حکایت مرد بقال و زن فقیر / احسان بدون منت / با هر دست بدی با همون دست میگیری

انجمن‌ها: 

حکایت مرد بقال و زن فقیر / احسان بدون منت / با هر دست بدی با همون دست میگیری

مردی داخل بقالی محله شد، و از بقال پرسید که قیمت موزها چقدر است؟

مرد بقال گفت: موز 12 دینار و سیب 10 دینار...

در این لحظه زنی وارد مغازه شد که بقال او را می شناخت، و او نیز در همان منطقه سکونت داشت.

زن نیز قیمت موز و سیبها را پرسید و مرد جواب داد: موز کیلویی 3 دینار و سیب 2 دینار..

زن گفت: الحمدلله و میوه ها را خواست... مرد که هنوز آنجا بود از کار بقال تعجب کرد و خشمگینانه نگاهی به بقال انداخت و خواست با او درگیر شود که جریان چیست... که مرد بقال چشمکی به او زد تا دست نگه دارد و صبر کند تا زن از آنجا برود..

بقال میوه ها را به زن داد و زن با خوشحالی گفت الحمدلله بچه هایم میوه خواهند خورد و از آنجا رفت، هر دو مرد شنیدند که چگونه آن زن خدا را شکر می کرد

مرد بقال رو به مرد مشتری کرد و گفت: به خدا قسم من تو را گول نمی زنم بلکه این زن چهار تا یتیم دارد، و از هیچ کس کمکی دریافت نمی کند، و هرگاه می گویم میوه یا هر چه می خواهد مجانی ببرد ناراحت می شود، اما من دوست دارم به او کمکی کرده باشم و اجری ببرم برای همین قیمت میوه ها را ارزان می گویم... من با خداوند معامله می کنم و باید رضایت او را جلب کنم. این زن هر هفته یک بار به اینجا می آید به الله قسم و باز به الله قسم هربار که این زن ازمن خرید می کند من آن روز چندین برابر روزهای دیگر سود می برم در حالیکه نمی دانم چگونه چنین می شود و این پولها چگونه به من می رسد...

وقتی بقال چنین گفت، اشک از چشمان مرد مشتری سرازیر شد و پیشانی بقال را بخاطر کار زیبایش بوسید...

هرگونه که قرض دهی همانگونه پس می گیری

نه اینکه فقط برای پس گرفتن آن بلکه بخاطر رضای الله چرا که روزی خواهد آمد که همه فقیر و درمانده در برابر الله می ایستند و صدقه دهنده پاداش خود را خواهد گرفت..

لذت برآورده نمودن حاجات دیگران را کسی نمی داند مگر آنکه آن را برطرف نموده باشد!

Share