اخلاق و رفتار پیامبر اکرم با مردم/بخش دوم

آیت الله قرائتی؛
قرائتی

6-دوری از امر و دستور، در کارهای شخصی
پیامبر روی زمین می نشست، کفش خودش را وصله می کرد. عارش نمی شد. اشک داشت. به ذکر خدا مشغول بود.
چیزی که مورد نیازش بود برمی داشت، باقی را در راه خدا می داد. با فقرا هم خوراک بود. الان سی و هفت سال است که از انقلاب می رود، سراغ دارید، یک چای ریز کنار یک مدیر کل ناهار بخورد؟ سراغ دارید یک امیر و سردار کنار یک سرباز در پادگان ناهار بخورد؟ 
من را برای دانه درشت های قوای مسلح دعوت کردند. بنا شد یک بحثی داشته باشم. ما را در پادگان بردند. از این در بردند، یک در دیگر، از آن در به در دیگر، هی گفتیم، خیلی ما را در این اتاق ها پیچ دادید؟ گفتند: آخر محل فلانی آنجاست. گفتیم: خوب موضوع چیست؟ بعد گفتند: درس اخلاق بگو. گفتم: این خودش ضد اخلاق است. بگذارید با سربازها بنشینید و من یکی دو حدیث بخوانم و بروم. اصلاً درس اخلاق که امیر و سردار ندارد. نه! در شأن ما نیست. آخر ما... ببینید این ها یعنی ما با پیغمبر فاصله داریم. 
یک بار پیغمبر روز فتح مکه سوار الاغ شد. روز فتح مکه مثل بیست و دوم بهمن ایران. روز پیروزی انقلاب بود. همه ی بت ها را شکستند، مکه فتح شد. یک نفر گفت: یا رسول الله! این الاغ شما پالان ندارد. شما هم پالان می گویید؟ پالان ندارد. گفت: این الاغ خیلی قوی است. تو هم بیا و دو پشته سوار شویم. الاغ بی پالان شخص اول کره ی زمین، الاغ بی پالان، آن هم روز فتح مکه، آن هم دو پشته! گیر ندارد. ما الان زن هایمان اینطور نیستند. خدا نکند از شش تا بشقاب یکی بشکند. می گوید: خاک بر سرم شد. می گوییم: چه شد؟ می گوید: گل بشقاب ششم، به او پنج تا نمیخوره، می گوییم: حالا چه خاکی بر سرمان کنیم؟ بریم بازار. تمام شکستنی فروش ها را می گردیم به دنبال یک بشقاب که گل بشقاب ششم، به آن پنج تا بخورد. آخر عمر این خانم حیف نیست؟ جوان ما از بندرعباس از مشهد، از شمال، از جنوب، برای گل می آید، یا آبشار! و خانم ما در بازارها پرسه می زند، برای گل بشقاب. 
یک کسی آمد ریش های امیرالمؤمنین را درست کند. آرایش، پیرایش، هر چیز! لب ها تکان می خورد. گفتند: یا علی لبت را نگهدار، موی روی لب را قیچی کنم. فرمود لب را نگه می دارم، ولی یک سبحان الله عقب می افتم. این یعنی چه؟ امیرالمؤمنین که کفشش را وصله می کرد، می گفت: سبحان الله! سبحان الله! گفتند: چه می کنی؟ گفت: من دستم وصله می کند، چرا زبانم بی کار باشد؟ 
7- عفو و بخشش، حتی نسبت به مخالفان
اگر کسی مقصر بود، عذرش را می پذیرفت. آقا یک کسی یک خلافی کرده، عذرش را بپذیرید. بیایید و الان جلوی تلویزیون این کار را بکنید. مگر مبعث نیست؟ روزی که پیغمبر مکه را فتح کرد، فرمود همه ی کسانی که به من ظلم کردند، همه را یک جا بخشیدم. حتی شعار دادند. امروز تلافی می کنیم، امروز تلافی می کنیم. انتقام، انتقام، انتقام، انتقام. عربی اش هم این است. الیوم یوم الملحمه، یعنی امروز روز انتقام است. شما یک عمری به پیغمبر توهین کردید. اذیت کردید. حالا که ما مکه را فتح کردیم، انتقام می گیریم. پیغمبر فرمود: نه! این شعار غلط است. نگویید: الیوم یوم الملحمه! الیوم یوم المرحمة! امروز روز رحمت است. همه را یک جا بخشیدم. خود مردم مکه آمدند و گفتند: یا رسول الله! ما بیست و دو سه سال اذیتت کردیم. حالا می خواهی چه کنی؟ البته سیزده سال و هشت سال. بیست و یک سال اذیت کردیم. گفت: برادرم یوسف چه کرد؟ گفتند: برادرت یوسف همه ی برادرهایش را یکجا بخشید. همان برادرهایی که او را در جاه انداختند، همه را بخشید. گفت: همانطوری که حضرت یوسف، همه ی برادرهایش را بخشید، من هم امروز همه ی شهر مکه را بخشیدم. 
روز مبعث به خاطر پیغمبر! البته خود بخشش هم ثواب دارد. یعنی من اگر کسی فحشی، غیبتی، به من داده است، او را ببخشم، همین بخشش من عبادت است. خرج هم ندارد، مکان هم نمی خواهد، زمان هم نمی خواهد، منتها باید قورتش داد. شما اگر خواستی طرف را ببخشی، بگو: یا رسول الله! به خاطر مبعث تو، من فلانی را که به من ظلم کرده بود، بخشیدم. ثواب این بخشش من هدیه ای به روح پیغمبر! همدیگر را ببخشید. یک کسی مقصر است، نه خیر! گاهی وقت ها یک مسایلی پیش می آید که من اصلاً در دین مردم شک می کنم. البته بعضی هایشان. پسری رفته است و دختری را گرفته است. مادرش می گوید: چون با من مشورت نکرده است. خانه راهش نمی دهم. عاقش می کنم. اشک می ریزد و نفرین می کند. می گوییم: خانم! این پسر باید از شما اجازه بگیرد. یعنی اخلاق و ادب، اقتضا می کند که آدم از پدر و مادرش اجازه بگیرد. امام حالا این کار اخلاقی را نکرد. خودش رفت و یک کسی را انتخاب کرد. غلط کرد! اما تو در مقابل غلط پسر باید خانه راهش ندهی؟ باید مرتب... صد عیب روی این دختر می گذارد، که این دختر چنین است، چنان است، چنین است، پسر چنین است، چنان است. این حرف ها را نگو. حتی ما آنجایی که ثابت شود، نمی توانیم... 
حالا فرض کنید که یکی از بچه های من مسأله دار شد. شما می توانی بگویی: بچه های آقای قرائتی؟ باید بگویی همان بچه ای که مسأله داشت. اول باید مسأله اش ثابت بشود، وقتی هم جرمش ثابت شد، بگویی: فلانی! چرا می گویید: بچه هایش؟ یک بچه اش چرا باقی بچه هایش را می گویی؟ اگر یک بازاری کلاه برداری کرد، می توانید بگویید: بازاری ها دزد هستند؟ همین! یک بازاری دزد است، باید بگویید: همه؟ اگر یک کارمند رشوه گرفت، شما حق دارید بگویید: کارمندهای دولت همه شان مفت خور هستند؟ همه شان!!! می شود همه را گفت؟ غیبت ها را چطور جواب می دهیم؟ قرآن می خوانیم که یک عده ای از مجرمین، «یصْحَبُونَ‏» (انبیاء/43) یعنی این ها را باز زنجیر به جهنم می کشانند. «یسْجَرُونَ» (غافر/72) از زنجیر هم آتش درمی آید. دروغ که نیست. کسی اگر عذرخواهی کرد، او را ببخشیم. نه من دیگر عروسم را راه نمی دهم. من دیگر دامادم را راه نمی دهم. من دیگر به برادرم، به خواهرم، تلفنش را جواب نمی دهم. چرا جواب نمی دهی؟ پیغمبر ما... مبعث پیغمبر گوش می دهید. اگر کسی به پیغمبر می گفت: گوش بده، می بخشیدش. 
اصلاً نگاهش هم نکنید. یک کسی بیاید و بگوید: آقای قرائتی، من غیبت شما را کردم. نگاهش نکن، بگو هر کاری که کردی، حلال! به چه کسی گفتی؟ غلط کردی که گفتی؟ چرا گفتی؟ بابا وقتی آمده است و می گوید: عذرخواهی می کنم، دیگر تو نگاهش نکن، خجالت می کشد. نگاهش نکن، هر چه هست، ببخشید. از پیغمبر هر کس عذرخواهی می کرد، او را می بخشید. در لباس با بردگانش یک طور بود. این طور نبود که صندلی من باید چنین باشد. با پیغمبر خیلی فاصله داریم. 
گاهی هم که خسته می شد، می رفت و در باغ های اصحابش قدم می زد. 
8- تفریح و گردش همراه یاران و دوستان
یک بار امام صادق(علیه السلام) در یکی از این باغ های مدینه آمده بود، گفتند: یابن رسول الله! چه عجب! گفت: خسته بودم، می خواستم تفریح کنم، در باغ اصحاب آمدم، یک قدمی بزنم. کنار خانه امام در قم، ما جوان بودیم. باغ های زیادی بود. هکتار هکتار باغ انار بود. و امام در این باغ ها قدم می زد. قدم زدن بهترین ورزش است. خسته می شد.
کسی را به خاطر فقرش تحقیر نمی کرد و به خاطر قدرتش احترام نمی کرد. امام رضا(ع) فرمود: اگر دو نفر را که سلام می کنی، جواب سلامت به پولدار گرمم تر باشد، خدا بر شما غضب می کند. عربی اش را هم بخوانم. «من سلم‏ على‏ غنی» کسی که به پولدار سلام کند، «خلاف سلامه على فقیر» مثلاً بچه سلام می کند، علیک سلام! علیک سلام! علیک سلام! بزرگ های سلام می کنند، سلام علیکم! سلام علیکم! سلام علیکم! پولدار سلام می کند. سلام علیکم!!! احوال شما!!! مشتاق دیدار!!! ببینید بچه را می گوید: علیک سلام! بزرگ تر را می گوید: سلام علیکم! پولدار را می گوید: سلام علیکم! حتی بعضی که دعا می کنند بر اساس سفره دعا می کنند. اگر سفره حاضر باشد: رحم الله من قراء الفاتحه! بس است دیگر این سفره بیش از این نبود. اگر یک خورده غذا چرب باشد. دست ها بالا! خداوندا پروردگارا! امام اگر سفره شاهانه باشد: یا حمید بحق محمد! یا عالی بحق علی! اصلاً دعاهایش بر اساس شکمش هست. فقیر و غنی را یک طور جواب بدهیم. فقیر و غنی را یک طور... در روضه ها تبعیض قایل نشویم. در جشن ها تبعیض قایل نشویم. همه را با یک چشم ببینیم. خیلی با پیغمبر فاصله داریم. 
پیغمبر ما دیر عصبانی می شد. وقتی هم عصبانی می شد، زود راضی می شد. بعضی دعای کمیل می خوانند، در دعای کمیل یک جمله داریم: «یا سریع الرضا» حاج خانم است. چند بار مشهد و عمره و کربلا رفته است. گریه هم می کند. «یا سریع الرضا» یعنی چه؟ یعنی خدایا تو زود راضی می شوی. می گوییم: خانم! تو که می گویی: خدایا تو زود راضی می شوی، خودت هم زود راضی شو. خودت هم زود راضی شو. شانزده سال است که با خواهرت قهر هستی. آخر تو که می گویی: «یا سریع الرضا» ببینید ما «یا سریع الرضا» می گوییم، ولی خودمان با فامیل هایمان قهر هستیم. زود راضی می شد.
با دست خود شیر می دوشید. با بردگان غذا می خورد. شخصاً بازار می رفت و چیزهای خودش را خودش می خرید. 
البته گاهی وقت ها آدم اطرافیانش بخرند، بهتر است. حالا مثلاً بنده بروم دکان نانوایی، خوب دو تا هم پاسدار باید پشت سر من بیایند، اصلاً صف نانوایی دراز می شود. صلاح به این است که بگوییم تو برو نان بگیر که یک نفر در صف باشد. گاهی نیاز هست. اما گاهی که نیاز نیست نمی خواهد. این حرف هایی را هم که می زنم، خودم هم عمل نمی کنم. به شما بگویم. دوست دارم که عمل کنم. وگرنه فکر نکنید که حالا من یک استاد اخلاق هستم. چون پیغمبر یک روز یقه ی من را خواهد گرفت و می گوید: قرائتی تو که خودت گفتی: «یا سریع الرضا» زود راضی می شدی؟ می خواهم بگویم که با هم به خودمان نمره بدهیم. نمره ی من صفر است. ببینیم نمره ی شما چند است. حالا باز صفر کوچک هم باشد، بد نیست. بعضی از صفرها قد در قوری است. خودمان به خودمان نمره بدهیم. پیغمبر کجا بود و ما کجا هستیم؟ 
به همه سلام می کرد، حتی به بچه ها هم سلام می کرد. به زنان هم سلام می کرد. البته به زنان همه لازم نیست سلام کنند. به امیرالمؤمنین (علیه السلام) گفتند: پیغمبر به زن ها سلام می کند.     شما چرا به زن ها سلام نمی کنید؟ گفت: پیغمبر سی سال سنش از من بیش تر بود. اگر هر خانمی هم جواب می داد، پیغمبر چیزی اش نمی شد. من علی سی سال جوان تر هستم، من نگران هستم سلام کنم، به یک خانمی، او جواب من را بدهد، دل من بلرزد. یا اباالفضل! دل پیغمبر از یک کلمه ی یک خانم می لرزد، ما که صبح تا شام قاطی هستیم. به زن ها سلام می کرد. 
اگر دو کار بود، کار سخت ترش را برمی داشت. مثلاً دو کار بود، می گفت: کار سخت با من. یک بار در یک جایی می خواستند غذا درست کنند، یک کسی گفت: من گوسفند می کشم. یک کسی گفت: من پوست می کنم. یک کسی گفت: من آبگوشت درست می کنم، چه می کنم و چه می کنم، پیغمبر گفت: پس من هم هیزم جمع می کنم. گفتند: نه! نه! نه! شما پیغمبر هستید، پیغمبر فرمود: من اگر هیزم جمع نکنم، نمی خورم. اگر قرار است، من آبگوشت بخورم باید کار کنم. 
خطبه ها را خلاصه می خواند. دیگر این برای امام جمعه هاست. تمام خطبه هایی که ما در کتاب ها سراغ داریم، بیش از یک ربع طول نمی کشید. این خطبه های چهل دقیقه ای و دو چهل دقیقه! یعنی هر کس که می خواهد نماز جمعه برود، باید جمعه اش را فدا کند. یک مشت آدم بی کار باید نماز جمعه بروند. می شود خطبه های نماز جمعه را خلاصه کرد. طولانی می شود. ما اگر می خواهیم مشتریمان کم نشود، باید کمش کنیم. ببینید اگر تیرآهن باشد، در سقف می گذارند. اگر می خواهید که این آهن ها فرو برود، باید آمپولش کنید. هر چه نازک تر باشد، آمپول که شد در همه ی رگ ها فرو می رود، تیرآهن که شد، می گویند: برو در سقف بگذار. ما یک مقداری باید کم بگوییم. خلاصه بگوییم. خطبه ها را خلاصه می کرد.
وقتی تکیه می داد غذا نمی خورد. از بوی خوش استفاده می کرد. پول عطر پیغمبر بیش از پول خوراک و لباسش بود. گاهی مزاح می کرد.
یک بار مرد عربی نزد پیامبر آمد، گفت: این خرماها را به شما بخشیدم. گفت: درست شما درد نکند، خرماها را که خورد، گفت: یا رسول الله پولش را بده. پیغمبر خندید. گاهی که خسته می شد، می گفت: آن عرب کجاست که ما را بخنداند. خنده هم لازم است. بعضی ها اصلاً در ذاتشان خنده نیست. بعضی عصا قورت داده اند. حالا اگر چوب هم قورت بدهند، طوری نیست. چون اگر آدم چوب قورت بدهد، با آب پایین می رود. عصا چوبش چنین است. چون سر عصا چنین است، انگار عصا قورت داده است. اینطوری می نشیند. 
چند تا خانم پیش من در نهضت سوادآموزی آمدند، همه حرف زدند، یک نفرشان همینطور صاف نشسته بود. من گفتم این چه کسی بود هیچ حرفی نزد. گفتند: این یک خانمی است که دارد خودسازی می کند. گفتم: معنای خودسازی یعنی این قیافه؟ توی خیابان یک کسی راه می رفت، نگاهش به شکمش بود. گفتند: چرا نگاهت به شکمت است؟ گفت: دکتر گفته است که مراقب شکمت باش. آخر این مواظب شکمت باش به چه معناست؟ خودسازی یعنی عبوس؟ آدم با تقوا یعنی هر وقت همه می خندند، این نخندد؟ خوب همه می خندند تو هم بخند. این می گوید: نه اگر من بخندم، آخر من استاندار هستم، مدیر کل هستم. امام جمعه هستم، من هم قاطی بچه ها بخندم؟ نه زشت است. خودش رانگه می دارد. خوب بخند. یا همه گریه می کنند. ایشان اشکش درآمده است، نگه داشته است. خوب اگر اشکت آمد، اشک بریز. خنده ات گرفت، بخند. یک خورده راحت باشید. ما گیر خودمان هستیم. 
می خواست بنشیند، رو به قبله می نشست. شما در اداره هستی، صندلی ات را یک طور بگذار، نشسته ای خوب رو به قبله باشی. رو به قبله نشستن عبادت است. 
از کسی انتقام نمی گرفت. اگر سه روز یارانش را نمی دید می گفت: کجاست؟ مسافر بود دعایش می کرد. مریض بود عیادت می کرد. سالم بود به دیدنش می رفت. 
خدایا تو خودت میدانی که فاصله ی ما با پیغمبر زیاد است. اخلاقمان، رفتارمان، زن داری مان، بچه داری مان، تربیتمان، عبادتمان، خیلی با پیغمبر فاصله داریم. به آبروی پیغمبر که روز مبعث پای بحث نشسته ایم، پای تلویزیون، به آبروی پیغمبر فاصله مان را با پیغمبر روز به روز کمتر بفرما. به ما فهم دین، توفیق عمل به دین، چشیدن مزه ی دین مرحمت بفرما. ما را از امت خوب پیغمبر قرار بده. 

«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»

**********************************

منبع: درس هایی از قرآن

Share