جلسه دوم مناظره جهت داری علوم از منظر معرفت شناسی/ بخش دوم

آیت الله میرباقری؛
آیت الله میرباقری

جلسه دوم مناظره جناب حجت الاسلام و المسلمین میرباقری؛ رئیس فرهنگستان علوم اسلامی قم می باشد که در باب «جهت داری علوم» با اساتید محترم حجت الاسلام والمسلمین حسن معلمی و حجت الاسلام والمسلمین رضا حاجی ابراهیم به تاریخ 12 خردادماه سال 84 برگزار شده است.

«ربوبیت واحد الهی»، پایگاه مشترک تفاهم انسانها
پس چگونه تفاهم واقع می شود؟ اگر قرار بود در پرستش، مطلقاً آزاد باشیم و هر کسی بتواند هر گونه که مایل است کسی یا چیزی را بپرستد ممکن بود دو وجود مطلق جدای از یکدیگر وجود داشته باشند که البته ایجاد تفاهم میان آن دو نیز محال می بود. (لو کان فیهما الهه الا ا.. لفسدتا) ولی چون همه ما مخلوقیم و یک ربوبیت بر ما حکومت می کند لذا در جهت گیری مطلقاً آزاد نیستیم تا بتوان هر جهتی را که می خواهیم صددرصد انتخاب کنیم و نظرات خود را کاملاً متحول سازیم. البته همین ربوبیت واحد، پایگاه تفاهم است. به تعبیر دیگر انسانها در پرستش عمومی عالم نمی توانند مطلقاً از تحت ربوبیت خارج شوند. پس پایگاه تفاهم، مشترک اما برابر نیست. حال سؤال این است که «اصولاً تفاهم چیست؟»
تعریف «تفاهم» به «هماهنگی مطلق در جهت کلی عالم»
به اعتقاد ما «تفاهم» به هماهنگی در جهت، تعریف می شود. زیرا همه انسانها دارای یک همانگی مطلق در جهت حرکت کلی عالم و پایگاه مشترک تفاهم می باشند. پس می توان با فرعون نیز اتمام حجت نمود اما او نمی تواند به گونه ای در فاعلیت خویش تصرف کند که امکان اتمام حجت با او و مآلاً معاقب نشدنش در روز قیامت وجود نداشته باشد. اصولاً تفاهم، تابع درجات ایمان به انبیاء است. لذا یک دستگاه تفاهم به صورت عمومی و یک دستگاه تفاهم به صورت ایمانی و یک دستگاه تفاهم به صورت الحادی وجود دارد. البته خود دستگاه تفاهم ایمان وکفر نیز دارای درجاتی است. یعنی تفاهم جناب سلمان با امیرالمؤمنین (علیه السلام) و بنده، متفاوت است. از آنجا که هماهنگی ایشان در جهت پرستش، بالاست تفاهم آنها نیز دارای درجه والایی می باشد. از اینرو سطح تفاهم درجات ایمان، متفاوت است. دو انسان که در یک درجه مساوی از ایمان قرار دارند، نمی توانند با انسان دیگری که از نظر ایمان در درجه پائین تری است حتی در مسئله «خوردن» نیز تفاهم داشته باشند.
وجود پایگاه مشترک تفاهم، دلیلی بر نفی «نسبیت مطلق»
بنابر این نسبیت در تفاهم هم به نحو مطلق نیست تا پایگاهی پدا نکند. پایگاه تفاهم، جهت گیری عمومی پرستش عالم است که به ربوبیت مطلقه حضرت حق ختم می شود. آن پایگاه اجازه نمی دهد که شما هر گونه که مایلید بفهمید، همانگونه که حضرت حق به نسبت، اراده شما را امضاء نموده است.
حضرت حق، در هر کاری حتی در فهمیدن نیز به ما اراده مطلق نداده است. وقتی گفته می شود، فاعلیت ما در فرآیند و کیف فهم از عالم یا کیف پرستش، در چگونگی فهم ما حضور دارد بدین معنا نیست که خدای متعال به ما اراده داده است که هر طور دلمان خواست عالم را بفهمیم!
«کیف عقلانیت جامعه»، تابع «نسبیت تاریخی» آن
این سخن به معنای انکار ربوبیت مطلقه حضرت حق است. این ربوبیت جهت کلی پرستش عالم را حفظ و به ما نیز سهم تأثیر می دهد. این سهم تأثیر همان گونه که درجات فهم روحی (یعنی ایمان) ما ازعالم متفاوت است، در درجات عقلانیت ما هم تأثیرگذار می باشد.
از اینرو جوامع نیز که از نظر ما دارای اصالت، وحدت و علم اجتماعی می باشند، کیف عقلانیت و محاسبات آنان در عالم، تابع نسبیت آنان در تاریخ است. اگر انبیاء(علیه السلام) در جامعه حضور داشته باشند یک جامعه به یک گونه عالم را می فهمد زیرا هدف او، چیز دیرگی است. و اگر در دستگاه شیطان و ابلیس باشند به گونه دیگری عالم را می فهمد. البته کارهای دیگری نیز در عالم انجام می دهد و تابع کیف پرستش خود، عالم را می فهمد. یکی به دنبال توسعته ابتهاج مادی و دیگری به دنبال توسعه تقرب است. طبعاً هر یک از آنها عالم را به صورت متناسب، فهم می کند.
رشد کیف فهم از پدیده ها، تابع رشد ایمان و اخلاص
البته منظور از این دو دستگاه، دو لبه خط صفر و یک نیست؛ بلکه منظور ایمان و الحاد می باشد که درجاتی از شرک و التقاط نیز در این میان وجود دارد. روشن است که درجات شرک انسان در درجات اخلاص وی در فهم، اثر می گذارد. هر چه درجات اخلاص بالا رود کیف فهم از پدیده های طبیعی عالم و آیات الهی نیز متفاوت و متغایر خواهد شد. از اینرو ما هیچگاه این علوم را برای دانشمندان آن، نه کاشف از آیات حضرت حق بلکه کاشف از بت خود آنان می دانیم. زیرا ایشان عالم را می پرستند و قواعد موضوع پرسش خود را هم کشف می کنند.
سبحانی: حاج آقای میرباقری به نکات مختلف و متنوعی اشاره نمودند که فکر می کنم بهتر است به همان بحث اصلی که مرتبط با موضوع این جلسه است پرداخته شود. ایشان تعریفی از نظریه کاشفیت و تطابق در فلسفه اسلامی به عنوان تفکر مرسوم و مشهور و در مقابل، تعریفی از فهم براساس مبانی خود ارائه فرمودند. تقاضا دارم روی این دو یا سه مقوله اصلی صحبت شود. لذا از هیئت محترم نقد و بررسی می خواهم به این پرسش جواب دهند «نقدهائی که بر معنای کاشفیت نسبت به تعریفی که ایشان از فهم یا تفاهم ارائه دادند صورت گرفت آیا مورد پذیرش ایشان می باشد یا خیر؟ هم چنین اگر در خصوص نقش فاعلیت در فهم نقدی دارند ما از آن استفاده می کنیم.
نقد
معلمی: با تشکر از جناب آقای سبحانی و سایر دست اندرکاران که این فضا را ایجا نمودند تا مطالب گفته ونقدها شنیده شود و نیز کلیه کسانی که طالب حق و حقیقتند و به هر مقدار که در هر کلامی، سخن حقی را یافتند آنرا مورد توجه قرار می دهند. البته لزوماً چنین نیست که یک طرف صددرصد باطل و طرف دیگر صددرصد حق باشد. بلکه ممکن است در هر دو طرف، مطالب حقی وجود داشته باشد. ممکن است فردی نیز یک نظریه را مطلقاً باطل و نظریه دیگری را مطلقاً درست بداند اما منظور بنده این است که حالت حد وسط نیز وجود دارد.
اولاً مطالبی که توسط جناب آقای میرباقری عنوان گردید، عمدتاً مطالب جلسه قبل بود؛ گرچه در برخی قسمتها، روشن گریهای بیشتری صورت گرفت اما روح مطالب همان مطالب جلسه گذشته بود که البته تبیین شفاف یک نظریه و رفع ابهامات آن در میزان درک ما از موضوع، تأثیر به سزایی دارد. بحث بنده دارای 4 محور می باشد:
1. مبنا، مفهوم، لوازم کشف، حکایت و مطابقت در فلسفه اسلامی.
برادر عزیزم جناب آقای میرباقری در خصوص آنکه فلاسفه مسلمان چه می گویند و اصولاً مبنای آنان در کشف چیست اشاراتی فرمودند ولی بنده قصد دارم این اشارات را بیشتر توضیح دهم.
2. نقدهای جناب آقای میرباقری در کشف، به نظر بنده یا اصلاً ربطی ندارد یا اگر ربط دارد وارد نیست.
3. ابهام شدید در نظریه برادر عزیزمان جناب آقای میرباقری است. گرچه ایشان از نسبت، تناسب، فهم و تولی سخن گفتند اما به اعتقاد بنده هنوز مبنائی که از یک نقطه کاملاً واضح و روشن شروع شود وانسان قدم به قدم آنرا درک نماید وجود ندارد.
4. ناکارآمدی نظریه جناب آقای میرباقری است. طبق این نظریه اگر فرضاً کاشفیت باطل و فرمایش ایشان را پذیرفتیم، عملاً به «جهتداری علوم» آن طور که نظریه پرداز دوست دارد منجر نمی شود. این مسئله در فرصت دیگری مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
سبحانی: خواهشمندم بحث چهارم به قسمت دوم جلسه موکول شود و ابتدا به سه نکته اول اشاره گردد.
معلمی: مانعی ندارد. ابتدائاً قصد دارم در مورد مبنا، مفهوم، لوازم و مصداق کشف، حکایت و مطابقت در فلسفه اسلامی مقدماتی ارائه کنم اما این امر به این دلیل نیست که جناب آقای میرباقری و حضار محترم از آن بی اطلاعند. بلکه مقصود شفاف نمودن بحث است که فلاسفه از کجا شروع و به کجا ختم نموده و چگونه کار خود را ادامه می دهند. بنابراین اگر مطلبی واقعاً واضح و روشن نبود و نیاز به توضیح داشت بدین معنا نیست که شما متوجه آن نبوده اید بلکه این مطالب جهت شفاف نمودن بحث ارائه می گردد. اما حول محور اول باید گفت:
اشاره به تعاریف «علم حضوری و حصولی» در نزد فلاسفه مسلمان
الف فلاسفه مسلمان معتقدند علم، یا حضوری و یا حصولی است. علم حضوری یعنی حضور واقع یا معلوم، نزد عالم بدون واسطه صورت، مفهوم و حاکی. به عنوان مثال علم من به غم خود وقتی که غم یا سردرد، وجودم را فرا گرفته است که در اینجا واسطه ای بین من و غم من یا سر درد نیست. حتی فلاسفه غرب به نکته بسیار جالبی اشاره می کنند. به اینکه اگر احساس می کنم بزرگوارانی روبروی من نشسته اند این امر اصلاً جای تردید نیست. زیرا واقعاً احساس خود را بیان می کنم و در این احساس هم دروغ نمی گویم. اما اگر بگویم چون احساس می کنم بزرگوارانی روبروی من نشسته اند پس در خارج بزرگوارانی وجود دارند این استدلال تمام نیست. اصولاً مطابقت راه خود را دارد و آن احساس، یک علم حضوری است. لذا دکارت هم نتوانست در شک خود شک کند.
اما علم حصولی، علمی است که عالم، خود واقع را در نزد خود ندارد. یعنی خود، اشرافی بر معلوم ندارد بلکه به یک صورت، مفهوم یا تعبیر دقیقتر به یک حاکی عالم است. مانند علم امروز من به غم یا به سردرد دیروز خود در حالی که امروز دیگر خود غم در درون من نیست. اما امروز مفهوم حاکی و تصور آنرا که حکایت نامیده می شود در درون خود می یابم و این حاکی از غم دیروز است. مثلاً مفهوم «سفیدی» را حاکی از واقعیت سفیدی می یابیم و مفهوم سیاهی را حاکی از آن نمی یابم. این ، معنی علم حصولی است.
صحت همیشگی «علم حضوری» و بی معنا بودن «مطابقت»، در آن، بر خلاف علم حصولی
ب: در علم حضوری به لحاظ تعریف که حضور خود واقع است (نه صورت کاشف) اصولاً حکایت، کشف و مطابقت، سالبه به انتفاء موضوع است. یعنی در آنجا کشف گرچه کشف به معنای اشراف عالم یا حضور معلوم باشد اساساً به معنای حکایت معنا ندارد. پس مطابقت نیز بی معناست. از اینروست که گفته می شود علم حضوری همیشه در دست است و اصولاً در آن خطا راه ندارد. زیرا واقع نزدعالم، حاضر است و این در حالی است که خطا روی می دهد که من وقتی صورتی از یک واقع از این استکان یا شیء دیگر دارم و نمی دانم آیا این صورت ذهنی با این مطابق است یا خیر. طبعاً اگر مطابق باشد صحیح و اگر نباشد غیر صحیح است. اما وقتی خود واقع نزد نفس من حضور داشته باشد. پس واقع با چه چیز باید مطابقت داشته باشد؟ بنابر این مطابقت بی معناست و خطاناپذیری، یک امر قطعی در علم حضوری به شمار می رود.
ج: در علم حصولی به دلیل وجود حاکی، محکی، حکایت و کشف می توان پذیرفت که واقع نزد نفس وجود ندارد. بلکه آنچه هست تنها یک حاکی نزد نفس ماست که به دنبال آن حکایت، کشف، مطابقت و ... مطرح می شود. لذا مفهوم «سفیدی»، حاکی از حقیقت سفیدی و مفهوم «سیاهی»، حاکی از حقیقت سیاهی است. تصوری که بنده از پدرم دارم هیچگاه مادرم و تصوری که از مادرم دارم پدرم را نشان نمی دهد. بلکه هر کدام واقع خود را نشان می دهند.
«مطابقت»، کشف خاص و نه مطلق کشف یا عین کشف
حال پس از کشف و حکایت در قضایا، مسأله مطابقت مطرح می شود اما باید توجه کرد که کشف به معنی مطابقت نیست. در حالی که این اشتباه، در بعضی از اشارات جناب آقای میرباقری قابل مشاهده است که ایشان، کشف را مترادف با مطابقت می دانستند. اما از آنجا که کشف از محکی بالذات، غیر از کشف از عالم است این امر در حقیقت، مقدمه مطابقت محسوب می شود. لذا کشف و حکایت می تواند به مطابقت منجر گردد یا چنین نشود که البته بعداً این مطلب توضیح داده می شود. اما آنچه در این مقام متذکرمی شوم این است که منظور کشف، نه کشف در مفاهیم بلکه کشف در قضایاست که می تواند زمینه ساز مطابقت باشد. از اینرو، مطابقت مطلق کشف نیست بلکه کشف خاص می باشد.
مفهوم و مصداق کشف، معلوم به علم حضوری (با عصمت از خطا)
مسأله بعدی که به اعتقاد بنده از اهمیت فراوان برخوردار می باشد و مقدمات آن مطرح گردید تا به این نتیجه برسد این است که مفهوم و مصداق کشف، معلوم به علم حضوری است. مسلماً فلاسفه بدون تفکر دست به این کار نزده اند بلکه ابتدا طبق یک مبنای مشخص، جایگاه علم حضوری را محکم نموده و سپس معتقد شده اند که کشف و حکایت، معلوم به علم حضوری است. بنابراین ما به صورت بالوجدان، در می یابیم که مفهوم «پدر»، کاشف از حقیقت پدر، و مفهوم «مادر» کاشف از حقیقت مادر می باشد.
صورت ذهنی این لیوان، این لیوان و صورت ذهنی آن پارچه، آن پارچه را نشان می دهد. این حقیقت به علم حضوری دریافت می شود و این علم هم خطاناپذیر است.
شایسته نبودن جایگزینی «نسبت و تناسب» بجای «کشف و تطابق»، نزد فلاسفه
اما نکته دیگر اینکه ارتباط ما با واقعیت های بیرون نفس، همانند اراده، صفات و حالات نفس ماست. ارتباط ما با واقعیات بیرون من و آنچه که به من مربوط است توسط حاکی، حکایت و کشف اتفاق می افتد که زمینه مطابقت را فراهم می سازد. فلاسفه معتقدند اگر این ارتباط کشفی (که می توان به کمک آن، واقع را در یک مفهوم، تصویر و حکایت مشاهده نمود) قطع شود، هیچ جایگزینی وجود ندارد تا مسئله صدق و کذب و حق و باطل را حل نماید زیرا «تناسب، نسبت و تولی با ابهاماتی که در آنهاست هیچکدام مشکل گشا نیست. خصوصاً اگر کاشفیت مفاهیم ذهنی را به علم حضوری بپذیریم؛ یعنی قبول کنیم در علم حضوری، این کاشفیت وجود دارد. اما در هر حال مطابقت راه خود را نیاز دارد.
لزوم تعریف «نسبت» به «کاشفیت» برای تبیین رابطه ذهن با خارج
به عبارت دیگر لازمه نفی کاشفیت علم این است که فرقی بین رابطه «غم» و «سنگ» و مفهوم سنگ و سنگ وجود نداشته باشد و همانگونه که غم هیچ ربطی به سنگ خارجی ندارد، مفهوم سنگ نیز هیچ ربطی به آن ندارد. چگونه اگر غمی داشته باشیم هیچگاه در خارج، از یک سنگ، چوب یا آهن حکایت نمی کند مفهوم سنگ نیز هیچ ربطی به آن شیء خارجی ندارد. نکته ای که در این جا باید به آن اشاره شود این است که ما به صور ذهنی خویش اشراف حضوری داشته و این امر، برای ما قطعی است. اما اینکه مطابق آنها در خارج نیز دقیقاً چنین است، نیازمند راهکار مخصوص به خود می باشد.
حال اگر این رابطه، قطع و گفته شود اصولاً این مفهوم، حکایت نمی کند تا آنگاه نوبت به مطابقت برسد در این صورت، مطلقاً تصورات خود را با عالم خارج، قطع کرده ایم و هیچ راه جایگزینی نیز در این میان وجود ندارد. اصولاً صرف «نسبت» اگر به «کاشفیت» منجر نشود مشکل مطابقت و صدق و کذب را حل نمی کند.
نفی پیروزی فلاسفه مسلمان، از رئالیسم خام
باید دانست که فلاسفه مسلمان، پیرو رئالیسم خام نیستند. گرچه این سخن جزء فرمایش جناب آقای میرباقری نبود ولی در نوشته ایشان به چشم می خورد. همانگونه که قبلاً توضیح داده شد آنان معتقدند که در محسوسات و به وسیله حواس ظاهری، صددرصد نمی توان ادعای مطابقت کرد. حتی آقای مصباح در جلد دوم «آموزش فلسفه» درس 48 و مرحوم علامه در بحث «کیفیات محسوس» تصریح کرده اند که در باب حواس ظاهری و عالم خارج، اصل وجود موجودات خارجی و تنوع آنها جای هیچگونه انکاری نیست! اما اینکه رنگها یا طعم ها الزاماً همان رنگها و طعم هایی است که ما می فهمیم ادعایی ندارند و سپس نه یک رئالیسم خام بلکه رئالیسم پخته را قبول دارند که از فارابی شروع می شود. در این نگاه ایشان معتقدند ما در بدیهیات و علوم حضوری، واقع را داریم که اگر توانستیم یک چینش منطقی را به وجود آورده و به جلو حرکت کنیم فبها و اگر نتوانستیم چنین کنیم آنگاه در همان مقداری که نتوانستیم ادعای مطابقت هم نخواهیم کرد.
بحث «وجود» ذهنی، یک بحث هستی شناسی و نه معرفت شناسی
گرچه بحث «وجود ذهنی» در بیانات جناب آقای میرباقری نیامد ولی در لابلای کلمات ایشان، روح این مطلب وجود داشت. اصولاً این، یک بحث معرفت شناسی نیست. بنده در کتابی که به همراه آورده ام، نشان داده ام شروع وجود ذهنی به این دلیل است که اصولاً علم، افاضه نمی باشد و بین وجود، عدم وحال، واسطه نیست. بعدها عده ای آمدند که معتقد بودند حالا که وحدت ماهوی است بگذارید مطابقت را هم نتیجه بگیریم و آن بحث وجود ذهنی، یک بحث هستی شناسی است که در ذهن خود صور، مفاهیم و حاکی هایی داریم. به تعبیر دیگر بحث این است که بین «غم» و مفهوم «حسن» که هیچ حکایتی از آن ندارد تفاوت است در حالی که مفهوم «حسن» مربوط به یک وجود است. غم در درون ما یک وجود است که می تواند عرض، عین نفس یا عرض ظاهری نفس باشد. اگر مفهوم غم، عرض ظاهری، اتحاد عاقل و معقول یا هر چیز دیگری باشد آنگاه این دو با یکدیگر فرق دارند. مفهوم غم غیر از وجود خود حیث حکایت نیز دارد در حالی که «غم» یا مفهوم «حسن» این حالت را ندارند اما غم و شادی دارند .بنابراین این بحث، معرفت شناسی نیست ومطرح نمودن آن، در باب مطابقت و کاشفیت، اصولاً هیچ ربطی به اصل بحث ما ندارد.
مثلاً شهید مطهری و مرحوم علامه وارد بحث مطابقت اما نه مطابقت ذهن باعالم خارج می شوند. شهید مطهری بر صور ذهنی با محکی بالذات آنها تصریح می کنند. درعین حال طبق نظر هر دو بزرگوار، هستی شناسی، یک معلوم به علم حضوری است.
ناتوانی «ادله وجود ذهنی»، در اثبات «مطابقت»
شهید مطهری در صفحه 205 در «شرح مبسوط» جلد اول و در نسخه دیگر از همین کتاب در صفحه 342 و 343 چنین می فرمایند: «ادله وجود ذهنی دلالت نمی کند که آنچه در ذهن خود درک می کنید با آن دیواری که در آنجاست باید منطبق باشد. ادله وجود ذهنی دلالت می کند که آنچه که ذهن درک می کند با آن واقعیتی که ذهن بلاواسطه به او رسیده یگانگی دارد.» سپس ایشان در پاورقی چنین آورده که سائل سوال می کند: «یعنی با تصور خودش؟» و استاد می گوید: «نه تصور خود بلکه با مرحله قبل از آن.» از آنجا که ایشان، قائل به انفعال به قوه باصره می باشند، می فرمایند با مرحله قبل از تصور. طبعاً منظور صورتی است که نفس از خود و در درون خود، خلق کرده است. ملا صدرا نیز بر این باور است که نفس، انشاء صورت می کند اما مطابق با واقع. سپس ایشان از ضرورت طرح بحث مطابقت با خارج سخن می گوید.
در ادامه همان مطلب، سائل می گوید: «به هر حال واقعیت خارجی در کار نیست یعنی بحث مطابقت ذهن با واقعیت خارجی، مطرح نیست.» و استاد می گوید: «بله و آن غیر واقعیت خارجی است.»
چنانچه مشاهده می شود بحث استاد مطهری اصولاً نه از واقعیت خارجی بلکه از محکی بالذات است. در کتاب بنده نیز این مطلب کاملاً توضیح داده شده است که ادله وجود ذهنی، مطابقت را اثبات نمی کند.
تأکید فلاسفه بر بحث «مطابقت»، در عین اغماض از بحث وجود ذهنی
در عین حال تکمله کلام مرحوم علامه هم به نظر ما نمی تواند مشکل را حل کند. دلیل شیخ اشراق نیز مصادره است. تنها فرمایش ملاصدرا آنهم نه در کتاب اسفار بلکه در رساله «تصور و تصدیق» ایشان که با جوهر النضید» با هم به چاپ رسیده است. مشعر به این است که ایشان قصد داشته است از طریقی مطابقت را اثبات نماید. اما به نظر بنده توانسته است تنوع را به خوبی ثابت کند. گرچه مطابقت، باز هم نیازمند راه تکوینی است. نتیجه اینکه اگر فلاسفه اسلامی، بحث وجود ذهنی را به طور کلی از صفحه کتاب خویش حذف نمایند، بحث مطابقت درجای خود باقی است. به عنوان مثال فردی مانند آقای مصباح، بحث وجود ذهنی را کلاً کنار گذاشته ولی در «ارزش شناخت آموزش فلسفه» کاملاً این مسئله را بحث کرده اند که می توان از طریق علم حضوری و بدیهیات، مشکل مطابقت را حل کرد. پس هر قدر که اشکال به بحث وجود ذهنی و حمل اولی و شایع و .. وارد شود باز دغدغه ای برای بحث مطابقت در جایگاه اصلی خود که بحث بدیهیات علم حضوری است وجود نخواهد داشت.
نقض دیگر نظریه: «هستی شناسی، پشتوانه معرفت شناسی»
نکته بعدی این است که اصولاً بحث مجرد و مادی بودن علم و اصالت وجود نباید تأثیری در مباحث معرفت شناسی بگذارد. شهید مطهری و استاد مصباح، هر دو بر این نکته تأکید می ورزند که تا مباحث معرفت شناسی خود را حل نکنید به مباحث هستی شناسی نپردازید. و یکی از اشکالات نظریه آقای میرباقری این است که پشتوانه مباحث معرفتی ایشان مسأله هستی شناسی است. اگر کسی در هستی شناسی مناقشه کرد و امکان رسیدن به واقع را از اول منکر شد اصولاً دچار دور می شود.
لذا آقای مصباح در جلد یک «آموزش فلسفه» درس 12 و 18 کامل توضیح داده اند که باید در مباحث معرفت شناسی، فارغ البال از مباحث هستی شناسی بود و اصولاً این مسائل را دخالت نداده. یعنی پس از آنکه معرفت شناسی، به یک پایگاه مطمئن رسید، وارد مبحث هستی شناسی گردید و بر اساس همان پایگاه مطمئن حرکت نمود. با این وصف اگر فرضاً مجرد و مادی بودن علم و اصالت وجود غلط باشد. این مسئله، ربطی به بحث معرفت ندارد. و اگر واقعاً به این نتیجه رسیدیم که بر اساس تفسیر ایشان، بحث مجرد و مادی، مضر به بحث مطابقت در معرفت شناسی است می توانیم دست از بحث مجرد و مادی برداریم. گرچه تفسیری که جناب آقای میرباقری از تجرد و بساطت کردند به نظر ما کاملاً قابل مناقشه است. اصلاً شهید مطهری در آن کتاب، تنها از تعبیر «مجرد» و «بساطت» نه بساطت مطلق آنهم فقط از لحاظ مقداری استفاده می کنند. البته به این مسئله نمی پردازیم که تعبیر ایشان درست یا غلط است اما حداقل می توان فهمید که نمی خواهند بگویند بساطت مطلق، خداست. مسلماً ایشان قاعده ای که برای خود دارند، هر موجودی حتی این لیوان را از آن جهت که وجود دارد دارای وحدت می دانند. از اینرو چگونه می توان قبول کرد که ایشان می خواهند از بساطت مطلق دفاع کنند؟! ایشان هم چنین معتقدند که مجرد بساطت در مقابل اجزاء مقداری و خود اجزاء مقداری باعث غیبت است و مجرد، این ترکیب و نه مطلق ترکیب را ندارد. در هر حال ما معتقدیم اصولاً خود بحث مجرد، کاملاً دریافت نشده است. اما اگر فرضاً این سخن غلط باشد، ما مباحث معرفت شناسی را متوقف بر آنها نمی دانیم.
سبحانی: عذر می خواهم برای آنکه بحث روشن شود ضروری است برخی از نکات، مورد بررسی بیشتری قرار گیرد. آیا شما فرمودید که «فلاسفه» بحث وجود ذهنی و تجرد را در استدلال به مطابقت نمی آورند یا اینکه از نظر حضرتعالی مطلب چنین است؟!
معلمی: خیر! احدی از فلاسفه چنین چیزی را نیاورده است. آنان معتقدند نباید این کار را کرد. آقای مصباح نیز بر این امر تصریح دارند.
سبحانی: البته فلاسفه متأخر بحث دیگری است اما در مورد فلاسفه متقدم چه می فرمایئد؟
معلمی: خیر! ایشان نیز از چنین مباحثی برای استدلال بر مطابقت استفاده نکرده اند. فارابی و ابن سینا از این دسته اند. بحث آنان بدیهیات و چینش در بدیهیات است. اصولاً بحث از مجردات، بعداً در هستی شناسی پیدا شده است.
سبحانی: عنایت بفرمائید و خلاصه دلیل بر مطابقت را توضیح دهید.
معلمی: دلیل بر چه مطابقتی؟
سبحانی: اینکه ما تطابق بین صورت و عالم را قائل می شویم.

ادامه دارد...

Share