خلقت نوری ائمه علیهم السلام و بررسی آن در عوالم مختلف/بخش دوم

آیت الله میرباقری؛
آیت الله میرباقری

سوال: مهمترین ثمره این روایات چیست؟

معرفت به مقام ائمه شرط سلوک با ائمه است. هر شأنی از شؤون امام بابی به سوی خداست. اگر انسان معرفت به آن شأن پیدا کند از آن باب می تواند به سمت خدای متعال حرکت کند. مثلا اگر تلقی شما از علامه طباطبایی این باشد که ایشان ادبیاتش خیلی خوب است، شما بیشتر از ادبیات نمی توانید از ایشان یاد بگیرید ولی اگر تلقی شما این باشد که ایشان معلم اخلاق است و می تواند شما را سیر بدهد، می توانید در مقامات با ایشان سیر کنید.

اگر من ائمه را در حد یک امام زاده ای بدانیم که در همین دنیا آمده و از من یک چیزهایی بیشتر می داند و انسان مهذبی هم است؛ خوب با او اینقدر می توان راه رفت. ولی اگر کسی در حد زیارت جامعه ی کبیره اقرار به مقامات ائمه کرد، این اقرار درهای معرفت را باز می کند و درهای معرفت مقدمه ی سیر است. انسان با امامش که صراط الی الله است سیر می کند. حال اگر این امام تا مقامی که بین او و خدا حجابی نیست می رود و می شود نور اعظم الهی، خوب پس با امام می توانی تا آن مقام ها بروی. حتی تا عالم قبل از عرش و ملائک هم می توان با امام سیر کرد ولی اگر امام شما در رتبه ی بعد از عالم ملائکه است، می توان تا دون عالم ملکوت با او سیر کرد. این ها برای این است که آن امامی که ما می خواهیم با او در عالم توحید تا مقام معرفت سیر کنیم «فتصل الی معدن العظمة»[6] و می خواهیم با او تا مقام وصول به معدن العظمة سیر کنیم؛ باید ظرفیت این کار را داشته باشد. اینکه انبیاء اقرار می کردند و با اقرار به مقامات نبی اکرم سیرشان در مقامات توحید به کمال می رسیده است با اینکه خودشان خیلی از مقامات را پشت سر گذاشته بودند، معنایش همین است. این معنای همین روایتی است که عرض کردم که حتی انبیاء در سیر در بعضی درجاتشان محتاج شفاعت رسول اکرم هستند .

ابوحمزه ثمالی از امام باقر (ع) نقل می کند: «قال إنّ الله سبحانه تفرد فی وحدانیته»[7] خدای متعادل در مقام وحدانیت متفرد است. (در روایت ائمه آمده است که در مقام ما افراط و تفریط نکنید. دشمنان ما چند دسته روایت جعل کرده اند: دسته ای خواسته اند که مقام ما را تنزل بدهند و مقامات دم دستی برای ما گفته اند این مجهولات است.  و امام را برای ما در حد کسی که ما امام زاده هایمان را فوق آن می دانیم تعریف کرده اند. دسته ای غلو کرده اند که آنها هم شما را از معرفت ما دور می کنند.) توجه داشته باشیم که اینجا می فرماید خدای متعادل در مقام وحدانیت متفرد است یعنی برای خدا شریک درست نکنید. امام می فرماید: «ثم تکلم بکلمة فصارت نورا» خدا کلمه ای را القاء و تکلم الهی کرد و خلقت با تکلم الهی آغاز شد. تکلم الهی به معنای حرف زدن ما نیست ولی خدای متعال بالاخره کلامی دارد که «کلم الله موسی تکلیما»(نساء/164). فرمود خدای متعال کلمه ای را تکلم کرد که این کلمه، کلمه نور شد یعنی آغاز خلقت عالم انوار از اینجاست. «ثم خلق من ذلک النور محمدا و علیا و عترته علیهم السلام» سپس از این نور نبی اکرم و امیرالمومنین و عترت ایشان آفریده شدند. «ثم تکلم بکلمة» سپس خداوند کلمه دوم را تکلم کرد و «فصارت روحا» که این هم کلمه روح شد. یعنی حقیقت انوار با کلام الهی شروع می شود و حقیقت روح هم با کلام الهی آغاز می شود. «و اسکنها فی ذلک النور» و کلمه روح را در کلمه ی نور ساکن کرد. یعنی محل قرار روح که سرچشمه ی حیات است در همان محل کلمه نور است که هدایت است. لذا امام هم کلمه نور است و هم کلمه روح. هم هدایت به امام بر می گردد و هم حیات عوالم به امام برمی گردد. بعد این روح را که در قالب نور جا گرفته است، در بدن ما قرار داد. «فنحن روح الله و کلمته» پس ما روح الله و کلمةالله هستیم. «احتجب بنا عن خلقه» و خدای متعال با ما در حجاب قرار گرفته است. یعنی  ائمه حجاب بین خدا و مخلوقات هستند و این یک حجاب نوری است. امام بی حجاب با خدا در ارتباط است و مردم از طریق امام به خدا راه پیدا می کنند. معرفتشان، محبتشان و طاعتشان از این طریق واقع می شود.

یکی از شئونی که برای مومنین ذکر شده این است که مومنین هم ملحق به این نور هستند. این خیلی نکته مهمی است که انسان را خدا از کجا خلق کرده است و روح مومن از چه عالمی آفریده شده است. در روایات متعدد این را توضیح می دهد. ابن عباس از امیرالمومنین نقل می کند: «اتقوا فراسة المومن»[8] از زیرکی مومن بپرهیزید. به تعبیر دیگر مومن را ساده فرض نکنید و نخواهید که او را دور بزنید زیرا «فانه ینظر بنور الله» وقتی نگاه می کند با نور الهی نگاه می کند، لذا اعماق موجودات را می بیند. یک نوری در اختیار اوست که نور الهی است «فانه ینظر بنور الله» ابن عباس پرسید: «یا امیرالمومنین کیف ینظر بنور الله عزوجلّ» نور خدای متعال چه ربطی به مومن دارد و چطور مومن با نورالله نگاه می کند؟حضرت فرمود: «لانا خلقنا من نور الله» چون ما از نور الهی بدون حجاب خلق شده ایم و «خلق شیعتنا من شعاع نورنا» شیعیان ما و مومنین از شعاع نور ما آفریده شده اند. «فهم اصفیاء» چون از این سرشت آفریده شده اند جزو ابرار، نیکان و پاکان هستند که هر کدام از اینها یک مقام است. کسی که نورش از نور خداوند متعال و معصوم است مطهر و جزء ابرار است. پس ابرار در آغاز خلقتشان از یک چنین گوهری آفریده شده اند و متوسمون هستند. مُتِوَسم هستند یعنی چه؟ متوسم کسانی هستند که خداوند به آنها حقیقتی داده است که می توانند در سیمای اشخاص اسرارشان را ببینند البته اهل سوء استفاده هم نیستند و امین الله هستند ولی می توانند در سیمای شخص حقیقت و باطنش و گذشته و آینده اش را ببینند که اصل آن نوری است که در اختیار معصومین است.

شما در روایات متعدد دیدید که امام وقتی به امامت می رسد دو دسته روایت داریم. یک دسته روایات دارد که بین او و خدای متعال عمودی از نور پیدا می شود یا خلق می شود که تعبیرش الآن در خاطرم نیست که خداوند از این طریق به امام توجه می کند و امام هم از این طریق به خداوند متوجه می شود. بعد فرمود: امام همه ی اسرار مخلوقات را در آن عمود نور می بیند نه فقط ظواهر را. در بعضی روایت داریم که بخصوص بین سمع امام هم عمود نوری است که به او الهام می شود، لذا امام متوسم است. متوسم یعنی کسی که آن حقیقت در اختیارش است که در پرتو این نور می تواند عالم را ببیند. بعضی روایات این را تفسیر کرده است و فرموده است که این عمود، همان روح القدس است. پس چون در امام روح القدس است و این روح القدس محجوب نیست، اسرار مخلوقات در محضر امام هم هست.

البته امام امین الله است و خیانت در این امانت خداوند نمی کند. امام این طور نیست که سوء استفاده کند. ما وقتی یک نقطه ضعفی از مومنی بگیریم این نقطه ضعف را  ابزار سوء استفاده خودمان قرار می دهیم. مثلا اگر ما بفهمیم که فرزندمان از فلان غذا یا پفک خوشش می آید هزار تا بار از او می کشیم تا آن را به او بدهیم؛ اما امام این گونه نیست. بلکه احساس می کند که باید این نقطه ضعف را تطهیر می کند و دست به کار می شود تا کار ما را اصلاح کند. لذاست که خداوند این اسرار را به امام می دهد. چون معدن الرحمة و طریق حل مشکلات ما است.

و نیز چون این شعاع نور در مومنین هم وجود دارد لذا مومنین هم مُتِوَسم هستند. لذا حضرت گفت که حواستان باشد «المؤمن ینظر بنور الله» مومن متوسم است و نمی شود سرش کلاه بگذارید. ممکن است در جاهایی با شما مدارا کند مثل اینکه گاهی نزد پیامبر می آمدند و حرف هایی می زدند اما پیامبر سکوت می کرد.آنها تلقی می کردند که حضرت حرف آنها را قبول کرده است و باز فردی دیگری حرف دیگری می زد و پیامبر قبول می کرد. آنها کم کم می گفتند که اذنا هرکس هرچه بگوید پیامبر گوش می دهد و رای و نظری ندارد. خداوند می فرماید: «هو اذن خیر لکم» (توبه/61) که اگر پیامبر به حرف شما گوش می دهد به نفع شما گوش می دهد و خیال نکنید که سر پیامبر کلاه می رود منتها هو اذن خیر لکم پس مومن متوسم است و این بخاطر این است که او متصل به نورالامام است. فرمود: «خلق شیعتنا من شعاع نورنا فهم اصفیاء» برگزیدگان و ابرار و اطهار این ها هستند. «نورهم یضی علی من سواهم»  نور آنها بر غیرشان می تابد «کالبدر فی اللیلة الظلماء» مثل ماه در شب تاریک.

لذا در بعضی از روایات علت اینکه به شیعه، شیعه می گویند را همین گونه توضیح داده است. می فرماید: چرا به شیعیان ما می گویند شیعه؟ چون از شعاع نور ما آفریده شده اند. شیعه کسی است که شعاع نور امام در اوست و امام در او شاعع شده و او هم تابع امام است. مثل شعاع خورشید که در طلوع و غروبش تابع خورشید است و جلوه ای جز تبع خورشید از خودش ندارد و چیزی را جز خورشید نشان نمی دهد. مومن این گونه است و هیچ گاه خودآرایی و خودنمایی ندارد و همه وجودش دنباله و تابع امام است. پس این یک دسته از روایات که مقام نورانیت ائمه و به تبع نورانیت مومن را نشان می دهد.

مومن در ذیل امام بوده است. ما نمی خواهیم بگوییم که هر وقت که امام بوده مومن هم بوده است، بلکه در رتبه بعد از آن نور آفریده شده است. مومنین از نورنبی اکرم و ائمه خلق شده اند و لذا روح آنها تابع روح ائمه است. و این اتصال برایشان گوهری درست می کند که همان طور که امام با آن نور می بیند مومن هم در ظرف خودش با آن نور می بیند و می شود «ینظر بنور الله» یعنی مُتِوسم می شود .آن نور است که در مومن کارگر می شود و این است که موجب می شود مومن برای دیگران مثل ماه در شب تاریک شود و بدرخشد و این است که «مومن یتقلب فی خمسة من النور»[9] آن وقت این موجود وقتی می خواهد با امام خودش سیر کند تا کجاها که می تواند برود.

سوال: صفحه 436 قرآن کریم را توضیح بفرمایید که درباره آیات 12 تا 18 سوره مبارکه فاطر است.

پاسخ: یکی از اموری که در قرآن مکررآمده است این است که خداوند خلق و صنع خودش را توضیح داده است و نعمت هایی را که به مخلوقات داده است را یک به یک شمرده است. مثل دریاهایی که آفریده شده اند، شب و روزی که درپی هم می آیند و از این نعمت هایی که ما غرق در این نعمت ها هستیم. بعد خدا می فرماید: همه ی اینها ملک خداوند است و اوست که این عالم را اداره می کند. بعد یک مقایسه ای می کند بین خودش و آلهه ایی که دیگران برای خودشان اختیار می کنند و از آنها کمک می خواهند و آنها را صدا می کنند. از جمله اینجا هم همین طور است و خدای متعال در آیات اول نعمت های خودش را بیان می کند «یولِجُ الَّیلَ فىِ النَّهَارِ وَ یولِجُ النَّهَارَ فىِ الَّیلِ ذَالِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُم» این پروردگار شماست «لَهُ الْمُلْک» همه ی ملک در اختیار اوست، ولی «وَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِن دُونِهِ مَا یمْلِكُونَ مِن قِطْمِیر» (فاطر/13) کسانی را که غیر از خدا می خوانید و از آنها کمک می خواهید و صدایشان می زنید، مالک هیچ چیز حتی پوسته هسته خرما هم نیستند و نمی توانند کاری برای شما انجام بدهند.

البته گاهی ممکن است که انسان بگوید ما که صدا نمی زنیم ولی حقیقت این است که شرک خفی هم نوعی دعوت غیر و نوعی پرستش است منتها شرک خفی است وقتی ما از دوستمان کمک می خواهیم و خیال می کنیم او مشکلمان را حل می کند یعنی او را صدا می زنیم و حقیقت این است که او مالک هیچ چیز نیست. وقتی ما از دوست کمک می خواهیم یا از آب برای رفع عطش کمک می گیریم اینها همه صدا زدن است. خداوند متعال هشدار می دهد که این هیچ کاره ها را رها کنید و بیایید به سراغ من که همه کاره هستم. بعد می فرماید «إِن تَدْعُوهُمْ لَا یسْمَعُواْ دُعَاءَكمُ »  اگر بخوانید آنها،صدای شما را نمی شنوند. یعنی خیال نکنید که وقتی دستتان را صدا می زنید آن می شنود بلکه هو المجیب خدا می شنود که دست، شما را اطاعت می کند.هم او شنواست و هم او اجابت می کند. نه اینکه این دوست و دست و زمین و آسمان می شنوند. اگر صدایشان بزنید نمی شنوند «وَ لَوْ سمَِعُواْ مَا اسْتَجَابُواْ لَكم» همین هایی که شما آنها را صدا می زنید و به آن دل می بندید «وَ یوْمَ الْقِیامَةِ یكْفُرُونَ بِشِرْكِكُمْ» آنها روز قیامت از شما تبری می جویند «وَ لَا ینَبِّئُكَ مِثْلُ خَبِیر» (فاطر/14) هیچ کس مثل خدا که از اسرار عالم باخبر است، نمی تواند به شما خبر بدهد که سیر شما با این مخلوقات به کجا میرسد.

بعد خدا یک قاعده کلی می فرماید: «یأَیهَُّا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلىَ اللَّهِ» شما فقیر هستید و باید تکیه کنید و صدا بزنید. فقیر که نمی تواند نخواهد. شما فقیر هستید ولی الی الله . فقیر به غیر خدا نیستید «وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنىِ  الْحَمِید» (فاطر/15) اوست که غنی و حمید است. بنابراین شما فقیر هستید و فقیر هم باید استعانت بجوید ولی باید از غنی که خداست بخواهد. یعنی فقرشما، طریق قرب شما به خداست. ما شما را فقیر به غیر قرار ندادیم بلکه فقیر به خودمان قرار دادیم و این فقرتان طریق در سیر در درجات توحید است. چرا همین فقری که نردبان قرب شماست شما آن را به طریق سقوط در وادی جهنم تبدیل می کنید؟

معصومین عوالمی قبل از خلقت در این عالم دارند. مومنین هم عوالمی دارند که با نبی اکرم و انبیاء و اولیا در آن عوالم بوده اند. و کفار هم عوالمی دارند که با اولیاء طاغوت در این عوالم سیر کرده اند. این سیر اتفاق افتاده است.یعنی از ما درخیلی از امور اجازه نمی گیرند. حتی معلوم نیست که برای آمدن به این دنیا از ما اجازه گرفته باشند. همانطور که ما را از این دنیا که می برند، اجازه نمی گیرند. البته روایت داریم که تا مومن راضی نشود خدا او را از این دنیا نمی برد. خدا در حدیث قدسی می فرماید: «مَا تَرَدَّدْتُ‏ فِی‏ شَی‏ءٍ أَنَا فَاعِلُهُ كَتَرَدُّدِی فِی مَوْتِ عَبْدِی الْمُؤْمِن‏»[10] من در هیچ چیزی به جز در مرگ مومن تردد (یعنی رفت و برگشت) نمی کنم. یعنی این قدر در انجام اراده خودم با مومن رفت و آمد می کنم تا مومن آماده بشود. چون مومن از مرگ خوشش نمی آید و من هم کراهت دارم که مومن را اذیت کنم. پس تردد می کنم تا راضی بشود. البته این به آن معنی نیست که از ما اجازه می گیرند. این سیر عالم و مشیت خداست.

پس سیر اتفاق می افتد ولی ما در کیفیت سیرمان در این دنیا اختیار داریم.کما اینکه در کیفیت موتمان اختیار داریم ولی در اصل مرگ اختیار نداریم. می توانیم جوری هم بمیریم که «مات میتة جاهلیة» به مرگ جاهلی مرده باشیم. پس سیر در عوالم خیلی به اختیار ما نیست ولی کیفیت سیر بدست ماست. انشاء الله خداوند همه ی ما را از مومنین حقیقی وعامل به شرایط ایمان قرار بدهد.

 

منبع: پایگاه اطلاع رسانی آیت الله میرباقری
*************************************
پی نوشت ها:
*************************************

[6] إقبال الأعمال (ط - القدیمة)، ج‏2، ص: 687
[7] المناقب (للعلوی) / الكتاب العتیق، ص: 114 و بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج‏15، ص: 10
[8] بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج‏25، ص: 21
[9] الخصال، ج‏1، ص: 277
[10] الكافی (ط - الإسلامیة)، ج‏2، ص: 246

Share