رفتن به محتوای اصلی

فرزانگان قفقاز [۱۵۳] - جلال لنکرانی (۱۳۰۲ - ۱۳۸۰ ق)

تاریخ انتشار:
قسمت ۱۵۳ از مجموعه فرزانگان قفقاز، مربوط است به جلال لنکرانی از علمای قفقاز

جلال لنکرانی (۱۳۰۲ - ۱۳۸۰ ق)

آیت‌الله آخوند شیخ جلال کلاتانی لنکرانی فرزند گل محمد و گل نساء، در خاندانی پاك و با علم و معنویت به سال ۱۳۰۲ق (۱۸۸۵م) در روستای زیبای کلاتان از توابع شهرستان ماساللی منطقه لنکران دیده به جهان گشود.

پدر بزرگش مرحوم شیخ عبدالله که عمدتاً به کار کشاورزی و دامداری اشتغال داشت؛ از مردان با تقوی و اهل مراقبه روزگار خود به شمار می‌آمد. حکایتی از مراقبت و مواظبت ایشان در شرح‌حال آیت‌‌الله شیخ برهان بدخشانی لنکرانی فرزند شیخ عبدالله و عموی شیخ جلال گفته خواهد شد. هنگامی که شیخ جلال ۵ ساله بود پدر که در تربیت فرزند خود اهتمام کامل داشت او را نزد ملا موسی که مکتب‌دار روستا بود برد تا به وی قرائت قرآن کریم را بیاموزد. وی تا ۹ سالگی نزد مکتب‌دار قرائت قرآن و کتاب‌های بوستان، گلستان، نصاب‌الصبیان، خلاصة‌الحساب و تاریخ نادری را آموخت. بعد از آن گل محمد فرزند خود را به لنکران برد و در حوزه علمیه آن شهر نزد شیخ ایمان به شاگردی گماشت. به مدت ۶ سال شیخ صرف و نحو و منطق و بیان و بدیع و معالم‌الاصول و بعضی از کتاب‌های شرح لمعه را به جلال آموخت. در سال ۱۳۱۷ ق (۱۹۰۰م) درحالی‌که ۱۵ بهار از عمر جلال می‌گذشت عازم حوزه علمیه تهران شد. حوزه علمیه تهران در آن وقت با وجود حکیمان، فقیهان و عارفان برجسته و مدارس علمیه متعدد دوران پر رونقی را می‌گذراند. در این هجرت مرحوم شیخ محمد صادق[۱] و ملامیر حیدر[۲] از همراهان وی بوده‌اند.

شیخ جلال در تهران به تکمیل تحصیلات خود پرداخت. پس از اتمام سطوح عالی در دروس خارج فقه و اصول حضرات آیات شیخ مرتضی انصاری ریزی ، شیخ محمد حسن طالقانی و میرزا حسن آشتیانی شرکت کرد و در حکمت و فلسفه نیز به احتمالی از محضر حکیم نامی ملا محمد هیدجی بهره برد. ایشان ده سال در تهران اقامت گزید و به کسب علم پرداخت، در خلال آن‌ها سال‌ها از تحولات اجتماعی و سیاسی غفلت نکرد و مدام در جریان تحولات قفقاز و زادگاه خود بود. دوران حضور وی در تهران همزمان با نهضت مشروطیت بود و او به‌عنوان طلبه‌ای فاضل و جوان با حساسیت کامل جریان نهضت و فراز و فرود آن را زیر نظر داشت و با برخی از رجال سیاست‌مدار آن دوره به‌ویژه ستارخان و باقرخان ارتباط برقرار کرده و با حزب مساوات که در آغاز شکل‌گیری از حال و هوای ملی و مذهبی برخوردار بود همکاری داشته است. بر حسب قرائنی که از بعضی خاطرات ایشان معلوم است؛ وی جزء مشروطه‌چیان مشروعه‌خواه بوده و همین امر موجب هجرت ایشان از تهران به نجف گردید. ایشان خاطره خود به فرزندش مرحوم طه چنین نقل کرده:

روزی در تهران که دست‌خوش جریانات سیاسی و قضایای مشروطیت بود و عده‌ای به بهانه آزادی‌خواهی و استقلال‌طلبی به دین و دین‌داری و علما دین هتاکی و اهانت می‌کردند، برای ادای نماز به یکی از مساجد رفتم.

دیدم شخصی عده‌ای را دور خود جمع کرده و برای آنان علیه مذهب حقه سخنرانی می‌کند و بسیاری از معتقدات و مقدسات شیعه را با جسارت و نادانی تمام و با مطالبی سخیف مورد اهانت قرار می‌دهد. من تحمل شنیدن این مطالب ناروا و ناپاک آن هم در خانه خدا را نکردم و درصدد جواب برآمدم.

بحث ميان من و آن شخص درگرفت. رفته‌رفته مباحث به مشاجره و نهایتاً به مجادله کشید. ناگهان طرف‌داران آن فرد به من حمله‌ور شدند و چنان مرا به باد کتک گرفتند که بی‌هوش شدم و زمانی به هوش آمده و چشم گشودم که در حجره خود بودم و دوستان طلبه و برخی از اساتید اطراف را گرفته بودند.

چند روزی با تیمار و پرستاری دوستان گذشت و سلامت خود را بازیافتم.

پس از بهبودی در اثر این حادثه تصمیم جدی گرفتم از تهران رخت و پلاسم را جمع کنم و به نجف اشرف مهاجرت کنم.

به احتمال هجرت شیخ از تهران به نجف در حدود سال ۱۳۲۶ق (۱۹۰۸م) بوده است چرا این برهه اوج تقابل جناح مشروطه‌چیان سکولار با مشروعه‌خواهان بوده است. مجموعه شرایط حاکم بر دوران تحصیل وی در تهران موجب شد ایشان علاوه بر تحصیل علوم و معارف و معنویت از محضر علما و بزرگان علمی عالمی آشنا به سیاست و زمان خود تربیت شود که توان تحلیل و بررسی اوضاع و جریانات سیاسی و اجتماعی را داشته باشد. وی در نجف اشرف با همتی والا به تحصیل ادامه داد و به جمع شاگردان فقیه عظيم‌الشأن جهان تشیع سید محمد کاظم طباطبایی یزدی و اصولی نامدار آخوند ملا محمد کاظم خراسانی پیوست و سال‌ها از محضر ایشان بهره جست. پس از رحلت آخوند خراسانی در درس آیت‌الله میرزا محمد حسین نائینی حاضر شد و سال‌ها خوشه‌چین دانش آن عالم فرزانه شد و به مقامات عالی علمی و معنوی نائل آمد. از دیگر استادان شیخ در حوزه علمیه نجف اشرف اطلاعی در دست نیست. آن‌چه مسلم است ایشان علاوه بر فقه، اصول، حدیث، تفسیر، کلام در فلسفه ریاضیات و هیئت نیز تبحری داشته و این خود مؤید این احتمال است که از محضر حکیم نامی آیت‌الله سید حسین حسینی بادکوبه‌ای که در آن عصر از اساتید مبرز و بنام فلسفه و حکمت حوزه مقدس نجف اشرف بودند بهره یافته باشند.

به هر حال شیخ جلال قبل از سال ۱۳۴۳ ق (۱۹۲۰م) با اجازاتی که از برخی از مراجع تقلید و استادان خود دریافت کرد به زادگاهش بازگشت و با اجازه عموی بزرگوار خود مرحوم آیت‌الله آخوند شیخ برهان که ریاست دینی منطقه را عهده دار بود، به فعالیت‌های دینی و فرهنگی همت گمارد. این دوران که با نخستین سال‌های برپایی حکومت الحادی کمونیستی مصادف بود کم‌کم عرصه را بر دین‌داران و عالمان دینی تنـگ مـی‌شــد امـا هنوز خفقان کامل بویژه در مناطق و شهرها و روستاهایی که از احساسات و ریشه‌های دینی محکمی برخوردار بودند برقرار نساخته بود. شیخ کلاس‌های تعلیم قرآن و احکام و معارف دینی به سبک جدید و با استفاده از ابزار نو مانند تخته‌سیاه تشکیل داد و جمع کثیری از نوجوانان و جوانان را مجذوب خود ساخت. استفاده از روش جدید تعلیم و تربیت نگرانی‌هایی در میان روحانیون محل به‌وجود آورد و موجب گردید آنان بواسطه شیخ برهان عموی شیخ جلال از در اعتراض درآیند. چرا که در آن زمان هجوم بی‌امان شعارهای فریبنده با افکار ضددینی به‌ویژه تفکرات کمونیستی که دین را افیون ملت‌ها و عامل بدبختی آنان معرفی می‌نمود، با مظاهر و ابزار نو همراه بود و ایـن امر موجب بدبینی متدینین و علما و روحانیون به این وسایل و روش‌ها می‌گردید و گرنه پرواضح است که علما و روحانیونی که افتخارشان تـدیــن بـه دیـنـی بـود کـه والاتریـن ارزش‌ها را به علم و علم‌آموزی و عالمان می‌داد و خود همه عمر خویش را صرف تعلیم و تربیت کرده بودند؛ چگونه ممکن است با علم و دانش مخالفت کنند؟

شیخ جلال در پاسخ عموی خود ابراز داشت:

که اولا این يك روش و استفاده ابزار است که می‌توان خوب و بد را آموزش داد و مسلم است ما آنچه از حق و وحی برآنیم بوسیله این اسباب آموزش می‌دهیم.

ثانیا این روش نتیجه بهتری دارد و آموزش را آسان می‌کند و اگر متمایل به آزمایش هستید یکی از فرزندان خود را نزد من بفرستید تا ملاحظه فرمائید چگونه در کمترین زمان و به بهترین نحو قرآن را فرا می‌گیرد و به مراتب از روش معمول شما بهتر است. ثالثاً به‌زودی حکومت نوپای کمونیستی قدرت و سلطه خواهد یافت و تمام منطقه را در بر خواهد گرفت و دین و دین‌داری بزرگ‌ترین گناه يك فرد خواهد شد. بگذارید با سرعت قرآن و احکام دینی را به فرزندان‌مان بیاموزم تا کسانی باشند که از دین اطلاعاتی در سینه داشته باشند که به‌زودی نخواهند گذاشت من و شما سالم بمانیم و خفقان مطلق حاکم خواهد شد.

مسلماً پیش‌گویی شیخ اندك تأملی و امعان نظری در اوضاع و احوال سیاسی وقت می‌خواست که البته ایشان قدرت توجه و تحلیل آن را داشته است. درباره شیوه تعلیم و تربیت شیخ جلال، فرزندش مرحوم طاها می‌گفت:

به‌رغم آنکه در تعلیم و تربیت کودکان سخت‌گیری می‌کرد اما درعین‌حال با رأفت و مهربانی و روش‌های تفریحی و تشویقی جالب آنان را مجذوب خود و برنامه‌هایش می‌نمود. روزهای جمعه با طلبه‌های خود به‌صورت دست‌جمعی به طرف دشت و جنگل‌های اطراف روستا که منطقه‌ای کاملاً سرسبز با مناظر دلپذیر و زیباست حرکت می‌کرد و اشعار و سرودهایی در مدح حضرت صاحب‌الامر امام زمان - سلام‌الله‌عليه ـ می‌خواند و بچه‌ها را با خود هم صدا می‌کرد و در همان مسیر در جاهای مناسب می‌نشست و برای آن‌ها موضوعاتی از عقاید و دیگر معارف اسلامی مطرح می‌نمود. هر از چند گاهی جمع شاگردانش را با خود به قبرستان می‌برد و ضمن قرائت فاتحه به روح اموات، به موعظه و نصیحت شاگردان می‌پرداخت. روش‌های متنوع و تأثیرگذار ایشان موجب گردید در اندک زمانی تعداد شاگردانش به قدری شود که دیگر مسجد گنجایش تعداد طلاب را نداشته باشد. این امر موجب شد بانویی به نام بالاقیز که از زنان ثروتمند بود و خانه‌ای وسیع داشت خانه خود را جهت تعلیم و تربیت در اختیار شیخ بگذارد. وی برنامه‌های درسی خود را به آن خانه منتقل کرد و با شور و اشتیاق و همت والا به تعلیم و تربیت نوجوانان و جوانان مشغول گردید.

اما این روزگار خوش بیش از چند سال معدود به طول نینجامید و بالاخره در سال ۱۳۴۷ق (۱۹۲۸م) موج ستیز با دین و دین‌داران چنانچه شیخ خود پیش‌بینی کرده بود به منطقه لنکران و روستای کلاتان رسید و پس از عموی بزرگوارش - آخوند شیخ برهان - به سراغ او آمدند. در یکی از روزهایی که شیخ جلال در سر کلاس مشغول تدریس بود، چند مأمور پلیس با بی‌احترامی وارد کلاس درس شیخ شده و با ایجاد رعب و وحشت او را مخاطب قرار داده و گفتند: اینجا چه خبر است؟ و چه چیزی درس می‌دهید؟ شیخ در پاسخ گفت: قرآن تدریس می‌کنم. مأمور از شیخ خواست آموخته یکی از شاگردان را ارائه کند. شیخ به یکی از شاگردانش دستور داد برخیز و جزء سی‌ام قرآن را از حفظ بخوان.

شاگرد برخاست و تا نصف جزء سی‌ام را از حفظ تلاوت کرد. سپس شیخ از یکی دیگر از شاگردان می‌خواهد که نصف دوم را از حفظ بخواند. پس از اتمام جزء، مأمور پلیس به شیخ گفت: بعد از این باید این برنامه را تعطیل کنی و طبق برنامه‌های ما و آن‌چه ما می‌خواهیم تدریس کنی! شیخ گفت: ما مسلمانیم و من روحانی هستم و وظیفه خود را تدریس قرآن و علوم دینی و یا آنچه بر اساس دین ماست می‌دانم. مأمور گفته خود را تکرار و شیخ را تهدید کرد که در صورت ادامه تدریس قرآن و معارف دینی باید منتظر عواقب کار خود باشد.

شیخ به فراست و از تهدید مأموران دریافت که هر آن احتمال دستگیری وی می‌رود. پس از اتمام درس شاگردان را مرخص کرد و خود به خانه آمـد و هـمـســر و سـه فـرزنـد خردسالش طاهر و طاها و زهرا را برداشت و به شهرستان بیله‌سوار رفت و دو ماه پنهانی در آن‌جا به‌سر برد. در خلال این مدت به‌صورت محدود برخی امور شرعی مردم از قبیل اجرای احکام نکاح و سؤالات شرعی و غیره انجام می‌داد که این امر توسط جاسوسان به مأموران اطلاع داده شد و محل اختفای شیخ لو رفت و سرانجام در مجلس عقـدی خصوصی دستگیر شد.

شیخ از مأموران خواست او را ابتدا به خانه‌اش ببرند تا با زن و بچه‌های خود وداع کند. مأموران پذیرفته و او را دست‌بسته به خانه‌اش بردند. فرزندش مرحوم طاها نقل می‌کند:

ما در خانه بودیم که ناگهان دیدیم مأموران پدرم را دست‌بسته وارد حیاط خانه کردند. وحشت سراپای وجود من و برادر و خواهرم و مادرم را فراگرفت و به‌شدت گریه و شیون به‌پا خاست. پدرم با ما او و مادرم، در حالی که همه به شدت گریه می‌کردیم خداحافظی کرد و سپس مأموران او را بردند.

او را به زندان موقت شهر بردند و پس از چند روز در دادگاه نظامی توسط يك افسر روس به‌عنوان قاضی، محاکمه کردند. قاضی دادگاه نظامی او را مورد بازجویی قرار داد و تهدید به اعدام کرد. شیخ در جواب گفت تو روس و کافر هستی و صلاحیت بازجویی و حکم و قضاوت درباره من را نداری. بنابراین حکم تو در مورد من فاقد ارزش است و نافذ نیست. اگر بناست من محاكمه شوم باید توسط يك قاضی مسلمان محاکمه شوم. افسر روس از این سخن قاطع و شجاعانه شیخ به‌شدت عصبانی شد و به‌سویش حمله کرد و با دسته طپانچه خود چنان به دهان شیخ کوبید که دندان‌هایش را خرد کرد و سپس به مأموران دستور داد که ریش او را بکنند و شیخ را پس از این شکنجه و اهانت به ده سال زندان محکوم کرد و در حالی که خون از لب و دندان و صورت شیخ جاری بود او را به زندان شهر بردند تا مقدمات انتقال به زندان اصلی فراهم شود. در خلال این چند روز شیخ توسط فردی به همسر خود پیغام فرستاد که مرا به ده سال زندان محکوم کرده‌اند.

اولاً به روستای خودمان برگرد و در پناه پدرم و سایر ارحام و اقوام زندگی کن. اگر زنده ماندم پیش شما بر می‌گردم و اگر هم بخواهی من حاضر به طلاق تو هستم تا با کسی دیگر ازدواج کنی و به زندگی خود ادامه دهی چرا که سرنوشت من معلوم نیست و شاید دیگر برای من بازگشتی نباشد که در این صورت فرزندانم را به پدرم بسپار همسر باوفای شیخ در پاسخ پیغام فرستاد که من تا آخر عمر به انتظار تو خواهم نشست.

شیخ جلال در زندان ظلم و کفر دژخیمان کمونیست زندانی شد. پدر و پدر زن او از جریان دستگیری و زندانی شدنش مطلع شده و به بیله‌سوار آمدند و خانواده او را به روستای کلاتان بازگرداندند.
مرحوم گل‌محمــد پـدر شیخ پس از يك سال در اثر غم و اندوه اين حادثه دردناك دق مرگ شد و اسیر خاک گردید. خانواده شیخ در کمال عسرت و سختی در روستای کلاتان زندگی کردند با همه این اوضاع اسفبار اشخاص مغرض و مزدور که طرفدار حکومت کمونیستی بودند این خانواده داغدار و بی‌سرپناه را مدام اذیت می‌کردند تا این که در سال ۱۳۴۹ق (۱۹۳۰م) پدر زن شیخ به ناچار و جهت در امان ماندن آنـان از شر اشرار، همسر و فرزندان شیخ را برداشته و راهی شهرستان ایمیشلی شدند و در آن جا ساکن گردیدند.

حادثه‌ای دردناک در راه رفتن به ایمیشلی، غمی جانکاه بر تلخی زندگی این خانواده مظلوم افزود و آن مرض و فوت زهرا دختر كوچك شیخ جلال بود. این حادثه تأثیری شدید بر روحیه همسر و دو فرزند او گذاشت. خانواده شیخ به مدت ۸ سال در آن شهرستان زندگی کردند؛ در این سال‌ها باز واقعه تأسف‌بار دیگری رخ داد و آن بیماری و مرگ طاهر فرزند ارشد شیخ بود. گویی روزگار سر سازگاری با این خانواده نداشت. پس از این رنج و اندوه فراوان خانواده شیخ در سال ۱۳۵۷ق (۱۹۳۸م) به شهرستان ماساللی بازگشته و در آنجا اقامت کردند.

مرحوم طاها نقل می‌کرد:

شبی در خانه با مادرم کنار سفره نشسته بودیم که در زده شد. مادرم گفت: چه کسی پشت در است؟

شخصی از پشت در گفت صاحب این خانه کیست؟

مادرم پاسخ داد صاحب این خانه در زندان است شما چه کسی هستید؟

ناگهان در باز شد و مرد پشت در گفت من صاحب این خانه هستم و من با اینکه از کودکی پدر را ندیده بودم و ۱۰ سال از رفتن او می‌گذشت و تصور چندانی از قیافه او نداشتم متوجه شدم که او پدرم می‌باشد. شور و احساسات من و مادرم را به‌شدت دست‌خوش خود کرد. تا لحظاتی با هم گریستیم. مادرم در آن سوز و گداز و شور و احساسات خبر وفات پدر شیخ را به او داد. وقتی پدرم از طاهر و زهرا پرسید طوفانی از گریه و غم و اندوه برپا شد و مادرم داستان وفات هر دو را به ایشان گفت. پدرم کسی را فرستاد و عمه‌هایم را از آمدن خود خبردار ساخت و همه به خانه ما آمدند.

خبرهای ناگوار پی‌درپی و طول فراق همه را گریان و محزون نمود به‌ویژه پدرم که از مرگ فرزندانش می‌نالید. آن شب پدرم تا صبح ما را دور خود جمع کرد و روضه‌ای مفصل خواند و خانه ما در غرقاب اشک و آه و اندوه گذشت.

شیخ جلال چند ماه در کنار خانواده به‌سر برد اما این آرامش تلخ چندان به طول نینجامید و حکومت الحادی کمونیست شیخ را با خانواده‌اش به شهر چو از توابع منطقه جانبول قزاقستان تبعید کرد. علم و متانت و ایمان و پاکی شیخ در آن منطقه احترام و عظمت فراوانی برای ایشان به ارمغان آورد. به‌رغم تحمل مصائب و آزار و اذیت فراوان، او هم‌چنان با شجاعت به تبلیغ معارف دینی و احکام اسلامی و انجام امورات شرعی و دینی مردم قیام نمود. نفوذ معنوی شیخ تا آن‌جا پیش رفت که حل‌وفصل دعاوی و خصومات و حتی مشکلات خانوادگی افراد در حضور ایشان مطرح می‌گردید. دوران ده ساله تبعید ایشان طی شد و ایشان در سال ۱۳۶۷ق (۱۹۴۸م) به همراه خانواده به زادگاهش روستای کلاتان بازگشت. پس از چندی مردم قصبه بوزونا از توابع شهر باکو که به دین‌داری شهرت دارند پنهانی از ایشان برای فعالیت‌های دینی در محل دعوت کردند و شیخ که اوضاع منطقه خود را به جهت حساسیت‌ها و نظارت‌هایی که اعمال می‌شد تا جایی که شخصی به نام فائق را به جاسوسی وی گمارده بودند، نامناسب می‌دید دعوت مردم بوزونا را پذیرفت و به آن‌جا رفت و دو سال در آن‌جا به فعالیت‌های دینی پرداخت.

مأموران دولتی از اقدامات و فعالیت‌های وی آگاه شده و مترصد فرصتی می‌مانند تا ضربه‌ای به او وارد کنند و او را از فعالیت‌های خود باز دارند. روزی شیخ در مجلسی بنا به درخواست مردم از حرمت و عقوبت شراب‌خواری سخنرانی می‌کرد. طی توطئه از پیش برنامه‌ریزی شده عده‌ای از جوانان و افراد لاابالی را تحریک می‌کنند که به ایشان هتك حرمت کنند و در شب همان روز آن افراد به خانه شیخ هجوم آورده و به قصد کشتنش تلاش می‌کنند وارد خانه شوند ولی از آن‌جایی که خانه ایشان دارای حفاظ آهنی بود موفق به ورود به خانه نمی‌شوند اما تمام شیشه‌ها و آن‌چه در دسترس‌شان بوده شکسته و تخریب می‌کنند. فردای آن روز شیخ جلال با خانواده خود آماده شد و قصد خروج از روستای مذکور کرد ریش‌سفیدان و عده کثیری از مردم با اصرار تمام مانع از رفتن ایشان می‌شوند ولی شیخ با توجه به اینکه یکی از روحانیون را چندی قبل از ورود شیخ به آن‌جا با همین بهانه به قتل رسانده بودند به آنان می‌گوید:

من احساس خطر جدی برای خود و خانواده‌ام می‌کنم لذا بیش از این جایز نیست در اینجا بمانم.

شیخ جلال در سال ۱۳۷۰ق (۱۹۵۱م) دوباره به روستای کلاتان بازگشت و ده سال آخر عمر پر از رنج و محنت خود را در آن‌جا گذراند. در خلال این ده سال روزی به شیخ خبر رسید که فائق، آن فرد جاسوس دولت که آزار و اذیت فوق العاده‌ای از او به شیخ و دیگر روحانیون رسیده بود مرده است و خانواده او آمده و از شیخ تقاضا دارند بر جنازه‌اش نماز بخواند. شیخ ابتدا امتناع کرد ولی در اثر اصرار خانواده‌اش با اکراه پذیرفت و بر جنازه او حاضر شد. در جمع مردمی که در حیاط خانه میت حاضر شده بودند شیخ بر سر جنازه ایستاد. پس از مدتی سکوت شاید برای موعظه دیگران و همکاران او با صدایی بلند خطاب به جنازه گفت: من هر جا که رفتم تو نیز آمدی به بالای درخت یا ته دره رفتم تو نیز آمدی، علما و مؤمنین را اذیت کردی اکنون چه شده که منتظر من هستی؟ بدان که عاقبت ستمگران و گنه‌کاران دوزخ است و تو اهل دوزخی و تو را از آن‌جا رهایی نخواهد بود! شیخ در حالی این سخنان را می‌گفت که همه سر به پایین انداخته بودند و غرق در سکوت بودند.

مرحوم طاها فرزند شیخ و دیگر اشخاصی که از نزدیک ایشان را زیارت کرده‌اند او را با چنین اوصافی یاد می‌کنند:

شیخ فردی زاهد و معرض از دنیا بود. هر چند وضعیت موجود و وضعیتی که برای او بوجود آمده بود، فقر و نداری را بر او تحمیل کرده بود، اما حتی در آن مقدار که دستش می‌رسید نیز اهل اعراض از متاع دنیوی بود. بسیار مواظب و مراقب آداب بود. يك‌بار یکی از روحانیون منطقه عده‌ای را برای اجرای عقد نکاح به خدمت او فرستاده بود. شیخ ضمن تشکر از لطف و محبت آن روحانی به آنان فرموده بود: به نزد ایشان بازگردید تا او خود عقد بخواند.

فردی بسیار مقاوم و شجاع بود. در راه عقیده و ایمان خود و امر به معروف و نهی از منکر از کسی یا چیزی نمی‌هراسید. به‌رغم تحمل حبس بلند مدت و تبعید طولانی، همواره از هر فرصتی که به دست می‌آورد در انجام وظائف دینی و تبلیغ معارف اسلامی کوتاهی نمی‌کرد. محبتی ویژه و برخاسته از ایمان، به وطن داشت و همواره از سرگذشتی که بر سرزمین خود رفته بود اندوهگین بود و بارها آن را بیان می‌کرد و تأسف می‌خورد. در دوران زندان و تبعید اشعاری در فراق وطن سروده بود که متأسفانه به همراه دیگر دست‌نوشته‌هایش مفقود شد.

وی فردی صریح‌اللهجه بود و از به زبان آوردن حقیقت ابایی نداشت و با کسانی که به نحوی به دین و دین‌داران توهین و تحقیر روا می‌داشتند مقابله می‌نمود. روزی خطاب به شخصی که نزد وی قرآن و برخی مقدمات را فرا گرفته و سپس منحرف شده و به حزب کمونیست پیوسته بود و در سنین پیری دوباره به قرآن رو آورده بود گفت: تو قرآن را یاد گرفتی و در ایام غربت قرآن به آن پشت کردی و به حزب کمونیست ضد قرآن پیوستی و حال که کاری پیدا نکردی به قرآن رو آورده‌ای و قرآن را وسیله ارتزاق خود قرار داده‌ای؟! خیال می‌کنی برای تو سودی خواهد داشت؟ مطمئن باش که قرآن را در مجلس ختم خواندن برای تو هرگز سودی نخواهد داشت!

شیخ جلال تا آخرین لحظات زندگانی خود برای حفظ شعائر اسلامی تلاش نمود.

به‌رغم فضای ضد دینی کمونیستی که از هرگونه اقدامی علیه دین و دین‌داران ابائی نداشت و مردم را در جامعه به بی‌دینی سوق می‌دادند، ایشان از آن‌چه می‌توانست در جهت حفظ شعائر و آداب دینی دریغ نمی‌ورزید و عموماً کودکانی را که در هنگام تولد به محضرش  می‌آوردند با نام‌های اسلامی و خصوصاً نام‌های ائمه اطهار علیهم‌السلام نام‌گذاری می‌کرد. اعیاد و وفیات آن ذوات مقدس را یادآوری می‌نمود و سعی می‌کرد تا آنجا که برایش امکان دارد مجالس برپا کند. به ماه مبارک رمضان عشق و علاقه‌ای وافر داشت و حرمت آن را بسیار پاس می‌داشت. فرزندش نقل می‌کرد در یکی از روزهای ماه مبارك رمضان خواهرزاده‌اش که حبیب نام داشت و فردی تحصیل کرده بود با یکی از دوستان خود بـه نـام عـلـی کـه او هـم مـعـلـم بود به دیدار شیخ آمدند و قبل از ورود به منزل در حیاط خانه به احترام شیخ سیگار خود را خاموش کردند. شیخ که از پنجره خانه آنها را دیده بود، ابتدا با رویی گشاده و احترام به پیشواز آنها رفت و پس از نشستن و احوال‌پرسی و قدری صحبت‌های صمیمی با محبتی در خور به آنها گوشزد کرد شماها که افراد تحصیل‌کرده هستید و دانش‌آموزان و مردم به شما به‌عنوان الگو نگاه می‌کنند آیا فکر نمی‌کنید تظاهر به روزه‌خواری شما ضربه‌ای کمرشکن به اسلام است؟ شما اگر روزه هم نمی‌گیرید لااقل مردم را به روزه‌خواری تشویق نکنید. آنها از عمل خود پوزش خواسته و متعهد می‌گردند که این کار را تکرار نکنند.

شیخ جلال همچون دیگر عالمان بزرگوار و ربانی به ائمه اهل‌البیت و خصوصاً نسبت به حضرت صدیقه طاهره فاطمه زهرا سلام‌الله‌عليها عشق و علاقه خاص داشت و در برپایی مراسم عزاداری آنان اهتمام می‌ورزید و خصوصاً در ایام فاطمیه گوسفند قربانی کرده و سفره احسان به نام آن بانوی دوسرا می‌گسترد و در جهت احراز اخلاص و دوری از هرگونه شائبه ریا در محبت به آن بزرگواران جدیت تمام می‌نمود تا جایی که شخصی را مأمور خرید می‌کرد و سفارش می‌نمود مبادا به هنگام خرید از نیت من و اینکه گوسفند را برای چه کسی می‌خرم آگاه کنی.

شیخ اهل ذکر و تهجد و دعا بود و همواره لب‌های مبارکش به ذکر و یاد پروردگار متعال مترنم بود و دل رنج‌دیده خود را با نام و یاد حق آرامش می‌داد.

از جمله اذکاری که شیخ بر آن مداومت می‌کرد و بر زبانش جاری بود و فرزندان و نوادگانش به‌رغم اینکه اطلاعات چندانی از معارف اسلامی نداشتند، از ایشان آیاتی را به خاطر دارند ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَلَا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَارًا﴾ و ﴿أَمّن يجيبُ المُضطَرَّ إِذا دَعاهُ و يكشِفُ السّوءَ﴾ و آیه ۸۳ سوره مبارکه انبیاء که با قسمتی که احتمالاً به دستور روایات و یا اساتید بر آن می‌افزود که مِنَ الْعَبْدِ الذَّلِيلِ إِلَى رَبِّ الْجَلِيلِ، ﴿إِنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ﴾

و نيز اين ذكر مبارك كه در روایات وارد شده است: ﴿نِجاتاً مِنكَ يا سَيِّدَ الكَريمَ نِجِّنا وَ خَلِصّنا بِحَقِّ بَسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ﴾

همواره کفار کمونیسم و حکومت آنان را نفرین می‌کرد و این بیت را شعار خود قرار داده بود:

الهي بحق الحسين والحسن
يتيرمه بو کفاری کامه سن

از جمله امور مشهور در خصوص معنویت شیخ جلال استجابت دعای ایشان است که نمونه‌ای از آن همواره بر سر زبان‌هاست. و آن وقتی است که فرزند خواهر شیری شیخ به شدت مریض می‌شود و مشرف به موت می‌گردد برای شفای مریض از شیخ دعای شفا می‌خواهند و شیخ می‌فرمایند: من دعا می‌کنم إن‌شاءالله خدا شفا خواهد داد که همین‌گونه نیز می‌شود و مریض شفا می‌یابد.

مرحوم طاها نقل می‌کند:

در اواخر عمر شریفش روزی یکی از طلبه‌های قدیمی‌اش از سر شوخی به شیخ گفت: شاید به‌خاطر آن همه سخت‌گیری و اذیت‌هایی که در جریان تحصیل درباره ما روا داشتی به این همه زندان و تبعید و آزار و اذیت دچار شدی! شیخ در پاسخ فرمود بلکه اگر آن سخت‌گیری‌ها و اذیت‌ها نبود خدا می‌داند در گوشه کدام زندان پوسیده و از بین رفته بودم و خداوند شاید به‌خاطر آن خدمات مرا نجات داد.

ایشان علاوه بر علوم رسمی حوزه‌ها مانند فقه و اصول و تفسیر و حدیث و حکمت و فلسفه و کلام به ریاضیات نیز علاقه‌ای خاص داشت و در زمانی که در حوزه علمیه تهران تحصیل می‌کرده مدت‌ها به تحصیل ریاضیات مبادرت کرده بود و گاه در روستا با احتساب حجم و ابعاد انبار گندم، وزن آن را مشخص می‌کرد. بیانی ساده و نطقی رسا و شیوا و گیرا داشت و احکام و معارف اسلامی را به‌صورت ساده و همه‌فهم بیان می‌کرد.

۴۵. خزان و بهار؛
۴۶. معالم‌الدين؛
۴۷ . کشف القواعد، تألیف خواجه نصیرالدین طوسی؛
۴۸. منهاج‌النجاة، تلیف ملامحسن فیض؛
۴۹. شرح قطرالندی؛
۵۰. ينابيع المودة، تأليف قندوزی؛
۵۱. تفسیر قاضی بیضاوی.


پی نوشت:
۱. شیخ محمد صادق فرزند فرج ساکن روستای نیجو از توابع شهرستان لربك منطقه لنکران است. وی تحصیل کرده حوزه علمیه بود و سرنوشتی همانند دیگر عالمان و روحانیون قفقاز داشته است. حکومت کمونیستی، وی و فرزندانش هادی و محمد باقر را به قزاقستان تبعید کرد. شیخ محمد صادق و فرزندش هادی در آنجا وفات کردند و از قرار مسموع محمد باقر همان جا در حال حیات است.

۲. آخوند میرحیدر از روحانیون وقت منطقه بوده و به قزاقستان تبعید شده بود بنا به گفته‌ها بعد از فوت پدر سه فرزند پسر وی به نام‌های سید محمد، میراحمد و میر قیاس در قزاقستان ماندگار شده‌اند.

۳. سال ۱۹۱۷ پس از شکل‌گیری حزب ینی‌مساوات در سال ۱۹۹۳م اعضای هیئت رهبری حزب به همراه دبیر کل آن عیسی قنبراف بر مزار ایشان بارگاهی ساخته و به مناسبت همکاری شیخ با حزب مساوات در ۱۹۱۷م از وی تجلیل به عمل آوردند. به نظر راقم سطور اهداف و ایدئولوژی و اعضا و افراد حزب مساوات سال‌های نخستین قرن بیستم با اهداف و ایدئولوژی و خصوصاً اعضا و افراد حزب ینی‌مساوات کاملاً متفاوت است و آقایان عمدتاً قصد بهره‌برداری از این فرصت را دارند و گرنه معلوم نیست اگر شیخ زنده بود راضی به تجلیل وی از سوی حزب ینی‌مساوات بود.

پدیدآورنده
موضوع انجمن

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
بازگشت بالا