نیازمندی ما به فلسفه؛نظام ولایت و علم دینی/بخش دوم

بررسی رویکردهای مختلف تحول در علوم اسلامی/آیت الله میرباقری؛
آیت الله میرباقری

آیا یک ادبیات انضمامی می خواهید به علوم درست کنید تا اسلامی شوند؟ این کار علم را دینی نمی کند. این سخن همان نظریه تفکیکی است. نظریه تفکیکی می گوید فلسفه علمی است که موضوع و غایتی دارد، موجود بماهو موجود را می شناسد، با احکام موجود طبیعی از آن جهت که موجود طبیعی است کار ندارد، آن جایی که از موجود طبیعی بحث می شود را حوزه علوم طبیعیات می داند و آن جایی هم که از موجود ریاضی بحث می شود حوزه ریاضیات است. این نظریه بین دانش طبیعی و فلسفه هیچ ارتباطی قائل نیس

علم دینی، زیرساخت جامعه اسلامی
من گمان نمی کنم در حوزه نخبگان ما - لااقل درلایه هایی که عزیزان کار می کنند- در این که ما از طریق نظارت شورای نگهبان نمی توانیم برنامه ریزی نموده، جامعه را اسلامی اداره کنیم چندان اختلاف نظری باشد. این حد کافی نیست که ترکیبی از فقاهت و دانش درست کنیم تا اداره اسلامی جامعه اتفاق بیافتد. آن چه در دروه مشروطیت اتفاق افتاد و در قانون اساسی مشروطه قرار داده شد برای اسلامیت یک نظام کافی نیست. اتفاقی باید بیافتد این است که باید دانش هایی که در خدمت برنامه ریزی اجتماعی قرار می گیرند دانش هایی اسلامی باشند. یعنی وقتی می خواهند یک کل متغیر را شناسایی کنند و معادله کنترل تغییرات را بدست بدهند موضوع را اسلامی شناسایی کنند و معادله اسلامی کنترل تغییراتش را بدهند.
معنی علم دینی همین است و همین است که محل نزاع می شود که مگر معادله، اسلامی یا غیراسلامی دارد؟ شما می خواهید معادله کنترل تورم بدهید این چه ربطی به اسلام دارد؟ چه ربطی به دین دارد؟ می خواهید معادله کنترل تغییرات روانی یک انسان را در روان شناسی بدهید، یا در طب به نحوی معادله کنترل تغییرات رفتار فیزیک او را بدهید، بدن او را می خواهید کنترل کنید یا رفتار حیاتی او را می خواهید کنترل کنید چه ربطی به اسلام و دین دارد؟ اگر شما رابطه بین این کنترل تغییرات و این شناسایی را با شناسایی های شامل بریدید یعنی بگویید شناسایی شامل هیچ ربطی به این ندارد این شناسایی یک شناسایی مستقل از او است، با روش مستقلی انجام می گیرد، روش تحقیقش روش تجربی است، مطالعات میدانی است در حالی که روش تحقیق علم شامل نظری و استدلال است. موضوعش فرق می کند منطقش هم فرق می کند و با هم ربطی ندارند. فلسفه علم روان شناسی علم دیگری است. پزشکی و همه گرایش هایش علم دیگری هستند. این ها ارتباطی به هم ندارند. اگر شما نسبت بین این دانش ها را بریدید و این دانش ها را به صورت یک مجموعه درهم تنیده و یک شبکه ندیدید طبیعتا برای رسیدن به یک دانش نیاز به یک فلسفه جدید ندارید. وقتی این نیاز پیدا می شود که شما رابطه بین این دانش و فرهنگ و مبانی نظری و فلسفی و زیرساخت هایش را ببینید و بگویید ما به یک دانش شاملی نیاز داریم که این دانش ها را رهبری علمی کند.
فلسفه شدن و فلسفه نظام ولایت
تا این جا فی الجمله عرض شد که چرا ما نیاز به «فلسفه شدن» داریم. ما برای کنترل تغییرات عینی به فلسفه شدن نیاز داریم، نه برای شناخت موجودات کلی عالم. ما برای این که عینیت را کنترل کنیم به فلسفه شدن نیاز داریم. فلسفه شدن امکان نوع دیگری از شناسایی موجودات و کل متغیر را به ما می دهد که در شناخت این کل متغیر مفروضات اساسی ادیان فرض شدند. بنابراین فلسفه نظام ولایت، فلسفه شناسایی کل متغیر است و در مجموع امکان شناسایی کل متغیر را مبتنی بر مفروضات اساسی دین فراهم می کند. انتظاری که ما از فلسفه شدن داریم این است. فلسفه نظام ولایت فلسفه ای است که امکان شناسایی و کنترل تغییرات عینی موضوعات را مبتنی بر یک دستگاه فلسفی و مبتنی بر مفروضات اساسی دین فراهم می کند.
پس ضرورت این فلسفه، ضرورت فلسفه متداول نیست. ما برای این که موجود را از معدوم و موجودات خیالی وهمی را از واقعیات تشخیص بدهیم نیاز به یک دستگاه فلسفی داریم لذا آن دستگاه فلسفی در جای خودش محترم است. دستگاه فلسفی مورد بحث ما، دستگاه فلسفی دیگری است برای غرض دیگری است. موضوعش هم «موجود بما هو موجود» نیست. موضوعش «کل متغیر» است. می خواهیم کل متغیر را بشناسیم و ببینیم چگونه می شود عوامل و نسبت بین عوامل این کل متغیر را بدست آورد. به تعبیر دیگر چگونه می شود اوصاف توسعه ساختار و کارآیی آن را شناخت و نسبت بین این اوصاف را برقرار کرد و معادله کنترل این موضوع را بدست آورد. یک موضوع متغیر در حال توسعه است. در عین این که در حال توسعه و تکامل است، در عین حال یک ساختار درونی هم دارد. نسبتی بین عواملش برقرار می شود. اوصافش با هم یک نسبت مکانی دارند در عین این که در حال تغییر و تکامل هستند. و طبیعتا یک کارآمدی هایی هم این موضوع دارد. چگونه می شود نسبت بین توسعه ساختار و کارآیی یک موضوع را شناسایی کرد. چگونه می شود اوصاف توسعه، ساختار و کارآیی یک موضوع را شناخت. چگونه می شود تغییرات و تکامل یک موضوع و ساختار درونی یک موضوع و کارآیی های یک موضوع را بصورت سیستمی شناخت. این آن چیزی است که موضوع فلسفه نظام ولایت است. فلسفه نظام ولایت نمی خواهد در حد شناسایی احکام کلی وجود باقی بماند. می خواهد قواعد کلی شناخت کل متغیر را توصیف کند بعد بر اساس آن بگوید چگونه و با چه روشی می شود کل متغیر را شناسایی کرد. این فلسفه می خواهد در بین دانش ها وحدت رویه ایجاد کند، عقلانیتی است که مبدا هماهنگی دانش های مختلف است. به تعبیر دیگر عقلانیتی است که پایگاه هماهنگ سازی تعقل اجتماعی است تعقل اجتماعی در حوزه تفقه دینی، در حوزه نظری و در حوزه کاربردی. این فلسفه می خواهد تعقل دینی را در هر سه حوزه هماهنگ کند. این هماهنگ سازی بر محور تعقل دینی و معرفت های دینی است.
با رویکردهای دیگر هم به دنبال این امر بودند که یک نوع وحدت رویه بین معرفت های دینی و سایر معرفت ها ایجاد کنند. آنها توجه پیدا کردند که در یک جامعه دینی که معرفت های دینی بر فرایندهای اجتماعی اثرگذار هستند اگر شما نتوانید معرفت های دینی را با بقیه معرفت ها هماهنگ کنید در تصمیم سازی و تصمیم گیری به یک چالش می رسید. برای این که عملکرد اجتماعی هماهنگ شود باید معرفت های اجتماعی هماهنگ شوند. برای این که این معرفت ها را هماهنگ کنند تئوری سازی کردند. نظریه قبض و بسط به دنبال این است که نظام معرفت های بشری را - از جمله معرفت های دینی – هماهنگ سازی کند. منتها این هماهنگ سازی مبتنی بر محور بودن معرفت های حسی است. یعنی معرفت های دیگر بشری را می خواهد اصل قرار بدهد و معرفت دینی را مبتنی بر آن معرفت ها سامان دهی کند.
هدف فلسفه شدن، این است که سامانه ای درست کند که این سامانه همه حوزه های معرفت اجتماعی و بلکه تکامل معرفت اجتماعی و عقلانیت اجتماعی را مبتنی بر معرفت دینی سامان بدهد. یعنی می خواهد شناسایی جهان را برای کنترل، مبتنی بر مفروضات دینی به دست بیاورد. آن چه در غرب بعد از رنسانس اتفاق افتاد همین است که رویکرد علمی آنها عوض شد، دنبال شناخت مکانیزم ها و به دست گرفتن تغییرات و کنترل تغییرات بودند لذا دانش جدید پیدا شد. روش تحقیق جدید هم در حوزه دانش جدید پدید آمد. اما این دانش ها مبتنی بر نظریه آفرینش نبودند. در همه این دانش ها سعی شده نظریه آفرینش یا انکار شود یا نادیده گرفته شود. آیا ما می توانیم همین دانش ها را به نظریه آفرینش ضمیمه کنیم و با ایجاد یک علم انضمامی فیزیک مدرن را اسلامی کنیم، یا این کار شدنی نیست؟ نمی شود فیزیک مدرن، ریاضیات مدرن، زیست شناسی مدرن و علوم انسانی مدرن را با یک علم انضمامی، اسلامی کرد. این کار شدنی نیست. اگر شما بخواهید این کار را انجام بدهید باید شناخت مکانیزم ها و شناخت چگونگی تغییرات، تغییر کند. همانند تغییری که در معادله ای که برای یک کل متغیر می دهید و فرایند یک بیماری را تعریف می کنید و می گویید از این جا شروع می شود و اگر به این کیفیت کنترل کنید این منحنیِ بهبود طی می شود و به نقطه سلامت می رسیم. در علم اقتصاد هم همین را می گوییم. این تعریفی که شما می دهید در واقع یک تعریف واقعی و عملیاتی از این بیماری است. می گویید فلان بیماری تعریف علمی اش این است. در واقع معادله کنترلش تعریف آن است، یک تعریف جامع و عملیاتی است.
راه کار اسلامی کردن علوم
آیا این شناختی که شما از موضوع دارید رابطه اش با مفروضات اساسی تان بریده است؟ می شود با انضمام فلسفه اسلامی این علوم را دینی کرد یا نه؟ این کار شدنی نیست. ما بالای هر معادله ای بسم الله الرحمن الرحیم بنویسیم و یک ادبیات انضمامی برایش درست کنیم اسلامی می شود یا نه، (اساساً) شناخت کل متغیر ممکن است دوگونه واقع شود. وقتی شما می خواهید کل متغیر و معادلات تغییر را بشناسید ممکن است معادلات تغییر اسلامی باشد و ممکن است غیراسلامی باشد.
گاهی می گویید ما نسبت به یک موضوع دو لایه شناخت داریم. یک لایه شناخت فلسفی است که مبانی و غایات موضوع را می شناسید (یک لایه هم مربوط به شناخت مکانیزم هاست). در لایه شناخت فلسفی، اسلامی و غیر اسلامی ممکن است. این جا ممکن است جهان را مادی تصور کنید، و نیز ممکن است جهان را بر اساس نظریه آفرینش تفسیر کنید. ممکن است پیدایش حیات را مادی و بر اساس نظریه تکامل تفسیر کنید، ممکن است اصل وجود حیات و غایت وجود حیات را بر اساس نظریه آفرینش تعریف کنید. اما وقتی به مکانیزم ها می رسیم اسلامی و غیراسلامی ندارد. مکانیزم ها قواعد رفتار یعنی رفتار کل متغیر است که اسلامی و غیراسلامی ندارد. گاهی این مطلب در سخنان بعضی از فیلسوفان ما هست مثل شهید مطهری که معدل فیلسوف، روشنفکر اسلامی و متکلم اسلامی است و انصافاً دانش های اسلامی را در حد اعلا داراست. ایشان در بعضی از آثارشان - علل گرایش مادی گری در غرب- می گویند غرب خیال کرده است هرچه مرزهای دانش گسترش پیدا می کنند مرز دین محدودتر می شود.
یکی از عوامل گرایش مادی گری در غرب این است. چون یک دوره ای به شدت در این مورد در غرب سرمایه گذاری می کردند که بگویند دین و دانش متعارض هستند. چرا؟ چون غلبه با دانش بود و دانش های مدرن توانسته بود که شیوه و سبک جدیدی از زندگی را ارائه کند و جامعه جهانی را شیفته آن زندگی کرده بود، آن گاه برای منزوی کردن دین می گفتند دین با دانش متعارض است. به نظر من واقعا هم درست می گفتند. آن دانشی که آنها می گفتند با دین معارض بود.
در آن دروه برای آشتی دین تلاش هایی شد. یک دسته از تلاش ها، کارهایی بود که یک سلسله به اصطلاح دانشمندان اسلامی انجام دادند، دانشمندانی که با دانش مدرن آشنا بودند و معارف دینی را به نفع آن دانش ها توجیه می کردند. کتاب های بسیاری از ما و روشنفکرهای عرب همین طور است. نمونه های مثل آقای بازرگان و دیگران در کشورهای عربی هم بودند و همین کار را می کردند.
فیلسوفان ما طور دیگری بین دانش و دین جمع می کردند. آنها می گفتند اندیشه های فلسفی دین هیچ تعارضی با دانش ندارد، دانش مکانیزم ها را بیان می کند، دین می گوید این مکانیزم ها وابسته به عالم غیب است و کم کم جلوتر می رود و می گویند این مکانیزم ها وابسته عالم الهی است. (اگر) شما این ارتباط را برقرار کنید (دیگر) این دانش ها با دین معارضه ندارند.
آیا یک ادبیات انضمامی می خواهید به علوم درست کنید تا اسلامی شوند؟ این کار علم را دینی نمی کند. این سخن همان نظریه تفکیکی است. نظریه تفکیکی می گوید فلسفه علمی است که موضوع و غایتی دارد، موجود بماهو موجود را می شناسد، با احکام موجود طبیعی از آن جهت که موجود طبیعی است کار ندارد، آن جایی که از موجود طبیعی بحث می شود را حوزه علوم طبیعیات می داند و آن جایی هم که از موجود ریاضی بحث می شود حوزه ریاضیات است. این نظریه بین دانش طبیعی و فلسفه هیچ ارتباطی قائل نیست و طبق آن دانش طبیعی موضوع و روش تحقیقش مستقل است، نتایج مستقلی هم دارد. بر اساس این نظیه دانش غربی با دین هم تعارضی ندارد. دانش، دانش است(تفاوتی بین دانش ها وجود ندارد). پس این که غربی ها می گویند دین با علم معارض است اشتباه است. غربی ها خیال کردند شناخت مکانیسم های عینی و قواعد علت و معلولی حاکم برفرآیندهای طبیعی با این که ما این فرایندها را مستند بر حضرت حق کنیم مخالف است. ما یک بحث فلسفه داریم که می گوییم جهان طبیعت با همه مکانیسم ها وابسته به عالم الهی است. یک بحث هم در طبیعیات است که از قواعد تغییر طبیعی عالم بحث می کند. این نگرش همان نگرشی است که می گوید دین علمی و غیرعلمی ندارد، فرایندها و شناخت فرایندها ربطی به فلسفه ندارد. فلسفه یک دانش است و آن یکی هم دانشی دیگر.
اما سخن دیگر این است که تعریف علمی یک پدیده، فرایندشناسی تحولات یک پدیده، تبیین مکانیسم ها و چگونگی ها به انحاء مختلفی ممکن است واقع شود. الان در فضای فلسفه علم همین را می گویند. دوره پوزیتیویست ها به سر آمده است. امروز می گویند مبتنی بر پارادایم های مختلف شما می توانید فرآیندها، مکانیسم ها و شناخت کل متغیر را متفاوت بشناسید وتحلیل کنید. درست هم همین است. اگر درست این است که خود شناسایی علمی کل متغیر و عوامل و نسبت ها و معادله تغییراتش به انحاء مختلفی ممکن است شکل بگیرد، آیا می شود بگویید شناسایی کل متغیر، اسلامی یا غیراسلامی دارد؟ اگر شناسایی کل،اسلامی و غیر اسلامی دارد برای رسیدن به شناخت تغییرات یک کل، مبتنی بر نظریه اسلام چه باید کرد؟ آیا ما باید سراغ فلسفه برویم و از طریق فلسفه وارد شویم و فلسفه های مضاف به علوم را تعریف کنیم و مبتنی بر آن چهارچوب های نظری فلسفه های علم، علم را پیش ببریم و به علم دینی برسیم؟ این نظریه فلسفه های مضاف است. البته این نظریه یک قدم رو به پیش است.
یا باید مدل شناسایی کل متغیر را تغییر بدهیم؟ و در این مدل شناسایی کل متغیر، جایگاه مفروضاتی را که از حوزه دین می آید - نه از حوزه فلسفه ولو مفروضات کلی- باز کنیم یعنی نظام سوالاتی که از سوی دانش به سمت تفقه دینی می رود. باید این مدل را که تاییدی است طراحی کنیم. البته ندیدم مرحوم شهید مطهری در مورد این بحث به صورت جدی جایی وارد شوند. اگر ایشان وارد می شدند حداقلِ نظریه شان به همان نظریه فلسفه مضاف می رسید.
ولی یک نگرش این است که فلسفه را از علم جدا کنید و بگویید فلسفه و علم دو چیز است. موضوع و روش آن دو متفاوت از یک دیگر است و فلسفه فقط موضوع را اثبات می کند و کار دیگری انجام نمی دهد. اما فلسفه مضاف می گوید فلسفه اعلا مفروضات علم را می دهد. این مفروضات مثل شریان های علم اند، علم را تغذیه می کنند و علم با تغذیه از فلسفه های مختلف اشکال مختلفی به خود می گیرد. این طور نیست که اگر فلسفه اسلامی بر دانش حاکم شد همان محصولی بدست بیاید که با فلسفه های حسی بدست می آید.
این نظریه نگاه دوم است و سخن ما این است که باید از این هم جلوتر برویم. اول توجه کنید که فرایندشناسی، شناخت کل متغیر، عوامل، نسبت بین عوامل و معادله تغییر، دینی و غیردینی دارد و اگر دانشی که باید از طریق آن، کل متغیر کنترل شود غیر دینی باشد با ضمیمه کردن فقه به این دانش، اداره دینی حاصل نخواهد شد. سوال این است: اگر به شناخت کل متغیر نیاز داریم آیا در هر علمی باید یک روش علم خاص طراحی کنیم؟ یا یک فلسفه روشی لازم است که بتواند روش شناسایی کل متغیر و روش تفقه دینی را به هم گره بزند؟ یعنی به شما بگوید چگونه تفقه دینی کنید و چگونه دنبال شناخت مجموعه های متغیر عینی بروید که این دو دستگاه در هم تنیده شوند و یک شبکه تحقیقات شوند. در نگرش قبلی وقتی وارد نسبت فلسفه به علم می شوید می گویید فلسفه اسلامی فلسفه ای است که جهان را براساس توحید تعریف می کند، دانش ها هم دانش هایی هستند که ناظر به واقعیت اند هیچ تعارضی هم بین این دو نیست. در حوزه تصمیم گیری هم باید نسخه های علمی با فقه دینی ما- همین رساله - ترکیب شود، این ترکیب برنامه ریزی را اسلامی می کند.

Share