5. جزوه فطرت جلسه پنجم

جزوه فطرت جلسه پنجم

بسم الله الرحمن الرحیم

در جلسات قبل اشاره شد که توصیفی درباره خداوند قبول است که از راه فطرت رسیده باشیم، و غیر آن را که از تخیلات سرچشمه می گیرد، خداوند تنزیه فرموده و قابل قبول ندانسته است.

حال ببینیم خداوند چگونه در قرآن با زبان فطرت صحبت می کند، طوری که هر انسانی در هر شرایطی باشد، اگر بنای بر تربیت فطری داشته باشد، در هر کدام از این راهها، به زودی به فطرت خواهد رسید. مگر اینکه لجاجت کند و کار به جایی برسد که بسوزد و زغال بشود و هیچ گونه خیری نداشته باشد.

راههایی که قرآن نشان می دهد بسیار سهل و آسان است.

یکی از راهها همان است که جلسه قبل گفتیم؛ گناهان خودمان را شروع به محاسبه کرده و آن ها را ترک کنیم، در این صورت عملاً تغییر را احساس خواهیم کرد. حتی اگر عقیده ای هم به این ها (خدا و قرآن و گناه و ...) نداریم و این عقیده در ما ریشه ندوانیده و در انباری از شک مانده ایم، خدا باز هم راه را باز گذاشته؛ عقل را که قبول داریم. همان چیزها را که عقل، اجازه انجام نمی دهد، کنار گذاریم و اگر قبلاً انجام داده ایم جبران کنیم؛ خود به خود شبهات رفع می شود.[1]

یک سری کارها را تمام وجودمان فریاد می کشد و باور دارد، همین ها را چنگ بزنیم. اگر این شبهات به ما فرصت نمی دهد به همان یقینیات که باور داریم عمل کنیم. هر روز یک ربع ساعت خلوت کنیم و این یقینیات را کشف کنیم. به عنوان مثال:

این عالم بود و من در این عالم نبودم. عدم بودن من در این عالم، یک چیز یقینی است. یعنی چه من عدم بودم؟ الآن اگر یک مو و ناخن من، کم بشود تحمل نمی کنم، چگونه کل موجودیت من عدم بوده است؟ در این فرو بروم و فکر بکنم. و بعد فکر کنم که هستم، در این هم که شکی نیست. مگر بودن چیز کمی است؟

شما را امواجی است که از انسان به عالم و از عالم به انسان ارتباط می دهند (امواج که فقط نور و صوت نیست).

انسان کمی در این فرو برود که چه می فهمد؟ این عدم، چگونه هستی شده؟ پس از عدم، حرکتی به سوی هست شده است. آن حرکت چیزی جدای از من نیست. چطور شد که این حرکت کننده من بودم اما خودم سر در نمی آوردم؟! در کجا بودم؟ چگونه حرکت کردم؟[2] الآن هم حرکت می کنم، در عین حال هم هیچ احساسی از آن ندارم.

نورانیت [در اثر ترک گناه و ...] و تفکر باهم اثر می کنند. اگر نورانیت نباشد، هیچ اثری نمی آید و در آخر هم ول می کنی که این حرف ها یعنی چه؟! زمینه نورانیت اگر باشد، تفکر در یکی از واقعیات و یقینات، سرنوشت انسان راعوض می کند. این یقینیات که گفته می شود، به عنوان مثال است وخیلی از یقینات دیگرهم این چنین است.[3]

تفکر در تذکراتی که قرآن ما را به آن ها توجه می دهد. قرآن در این مطالب فطری، طوری صحبت فرموده که چه بی سواد و چه عالم، چه کودک و چه بزرگ، چه زن و چه مرد و ... در هر نقطه از این جغرافیای عالم که باشند، اگر مختصراً سالم و سلامت بوده باشند، خیلی چیزها می آموزند.

یکی از این تذکرات قرآن را به عنوان نمونه ذکر می کنیم: مثلاً موضوع خواب و عالم رؤیا، چیزی است که هیچ انسانی نمی تواند بگوید من از این سر در نمی آورم و بگوید این یک چیز عادی است و کنار بگذارد. هر کسی توجه عمیق به این واقعیت بکند، خیلی چیزها می فهمد. احتیاجی به کلاس یا تابلو نیست. خودش از درون خودش و با زبان فطرت، به خیلی از حقایق، راه پیدا می کند. قرآن فقط توجه را می دهد. بقیه بستگی به تلاش انسان دارد.[4]

خداوند در سوره روم» آیه 23» می فرماید:

وَ مِنْ آیاتِهِ مَنامُکُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ وَ ابْتِغاؤُکُمْ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَسْمَعُونَ».[5] خداوند در این آیه، خواب را یکی از آیات خدا معرفی می کند؛ آن هم خیلی صریح و روشن. وَ ابْتِغاؤُکُمْ مِنْ فَضْلِهِ»، و تاخر آن بر مَنامُکُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ» اشاره به این دارد که بعد از خواب، انسان سر حال می شود. قبل از خواب نیرویش داشت به صفر می رسید. اگر دو سه روز بی خوابی را ادامه می داد، دیگر توان تکان خوردن برای یک جرعه آب خوردن هم نداشت.[6] در خواب، چه می شود که من قدرت پیدا می کنم؟ البته در آن، البته نشانه هایی است برای قومی که حق شنو هستند» هر کس بنشیند و بگوید: ما یک سری انرژی هایی را از این عالم طبیعت با خوردن به دست می آوریم، مثلاً فردی ضعف کرده، عسل می خورد، میوه می خورد و ... انرژی به دست می آورد و کار می کند. این ها انرژی هایی است که انسان به دست می آورد و خودش هم می فهمد که منبع آن انرژی از کجا بود.

اما یک انرژی دیگر است که این انرژی های مادی هم در حکومت آن کاربرد دارند. آن انرژی خاصی است که از کباب و عسل در نمی آید. تمام انرژی این گوشت و عسل و ... همه آن ها، در زیر حکومت یک نیروی دیگری است که انسان، وقتی بی خواب بشود و آن انرژی کنار برود، آن انرژی ها کارساز نیست. کسی که 10 روز بی خواب مانده، هر چیز هم که به او بدهی، دیگر معده او با کیسه فرق نمی کند و نمی تواند آن را هضم کند. چشم با همه انرژی که دارد، دیگر نمی بیند، گوش نمی تواند بشنود و دست نمی تواند کار کند. همه این انرژی ها در زیر فرمان اوست. وقتی به خواب می رویم، ما را کجا می برند و این انرژی را در کجا تزریق می کنند؟! چه کسی تزریق کرد؟ کی مرا از این بدن بردند و کی مرا داخل کردند؟

وَ ابْتِغاؤُکُمْ مِنْ فَضْلِهِ» هم اشاره به این دارد که بعد از برگشت روح، همه چیز به کار می افتد. وقتی به آشپزخانه می روم، خودم می فهمم که این انرژی به دست آمده از کجا و چگونه بوده؛ اما این را هیچ نمی فهمم. در حالیکه من بودم و این تغییرات روی من انجام شد. این مطالب، علمی به آن معنای ذهن گرایی نیست و استاد مخصوص نمی خواهد. خود فطرت از خودش می پرسد و خودش دنبال جواب آن است و خودش می فهمد که بسوی نقطه ای کشیده می شود و آن هیچ بودن خودش است. آن منیتی که داشتم و این عالم را پر کرده بود، هیچ می شود. درک این مطالب به قشر و جنس و سن خاصی احتیاج ندارد. هر که نورانیت عقلش بیشتر می درخشد، همان مقدار به آن نقطه می کشد که من هیچم و فقط نمودی دارم. هر چه به این حقیقت از درون نزدیک می شود، آنگاه آمادگی پیدا می کند برای درک یک سری معارف نورانی که از راه ذهن نیستند. و در این صورت فطرت را در درون خود حس می کند. اینکه این خواب دست من نیست، این را تمام فطرت می تواند بفهمد و احتیاج به سن و سواد و جنس و ... ندارد. با خود می گوید: راستی خواب دراختیار من نیست و هیچ انسانی این قدرت را ندارد. قویترین امپراتورها هم نمی توانند با لشکر خودشان حتی اگر همه را بسیج کنند 10 روز نخوابند.

قویترین روانشناسان هم نمی توانند خود را در این عالم نگه دارند. فرد روی صندلی می نشیند و تمام تلاش خود را در این جهت می کند. اما ناگهان به هوش می آید و می بیند که کله اش کبود شده و درد هم می کند. چه شده است؟ آری او را از این عالم برده اند و ناگهان از صندلی به زمین افتاده و سرش هم کبود شده؛ اما خودش هم چیزی نفهمیده و وقتی به این عالم آوردند، تازه می فهمد که چه اتفاقی افتاده و درد را هم تازه الآن احساس می کند. چرا این رفتن و برگشتن را من خودم نفهمیدم؟!

کدام دانشمند است که بگوید این در شأن ما نیست. برعکس این چیزی است که اصلاً نمی تواند برسد؛ چه برسد به اینکه بگوید پیش پا افتاده است. از این جهت که من انسان، با همه توان و قدرت، در برابر اینکه مرا از اینجا به عالمی بردند و صفر شدم، در فهمیدن این معنی از بیسوادترین تا باسوادترین فرد، همه یکسان هستیم. بقیه همه فضل است. آنچه ضرورت دارد، فهم این معنی است که وقتی رفتم، همه دستگاهها خاموش بودند و حالا در یک آن، همه دستگاهها به کار می افتد. [7]

فرد در اتاقی نشسته است و بعد از خستگی کار روزانه وارد منزل شده و غذایی را روی اجاق گذاشته تا آماده شود. در این حین، ناگهان خوابش می برد. غذا می سوزد و آنقدر دود می کند که همسایه ها از بو و دود آن متوجه می شوند و زنگ در خانه او را می زنند؛ اما او نه می شنود و نه بوی سوختگی را حس می کند. تا اینکه از بالای دیوار می آیند و می بینند که بله آقا خوابیده است. همه اعضای آن فرد هم که سالم است. این چه بود که همه اعضا ناگهان صفر شد و در یک لحظه دوباره همه به حرکت افتاد؟! چرا این تحول بزرگ را که من نیست شدم و بعد از 10 ساعت ناگهان هست شدم، خودم نفهمیدم؟ چون فطرت خاموش شده است. فطرت اگر گرد و غبارش کنار برود، انسان را به وحشت می اندازد. این مأمور کی هست که این مهارت فوق العاده را دارد؟ یک راننده اگر در شروع حرکت ماشین و انتقال قدرت موتور به ماشین و چرخها، دقت کافی در تنظیم صفحه کلاج نکند، تمام ماشین می لرزد. اما اگر راننده ماهری باشد طوری این اتصال قدرت موتور به چرخ ها را انجام می دهد که سرنشین حتی نمی فهمد ماشین کی به حرکت افتاده است، این مأمور آنقدر قوی و ماهر است که طوری اتصال موتور محرک انسان را به بدنش انجام می دهد، که من نمی فهمم. حرکت روح که قوه محرک همه ما همین است، آن مأمور با چه مهارتی تنظیم می کند که حتی لحظه آمدن را هم در رختخواب متوجه نمی شوم. بردن و آوردن من دست قدرتی است و خودم اختیار آن را هم ندارم. پس به چه چیز مغرور می شوم؟! من آنقدر ضعیفم که حتی از درک آن نیرو که مرا می برد و می آورد عاجزم. اگر فطرت یک مقدار پاک شد، بیشتر می فهمد. این یک آیه است، از آیه های خدا خواب شما در شب و روز.»

در یک آیه دیگر: زندگی در خواب را بیان می کند، همچنانکه حضرت ابراهیم به حضرت اسماعیل فرمود: من در خواب دیدم که تو را سر می برم.[8] یا خواب حضرت یوسف[9] یا خواب پادشاه مصر[10] یا خواب اصحاب کهف. [11](اینها فقط مواردی است که فقط برای مطالعه اشاره می شود.)

زندگی در عالم رؤیا که این همه بیانات صریح و روشنی در قرآن دارد، می خواهد چه چیزی را در ما بیدار کند و چه معارفی را به ما بازگرداند؟ ما همیشه چیزهای بی ارزش را می گوییم: "ولش کن خواب است." پس چرا قرآن این همه در این مورد صحبت می کند؟

خواب از آن فطریاتی است که انسان را خیلی سریع می تواند به حقایق معاد و توحید و ذلت خودش برساند.[12] تفکر در همان رؤیا، حقایق زیادی در آن هست.

یا زندگی در عالم دیگر، منهای این بدن مادی که سوار بدن دیگر می شود. زندگی آنجا نسبت به زندگی اینجا نه تنها ضعیف تر نیست، بلکه بسیار قوی تر هم هست. در تفاسیر روایتی در مورد خواب دیدن است که نشان می دهد که در دوران های اولیه خلقت و انسان های اولیه، اصلاً چیزی به نام خواب دیدن نداشتند و در زمان پیامبری، وقتی قومش معاد را انکار می کرد، خدا در شبی با فضل و رحمت خود اجازه داد تا خواب ببینند. صبح همه بیدار شدند و به یکدیگر نقل می کردند و برایشان بسیار عجیب بود؛ حالا برای ما عادی شده است. پس برای آن قوم از سوی این پیامبر الهی خطاب شد که این حجتی از سوی خداست که اثبات کند معاد را و اینکه روح بدن را ول می کند؛ اما از بین نمی رود و در عالم دیگر می رود و زندگی می کند.[13] هر انسانی این را می تواند بفهمد. کافیست ذره ی ناچیزی، فطرت را به کار برد. اگر نتوانست همان عقل را به کار آورد.

تفکر کند که بدن، به عالم رؤیا رفت. در آن حال، بدن تخته شد. پس آن نظام چه بود که در آن بدن این همه زندگی کردم و آنچنان اثرش قوی بود که الآن دو سه روز که از آنجا آمده ام، هنوز آن عالم برایم لذت بخش بوده و می خواهم دوباره باشد. اما مگر دست من است؟اگر نبود و چیزی اتفاق نیفتاده پس چرا در این عالم با آن خاطرات زندگی می کنم؟ حتما یک چیزی بود دیگر. منتها مراتب هستی فرق می کند. هر چه فطرت نورانی تر باشد، مباحث فطری قرآن را که هر انسانی می تواند بفهمد، فهم آن هم عمیق و ریشه دار است. و درست می زند به هدف که: من هیچم و قدرتی بر من حکومت دارد و آنچنان ذلیلم که آن قدرت را هم نمی توانم بفهمم، مثل فرزندی که در آغوش مادر است و به تربیت خود علم ندارد. البته یک احساس ضعیف دارد. و من چگونه از آن نیرو غافلم و خودم را همه چیز می دانم؟! مثل بچه ای که با همه جهل و نادانی، حاضر نیست تحت تربیت مادر قرار بگیرد و می زند همه چیز را خراب می کند!

 

پی نوشت:

1-حضرت صادق فرمود: حجت خدا بر بندگان پیغمبر است و حجت میان بندگان و خدا عقل است.

و فرمود: پایه شخصیت انسان عقل است و هوش و فهم و حافظه و دانش از عقل سرچشمه میگیرند. عقل انسان را کامل کند و رهنما و بیناکننده و کلید کار اوست و چون عقلش بنور خدائى مؤید باشد دانشمند و حافظ و متذکر و با هوش و فهمیده باشد و از این رو بداند چگونه و چرا و کجاست و خیر خواه و بدخواه خود را بشناسد و چون آن را شناخت روش زندگى و پیوست و جدا شده خویش بشناسد و در یگانگى خدا و اعتراف بفرمانش مخلص شود و چون چنین کند از دست رفته را جبران کرده برآینده مسلط گردد و بداند در چه وضعى است و براى چه در اینجاست و از کجا آمده و بکجا میرود؟ اینها همه از تأیید عقل است. اصول کافى-ترجمه مصطفوى، ج 1، ص: 29

2-روی عن أمیر المؤمنین (علیه السلام) حیث قال: رحم اللَّه امرء أعد لنفسه و استعد لرمسه و علم من أین و فی أین و إلى أین

الوافی، ج 1، ص: 116

روایت شده از امیرالمومنین امام علی(علیه السلام) که حضرت فرمدند: خداوند رحمت کند کسی را که نفسش را آماده کند وبرای قبر آمادگی پیدا کند و بداند که از کجا آمده و درکجا هست وبه کجا می رود.

3-عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبَانٍ عَنِ الْحَسَنِ الصَّیْقَلِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَمَّا یَرْوِی النَّاسُ أَنَّ تَفَکُّرَ سَاعَةٍ خَیْرٌ مِنْ قِیَامِ لَیْلَةٍ قُلْتُ کَیْفَ یَتَفَکَّرُ قَالَ یَمُرُّ بِالْخَرِبَةِ أَوْ بِالدَّارِ فَیَقُولُ أَیْنَ سَاکِنُوکِ أَیْنَ بَانُوکِ مَا بَالُکِ لَا تَتَکَلَّمِینَ.الکافی (ط - الإسلامیة)، ج 2، ص: 55

حسن صیقل گوید: از امام صادق علیه السّلام در باره آنچه مردم روایت میکنند که: یک ساعت اندیشیدن بهتر از عبادت یک شب است» پرسیدم و گفتم: چگونه بیندیشد؟ فرمود: از خرابه یا خانه اى که میگذرد بگوید: ساکنینت کجایند؟ سازندگانت کجایند؟ چرا سخن نمیگوئى؟.

4-وَ أَن لَّیْسَ لِلْانسَانِ إِلَّا مَا سَعَى سوره نجم آیه ی 39

و اینکه براى انسان جز حاصل تلاش او نیست.

5-ترجمه آیه: و از نشانه هاى [حکمت ] او خواب شما در شب و [نیم ] روز و جستجوى شما [روزى خود را] از فزون بخشى اوست. در این [معنى نیز] براى مردمى که مى شنوند، قطعاً نشانه هایى است.

6-قابل توجه اینکه" اولا" خواب را قبل از"ابتغاء فضل اللَّه" که در آیات قرآن به معنى تلاش براى روزى است قرار داده، اشاره به اینکه پایه اى براى آن محسوب مى شود، چرا که بدون خواب کافى"ابتغاء فضل اللَّه" مشکل است. تفسیر نمونه، ج 16، ص: 399

7-این حقیقت بر هیچ کس پوشیده نیست که همه" موجودات زنده" براى تجدید نیرو و به دست آوردن آمادگى لازم براى ادامه کار و فعالیت نیاز به استراحت دارند، استراحتى که به طور الزامى به سراغ آنها بیاید، و حتى افراد پر تلاش و یا حریص را ناگزیر به انجام آن سازد.

چه عاملى براى وصول به این هدف بهتر از خواب تصور مى شود که الزاما به سراغ انسان مى آید و او را وادار مى کند که تمام فعالیتهاى جسمانى و بخش مهمى از فعالیتهاى فکرى و مغزى خویش را تعطیل کند، تنها دستگاه هایى از جسم همانند قلب و ریه و بخشى از فعالیتهاى مغزى که براى ادامه حیات لازم است به کار خود ادامه مى دهند آنهم بسیار آرام و آهسته.

این موهبت بزرگ الهى سبب مى شود که جسم و روح انسان به اصطلاح سرویس شود، و با بروز حالت خواب که یک نوع وقفه و تعطیل کار بدن است، آرامش و رفع خستگى حاصل گردد، و انسان حیات و نشاط و نیروى تازه اى پیدا کند.

مسلما اگر خواب نبود روح و جسم انسان بسیار زود پژمرده و فرسوده مى شد، و بسیار زود پیرى و شکستگى به سراغ او مى آمد، به همین دلیل خواب متناسب و آرام، راز سلامت، و طول عمر، و دوام نشاط جوانى است. تفسیر نمونه، ج 16، ص: 398

8-فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْىَ قَالَ یَابُنىّ إِنىّ أَرَى فىِ الْمَنَامِ أَنىّ أَذْبحُکَ فَانظُرْ مَا ذَا تَرَى قَالَ یَأَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُسَتَجِدُنىِ إِن شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابرِینَ سوره صافات آیه ی 102

و وقتى با او به جایگاه سَعْى» رسید، گفت: اى پسرک من! من در خواب [چنین ] مى بینم که تو را سر مى بُرَم، پس ببین چه به نظرت مى آید؟» گفت: اى پدر من! آنچه را مأمورى بکن. ان شاء اللَّه مرا از شکیبایان خواهى یافت.»

9-إِذْ قَالَ یُوسُفُ لِأَبِیهِ یَأَبَتِ إِنىّ رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَبًا وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَیْتهُمْ لىِ سَاجِدِینَسوره یوسف آیه ی 4

[یاد کن ] زمانى را که یوسف به پدرش گفت: اى پدر، من [در خواب ] یازده ستاره را با خورشید و ماه دیدم. دیدم [آنها] براى من سجده مى کنند.»

10-وَ قَالَ الْمَلِکُ إِنىّ أَرَى سَبْعَ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَ سَبْعَ سُنبُلَتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ یَابِسَاتٍیَأَیهَّا الْمَلَأُ أَفْتُونىِ فىِ رُءْیَاىَ إِن کُنتُمْ لِلرُّءْیَا تَعْبرُونَسوره یوسف آیه ی 43

و پادشاه [مصر] گفت: من [در خواب ] دیدم هفت گاو فربه است که هفت [گاو] لاغر آنها را مى خورند، و هفت خوشه سبز و [هفت خوشه ] خشگیده دیگر. اى سران قوم، اگر خواب تعبیر مى کنید، در باره خواب من، به من نظر دهید.»

11-فَضَرَبْنَا عَلىَ ءَاذَانِهِمْ فىِ الْکَهْفِ سِنِینَ عَدَدًا(11) وَ تحْسَبهُمْ أَیْقَاظًا وَ هُمْ رُقُودٌوَ نُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْیَمِینِ وَ ذَاتَ الشِّمَالِوَ کلْبُهُم بَسِطٌ ذِرَاعَیْهِ بِالْوَصِیدِلَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیهِمْ لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِرَارًا وَ لَمُلِئْتَ مِنهُمْ رُعْبًا(18) وَ کَذَالِکَ بَعَثْنَاهُمْ لِیَتَسَاءَلُواْ بَیْنهُمْقَالَ قَائلٌ مِّنهْمْ کَمْ لَبِثْتُمْقَالُواْ لَبِثْنَا یَوْمًا أَوْ بَعْضَ یَوْمٍقَالُواْ رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ فَابْعَثُواْ أَحَدَکُم بِوَرِقِکُمْ هَاذِهِ إِلىَ الْمَدِینَةِ فَلْیَنظُرْ أَیهُّا أَزْکىَ طَعَامًا فَلْیَأْتِکُم بِرِزْقٍ مِّنْهُ وَ لْیَتَلَطَّفْ وَ لَا یُشْعِرَنَّ بِکُمْ أَحَدًا(19) وَ لَبِثُواْ فىِ کَهْفِهِمْ ثَلَاثَ مِاْئَةٍ سِنِینَ وَ ازْدَادُواْ تِسْعًا(25) سوره ی کهف

پس در آن غار، سالیانى چند بر گوشهایشان پرده زدیم. (11) و مى پندارى که ایشان بیدارند، در حالى که خفته اند و آنها را به پهلوى راست و چپ مى گردانیم، و سگشان بر آستانه [غار] دو دست خود را دراز کرده [بود]. اگر بر حال آنان اطلاع مى یافتى، گریزان روى از آنها برمى تافتى و از [مشاهده ] آنها آکنده از بیم مى شدى. (18) و این چنین بیدارشان کردیم، تا میان خود از یکدیگر پرسش کنند. گوینده اى از آنان گفت: چقدر مانده اید؟» گفتند: روزى یا پاره اى از روز را مانده ایم.» [سرانجام ] گفتند: پروردگارتان به آنچه مانده اید داناتر است، اینک یکى از خودتان را با این پول خود به شهر بفرستید، تا ببیند کدام یک از غذاهاى آن پاکیزه تر است و از آن، غذایى برایتان بیاورد، و باید زیرکى به خرج دهد و هیچ کس را از [حال ] شما آگاه نگرداند. (19) و سیصد سال در غارشان درنگ کردند و نُه سال [نیز بر آن ] افزودند. (25)

12-قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص تَنَامُ عَیْنِی وَ لَا یَنَامُ قَلْبِی- وَ انْوِ بِنَوْمِکَ تَخْفِیفَ مَئُونَتِکَ عَلَى الْمَلَائِکَةِ وَ اعْتِزَالَ النَّفْسِ مِنْ شَهَوَاتِهَا- وَ اخْتَبِرْ بِهَا نَفْسَکَ مَعْرِفَةً بِأَنَّکَ عَاجِزٌ ضَعِیفٌ- لَا تَقْدِرُ عَلَى شَیْ ءٍ مِنْ حَرَکَاتِکَ وَ سُکُونِکَ- إِلَّا بِحُکْمِ اللَّهِ وَ تَقْدِیرِهِ- فَإِنَّ النَّوْمَ أَخُ الْمَوْتِ فَاسْتَدْلِلْ بِهِ عَلَى الْمَوْتِ- الَّذِی لَا تَجِدُ السَّبِیلَ إِلَى الِانْتِبَاهِ فِیهِ- وَ الرُّجُوعِ إِلَى إِصْلَاحِ مَا فَاتَ عَنْکَ

رسول خدا (ص) فرمود: چشمم بخواب است نه دلم، خوابت بقصد سبک کردن کار فرشته هایت باشد و کنار بودن از شهواتت، و بدان خود را آزمون کن که بدانى درمانده و سستى و بر چیزى توانا نیستى از حرکت و سکون خود جز بحکم خدا و تقدیرش زیرا خواب برادر مرگ است و آن را نشانه مرگ شمار که بیدارى ندارد و برگرد باصلاح هر چه از دستت رفته . آداب و سنن- ترجمه جلد 73 بحار الانوار، ص: 120

13-بَعْضُ أَصْحَابِنَا عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْعَبَّاسِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ ع قَالَ إِنَّ الْأَحْلَامَ لَمْ تَکُنْ فِیمَا مَضَى فِی أَوَّلِ الْخَلْقِ وَ إِنَّمَا حَدَثَتْ فَقُلْتُ وَ مَا الْعِلَّةُ فِی ذَلِکَ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ ذِکْرُهُ بَعَثَ رَسُولًا إِلَى أَهْلِ زَمَانِهِ فَدَعَاهُمْ إِلَى عِبَادَةِ اللَّهِ وَ طَاعَتِهِ فَقَالُوا إِنْ فَعَلْنَا ذَلِکَ فَمَا لَنَا فَوَ اللَّهِ مَا أَنْتَ بِأَکْثَرِنَا مَالًا وَ لَا بِأَعَزِّنَا عَشِیرَةً فَقَالَ إِنْ أَطَعْتُمُونِی أَدْخَلَکُمُ اللَّهُ الْجَنَّةَ وَ إِنْ عَصَیْتُمُونِی أَدْخَلَکُمُ اللَّهُ النَّارَ فَقَالُوا وَ مَا الْجَنَّةُ وَ النَّارُ فَوَصَفَ لَهُمْ ذَلِکَ فَقَالُوا مَتَى نَصِیرُ إِلَى ذَلِکَ فَقَالَ إِذَا مِتُّمْ فَقَالُوا لَقَدْ رَأَیْنَا أَمْوَاتَنَا صَارُوا عِظَاماً وَ رُفَاتاً فَازْدَادُوا لَهُ تَکْذِیباً وَ بِهِ اسْتِخْفَافاً فَأَحْدَثَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِیهِمُ الْأَحْلَامَ فَأَتَوْهُ فَأَخْبَرُوهُ بِمَا رَأَوْا وَ مَا أَنْکَرُوا مِنْ ذَلِکَ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَرَادَ أَنْ یَحْتَجَّ عَلَیْکُمْ بِهَذَا هَکَذَا تَکُونُ أَرْوَاحُکُمْ إِذَا مِتُّمْ وَ إِنْ بُلِیَتْ أَبْدَانُکُمْ تَصِیرُ الْأَرْوَاحُ إِلَى عِقَابٍ حَتَّى تُبْعَثَ الْأَبْدَان

از حسن بن عبد الرحمن به نقل از ابو الحسن علیه السّلام رسیده است که فرمود: خواب دیدن و رؤیا در زمانهاى گذشته و آغاز آفرینش نبوده است و بعدا ایجاد شده است. عرض کردم: دلیل آن چه بود؟ در پاسخ فرمود: خداوند سبحان پیامبرى را به مردم زمان خود فرستاد و او آنها را به عبادت و فرمانبرى از خدا فرا خواند. آنها گفتند: اگر چنین کنیم چه خواهیم داشت؟ بخدا سوگند که نه تو از ما مال بیشترى دارى و نه تبارت ارجمندتر از مایند که پیرو تو باشیم. او در پاسخ فرمود: اگر از من فرمان برید خداوند به فردوس هدایتتان مى کند، و اگر از من نافرمانى کنید خداوند شما را به آتش برد. آنها گفتند:!

"فردوس و آتش کدام است؟ او بهشت و دوزخ را براى آنها توصیف کرد، آنها گفتند: کى ما به آن سو خواهیم رفت؟ فرمود: هر گاه مردید، گفتند: ما مردگان خود را دیده ایم که استخوان و پوسیده شده اند. و بدین ترتیب او را بیشتر تکذیب کردند و سبک شمردند و خداوند عزّ و جلّ در میان آنها رؤیا و دیدن خواب را ایجاد کرد، و چون خواب دیدند نزد پیامبر آمدند و خواب و شگفتى خود را از آن به آگاهى پیامبر رساندند، و او در پاسخ فرمود: همانا خداوند عزّ و جلّ خواسته است با این کار بر شما حجّت آورد و بفهماند چون مردید ارواحتان این چنین به سر خواهند برد، و هر گاه جسمتان پوسیده شد، جانها در کیفر باشند تا جسم شان برانگیخته شود. بهشت کافى-ترجمه روضه کافى، ص: 12

پدیدآورنده: 
Share