مکتب حقوقی اسلام؛ توحید ریشه علم حقوق اسلامی و آثار آن/بخش دوم

آیت الله میرباقری؛
آیت الله میرباقری

این اله وقتی مخلوقات را آفرید در آن ها ظرفیتی برای تکامل قرار داد. تکامل چیزی جز تقرب به خدای متعال، سجده و قرب خدای متعال و ابتهاج و سرور به تقرب او نیست. همه ی سرورها همین گونه است. آیا وقتی به توسعه می رسیم و به آن مبتهج می شویم، غیر از این است که قرب به یک مقصد پیدا کردیم و لذت می بریم؟ لذت همیشه ناشی از قرب است فقط آلهه اش متفاوت است

وابستگی حسن و قبح به اله
حسن و قبح اخلاقی هم مانند حق بدون «اله» درک نمی شود. سرانجامشان این است که می گویید این کارها خوب است آن کار بد است بر اساس هر مبنایی که بگویید دروغ گفتن بد است یا بگویید عدالت خوب است. من از شما سؤال می کنم چرا خوب است؟ چرا من باید من ملزم باشم به حسن عدالت؟ اگر ملزم به حسن عدالت نشدم و از این قاعده تخلف کردم چه اتفاقی در جهان افتاده است؟ اگر شما طرفدار حسن و قبح ذاتی باشید خواهید گفت دروغ گفتن ذاتاً بد است، ظلم ذاتاً بد است. می گویم اگر من ظلم کردم چه چیزی را تخلف کرده ام؟ آیا غیر از این است که شما یک اقتضایی را برای ظلم به نام بدی قائلید و می خواهید من را به رعایت آن ملزم کنید؟ در واقع شما برای من یک «اله» درست می کنید. می گویید شما ملزم به رعایت اقتضاء ذاتی اشیاء هستید. شما حسن و قبح اخلاقی را به ذوات اشیاء برگردانده اید؛ در مکتبی که حسن و قبح های اخلاقی را به نظام های طبیعی برمی گرداند می گویند برخی کارها خوب هستند و برخی کارها ذاتا بد هستند. می گویم اگر من این حسن و قبح اخلاقی را رعایت نکردم چه اتفاقی می افتد؟ می گویید الزامات اخلاقی رعایت نشده است. خوب رعایت نشود، چه می شود؟ چرا بد است؟
منتها توجه به این نکته لازم است یک وقت آلهه متکثر درست می کنید و می گویید به اقتضائات همه اشیاء ملتزم باش. دروغ گفتن بد است. امانت داری خوب است. راستگویی خوب است . ظلم بد است. عدالت خوب است. این همه برای من خدا درست می کنید و می گویید به اقتضائات همه ی این ها ملتزم باش. یک وقت هم می گویید لا اله الا الله؛ پایگاه اخلاق را یک اله می گذارید.
حق طبیعی و عدالت هم همین طور است. سوال من در باره مبنایی که عدل را اعطاء حقوق اشیاء معرفی می کند و می گوید هر شیئی حقی دارد، موقف و موضعی دارد. بر این مبنا اگر شما آن شیء را در موضع خودش قرار دهید عادلید و الا عادل نیستید. بر این مبنا عدالت این طور تعریف شده است: اعطاءُ کلِ ذی حقٍ حقَه. این یک تعریف است که برای عدالت شده است، تعاریف دیگری هم وجود دارد. در هر صورت می توانم سؤال می کنم اگر اقتضاء عدالت را رعایت نکردم چه اتفاقی می افتد؟ مثلاً اگر در یک ساختار جایگاه شما جایگاه الف باشد و من شما را در این جایگاه قرار ندادم و در جای ب قرار دادم چه خلفی کردم؟ چرا باید ملزم باشم؟ اگر شما ملزم به عدالت نشدید و اشیاء را سر جایشان قرار ندهید چه اتفاقی می افتد؟ بر اساس این مبنا چرا باید ملزم باشیم؟ می گویید چون حقوق، ذاتی اشیاء است. خوب رعایت نکنیم چه می شود؟ می گویید ملزم هستیم. می خواهید یک نوع الزام نسبت به اقتضائات ذاتی اشیاء برای من درست کنید؟ مگر آن ها «اله» من هستند؟ در این صورت شما مرا به آلهه متکثره دعوت می کنید، چون می گویید هر چیزی برای خودش حق ذاتی ای دارد و من ملزم هستم آن حق ذاتی را رعایت کنیم چنین سخنی به معنی الزام به هزاران حق ذاتی است. هزاران اله را بالای سر من می گذارید و می گویید نا خود آگاه این اله ها را بپرست.
اگر الزامی بر من نسبت به دیگران نباشد و من حق آقا را رعایت نکنم چه اتفاقی می افتد؟ می گویید ظلم می شود. خواهم گفت چه اشکالی دارد؟ چرا ظلم بد و عدالت خوب است؟ مثلا وارد یک مجموعه ای شدید که هزار نفر عضو دارد. اگر من این ها را در جای خودشان ننشانم و دقیقا این ها را در جایی معکوس بنشانم چه اتفاقی می افتد؟ می گویید این کار بی عدالتی است. می گویم بی عدالتی که لفظ نیست. واقعیت این بی عدالتی که اتفاق افتاده است چیست؟ چرا من باید ملزم به رعایت عدالت باشم؟ شما حتما می گویید حقوق ذاتی شهروندان را رعایت نکردید. رعایت نکنم چه می شود؟ بر فرض شما از حقوق ذاتی دست بردارید و به حقوق قراردادی قائل شوید. باز هم می گویم اگر من حقوق قراردادی را رعایت نکنم چه می شود؟ می گویید نظم اجتماعی به هم می خورد. پس دارید یک خدایی به نام نظم درس می کنید. می گویید ما ملزم به رعایت نظم هستیم. نمی شود نظم را رعایت نکنیم. حالا عده ای این را از نظم فراتر می برند و توسعه اجتماعی را مطرح می کنند و می گویند جلوی پیشرفت و تعالی گرفته می شود. اگر امور در جای خودشان ننشینند و تعادل اجتماعی برقرار نشود توسعه واقع نمی شود. در این مورد هم می توان گفت اگر توسعه واقع نشود چه می شود؟ تا شما نتوانید یک الزامی نسبت به یک امری درست کنید نمی توانید بگویید که اتفاق بدی خواهد افتاد. گویا همه ما ملزم به توسعه هستیم، لذا تناسباتش را رعایت می کنیم، به این ترتیب تناسبات حق توسعه ایجاد می شود. بنا بر این شما یک الهی برای ما درست می کنید. اگر اله، پرستش و خضوع را، در انسان صفر کنید بعد بخواهید برای ما حق، عدالت یا اخلاق درست کنید شدنی نیست! این نکته اول.
پایگاه حقوق: توحید یا شرک
بر اساس آن چه گفته شد باید بگوییم پایگاه حقوق یا توحید است یا شرک، چیز دیگری نیست. یا شما به اقتضائات کلمه توحید ملتزم می شوید و نظام حقوقی خودتان را مبتنی بر کلمه توحید و لا اله الا الله بنا می کنید یا با عدول از توحید، باید به آلهه متکثره ملتزم شوید، انسان آن ها را می پرستد، خضوع می کند، خشوع می کند اما خیال می کند از پرستش آزاد است. خدا استادمان را رحمت کند می گفت ما ناچار از پرستش هستیم و فقط اله را خودمان انتخاب می کنیم ولی در اصل پرستش مختار نیستیم چون ما فقیریم، وابسته ایم، متعلقیم، تحت سیطره عوالمی هستیم. گاهی اوقات شما خودتان را از سیطره همه چیز جز یک اله آزاد می کنید. گاهی از او آزاد می شوید و وقتی از او آزاد شدید تحت سیطره آلهه متعدد قرار می گیرید. کسی که به همه اشیاء دل می بندد هزاران اله دارد و کسی که از این تعلقات فارغ شده، یک دله می گردد بیشتر از یک اله ندارد. ما در انتخاب اله آزادیم. این مطلب در فلسفه اخلاق اثر گذار است، در فلسفه حقوق و بسیاری از موارد دیگر نیز اثر گذار است.
ایجاد فلسفه حقوق، بر اساس توحید
اکنون اگر بخواهیم فلسفه اخلاق و به تبع آن فلسفه حقوق را مبتنی بر توحید استوار کنیم چه مسیری را باید طی کنیم. به نظر من هر مخلوقی را که خدای متعال آفریده است- حتی جمادات و نباتات- در آن ها برای تقرب، بندگی، تواضع و سجده در برابر او ظرفیتی قرار داده است. هیچ موجودی در عالم نیست که لغو آفریده شده باشد. دستگاه و سازمان وجودی مخلوقات و بلکه همه نظام آفرینش در مسیری است که هر موجود به غایت مطلوب خود و ظرفیتی که در آن قرار داده شده است برسد. غایتی که برای مخلوقات قرار داده شده است، چیزی جز حق قرب، حق سجده و حق تواضع در مقابل خدای متعال و به تعبیر دیگر حق ابتهاج و سرور به قرب نیست.
این سخن را با حق توسعه ای که در اعلامیه حقوق توسعه آمده است مقایسه کنید که می گوید همه حق توسعه دارند. اگر خوب دقت کنید در این دستگاه حق توسعه، حق محوریی است که همه نظام حقوق به تبع آن تعریف می شود یعنی همه نظامات حقوقی جامعه از جمله حقوق کیفری و حقوق مدنی جامعه و حتی حقوق بین الملل به تبع حق توسعه تعریف می شوند. چون جامعه جهانی باید به توسعه مطلوب برسد نظام حقوقی متناسب با آن تعریف می شود.
ما می گوییم جهان باید به قرب الهی نزدیک شود و بیشتر از یک اله موجود نیست. بنابراین ظرفیتی که در همه مخلوقات قرار داده شده است، ظرفیت قرب است. خدای متعال که اله عالم است - از اول تا آخر قرآن هم از همین اله سخن گفته شده است- یعنی خالق است؛ رازق است؛ رب است؛ حکیم است؛ علیم است؛ یعنی همان اسمائی که در جوشن کبیر و قرآن به صورت پراکنده می بینید. آن اسماء، اسماء حقیقی خدای متعال هستند و همه مخلوقات وابسته به آن اسمائند و باطن جهان با این اسماء اداره می شوند: «و باسمائک التی ملأت ارکان کل شیء» او اله حقیقی است. ما بخواهیم یا نخواهیم «لا اله الا الله» بر جهان حاکم است «وَ هُوَ الَّذی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی الْأَرْضِ إِلهٌ»(زخرف/84) خداوند اله آسمان و زمین است.
این اله وقتی مخلوقات را آفرید در آن ها ظرفیتی برای تکامل قرار داد. تکامل چیزی جز تقرب به خدای متعال، سجده و قرب خدای متعال و ابتهاج و سرور به تقرب او نیست. همه ی سرورها همین گونه است. آیا وقتی به توسعه می رسیم و به آن مبتهج می شویم، غیر از این است که قرب به یک مقصد پیدا کردیم و لذت می بریم؟ لذت همیشه ناشی از قرب است فقط آلهه اش متفاوت است. سروری جز در قرب وجود ندارد. منتها گاهی اوقات این قرب، قرب حضرت حق است و از توحید لذت می بریم. گاهی قرب به بتهاست و انسان به یک موجود فانی ناپایدار نزدیک می شود و از تقرب او لذت می برد. برخی اوقات برای خودمان بتکده درست می کنیم و از تقرب به بت ها لذت می بریم. به نظر من لذت از توسعه به معنی لذت از بتکده خود و لذت از بتکده اجتماعی است.

ادامه دارد...

Share