سه مرد سهروردی

انجمن‌ها: 

عباس احمدی

سده‌های ششم و هفتم هجری صحنه حضور سه مرد نامی بود از سهرورد: ابوالنجیب سهروردی، شهاب‌الدین عمرسهروردی، شهاب‌الدین سهروردی معروف به شیخ اشراق. هر سه فرد سهم شایانی در شکل گیری جریانات و تفکرات عرفانی، متصوفه و فلسفی دوره‌های بعد داشتند. دو نفر اول که از قضا عمو و برادرزاده بودند در عرفان اسلامی صاحب نام شدند و بعدها فرقه ای در تصوف و تحت تأثیر تفکرات ایشان با نام سهروردیه شکل گرفت. سومین فرد در فلسفه مشهور گردید و شیوه ای که او در فلسفه بنیان نهاد فلسفه اشراق نام یافت. این نوشتار تلاشی است در جهت آشنایی با این سه مرد بزرگ که دامنه تأثیرتفکرات ایشان از زمان خویش فراتر رفته و هنوز هستند افرادی که از خوان معرفت آنها بهره‌ها می‌گیرند.

 

۱- ابوالنجیب عبدالقاهربن عبدالله سهروردی (۴۹۰ الی ۵۶۳ هجری قمری)

ابوالنجیب عبدالقاهربن عبدالله سهروردی ی ملقب به ضیاءالدین در سال ۴۹۰ هجری در سهرورد زنجان تولد یافت. وی عموی شیخ شهاب الدین عمر سهروردی بوده و سلسله سهروردیه صوفیه منتسب به او می‌باشد. ضیاءالدین در جوانی به بغداد رفت و به تحصیل علوم متداول آن زمان پرداخت. فقه شافعی را در نزد اسعد میهنی فرا گرفت و زمانی نیز در نظامیه بغداد به تدریس مشغول گردید. ابوالنجیب سپس تحت تأثیر شیخ احمد غزالی از این کار منصرف شده و به عزلت و تصوف پرداخت. آورده اند که در این مدت از دسترنج خود امرار معاش می‌کرد و زمانی هم سقایی نمود. پس از آن به وعظ مردمان پرداخت و به‌واسطه‌ی شهرت و مقبولیتی که یافته بود مدرسه و رباطی ساخت. وی در اواخر عمر به‌قصد زیارت بیت‌المقدس سفری به آن‌جا کرد لیکن به‌علت هراس از صلیبی‌ها به انجام زیارت توفیقی نیافت. با وجود این، در جوار حمایت نورالدین زنگی ایامی را در دمشق سپری کرد و به وعظ و ارشاد مردم پرداخت. وی به‌ سال ۵۶۳ هجری قمری در جمادی‌الاخر وفات بافت. از وی رساله‌ای به ‌جای مانده تحت عنوان «آداب‌المریدین» که مشتمل است بر اصول عقاید صوفیه و تعالیم ایشان درخصوص آداب مریدان. علی‌بن‌سلطان محمد قاری هروی (متوفی در سال ۱۰۱۴) شرحی بر آن نوشته است. در نظر ابوالنجیب، تصوف آغازش علم است، میانش عمل و آخرش موهبت. علم آن‌چه را مراد است مکشوف می‌کند، عمل طلب را میسر می‌سازد و موهبت به آن‌چه غایت امل است می‌رساند. لذا اهل تصوف بر سه دسته‌اند: مرید طالب، متوسط طایر و منتهی واصل. مرید صاحب وقت است، متوسط خداوند حال و منتهی صاحب یقین. طریقه‌ی سهروردیه بعدها توسط بهاء‌الدین زکریای مولتانی و شیخ فخرالدین عراقی در هند انتشار یافت و تعدادی از سلسله‌های صوفیه‌ی ایران از جمله نعمت‌اللهی‌ها، پیر جمالیه‌ها و خاندان صفویه نیز به طریقه‌ی او منسوب و مربوط اند.

 

 

۲- شیخ شهاب‌الدین ابوحفص عمربن‌محمد سهروردی

 

در نظر ابوالنجیب، تصوف آغازش علم است، میانش عمل و آخرش موهبت. علم آن‌چه را مراد است مکشوف می‌کند، عمل طلب را میسر می‌سازد و موهبت به آن‌چه غایت امل است می‌رساند. لذا اهل تصوف بر سه دسته‌اند: مرید طالب، متوسط طایر و منتهی واصل

 

وی شاگرد و وارث روحانی عموی خویش ابوالنجیب سهروردی بود. وی که بعدها شیخ‌الاسلام لقب یافت، در اوایل شعبان ۵۳۹ و بنا به روایتی در اواخر رجب همان سال در سهرورد زنجان چشم به جهان گشود. در بغداد و در نزد عمویش به ‌شاگردی پرداخت و در فراگیری علوم رسمی و شرعی و معارف اهل طریقت اهتمام تمام ورزید. مدتی نیز در بصره به شاگردی نزد یکی از مشایخ پرداخته و بعد به بغداد مراجعت نموده و به وعظ مردمان همت گماشت و در نزد عامه‌ی مردم، سلاطین و خلفای عصر احترام و محبوبیتی چشمگیر یافت. خلیفه‌ عباسی الناصرالدین‌الله به سال ۵۹۹ هجری رباطی بنا کرد در کوی مرزبانیه، کنار نهر عیسی که شعبه‌ای از رود فرات می‌بود، و آن را به شیخ‌الاسلام تقدیم داشت. چند تن از صوفیه به همراه شیخ در آن‌جا مقیم شدند و تمام ملزومات ایشان از خزانه‌ی خلیفه‌ی عباسی پرداخت می‌گردید. البته شیخ رباط دیگری در مأمونیه داشت که تعدادی از شاگردان و مریدانش در آن‌جا نزد وی تعلیم می‌دیدند. اعتماد خلیفه‌ی عباسی در حق شیخ چندان بود که او را به‌ عنوان رسول و سفیر به نزد سلاطین و امرا به بلاد دیگر روانه می‌کرد. از جمله‌ی سفرهایی که شیخ پیغام خلیفه را با خود داشت موارد ذیل را می‌توان برشمرد: ۱- چندین بار به دربار «الملک‌العادل» به سفارت رفت.

۲- باری نیز نزد علاء‌الدین کیقباد سلجوقی سلطان روم رفت. ۳- یک‌بار نیز از جانب خلیفه به‌نزد خوارزم‌شاه روانه شد.

علاوه بر این سفرها، شیخ شهاب‌الدین سفرهایی دیگر نیز به اطراف داشت. از آن جمله آخرین سفرش به‌قصد زیارت خانه‌ی خدا و انجام حج.

ویژگی‌ها و خصوصیات 
شیخ شهاب‌الدین اما در رعایت سنت پیامبر بسیار کوشا بود. نقل است که شیخ را با ابن عربی ملاقاتی رخ داد. آورده‌اند که دو شیخ باهم نشستند بدون گفتگو و سپس از همدیگر جدا شدند. از ابن‌عربی پرسش کردند که شیخ شهاب‌الدین را چون یافتی؟ و پاسخ شنیدند که «سر تا پا غرق سنت است». شیخ شهاب‌الدین نیز در مورد ابن‌عربی گفت که «دریایی است از حقایق». شگفت‌انگیز آن‌که سعدالدین حموی هم در مورد شیخ شهاب‌الدین گوید:‌ «نور متابعت از پیغمبر در جبین سهروردی چیزی دیگر است.»

خلاصه آن‌که شیخ در حفظ سنت دقتی تمام داشت به‌گونه‌‌ای که در اواخر عمرش نیز لحظه‌ای از ذکر اوراد و انجام عبادات غافل نبود. شیخ در نهایت فقر و زهد زندگانی می‌کرد و حین مرگ حتی اندوخته‌ای که مخارج کفن و دفن او را بسنده کند نداشت.

اقدامات شیخ در نشر تصوف 
شیخ از طرق مختلف تأثیری عمیق در نشر، توجیه و تنزیه تصوف داشت.‌ اول از طریق مسافرت به شهرهای دیگر از قبیل مکه،‌ دمشق و حلب و برپایی مجالس وعظ برای تربیت مردمان. دیگر از راه پرورش و تربیت شاگردانی که از اقصی‌نقاط مرزهای اسلامی نزد او می‌آمدند. طریق دیگری که شیخ با آن به توسعه‌ی تصوف می‌پرداخت نوشتن کتاب بود در شرح عقاید صوفیه یا نقد آراء اهل بدعت. از کتاب‌هایی که شیخ شهاب‌الدین نوشته است موارد زیر را می‌توان برشمرد:

- عوارف‌المعارف
- فتوت‌نامه
- رشف‌النصایح‌الایمانیه فی کشف‌الفضایح‌الیونانیه
- اعلام‌الهدی و عقیده ارباب‌التقی
- رسا‍لة‌ السیر و الطیر
- ارشادالمریدین
- الرحیق‌المختوم لذوی‌العقول و الفهوم
- رساله وصیه
- جذب‌القلوب الی مواصلة‌المحبوب

نقل است که شیخ شهاب‌الدین عمر سهروردی را با ابن عربی ملاقاتی رخ داد. آورده‌اند که دو شیخ باهم نشستند بدون گفتگو و سپس از همدیگر جدا شدند. از ابن‌عربی پرسش کردند که شیخ شهاب‌الدین را چون یافتی؟ و پاسخ شنیدند که «سر تا پا غرق سنت است». شیخ شهاب‌الدین نیز در مورد ابن‌عربی گفت که «دریایی است از حقایق».

در این بین مهم‌ترین کتاب شیخ عوارف‌المعارف است که مورد توجه متصوفه و دیگر علاقه‌مندان تصوف واقع شده است. عوارف‌المعارف در ۶۳ باب تنظیم شده و شیخ به تبیین مسایل و تجارب صوفیه مبادرت ورزیده است و در هر باب حقیقت آراء و آداب متصوفه را از آن‌چه مدعیان در آن باب دارند باز نموده و ساحت صوفیه را از اتهامات مخالفان تنزیه و تبریه نموده است. اهمیت این کتاب وی تا آن‌جاست که وی را گاه به نام شیخ شهاب‌الدین سهروردی صاحب عوارف‌المعارف می‌شناسند.

باری در اواخر عمر شیخ شهاب‌الدین از پای افتاده بود و قدرت بینایی‌اش محدود شده بود. وفاتش در محرم۶۳۲ هجری روی داد. مختصر این‌که شیخ شهاب‌الدین و عمویش ابوالنجیب بنیان‌گذاران طریقه‌ای شدند که به طریقه‌ی سهروردیه مشهور گردید و در تصوف ایران و هند تأثیر بخشید. ‌‌

 

۳- شهاب الدین یحیی بن حبش بن امیرک سهروردی یا شیخ اشراق (۵۴۹ الی ۵۸۷ هجری) 
در نیمه سده ششم هجری و مقارن با فرمانروایی سلطان سنجر سلجوقی در سهرورد زنجان نوزادی دیده به جهان گشود که شهاب الدین اش نام نهادند. شهاب الدین مدتی بعد روانه شهر مراغه شد و در نزد مجدالدین جیلی(یا جبلی) به فراگیری حکمت و اصول همت گماشت. در میان شاگردان مجدالدین اما دو تن سرآمد بودند: شهاب الدین و فخررازی. بنا بر سنت مدارس علوم دینی بین این دو همدرس و همشاگردی مباحثات علمی درمی گرفت. نقل است سالها پس از مرگ شهاب الدین هنگامی که نسخه‏اى از کتاب تلویحات او را به امام فخر دادند، آن را بوسید و به یاد ایام هم شاگردى اشک از دیده فرو ریخت. باری، شهاب الدین پس از فراغت از درس مجدالدین مراغه را به قصد اصفهان ترک نمود و به منظور یادگیری «البصایر النصیریه ابن سهلان» در درس ظهیرالدین قاری یا فارسی حاضر شد. وی مدتی را نیز در ماردین‌ ترکیه‌ بود و به محضر فخرالدین‌ ماردینی‌ عارف‌ و حکیم‌ رسید. فخرالدین همیشه از او به‌ بزرگی‌ یاد می‌کرد و هوش‌ و ذکاوت او را می‌ستود ولی‌ ‌ همواره می‌گفت‌ که‌ از بی‌پروایی‌ او بجانش‌ می‌ترسم‌. شهاب الدین پس از فراغت‌ از تحصیل‌ بیشتر‌ اوقاتش را‌ در سفر بود‌ و مدتی‌ هم‌ با طایفه‌ صوفیه‌ همنشین‌ شد. روح حقیقت طلبش، او را به روم، قونیه، دیاربکر و حلب کشانید و لیکن آنکه را که در جستحویش بود نیافت. این نکته را خود شیخ شهاب الدین نیز در پایان کتاب «المشارع و المطارحات» چنین عنوان می‌کند که بعد از سی سال عمر و پس از انجام سفرهای متعدد، هنوز به کسی که از این علوم شریفه خبر داشته یا بدان مؤمن باشد بر نخورده است. سرانجام شیخ شهاب الدین در حلب مقام کرد. در این شهر فردی حکومت می‌کرد به نام ملک ظاهر. وی اما پسر سلطان صلاح‏الدین ایوبى فاتح نامدارجنگهاى صلیبى بود. گویند ملک ظاهر شیخ را به تمام احترام می‌کرد و علاقه ای خاص به وی داشت. شیخ بی پروا در حلب با فقیهان و متکلمین مناظره می‌کرد و گویا مناظراتش توام با رعایت آداب نبوده و دردل مخالفانش تخم دشمنى و کینه مى کاشت. به علاوه توجه ملک ظاهر در حق شهاب الدین جوان بر آتش کینه این مخالفین می‌افزود.

همچنین اشتغال شیخ به علوم خفیه از قبیل طلسمات و نیرنجات، تصرف در نفوس و علم‌ سیمیا( علم‌ به‌ اموری‌ که‌ انسان‌ را برای‌ انجام‌ کارهای‌ ناممکن‌ توانا سازد) موجبات افزایش سوء ظن مخالفین وی را فراهم می‌کرد. در این خصوص جامى به نقل از یافعى به ماجرای عجیبی اشاره می‌کند: « با شیخ‌ اشراق‌ از دمشق‌ بیرون‌ شدیم‌ و چون‌ به‌ نزدیکی‌ قانون‌ - که‌ در حدود دمشق‌ و در راه‌ حلب‌ واقع‌ است‌ - رسیدیم‌، به‌ رمه‌ گوسفندی‌ برخوردیم‌ که‌ ترکمانی‌ای‌ آنها را می‌چرانید. به‌ شیخ‌ گفتیم‌: ای‌ سرور ما، می‌خواهیم‌ رمه‌ گوسفندی‌ بخریم‌ و گوشت‌ آن‌ بخوریم‌. شیخ‌ گفت‌: من‌ ده‌ درم‌ دارم‌ آن‌را بگیرید و گوسفندی‌ بخرید، بدین‌وسیله‌ از ترکمانی‌ گوسفندی‌ خریدیم‌. کمی‌ راه‌ رفته‌ بودیم‌ که‌ یکی‌ از رفیقان‌ ترکمانی‌، از پشت‌ سر ما را صدا کرده‌ گفت‌: آن‌ گوسفند را پس‌ بدهید و گوسفندی‌ کوچک‌تر از آن‌ بگیرید، زیرا رفیق‌ من‌ در فروختن‌ آن‌ سهو کرده‌ است‌ و قیمت‌ آن‌ گران‌تر از پولی‌ است‌ که‌ شما پرداخته‌اید. در این‌ میان‌ که‌ ما صحبت‌ می‌کردیم‌ شیخ‌ فهمید و ما را گفت‌ که‌ شما گوسفند را ببرید من‌ او را راضی‌ می‌کنم‌. ما به‌ راه‌ افتادیم‌ و شیخ‌ با او ماند، با او صحبت‌ می‌کرد و او را خوشدل‌ می‌کرد. وقتی‌ که‌ ما دور شدیم‌ شیخ‌ او را ترک‌ کرد و به‌ ما پیوست‌، در حالی‌ که‌ ترکمانی‌ از پشت‌ او می‌آمد و فریاد می‌کرد و شیخ‌ توجه‌ نمی‌کرد. چون‌ شیخ‌ با او سخن‌ نگفت‌ و التفات‌ نکرد، ترکمانی‌ خود را به ‌او رسانید و با خشم‌ تمام‌ دست‌ چپ‌ او را گرفت‌ و کشید و گفت‌: کجا می‌روی‌ و به‌ من‌ گوش‌ نمی‌دهی‌؟ در این‌ میان‌ دست‌ شیخ‌ از دوش‌ او کنده‌ شد و در دست‌ ترکمانی‌ ماند، در حالی‌که‌ خون‌ از آن‌ روان‌ بود! ترکمانی‌ چون‌ این‌ بدید، مبهوت‌ شد و در کار خویش‌ متحیر ماند، پس‌ دست‌ را انداخت‌ و از بیم‌ فرار کرد. شیخ‌ برگشت‌ و آن‌ دست‌ را با دست‌ راست‌ برگرفت‌ و به‌ ما پیوست‌ و ترکمانی‌ همچنان‌ فرار می‌کرد شیخ‌ ظاهراً او را نگاه‌ می‌کرد و صورت‌ تعقیب‌ به‌ خود می‌گرفت‌، چون‌ به‌ دقت‌ نگریستم‌ در دست‌ شیخ‌ غیر از دستمال‌ هیچ‌ نبود». از شمس تبریزی نیز ماجرای دیگری از این قسم در مقالاتش آمده است: « روزى ملک ظاهردرباره لشکر با شهاب صحبت مى داشت. ملک ظاهراو را گفت: تو چه دانى لشکر چه باشد؟ نظر کرد بالا و زیر، لشکرها دید ایستاده، شمشیرهاى برهنه کشیده، اشخاص با هیبت در بام و صحن و دهلیز پُر. نمایشى عجیب بود. ملک ظاهر سخت ترسید، بلند شد و رفت و به روى خود نیاورد. اما تأثیر آنش در دل بود که قصد او کرد پیش از تفحص».

از دیگر عوامل محرک مخالفین شهاب الدین عدم توجه کافی او به ظواهر شریعت بود. صاحب «صوان الحکمه» در مورد شیخ نقل می‌کند: «وقتی احیانا به سبب ریاضت وافر، ضعف بر مزاجش طاری گشتی قدحی خمر، حفظ القوه را تجرع نمودی». آن گونه که سیف الدین آمدی و شمس تبریزی اشاره کرده اند گویا شیخ از دعاوی سیاسی نیز خالی نبوده است. سیف الدین آمدی گوید: « در حلب با سهروردى ملاقات کردم. گفت که ملک روى زمین به دست من خواهد افتاد. پرسیدمش که از کجا این حرف را مى‏گوید؟ پاسخ داد خواب دیدم مثل اینکه دارم آب دریا را سرمى‏کشم. گفتم شاید تعبیر خوابى که دیدى چیزى از قبیل شهرت علمى و یا امثال آن باشد. ولى‏دیدم که او از اندیشه‏اى که در دلش جاى گرفته است دست بردار نیست ». شمس تبریزی هم در مقالاتش می‌گوید: « شهاب‏الدین مى‏خواست این درم و دینار برگیرد که سبب فتنه است - و بریدن دستهاو سرها - معاملت خلق به چیزى دگر باشد ». دکتر محمدعلی موحد در این خصوص معتقد است که « این سخنى شگرف است و خود بوى خون مى دهد. چنین مى نماید که شهاب نقشه هایى در سر داشت و پول (درم و دینار) را مایه فساد و تباهى مى دانست و بر آن بود تا وسیله مبادله دیگرى غیر از سیم و زر در میان مردم رایج گرداند. این البته نشان از طرحى وسیع به منظور تغییر ساختار اقتصادى و اجتماعى دارد و از حوزه چون و چراهاى مذهبى فراتر مى رود ». نیز گرایش شیخ به حکمت و فلسفه در تحریض و تحریک بدخواهانش مؤثر بود. بنابراعتقاد دکتر عبدالحسین زرین کوب، اقوالی را که وی در مسأله ولایت موافق با آراء اهل تصوف بیان می‌کرد به مثابه نشانه ای از ارتباط فکری وی با باطنیان و محافل مخفی شیعی می‌نمود. از نظر صلاح الدین ایوبی، در آن زمان حکومت شیعی فاطمیان در مصرتهدیدی جدی برای حکومت خاندان ایوبی به شمار می‌رفت و فاطمیان همواره در صدد بودند تا شهر حلب را از ایشان بازپس گیرند. لذا هر فردی به ارتباط با فاطمیان و باطنیان متهم می‌گشت عاقبت سختی پیش روی داشت. کوتاه سخن اینکه، مخالفین شیخ اشراق سرانجام صلاح الدین ایوبی را به قتل او مجاب نمودند و قتل او در سال‏۵۸۶ یا در سال‏۵۸۷ اتفاق افتاد. استاد غلامحسین‌ ابراهیمی‌ دینانی می‌گوید: « آنچه‌ مسلّم‌ است‌ این‌ است‌ که‌ وی‌ از کشتگان‌ دیو تعصّب‌ و تنگ‌نظری‌ به‌ شمار می‌آید. کوردلانی‌ که‌ اسباب‌ قتل‌ این‌ حکیم‌ اشراقی‌ را فراهم‌ آوردند عنوان‌ مقتول‌ را نیز درباره‌ وی‌ شایع‌ کردند تا مفهوم‌ گناهی‌ از آن برآید». عبدالحسین زرین کوب نیز عامل اصلی فرمان کشته شدن شیخ را غیر از مخالفت با برخی عقاید عامه تا حدی تندرویها و بی پرواییهای خود وی ذکر می‌کند.

یاقوت حموی داستان اقامت شیخ در حلب تا زمان مرگ او را این گونه نقل می‌نماید: « شیخ‌ اقامت‌ کردن‌ در دیار بکر را بسیار مایل‌ بود و در بعضی‌ اوقات‌ به‌ شام‌ منزل‌ می‌کرد و گاهی‌ هم‌ به‌ روم‌ مسافرت‌ می‌کرد، دفعه‌ اخیر که‌ از روم‌ به‌ شام‌ آمد و از آنجا به‌ حلب‌ رفت‌، حاکم‌ حلب‌ در آن‌ اوقات‌ ملک‌ ظاهر پسر سلطان‌ صلاح‌الدین‌ ایوبی‌ بود. ملک‌ ظاهر چون‌ آوازه‌ شیخ‌ شنیده‌ بود شایق‌ ملاقات‌ او گردید و مقدمش‌ را گرامی‌ داشت‌. گاهی‌ از اوقات‌ در حضور ملک‌ ظاهر با علمای‌ حلب‌ مناظره‌ و مجادله‌ می‌کرد و آنان‌ را مغلوب‌ و ملزم‌ می‌ساخت‌ و به‌ هر علمی‌ که‌ وارد می‌شدند و محل‌ بحث‌ واقع‌ می‌گردید کلام‌ شهاب‌الدین‌ بر کلام‌ آنان‌ برتری‌ داشت‌ به‌ طوری‌ که‌ از عهده‌ مناظره‌ و مباحثه‌ با او بر نمی‌آمدند. این‌ مسیله‌ باعث‌ کینه‌ شدید آنها گردید و آتش‌ حسد در قلوبشان‌ مشتعل‌ شد، علاوه‌ بر اینها چون‌ شهاب‌الدین‌ با رأی‌ حکیمان‌ صحبت‌ می‌کرد و عقاید فیلسوفان‌ را بیان‌ می‌نمود و بعضی‌ اوقات‌ هم‌ امور عجیبه‌ و افعال‌ خارق‌العاده‌ از او ظاهر می‌شد تمام‌ اینها سبب‌ شد که‌ دانشمندان‌ حلب‌ او را تکفیر کردند و قتلش‌ را واجب‌ دانستند ولیکن‌ ملک‌ ظاهر وقعی‌ به‌ سخنان‌ آنها ننهاد و از کشتن‌ شیخ‌ سرباز زد، ناچار عالمان‌ ظاهر و فقیهان‌ حلب‌ حکم‌ کفر شهاب‌الدین‌ را نزد صلاح‌الدین‌ فرستادند. سلطان‌ محض‌ همراهی‌ با آنها به‌ پسر خود حکم‌ کرد که‌ سهروردی‌ را به‌ قتل‌ برساند، ملک‌ ظاهر در اجرای‌ فرمان‌ پدر مسامحه‌ و تساهل‌ پیش‌ گرفت‌، عالمان‌ حلب‌ چون‌ دیدند که‌ حکم‌ تکفیر اجرا نشد باز به‌ صلاح‌الدین‌ نوشتند که‌: اگر ملک‌ ظاهر، شهاب‌الدین‌ را پیش‌ خود نگاه‌ دارد چیزی‌ نخواهد گذشت‌ که‌ عقیده‌ او را فاسد و تباه‌ خواهد کرد و اگر اخراجش‌ کند، به‌ هر کجا رود باعث‌ فساد و گمراهی‌ مردم‌ عوام‌ خواهد شد. مرتبه‌ دوم‌ صلاح‌الدین‌ فرمانی‌ به‌ خط‌ قاضی‌ فاضل‌ بفرستاد و پسر را تهدید کرد که‌ اگر در قتل‌ شهاب‌الدین‌ مسامحه‌ نمایی‌، حکم‌ می‌کنم‌ که‌ حلب‌ را از تصرف‌ تو باز گیرند.  ملک‌ ظاهر بر حسب‌ فرمان‌ پدر و حکم‌ علمای‌ حلب‌ شهاب‌الدین‌ را مأخوذ و محبوس‌ نمود. در کیفیت‌ قتلش‌، اختلاف‌ است‌، بعضی‌ نوشته‌اند: او را حبس‌ کردند و طعام‌ از او باز داشتند تا از گرسنگی‌ جان‌ داد و این‌ را خود او از ملک‌ ظاهر خواسته‌ بود. بعضی‌ گفته‌اند: با زه‌ کمان‌ خفه‌اش‌ کردند، پاره‌ای‌ روایت‌ کرده‌اند که‌ از پشت‌ بام‌ به‌ زیرانداختن‌ و سپس‌ جسدش‌ را سوزانیدند و گویند که‌ ملک‌ ظاهر پس‌ از کشتن‌ او سخت‌ پشیمان‌ شد و دستور داد همه‌ کسانی‌ را که‌ به‌ قتل‌ او فتوی‌ نوشته‌ بودند تبعید کنند و اموال‌ و دارایی‌ آنها را به‌ غرامت‌ بردارند و اندوخته‌هایشان‌ را مصادره‌ کنند».

ذکر پاره ای از ویژگی‌ها و خصوصیات 
شیخ اشراق قامتی‌ معتدل، محاسنی‌ متوسط‌ ‌ و چهره‌ای‌ سرخگون‌ داشت‌ و به‌ شیوه‌ قلندران‌ رفتار می‌کرد‌. در خلوت‌ به‌ اوراد و اذکار اشتغال‌ داشت‌ و غالب‌ ایام‌ سال‌ روزه‌ بود و در هفته‌ یک‌ بار افطار می‌کرد. شهاب‌الدین‌ لباسش‌ مندرس‌ و مرقع‌ و مویش‌ ژولیده‌ بود‌. همان‌طور که‌ در سخن‌ گفتن‌ بی‌اعتنا بود ‌ در لباس‌ پوشیدن‌ هم‌ بی‌مبالات‌ و بی‌تکلف‌ بود. سدیدالدین‌ معروف‌ به‌ ابن‌ رفیقه‌ می‌گوید با شیخ‌ شهاب‌الدین‌ در مسجد جامع‌ میافارقین‌ راه‌ می‌رفتم‌ و او جبه‌ کوتاهی‌ که‌ رنگ‌ آسمانی‌ داشت‌، در بر نموده‌ و فوطه‌ تابیده‌ای‌ را به‌ سر بسته‌ بود، یکی‌ از دوستان‌ مرا دید و به‌ کنارم‌ کشید و گفت‌: مگر کسی‌ نبود با او راه‌ روی‌ که‌ با این‌ خربنده‌ حرکت‌ می‌کنی‌! گفتم‌ ساکت‌ باش‌، مگر نمی‌شناسی‌ او را؟ گفت‌: معرفت‌ به‌ حالش‌ ندارم‌. گفتم‌: این‌ عالم‌ وقت‌ و حکیم‌ عصر است‌، این‌ جوان‌ پریشان‌ ظاهر شهاب‌الدین‌ سهروردی‌ است‌. همچنین در احوالات وی آورده اند که شیخ به مقامات‌ عالیه‌ و نهایت‌ مکاشفه‌ رسیده‌ و صاحب‌ کرامات‌ و خوارق‌ عادات‌ گردیده بود و اکثر فقیهان‌ و علمای‌ آن‌ عصر، آن‌را بر سحر و سیمیا حمل می‌کردند.

آثار، کتب و رسالات 
در طی زندگانی کوتاهش، شیخ اشراق آثار، کتب و رسالات متعددی از خود به یادگار گذارد. کهن‌ترین‌ فهرست‌ آثار وی‌ را شهرزوری‌ ‌شاگرد دانشمند شیخ‌ در نزهةالارواح‌ ارایه‌ کرده‌ که‌ تعداد آن‌ مشتمل‌ بر ۴۶ عنوان کتاب و رساله‌ است‌. دکتر محسن کدیور آثار شیخ ‌‌ را در‌ شش‌ دسته‌ بصورت ذیل تقسیم‌ بندی می‌کند:

- دسته‌ی‌ اول‌: کتبی‌ که‌ مختص‌ بیان‌ عقاید اشراقی‌ است‌. کتاب‌ حکمة‌ الاشراق‌ در این‌ دسته‌ قرار دارد.

- دسته‌ی‌ دوم‌: چهار کتاب‌ بزرگ‌ تعلیمی‌ و نظری‌ سهروردی‌ که‌ همگی‌ به‌ عربی‌ نگاشته‌ شده‌ است‌. این‌ چهار کتاب‌ عبارتند از: التلویحات‌، المشارع‌ و المطارحات‌، المقاومات‌، اللمحات‌. در میان‌ این‌ چهار کتاب‌، تلویحات‌ مهم‌ترین‌ آنهاست‌. مطارحات‌ به‌ منزله‌ شرحی‌ است‌ بر تلویحات‌، لمحات‌ در حکم‌ تلخیص‌ آن‌ است‌ و مقاومات‌ الحاقی‌ است‌ بر تلویحات.‌

- دسته‌ی‌ سوم‌: رساله‌های‌ کوتاه‌تر فارسی‌ و عربی‌ که‌ در آنها پنج‌ کتاب‌ سابق‌ به‌ زبانی‌ ساده‌تر و به‌ طور‌ خلاصه ‌شرح داده‌ شده‌ اند‌. در این‌ دسته‌ دو رساله‌ی‌ بسیار مهم‌ هیاکل‌ النور و الالواح‌ العمادیه‌ قرار دارد که‌ به‌ زبان‌ عربی‌ نگاشته‌ شده‌ و توسط‌ خود سهروردی‌ به‌ فارسی‌ برگردانیده‌ شده‌ است‌. رساله‌ی‌ فی‌اعتقاد الحکماء به‌ زبان‌ عربی‌ و رساله‌های‌ پرتونامه‌ و بستان‌ القلوب‌ به‌ زبان‌ فارسی‌ نیز در این‌ دسته‌ قرار دارند.

- دسته‌ی‌ چهارم‌: حکایتهای‌ رمزی‌ و یا داستانهایی‌ که‌ در آنها از سفر نفس‌ در مراتب‌ وجود و رسیدن‌ به‌ اشراق‌ و سعادت‌ سخن‌ به میان آمده‌ است‌. این‌ رساله‌ها عمدتا به فارسی‌ نگارش یافته اند و برخی‌ از آنها عبارتند از: عقل‌ سرخ‌، صفیر سیمرغ‌، آواز پر جبرییل‌، لغت‌ موران‌، رسالة‌ فی‌ حالة‌ الطفولیة‌، روزی‌ با جماعت‌ صوفیان‌، رساله‌ی‌ الغربة‌الغربیة‌ و رسالة‌ فی‌المعراج‌ که‌ هنوز منتشر نشده‌ است‌.

- دسته‌ی‌ پنجم‌: تحریرها، ترجمه‌ها، شروح‌ و تفاسیر کتب‌ فلسفی‌ گذشته‌ و نیز آنچه‌ بر قرآن‌ کریم‌ و احادیث‌ نبوی‌ نوشته‌ است‌. در این‌ زمره‌ تفسیر چند سوره‌ ‌ قرآن‌ و بعضی‌ احادیث‌ حضرت‌ رسول‌ ( ص‌، شرح‌ فارسی‌ اشارات‌، ترجمه‌ی‌ فارسی‌ رسالة‌الطیر ابن‌سینا و رسالة‌ فی‌ حقیقة‌ العشق(‌ یا مونس‌ العشاق)‌ که‌ مبتنی‌ بر رسالة‌ فی‌العشق‌ شیخ‌الرییس‌ است‌.

- دسته‌ی‌ ششم‌: دعاها و مناجاتنامه‌‌هایی‌ که‌ همگی‌ به‌ ‌ عربی‌ بوده و الواردات‌ و التقدیسات‌ خوانده‌ می‌شوند و مجموعه‌ای‌ بدیع‌ در نیایش‌ به‌ حساب‌ می‌آید و متأسفانه‌ تاکنون‌ منتشر نشده‌ اند.

شیخ شهاب کتاب حکمة‌ الاشراق خویش را در شرح‌ و بیان‌ فلسفه‌ اشراقی‌ نوشته و در واقع این اثرمهمترین میراث معنوی وی به شمار می‌رود. سهروردی‌، حکمة‌الاشراق‌ را چنین‌ شروع‌ می‌کند: « ای‌ برادران‌، چندین‌ بار از من‌ خواستید تا کتابی‌ بنویسم‌ و در آن‌ عقاید خویش‌ را در باب‌ حکمت‌ اشراق‌ برای‌ شما آشکار کنم‌، باید بدانید که‌ اگر خداوند با دانشمندان‌ عهد نبسته‌ بود که‌ سخن‌ بگویند، هرگز سخن‌ نمی‌گفتم‌ و با مشکلاتی‌ که‌ در این‌ کار موجود است‌ و خود آن‌را پیش‌بینی‌ کرده‌ام‌ شروع‌ به‌ بحث‌ نمی‌کردم‌. شما از من‌ خواستید آنچه‌ را که‌ دریافته‌ام‌ و محصول‌ مشاهدات‌ و ذوقیات‌ من‌ است‌، به‌ قلم‌ بیاورم‌ و بیان‌ دارم‌ که‌ حقیقت‌ تنها آن‌ نیست‌ که‌ گذشتگان‌ گفته‌اند و دیگر هیچ‌ سخنی‌ نتوان‌ گفت‌، بلکه‌ سخنان‌ تازه‌ دیگر نیز هست‌ که‌ می‌توان‌ گفت‌. از این‌ رو اگر از من‌ سخنی‌ تازه‌ و مطلبی‌ جدید شنیدید تعجب‌ مکنید چه‌ آنچه‌ را که‌ در این‌ کتاب‌ بیان‌ می‌کنیم‌: به‌ طور کلی‌ با آنچه‌ درباره‌ حکمت‌ ارسطو و مشاییان‌ نوشته‌ام‌ فرق‌ دارد، تمام‌ این‌ مطالب‌ محصول‌ و زاییده ‌ فکر و عقل‌ نیست‌، بلکه‌ ریاضتها و ذوقیات‌ من‌، در پرورش‌ و پیدا شدن‌ آنها مدخلیت‌ تام‌ دارد، همه‌ از روی‌ برهان‌ نیست‌ بل‌ نتیجه‌ کشف‌ و عیان‌ است‌ و بدین‌ جهت‌ به‌ تشکیک‌ هیچ‌ مشکل‌ باطل‌ نمی‌شود و آن‌ کس‌ که‌ اهل‌ حقیقت‌ است‌ و در راه‌ شهود حق‌ سالک‌ است‌، باطناً با طریقه‌ من‌ که‌ طریقه‌ امام‌ حکیمان‌، یعنی‌ افلاطون‌ نیز هست‌، موافق‌ و همگام‌ است‌.... اگر رموزی‌ در گفتار من‌ هست‌ آن‌را بر مشکل‌ نویسی‌ من‌ حمل‌ مکنید و بدانید که‌ حکیمان‌ پیشین‌ نیز از ترس‌ توده‌ نادان‌، سخنان‌ خویش‌ را به‌ رمز و اشاره‌ بیان‌ می‌کردند و آنکه‌ اهل‌ بشارت‌ است‌ خود اشارت‌ داند. ما در بیان‌ فلسفه‌ خود از ظلمت‌ و نور استفاده‌ کرده‌ایم‌ و این‌ نباید حمل‌ شود بدان‌ که‌ از مانی‌ و دوگرایان‌ و زرتشتیان‌ پیروی‌ می‌کنیم‌، زیرا سرانجام‌ گفتار آن‌ جماعت‌ به‌ کفر و ثنویت‌ می‌انجامد.» به عبارت دیگر، حکمت اشراقی مشتمل بر اموری است که شیخ نخست آنها را از طریق مکاشفه درک کرده و سپس مبادرت به اقامه حجت و برهان برای آنها پرداخته است. لذا عمده کار وی توضیح مواجید صوفیه با براهین عقلی می‌باشد. در نتیجه نیل به فلسفه اشراقی مستلزم طی کردن مراحل ریاضت عملی بوده و هدف این فلسفه تاله است، مشابه فنا در تجربه متصوفه.

ترکمانی‌ خود را به ‌او رسانید و با خشم‌ تمام‌ دست‌ چپ‌ او را گرفت‌ و کشید و گفت‌: کجا می‌روی‌ و به‌ من‌ گوش‌ نمی‌دهی‌؟ در این‌ میان‌ دست‌ شیخ‌ از دوش‌ او کنده‌ شد و در دست‌ ترکمانی‌ ماند، در حالی‌که‌ خون‌ از آن‌ روان‌ بود!

شیخ اشراق درکلام دیگران

شمس تبریزی: آن شهاب را آشکارا کافر مى‏گفتند آن سگان. گفتم: حاشا، شهاب کافر چون باشد؟ چون‏نورانى است. آرى پیش شمس شهاب کافر باشد. چون درآید به خدمت شمس بدر شود، کامل‏گردد». شمس تبریزى شیخ اشراق را مردى بسیار دانشمند ولى ساده دل و احساساتى معرفى مى‏کند: « آن شهاب‏الدین را علمش بر عقلش غالب بود. عقل ‏مى‏باید که بر علم غالب باشد».

فخرالدین‌ ماردینی: من‌ در مدت‌ عمر خود کسی‌ را به‌ حّدت‌ ذهن‌ و شدت‌ ذکاوت‌ این‌ جوان‌ ندیده‌ام‌، امّا از جسارت‌ و بی‌باکی‌ وی‌ در سخن‌ گفتن‌ نگرانم‌ و بیم‌ آن‌ دارم‌ که‌ مبادا از این‌ طریق‌، جان‌ خود را به‌ مهلکه اندازد.

صاحب‌ طبقات‌ الاطباء: او در علوم‌ فلسفی‌ یگانه‌ روزگارش‌ بود و در علوم‌ عقلی‌ و اصول، ‌ فقیهی‌ جامع‌ بود. تیز هوش‌ و فصیح‌ عبارت‌ بود ولی‌ علم‌ او زیادتر از عقل‌ او بود.

غلامحسین ابراهیمی دینانی: تأثیر و نفوذ افکار سهروردی‌ در آثار متفکّران‌ بعد از وی‌ به‌ هیچ‌ وجه‌ قابل‌ انکار نمی‌باشد. نشان‌ اندیشه‌های‌ سهروردی‌ در آثار خواجه‌ نصیرالدین‌ طوسی‌ و صدرالمتألّهین‌ شیرازی‌ چیزی‌ نیست‌ که‌ با سهولت‌ و آسانی‌ بتوان‌ از روی‌ آن‌ گذشت‌. در فاصله‌ی‌ زمانی‌ بین‌ خواجه‌ نصیر و صدرالمتألهین‌ کسانی‌ مانند جلال‌الدین‌ دوانی، صدرالدین‌ دشتکی‌ و غیاث‌الدین‌ منصور ، از آثار سهروردی‌ بهره‌مند گشته‌ و برخی‌ از کتب‌ وی‌ را تدریس‌ می‌کرند.

هانری‌ کربن: این‌ نظر غیر قابل‌ تردید است‌ که‌ سهروردی‌ در آثار خود با ارجاعات‌ فراوانی‌ به‌ حکمت‌الاشراق‌ که‌ حاوی‌ طرح‌ بزرگ‌ زندگی‌ و وصیت‌نامه‌ی‌ معنوی‌ اوست‌ تأکید می‌ورزد. جای‌ تأسف‌ است‌ که‌ تاریخ‌نویسان‌ فلسفه‌ و به‌ ویژه‌ فلسفه‌ی‌ دوره‌ی‌ اسلامی‌ مدت‌ زمانی‌ طولانی‌ نسبت‌ به‌ چنین‌ بیانی‌ آگاهی‌ نداشته‌اند.

سیدحسین نصر: در حقیقت‌، سهروردی‌، کسی‌ را در سر سلسله‌ی‌ حکما قرار می‌دهد که‌ در حکمت‌ و تجربه‌ی‌ معنوی‌ به‌ یک‌ اندازه‌ به‌ مقام‌ والا رسیده‌ باشد. این‌ شخص‌، قطبی‌ است‌ که‌ بدون‌ حضور او، عالَم‌ نمی‌تواند باقی‌ بماند، حتی‌ اگر مردمان‌ او را نشناسند. این‌ مطلب‌، یکی‌ از مباحث‌ اساسی‌ تشیع‌ است‌. در اصطلاح‌ شیعیان‌، قطب‌الاقطاب‌، همان‌ امام‌ است‌. حضور غایب‌ او، مستلزم‌ اندیشه‌ی‌ شیعی‌ غیبت‌ و دایره‌ی‌ ولایتی‌ است‌ که‌ به‌ دنبال‌ دایره‌ی‌ نبوت‌ و پس‌ از خاتم‌ پیامبران‌ می‌آید. این‌ ولایت‌، چنان‌ که‌ می‌دانیم در اسلام‌، نام‌ دیگر نبوت‌ باطنیه‌ی‌ باقیه‌ است‌. به‌ همین‌ دلیل‌، فقهای‌ حلب‌، به‌ خطا نرفته‌ بودند. در محاکمه‌ی‌ سهروردی‌، موضوع‌ مورد اتهام‌ و محکومیت‌ او این‌ بود که‌ او گفته‌ است‌ خداوند قادر است‌ در هر زمانی‌، حتی‌ اکنون‌، پیامبری‌ را خلق‌ کند. اگر چه‌ مراد از پیامبری‌ دیگر، نه‌ پیامبر دیگر، نه‌ پیامبر واضع‌ شریعت‌، بلکه‌ نبوت‌ باطنیه‌ بود، اما این‌ نظریه‌، دست‌ کم‌، نشانی‌ از تشیع‌ باطنی‌ در خود داشت‌. بدینسان‌، سهروردی‌، با اثر خود که‌ حاصل‌ عمر او بود و با مرگ‌ خود، به‌ عنوان‌ شهید راه‌ حکمت‌ نبوی‌، فاجعه‌ی‌ «غربت‌ غربی‌» را تا پایان‌ آن‌ به‌ تجربه دریافت.

محسن کدیور: شهاب‌الدین‌ سهروردی‌ در ۳۸ سالگی‌، یعنی‌ در سنی‌ که‌ معمولاً آغاز بروز علمی‌ است‌، ناجوانمردانه‌ به‌ قتل‌ رسید. و همچون‌ عقلی‌ سرخ‌ بر پر ملایک‌ نشست‌. از این‌روآن‌ چنان‌ که‌ باید، نتوانست‌ شاگرد بپرورد لذا رواج‌ فلسفه‌ی‌ اشراق‌ بیشتر متکی‌ بر آثار سهروردی‌ است‌ تا حوزه‌ی‌ درسی‌ و شاگردان‌ شیخ اشراق.

منابع:

۱ عبدالحسین زرین کوب، دنباله جستجو در تصوف ایران، تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۲.
۲ محمدعلى موحد، آیا شیخ اشراق قربانى بلند پروازیهاى سیاسى خود شد؟، مجله بخارا، شماره ۳۹ و ۴۰، صص ۲۱ تا ۲۸.
۳ علی‌اصغر حلبی، شهاب‌ الدین‌ سهروردی‌، وب سایت کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت.
۴ یاقوت حموی‌، معجم‌ الادباء.
۵ محمدعلی موحد، مقالات شمس تبریزى، تهران، ‏خوارزمى، چاپ دوم.
۶ احمد جامی، نفحات الانس.
۷ غلامحسین ابراهیمی دینانی، کندوکاو در آرای‌ سهروردی، وب سایت کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت.
۸ محسن‌ کدیور ، کتاب‌ شناسی‌ توصیفی‌ فلسفه‌ی‌ اشراق، وب سایت کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت.‌
۹ سهیل آصفی، نگاهى به زندگى و اندیشه شیخ شهاب الدین سهروردى: صاحب عقل سرخ، روزنامه شرق، سال دوم، شماره ۳۴۸، سه شنبه ۳ آذر ۱۳۸۳.
۱۰ بیهقی‌: صوان‌ الحکمه‌ ، ۱۰۴، ترجمه‌ فارسی‌.
۱۱ عبدالحسین زرین کوب، جستجو در تصوف ایران، تهران، امیرکبیر، ۱۳۵۷.

Share