اشعار قیصر امین پور
قطار می رود / شاعر : قیصر امین پور
قطار می رود
تو می روی
تمام ایستگاه می رود
ما عشق را به مدرسه بردیم / شاعر : قیصر امین پور
اما
اعجاز ما همین است:
ما عشق را به مدرسه بردیم
تا نسوزم تا نسوزانم / شاعر : قیصر امین پور
تا نسوزم
تا نسوزانم
تا مبادا بی هوا خاموش...
پس چگونه
کاری به کار عشق ندارم / شاعر : قیصر امین پور
نه !
کاری به کار عشق ندارم
من هیچ چیز و هیچ کسی را
دیگر
چرا همچنان دشمنی هست؟ / شاعر : قیصر امین پور
شهيدي كه بر خاك مي خفت
چنین در دلش گفت:
«اگر فتح این است
به اميد پيروزي واقعي / شاعر : قیصر امین پور
شهيدي كه بر خاك مي خفت
سرانگشت در خون خود مي زد و مي نوشت
بادبادک دست کودک را هر طرف می بُرد / شاعر : قیصر امین پور
باد بازیگوش
بادبادک را
بادبادک
دست کودک را
دلم را ورق می زنم / شاعر : قیصر امین پور
دلم را ورق می زنم
به دنبال نامی که گم شد
مرا به جشن تولد فراخوانده بودند / شاعر : قیصر امین پور
مرا
به جشن تولد
فراخوانده بودند
چرا