک ها، از همه مهم تر، فاصله نگرفتن از خداست. فرمانده ای که ابتکار عمل نداشته باشد، تسلیم است. ابتکار عمل، سلاح برنده مومن است.»

در برابر مشکلات، خونسردی خود را حفظ می کرد و در انجام هر کاری توکلش به خدا بود. با آرامش خاطر و امیدواری کامل به نتیجه اقداماتش، وارد عمل می شد. صبر و استقامت با او عجین بود و وجودش در بین سربازان امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مایه دلگرمی و حرکت بود.

با بسیجی ها مأنوس و صمیمی بود و به آنها عشق می ورزید. در کنار آنها بر روی خاک می نشست، با آنها غذا می خورد، به درد دل آنها گوش می داد، آنها را راهنمایی می کرد و تا آنجا که از دستش برمی آمد مشکل آنان را حل و فصل می کرد و ارتباط و سرکشی از خانواده شهدا توسط او زبانزد همگان بود.

چند خاطره از شهید عباس کریمی

۩۩۩ این جملات را داخل سررسید شخصی عباس کریمی و به خط خودش خواندم:«خصوصیات یک فرمانده به این شرح است: سلامتی جسم و فزونی علم، مشورت با نیروها، سعه صدر و نداشتن حس انتقام، برخورد با افراد تحت فرماندهی از راه ارشاد و موعظه، در کنار همه تاکتیک ها، از همه مهم تر، فاصله نگرفتن از خداست. فرمانده ای که ابتکار عمل نداشته باشد، تسلیم است. ابتکار عمل، سلاح برنده مومن است.»

۩۩۩ عملیات محمد رسول الله (صلی الله علیه و آله)، اولین عملیات برون مرزی بزرگی بود که بچه های سپاه مریوان در آن نقش داشتند. طراحی عملیات کار حاج احمد و حاج همت بود.

قرار شد یک اکیپ اطلاعاتی ویژه، برای شناسایی سنگرها، خطوط مقدم و در صورت امکان مناطق عمقی و عقبه دشمن، تشکیل شود. مسئولیت سرپرستی این اکیپ بی برو برگرد بر شانه عباس کریمی بود. این ماموریت نیز با مهارت های ویژه او به خوبی به انجام رسید. انجام عملیات محمد رسول الله (صلی الله علیه و آله) جرقه ای بود برای تشکیل یک نیروی زبده نظامی که «تیپ موقت 27 محمد رسول الله (صلی الله علیه و آله)»، نام گرفت و بعدها به لشکر خط شکن سپاه پاسداران در طول دفاع مقدس تبدیل شد. کادر اصلی این تیپ که حول محور فرماندهی احمد متوسلیان شل گرفت، به جز «محمود شهبازی» جانشین فرماندهی»، همگی از بر و بچه های سپاه مریوان بودند و طبق معمول حاج احمد برای واحد اطلاعات و عملیات تیپ هیچ کس را جز عباس کریمی در نظر نگرفت. به این ترتیب نطفه لشکر پیاده مکانیزه 27 محمد رسول الله ص در بهمن سال 1360 بسته د و اعضای مرکزی این تیپ پس از خداحافظی از مریوان _ شهری که ماه ها در آن به مجاهده پرداخته بودند _ عازم جبهه های جنوب شدند تا این بار سینه به سینه صدام عفلقی بایستند. دو کوهه، میقات احمد و شاگردانش بود و جبهه های جنوب، سکوی پرواز آنها.

۩۩۩ مریوان در زمان فرماندهی حاج احمد معروف بود به «قم کردستان». دلیلش هم همین توبه کردن های کله گنده های ضدانقلاب با نفس گرم بچه های سپاه مریوان بود. حاج احمد واقعا از تبحر عباس کیف می کرد. او با وجود وسواس عجیبی که نسبت به مسایل اطلاعاتی داشت تقریبا دربست حرف های عباس را قبول می کرد و کمتر به او ایراد می گرفت. اتفاق افتاده بود که کسی می آمد و اخباری راجع به تحرکات ضدانقلاب می داد، و عباس همه آنها را رد می کرد و آمار و ارقام متفاوتی را می گفت.

وقتی می پرسیدند تو از کجا می دانی، می گفت: من خودم دیشب پیش آنها بودم. حاج احمد می گفت: «روی اطلاعات برادر عباس باید صد در صد حساب و برنامه ریزی کرد.» سپاه مریوان حقیقتا برای عباس دانشگاهی بود که با بهترین نمره از آن فارغ التحصیل شد. در آن زمان «مریوان»، امن ترین نقطه کردستان بود و هر آدم ساده ای هم می داند که برقراری امنیت جز با عملیات اطلاعاتی قوی و مستمر ممکن نیست.

۩۩۩ اصلا تاکتیک عباس کریمی در واحد اطلاعات و عملیات، ملاقات با سران گروهک ها بود و بیشتر وقتش صرف رفت و آمد میان آنها می شد. غالبا هم تنها می رفت و بدون اسلحه. مثلا یک گردن کلفتی به اسم «علی مریوان» دار و دسته مسلح سی _ چهل نفری راه انداخته بود. عباس تصمیم گرفت که «علی مریوان» را وادار به تسلیم کند. اراده کرد و رفت پیش شان. امیدوار نبودیم زنده برگردد، جلویش را هم نمی توانستیم بگیریم. تصمیم که می گرفت دیگر تمام بود. هرچه می گفتیم بابا! اینها که آدم نیستند، می روی، سرت را برایمان می فرستند، عین خیالش نبود. مدتی با آنها رفت و آمد می کرد، با آ»ها غذا می خورد، حتی کنارشان می خوابید! اینها عباس را می شناختند که کیست و چه کاره است ولی بهش «تو» نمی گفتند. بالاخره «علی مریوان» و دار و دسته اش داوطلبانه تسلیم شدند. دفترچه خاطره علی مریوان که دست بچه ها افتاد دیدند یک جا درباره عباس نوشته: «چند بار تصمیم گرفتم او را از بین ببرم، ولی دیدم این کا ناجوانمردانه ای است. عباس بدون اسلحه و آدم می آید. این ها همه حسن نیت او را نشان می دهد. کار درستی نیست که به او صدمه بزنم...».

«عثمان فرشته» هم از کردهای ضدانقلابی بود که تحت تاثیر عباس تسلیم شد و اتفاقا خودش از مریدهای حاج احمد شد و بالاخره هم در جنگ با ضد انقلاب به شهادت رسید و سپاه، تشییع جناز باشکوهی برایش ترتیب داد.

بعضی از این آدم ها هم تسلیم نمی شدند اما تحت نفوذ عباس بودند. یک بار در جاده با گروه ضدانقلاب «صالح صور» برخورد کردیم. دیدیم کاری با ما ندارند. پرس و جو که کردیم گفتند: «کاک عباس گفته که با شام کاری نداشته باشیم، و الا جان به در می برید.» بعضی از اینها هم مثل «عبدالله دارابی» زیر بار عباس نمی رفتند ولی منطقه را ترک می کردند تا یک وقت رو در روی او قرار نگیرند.

عبدالله دارابی بعد از مذاکره با عباسف مریوان را ول کرد و با دار و دسته اش رفت سردشت. واقعا عجیب بود. این بچه شهرستانی کم حرف که همه را با پسوند «جان» صدا می کرد و آن قدر دوست داشتنی و ناز به نظر می رسید، چنان تصرفی در روح و جان دشمن ایجاد می کرد که کمتر در برابرش مقاومت می کردند. حاج احمد هم به او اطمینان کامل داشت و خیلی هم دوستش می داشت. عجب از پسر کربلایی احمد ...

۩۩۩ یکی از سران ضدانقلاب به نام «محمود آشتیانی» با عباس تماس گرفته بود که می خواهم با تو مذاکره کنم. یک جایی را هم برای مذاکره مشخص کرده بود. عباس به همراه بنده خدایی به نام «حمید» عازم محل قرار شده و آنجا از ماشین که پیاده می شوند معلوم می شد که «آشتیانی» راهنمایی فرستاده تا آنها را به محل استقرار او ببرد. همراه عباس بند دلش پاره می شود که عباس! به خدا توطئه است. اینها می خواهند بگیرند ما را. عباس می گوید: نترس برادر! با من بیا، غلط می کنند دست از پا خطا کنند. بقیه ماجرا از بیان «حمید» خواندنی است:

آقا این راهنما همین طوری ما را جلو می برد و می پیچاند. یقین داشتم که کارمان تمام است. روزها فقط تا شعاع سه کیلومتری دور شهر، امنیت نسبی برقرار بود و برای رفتن به دورتر باید با ستون و تأمین می رفتیم. حالا عباس چهل پنجاه کیلومتر از شهر دور شده بود. آن هم تنها، تنها که نه، من هم بودم ولی مگر فرقی هم می کرد! بالاخره به یک ده رسیدیم. هرچی گیر دادم به عباس که بیا از اینجا برگردیم. دلیلی ندارد که اینها ما را اسیر نکنند یا نکشند، عباس محکم می گفت: من باید با این مردک صحبت کنم. تو نمی آیی، نیا. راستش اگر می توانستم برمی گشتم، ولی دیگر جسارت تنها برگشتن رانداشتم. رسیدیم به خانه ای که محل استقرار «آشتیانی» بود. روی تمام پشت بامها و پشت همه درها و پنجره ها دموکرات های سبیل کلفت و کلاش به دست زل زده بودند به ما. شاید هاج و واج بودند که این دو تا دیگر چه خل هایی هستند. آنجا بود که صمیمانه و با اطمینان فاتحه خودم و عباس را خواندم. اما عباس انگار نه انگار. به قدری خونسرد و بی خیال بود که شک کردم نکند با حاج محمد هماهنگ کرده که الان بریزند این ده را بگیرند. قلبم مثل گنجشک می زد. ما نیروی اطلاعاتی بودیم و اگر زیر شکنجه می رفتیم حرف های زیادی برای گفتن به برادران ضدانقلاب داشتیم. جلوی آشتیانی که نشستیم او شروع به صحبت کرد که ما می خواهیم با شما به توافقاتی برسیم، تا...

عباس نگذاشت حرف او تمام شود و خیلی محکم و با جسارت گفت: ببین کاک! شما و ما هیچ مذاکره ای نداریم. شما باید بدون قید و شرط اسلحه را زمین بگذارید و تسلیم بشوید.

دلم هری ریخت پایین. اگر ذره ای هم به نجاتمان امید داشتم، بر باد رفت. منتظر بودم که فی المجلس سوراخ سوراخمان کنند. حق هم داشتند. عباس آنچنان از موضع قدرت آنها را تهدید می کرد که انگار لشکر «سلم و تور» پشت سرش هستند. با کمال تعجب دیدم محمود آشتیانی عکس العملی نشان نداد و دوباره خواست باب مذاکره را باز کند ولی این بار هم عباس با تحکم و ابهت خاصی حرف از تسلیم بی قید و شرط زد. هرچه محمود آشتیانی گفت عباس از حرف خودش کوتاه نیامد. گفت تضمینی نمی دهم، اگر کاری نکرده باشید امنیت دارید. صحبتشان که تمام شد مطمئن بودم که همانجا سرمان را گوش تا گوش می برند. ولی طوری نشد و راهنما دوباره ما را به ماشین رساند. تا زمانی که با ماشین وارد سپاه مریوان نشدیم منتظر بودم که یک جوری دخلمان بیاید و در دل عباس را لعن و نفرین می کردم که این دیگر چه جور مذاکره ای است.

چند روز بعد که آشتیانی و پنجاه شصت نفر از مزدورهایش آمدند و تسلیم شدند نزدیک بود از تعجب شاخ در بیاورم. تسلیم آنها ضربه خیلی بدی به حزب دموکرات می زد. خصوصا اینکه در تلویزیون مریوان هم حرف زدند و ابراز توبه کردند و به افشای جنایت های حزب دموکرات پرداختند. عباس به تنهایی این دار و دسته قلچماق و یاغی را به زانو درآورده بود.»

۩۩۩ فرمان حضرت امام خمینی درباره ترک خدمت سربازی ارتش شاهنشاهی که پخش شد، عباس که سرباز چهارده ماه خدمت بود، از پادگان جیم شد و رفت قاطی تظاهرات و تجمعات مردم. به کاشان که نمی توانست برگردد چون در یک شهر کوچک سریع شناسایی و دستگیر می شد. چند ماه باقی مانده را در تهران سر کرد. خواهرش ساکن پایتخت بود و او زیاد غریبی نمی کرد. انقلاب که پیروز شد برگشت سر خانه و زندگی پدرش اش . اما عباس دیگر خیلی فرق کرده بود، حتی ظاهرش هم متفاوت از گذشته بود و ریش تازهف سیاه و نرم، صورت آفتاب سوخته و بر و روی جذاب، مردانه و تحسین برانگیز را هم به صفات همیشگی اش اضافه کرده بود و در اعمال و رفتارش هم دیگر آن آرامش قبلی به چشم نمی خورد و مادر حیران مانده بود که چطور عباسش در عرض چند ماه این طور عوض شده است. همه می گفتند: ماشاء الله پسر کربلایی احمد یلی شده ...

۩۩۩ همان طور که ذکر شد چند ماه اول انقلاب برای عباس کریمی مثل بقیه جوان های سر تا پا انرژی شده کشور، به پاسداری از انقلاب گذشت، شده بود مصداق E= MC2 ؛از گشت زنی در خیابان ها و تعقیب ضد انقلابیون و طاغوتیان فراری تا کار با داس در مزارع. سپاه کاشان خیلی زود سامان گرفت. خرداد ماه 58 که نطفه سپاه کاشان بسته شد، عباس هم از قافله عقب نماند و همان دور اول رفت و اسمش را نوشت. در گزینش قبول شد و چون خدمت سربازی هم رفته بود به عنوان یک نیروی موثر و فعال در کارهای آموزش نظامی جای پایش را پیدا کرد. آن روزها هر کس که وارد سپاه می شد، اگر آموزش نظامی دیده بود یا سابقه مبارزات مسلحانه داشت خیلی زود تا حد فرماندهی تیم یا گروهان یا گردان بالا می آمد، اما عباس به دلیل روحیات خاصش کمتر جلوی دید بود و بی سر و صدایی او هم مزید بر علت می شد تا زیاد سر زبان ها نیفتد و چشمگیر نشود. بیشتر به کارهای فردی و تکی (و احتمالا یواشکی) علاقه نشان می داد و در این زمینه خیلی هم مستعد بود.

در ابتدای امر هم کسی از قیافه او نمی توانست متوجه درونیات و تفکراتش بشود. همان طور که ذکر شد انقلاب عباس کریمی را سراپا حرکت و خروش کرده بود ولی بی های و هویی و آرامش روحی او کماکان باقی بود.

کمی بعد از ورودش به سپاه، طی ماموریتی، یک گروه بیست نفره از سپاه کاشان به فرماندهی شهید «علی معمار» برای حفاظت از بیت حضرت امام عازم قم شد. آن روزها غائله «حزب خلق مسلمان» در قم اوضاع بدی را حاکم کرده و حفظ امنیت بیت حضرت امام دارای اهمیت ویژه ای بود. با خاموشی آتش این فتنه، تیم اعزامی از سپاه کاشان به شهر خود بازگشت. غائله بعدی که کار دست انقلاب داد، غائله ترکمن صحرا بود. خبری از اینکه بچه های سپاه کاشان یا عباس کریمی در سرکوب این بلوا شرکت داشته اند یا نه، در دست نداریم اما پس از این ماجرا، ضدانقلاب در سیستان و بلوچستان هم علم شلوغ بازی بلند کرد و شهرستان «ایرانشهر» هم شد مرکز این فتنه و دوباره گروهی از سپاه کاشان جمع شدند و رفتند «ایرانشهر» عباس در این مرحله بود که گل کرد.

عملکرد او در غائله ایرانشهر در مورد جمع آوری اطلاعات و طراحی عملیات برای سرکوب خوانین شورشی و اشرار مسلح، چشم همه را گرفت. یکهو می دیدند که عباس غیبش زد و همه نگران می شدند، یک دفعه هم سر و کله اش پیدا می شد و کلی اطلاعات بکر و دست اول با خودش می آورد. لباس محلی می پوشید و می رفت میان مردم و می نشست با آنها گپ زدن یا ریشش را می تراشید و با لباس شخصی به عنوان مسافر به سوراخ سنبه های شهر سرک می کشید و با موشکافی، ته و توی فتنه را درمی آورد. آن موقع بچه های سپاه به کد و رمز و به این تیپ کارهای تخصصی، نا آشنا و در مکالمات با بی سیم درمانده بودند و نمی دانستند چطور عمل کنند تا طرح و برنامه شان لو نرود که عباس آمد و پیشنهاد داد با لهجه غلیظ قهرودی پشت بی سیم صحبت کنند که برای مردم بلوچ کاملا ناآشناست.

این پیشنهاد چنان مؤثر افتاد که کسی فکرش را هم نمی کرد. مکالمات بی سیم از آن روز بر عهده عباس و یک هم ولایتی اش قرار گرفت و انقدر هم این کار را با تبحر و تسلط انجام دادند که همه بچه های سپاه حال می کردند و می نشستند کنار بی سیم تا عملیات مخابراتی عباس و هم ولایتی اش را بشنوند. مخلص کلام اینکه بلوای بلوچستان هم به همت بچه های سپاه آرام گرفت و پاسداران کاشانی بعد از چهار ماه به شهرشان برگشتند. تنور انقلاب هر روز عباس را پخته تر می کرد و روح پسر ساده و بی آلایش کربلایی احمد روز به روز قد می کشید، آنقدر بزرگ که دیگر در جثه نحیفش نمی گنجید.

نحوه شهادت شهید عباس کریمی

شهید عباس کریمی قهرودی چهارمین فرمانده لشکر پیاده - مکانیزه 27 محمد رسول الله (صلی الله علیه و آله) در روز 23 اسفند ماه 1363 (در برخی منابع 24 اسفند را تاریخ شهادت ذکر کرده اند) در چهارمین روز عملیات «بدر» در منطقه عملیاتی شرق رودخانه «دجله» بر اثر اصابت ترکش گلوله توپ به ناحیه پشت سرش شربت شهادت نوشید. پیکر غرق در خون و گل حاج عباس کریمی زمانی به تهران منتقل شد که تنها چند روز از اولین سالگرد شهادت فرمانده پیشین لشکر محمد رسول الله (صلی الله علیه و آله) یعنی «حاج محمد ابراهیم همت» می گذشت.

مزار شهید عباس کریمی طبق وصیت خودش در بهشت زهرا (سلام الله علیها) تهران - قطعه 24 در جوار مزار شهید دکتر مصطفی چمران قرار دارد.

شهید کسی است که حقیقت و هدف الهی را درک کرد و برای حقیقت پایداری کرد و جان داد. شهادت در اسلام نه مرگی است که دشمن به مجاهد تحمیل می کند بلکه انتخابی است که وی با تمام آگاهی و شعور و شناختش به آن دست می یازد.

وصیت نامه شهید عباس کریمی

تنها وصیت نامه به دست آمده از شهید حاج عباس کریمی است :

بسم الله القاصم الجبارین

چرا در راه خدا جهاد نمی کنید در صورتی که جمعی ناتوان از مرد و زن و کودک شما در چنگال ظلم کافرانند.

«و ما لکم لا تقاتلون فی سبیل الله و المستضعفین من الرجال و النساء والولدان و قاتلو هم حتی لاتکون فتنه و یکون الدین لله».

بکشید کافران را تا بر کنده شود ریشه فساد، و دین منحصر به دین خدا شود.

هیچ قطره ای در مقیاس حقیقت در نزد خدا از قطره خونی که در راه خدا ریخته شود، بهتر نیست و من می خواهم که با این قطره خون به عشقم برسم که خداست.

شهید کسی است که حقیقت و هدف الهی را درک کرد و برای حقیقت پایداری کرد و جان داد.
شهادت در اسلام نه مرگی است که دشمن به مجاهد تحمیل می کند بلکه انتخابی است که وی با تمام آگاهی و شعور و شناختش به آن دست می یازد.

«و لا تقولوا لمن یقتل فی سبیل الله اموات احیاء ولکن لا تشعرون» و آن کسی که در راه خدا کشته شده مرده نپندارید بلکه او زنده ابدی است ولیکن همه شما این حقیقت را در نخواهید یافت. (بقره 154) شهادت برای من یک فیض بزرگی است من لیاقت یک شهید را ندارم و امیدوارم که آنها که قبل و بعد از من به درجه شهادت نائل آمده اند من را در آن دنیا شفاعت نمایند. ان شاء الله و از قول من به تمام اقوام و خویشاوندان خصوصا پدر و مادر و خواهرم و همسرم و برادرانم بگویید بعد از من برای من گریه و زاری نکنند و در عوض به همه دوستان و آشنایان با چهره ای خندان تبریک بگویند و به آنها بگویند جان او هدیه ای برای اسلام عزیز و امام امت و امت امام بود و در رابطه با شهادت من و بقیه برادرانم که اگر لیاقت شرکت در جبهه های حق علیه باطل را داشتند خانواده من صبر را پیشه کنید و صبر نه این که در مقابل باطل و ناحق تسلیم شدن بلکه استواری و ایستادگی در برابر ناملایمات تسلیم شدن بلکه استواری و ایستادگی در برابر ناملایمات در برابر سختی ها، در مقابل گرفتاری ها و مبارزه سرسخت با مشکلات زندگی مبارزه با هوای نقس، اجرای کلیه دستورات امام است مبارزه با منافقین داخلی که خود نیز یک نوع جبهه داخلی است. لذا طبق فرمایشات قرآن کریم: «واقتلو هم حیث ثقفتموهم و اخرجوهم من حیث اخرجوکم و الفتنة اشد من القتل»

هر جا مشرکان را دریافتند به قتل رسانید و از شهرهایشان برانید جنان که آنان شما را از وطن آواره کردند و فتنه گری که آنان کنند سخت تر از جنگ و فسادش بیشتر است.

و در رابطه با رزمندگان اسلام باید بگویم که همیشه با توکل به خدا و ائمه معصومین و اجرای دستورات رهبر عزیز و عالی قدرمان بر دشمنان بتازید تا آنها را از صفحه روزگار بردارید و هیچ وقت بر پیروزی هایتان مغرور نشوید چون در مرحله اول این شما نیستید که می جنگید و این شما نیستید که شلیک می کنید بلکه طبق آیه قرآن مجید «و ما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمی»

و شما باید مجاهد فی سبیل الله باشید آن کسی که جهاد کند «کلمة الله هی العلیاء»

تا این که اراده خدا بالا بیاید و حاکم بر اراده ها شود این همان راه خداست.

سلام و دعای همیشگی تان را فراموش نکنید.

خدایا، خدایا، تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار از عمر ما بگاه و بر عمر او بیفزای.

خدایا خدایا رزمندگان ما را نصرت و یاری فرما

عباس کریمی
1361.01.27

شهید عباس کریمی قهرودی (شهید دفاع مقدس)

منابع: 
1. سایت آوینی
2. سایت 40 شاخص
3. نرم افزار روزنگار شهدا
4. ایسنا
5. نوشته «اصلاً تو می ‎دانی حاج عباس کیست؟» به نقل از سایت شهید آوینی
6. تابناک

Share