فیضیه ؛ بوی کربلا

دل نوشته هایی به مناسبت حمله مزدوران پهلوی به مدرسه فیضیه
فیضیه ؛ بوی کربلا

❀ بوی کربلا، بوی عاشورا 

بوی خون و دود، درهم گره می‌ خورد. پرچم‌ های عزادار گریه می‌ کردند.
دیوارهای فیضیه را با خون رنگ می‌ زدند؛ از خون دست‌ هایی که آمده بودند تا پرچم رسالت پیامبر را برافراشته کنند.
گل‌ های باغ محمدی را یکی یکی پرپر می‌ کردند.
فیضیه، بوی کربلا می‌ داد؛ بوی عاشورا، بوی خیمه‌ های سوخته.
بهار سیاه‌ پوش، عزادار رسولان در خون تپیده‌ اش شد.
فریادهای دم آخر شهیدان فیضیه، زیباترین آوازی شد که پرندگان را به رقص پرواز کشید.
تمام شهر، گریه می‌ کرد؛ حتی پنجره‌ ها هم دیگر حوصله تماشای آفتاب را نداشتند.
پنجره‌ ها یکی یکی بسته می‌ شد و پرده‌ ها کشیده. بوی خیانت در چهره‌ های غریبه‌ ای که از فیضیه بیرون می‌ آمدند، موج می‌ زد. گلوله‌ ها بوی نفرت می‌ دادند؛ بوی ترس، بوی سرسپردگی.
کبوتران حرم، یک دقیقه که نه، یک ساعت در این فاجعه سکوت کردند، ساعت‌ ها متوقف شدند.
زمان فراموش شد.
روز پرتاب شد وسط سیاهی بلندترین شب‌ های یلدا.
رودها، لکنت زبان گرفتند.
باران، به مهمانی هیچ پنجره‌ ای نیامد.
درخت‌ ها زانو زدند. پیاده‌ روها به خون ختم شدند.
بوی جگر سوخته اسلام،، مثل تمام لباس‌ های مقدس روحانیت که در آتش می‌ سوختند، دنیا را پر کرد.
آتش شعله می‌ کشید؛ مثل شعله دل‌ هایی که از این همه درد خیانت و سرسپردگی می‌ سوختند.
داشتند دین را ذبح شرعی می‌ کردند.
صدای خنده‌ های مستانه‌ ای که بوی استعمار می‌ داد، حال تمام دیوارها را بد می‌ کرد.
روز، دیگر توان ادامه دادن تا غروب را نداشت. اسماعیل‌ ها را یکی یکی قربانی می‌ کردند؛ مشتی شیطان، مشتی نمرود، مشتی فرعون، مشتی طاغوت.
یک‌ بار دیگر، برق سکه‌ های زر، تاریخ را به خون ورق زد. بندگان زر و زور، مثل همیشه از پشت، خنجر زدند.
می‌ خواستند اسلام را فلج کنند. طاعون شدند و به عشق زدند؛ اما عشق را هیچ‌ گاه نمی‌ شود آلوده کرد.
نه با زر، نه با زور. اگر چه دل‌ ها خون شدند، جامه‌ ها خونین، پرها خونی و دیوارها خون‌ آلود، اما هیچ سری به تسیلم، فرو نیامد.
فیضیه، بوی کربلا می‌ داد؛ بوی عاشورا بوی نی‌ های سوخته نیستان‌ های غریب را می‌ داد.
آفتاب، به خون نشست و روز، خودش را پشت اندوه پنهان کرد.
شب، تمام قم را سیاه‌ پوش فاجعه کرد تا بوی عزا، بغض‌ های پنهان را اشک کند.
شهر، در تنهایی خویش گریه می‌ کرد بر زخمی که هیچ‌ گاه رنگ فراموشی نخواهد گرفت.

نویسنده :عباس محمدی

                                                         ❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉
❀ پرواز پرندگان 

توفان وزید........
دستارها به زمین افتاد.....
دهان‌ ها به فریاد برآمده بود. ....
مشت‌ ها گره کرده، با خشم بالا آورده شد....
با قلبی مطمئن و روحی بزرگ آمده بودند.
خون رگ‌ هایشان گویی برای قیام، جریان داشت.
ریشه‌ های ایمان در آنها محکم بود و ایستاده بودند سخت.
از خاک تا افلاک، عروج می‌ خواستند.
آمده بودند با قلبی آکنده از ایمان؛ از خویش گذشته و به او پیوسته بودند.
اینک چیزی جز مبارزه، آنها را آرام نمی‌ کرد؛ که پرتگاه سقوط و نابودی در سکوت بود.
و سکوت، چیزی نبود که به آن تن در دهند به بهای مصلحت اندیشی و عافیت‌ طلبی.
گسستند از تمام طاغوت‌ ها و پیوستند به تمام حقیقت‌ ها.
اقیانوس‌ های ژرفی که در تک‌ تک قلب‌ هایشان، آیه‌ های روشن نور می‌ تابد، مردمانی از تبار خون و قیام که بهای آزادگی خویش را در بذل جانشان دیدند، بال گشودند روبه دریچه‌ های تابناک شهادت و از دروازه‌ های تاریک گذشتند.
در سماع عاشقانه خویش، به حق رسیدند.
دستار از سر برگرفتند و بی‌ هیچ نشانی و بی‌ هیچ ادعایی، ذره‌ ای در حقانیت مسیرشان تردید نکردند.
پرندگانی عاشق بر شاخه‌ های ایمان بودند که در فصل موج‌ خیز حوادث، در محاصره توفان ماندند.
درود بر ستارگان زمینی که درخشندگی‌ شان چشم کوردلان را می‌ آزرد؟ و حقیقت گفتارشان، خواب بومان تاریکی را آشفت.
کفتارها بر پیکره حق‌ طلبی، هجوم آوردند و تازیانه‌ های خشم را بر سر و صورت معصومانه پاکان فرود آوردند.
فریادها، ضجه شدند و ناله‌ های مظلومانه، قلب‌ ها را به درد می‌ آورد.
دیوارهای مدرسه، قطره قطره رنگ خون به خود گرفتند.
زمین از این فاجعه به خود لرزید. قلم‌ ها شکست. مردان فیضیه، از بام‌ ها به زمین افتادند تا به اوج برسند. نردبان آسمان را خوب پیدا کرده بودند.
پیله‌ ها را شکافتند و رشته وصل را به گردن آویختند.
زمانی این حجره‌ ها، جایی بود برای واگویه‌ های عالمانه و اکنون نگارخانه‌ ای است از خون عالمانه شهیدان صفحات روشن تاریخ تا همیشه نگاه خواهد داشت خاطره پرواز پرندگان را......

نویسندهطیبه تقی‌ زاده

                                                               ♈♈♈♈♈♈♈♈♈♈♈♈♈

منبـــع : راسخـــــــــون

Share