آسیب شناسی روش اجتهاد در گذر از فقه موضوعات به فقه نظامات/ بخش ششم

مناظره استاد میرباقری با استاد صرامی در روش شناسی اجتهاد
آیت‌الله میرباقری

علم اصول محل اصلی قواعد اجتهاد است. واقعیت علم اصول امور عقلی وعرفی است یعنی ایمان به شکل منطقی در آن دخالت ندارد. فهم و استظهار یک امر شخصی است و به تعداد افراد استظهارات متفاوتی ممکن است وجود داشته باشند. ولی علم اصول به عنوان قواعد کلی، قواعدی عرفی است و ...

بررسی سوالات حاضرین/بخش دوم
سوال: بر این اساس دین بر خودش مبتنی خواهد شد. چون دین داشتن شرط رسیدن به دین قرار گرفته است.
استاد میرباقری: یک وقت می خواهید بگوئید فهم متخصصانه حجت از دین که می خواهد حجت به عمل باشد منوط به عدالت است. این که در یک سطحی دین با فاسق هم تفاهم می کند بحث دیگری است. از سوی دیگر همین دین می فرماید: «صُمٌّ بُکمٌ عُمْی فَهُمْ لا یعْقِلُونَ»(بقره/171) و یا فرموده است: «إِنَّک لا تُسْمِعُ الْمَوْتى»(نمل/80) و نیز: «إِنَّ الَّذینَ کفَرُوا سَواءٌ عَلَیهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یؤْمِنُونَ»(بقره/6) و نیز: «وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَینَک وَ بَینَ الَّذینَ لا یؤْمِنُونَ بِالْآخِرَه حِجاباً مَسْتُوراً»(اسراء/45) و یا آمده است: «وَ الَّذینَ لا یؤْمِنُونَ فی آذانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَیهِمْ عَمًى»(فصلت/44)
سوال: اگر کافر نفهمد راهی برای هدایت وجود نخواهد داشت.
استاد میرباقری: پایگاه تفاهم با کافر کجاست؟ حجیت اجتهاد و استنباط نیازمند عدالت است. ما نمی گوئیم همه سطوح معرفت دینی نیاز به عدالت دارد، سطحی از معرفت دینی را با کافر هم می شود تفاهم کرد و آن پایگاه تفاهم است. موسی کلیم با فرعون و سحره فرعون تفاهم می کند!
سوال: آیا آن سطح از تفاهم برای کافر تکلیف دینی می سازد؟
استاد میرباقری: بله حتماً. این اجتهاد نیست و نمی گوئیم سحره فرعون اجتهاد کردند.
سوال: شما رجوع به لغت را هم دخیل دانستید.
استاد میرباقری: مجتهد در فهم تخصصی از دین وقتی به لغت رجوع می کند باید عادلانه رجوع کند. مثلاً شما می گوئید به کتاب المنجد رجوع نکن، می گویم چرا؟ می گوئید این بی انصاف ایمان خودش را در لغت دخالت داده است مثلاً برخی ماده «ولی» را به نحو خاصی معنا کرده اند چون معنای این لغت به ایمان او ربط پیدا می کند. اگر در معرفت شناسی فهم به حق و باطل قابل قسمت شد، و پایگاه حق و باطل در فهم به کیف اراده برگشت، مطلب ثابت می شود. به نظر ما فهم دو نوع است: یکی حق و یکی باطل.
استاد صرامی: در باره موضوع اخیر نکته قابل توجه در باره تحقیق در مورد ادیان و حقانیت آن ها است. اگر اسلام، ایمان یا عدالت شرط فهم صحیح باشد تحقیق یک غیر مسلمان و فهم حقانیت اسلام توسط او شاید ناقض سخن آقای میرباقری باشد.
اما در باره موضوع اصلی بحث که اجتهاد بود سخن این است که علم اصول محل اصلی قواعد اجتهاد است. واقعیت علم اصول امور عقلی وعرفی است یعنی ایمان به شکل منطقی در آن دخالت ندارد. فهم و استظهار یک امر شخصی است و به تعداد افراد استظهارات متفاوتی ممکن است وجود داشته باشند. ولی علم اصول به عنوان قواعد کلی، قواعدی عرفی است، اما این که در باره منشأش فرمودند این علم از باور به معصوم به وجود آمده، باید گفت بسیاری از علوم همین طور است، بر فرض در باره دانش هرمونوتیک که در بین غربی ها موجود است می گویند منشأش این است که کتاب مقدّس در بین شان بوده و بر اساس همان کتاب محرّفی که بین شان بوده دانشی به اسم هرمونوتیک پیدا شده است. این که یک علم یک منشأو علت داشته باشد، دلیل نمی شود که آن علّت، حیثیت تقییدیه آن علم هم بشود. این که علت، حیثیت تقییدیه هم باشد دلیلی بر آن نداریم. سابقه تاریخی علم اصول هم، از آن جاست که فقیه خواسته معصوم و کلام معصوم را بشناسد. ولی به هر حال همه این امور و قواعد عرفی است و اگر به این جا برسیم که عرفی نیستند این دلیل بر باطل بودنش است.
انقلاب نسبت را هم اگر شما نتوانید با ذهن عرفی توجیهش کنید به معنای این است که باطل است، چون اسمش مهم نیست، ما با واقعیتش کار داریم، وقتی سه تا دلیل را پیش یک نفر قرار بدهیم و لو این که کتاب های ما را نخوانده باشد وقتی سه تا دلیل را با هم مقایسه کند، ممکن است به انقلاب نسبت برسد، یعنی تا قبل از این که آن دلیل سوم وجود یابد فکر می کرد که نسبت این دو دلیل اول و دوم چنین است ولی وقتی یک چیز جدیدی به او گفتند رابطه آن دو حرف قبلی برایش عوض می شود. این چیزی هست که هر کسی می فهمد، حقیقت انقلاب نسبت یک اسم پیچیده نیست! اگر برای یک فرد معمولی هم توضیح بدهید می گوید تو قبلاً آن حرفی که فلانی گفت را نگفتی! حالا که این حرف زده شد مسئله فرق کرد، این یعنی انقلاب نسبت. همه اصطلاحات اصول تعابیری است که واقعیت است و اگر نتوانیم این را توجیه کنیم در واقع فسادش را اثبات کردیم، چون علم اصول مباحث عرف است، البته مباحث عقلی هم دارد، مثل اجتماع امر و نهی که عقلی صرف است، ولی این بحث عقلی صرف هم مقدمات عقلی می خواهد که انسان باید به آنها برسد، به هر حال منظورم این است که در این بحث هم به این مطلب نپرداختیم که علم اصول که محطّ اصلی اجتهاد است مثلاً یک علم قدسی است.
در بحث تحقیق برای حقّانیت هم اگر ما عدالت و ایمان را این قدر دخالت بدهیم، ممکن است به جاهایی برسیم که نتوانیم نقض هایش را جواب بدهیم.
استاد میرباقری: باید اختیار را در معرفت دخیل قرار دهید یعنی بگوئید کیف اختیار انسان، در کیف فهم دخیل است! ادراک سطوحی دارد، در یک سطوحی اختیارات ما تبعی است، آن جا آن چیزی که فهم ما را شکل می دهد اراده های حاکم بر ماست، الوهیت حضرت حق ما را آن جا به یک تعبیری مجبور کرده که بفهمیم، البته تعبیر مجبور غلط است، در واقع ما فاعل تبعی هستیم. در یک سطوحی هم ما فاعلیم و اجازه حضور اراده مان را به ما داده اند، آن جا کیف اراده مان در کیف فهم دخیل می شود، یعنی وقتی می خواهیم بفهمیم دو نوع می فهمیم. البته این مطلب با نگاه پوزیتیویستی نمی سازد، نگاه پوزیتیویستی در صدق و کذب تطابق را معیار قرار می دهد و فقط به دنبال صدق و کذبی است که به تطابق آن هم به تطابق حسّی برمی گردد. ولی اگر کیف اراده انسان را در کیف فهم انسان و تفسیرش دخیل دانستید، آن وقت فهم یک معیار دیگری پیدا می کند که عبارت است از معیار حقّانیت که غیر از معیار صدق و کذب است. معیار حقّانیت فهم به تبعیت از اراده حضرت حق مرتبط است. این ادعا در معرفت شناسی مطرح است که به طور کلی معرفت را به حق و باطل تقسیم می کند و فرآیند پیدایش معرفت را در دستگاه حق و باطل متفاوت می داند. این معیار در اجتهاد هم می آید، نه فقط در اجتهاد! بلکه در فیزیک، ریاضیات و جامعه شناسی هم می آید، علاوه بر علوم انسانی حتّی علوم تجربی هم در این لایه علم انسان حق و باطل پیدا می کند. این یک بحث معرفت شناسانه است که حاضریم طرح کنیم.
دو سؤال حضرت عالی هم سؤالات جدی است که آیا علم اصول علمی قدسی است یا نه؟ و معنای قدسی بودن چیست؟ دوم این که اگر ما در همه جا عدالت را در صحّت فهم دخیل کردیم پایگاه تفاهم با دین به چه چیزی برمی گردد؟ آیا باید انسان عادل باشد تا دین را بفهمد، پس بنابراین هیچ وقت تفاهم آغازین واقع نمی شود، یعنی کسی که می خواهد دین را بپذیرد، در ابتدا بر اساس تعریف این دین عادل نیست، این را باید تحلیل کنید، به نظر من می شود برای تقوا سطوحی قائل شد و گفت سطحی از تقوا تبعی است. آن سطح تبعی از تقوا برای فهم تبعی حجّت است. سطحی از تقوا، تقوای اختیاری است در فهم اختیاری از دین دخیل است. سحره فرعون «آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمینَ»(اعراف/121) گفتند، ولی خود فرعون واقعاً در همان سطح هم بلا فاصله فهم خودش را تغییر داد و گفت او رئیس شماست و او سحر را به شما یاد داده، یعنی کار حضرت موسی را به سحر اعظم برمی گرداند، و واقعاً هم تفسیر می کند، و تمام کارهایی را که آنها کردند موسی ع هم می کند. بلا فاصله وقتی می خواهد فهم خودش را عوض کند تفسیر جدید می کند این تفسیر جدید موجب می شود که کم کم خودش هم به شبهه می افتد، یک سطح تبعی از فهم پایگاه احتجاج است، در آن جا اختیار نقش اساسی ندارد، در آن جا حجیت را به علیت برمی گردانند و می گویند دستگاه علیت هم فهمی و هم ذهنی ایجاد می کند، ولی ما هم فهمی را به الوهیت برمی گردانیم و می گوئیم اله واحد فهم هماهنگ ایجاد می کند، این مطلب مربوط به آن سطح تبعی است، ولی وقتی می رسیم به لایه های بعدی که اختیار دخیل می شود در آن جا دیگر کیف اختیار در کیف فهم دخیل است.
سوال: همان فرعون گفت «آمنتُ»(یونس/90)
استاد میرباقری: خدای متعال که سخن فرعون را تصدیق نکرد، قرآن می گوید خودش گفت آمنتُ، یک روضه خوانی گفت شمر وقتی از مقتل بیرون آمد گفت صدای صدیقه طاهره را شنیدم، کسی گفت بی انصاف شمر این قدر مقامش بالاست که حضرت را مکاشفه کند! گفت من که نگفتم. گفتم شمر گفته! خداوند می فرماید فرعون گفت: آمنتُ، فرعون کی راست گفت که این دوم باشد! این را قبول دارم که اگر همه سطوح فهم اختیاری باشد، یعنی آدم هر جا که می رسد اختیار داشته باشد فهم خودش را عوض کند، هیچ وقت احتجاج بین ما و خدای متعال تمام نمی شود، چرا؟ به خاطر این که هر وقت خدای متعال می خواهد به ما احتجاج کند ما پایگاه فهم خودمان را عوض می کنیم و اصلاً حرف او را نمی فهمیم، این به این معناست که اگر ما خودمان الهی در عرض خدای متعال باشیم هیچ وقت تفاهم نمی کنیم، «لَوْ کانَ فیهِما آلِهَه إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدتا»(انبیاء/22)بعضی ها گفتند چه اشکالی دارد دو اله با هم تفاهم کنند؟ اصلاً دو تا اله محال است که با هم تفاهم کنند، پایگاه تفاهم ندارند، این که ما با خدای متعال تفاهم می کنیم به خاطر الوهیت اوست، یک جاهایی ما را وادار به فهم می کند که نمی توانیم نفهمیم، یک جاهایی به ما اختیار می دهد، آن جایی که به ما اختیار می دهد اگر تابع شدیم حرفش را می فهمیم ، آن جایی که اختیار را از ما سلب می کند و ما را فاعل تبعی می کند، می فهمیم! ولی از آن جایی که اختیار به ما می دهد اگر تبعیت کردیم حرفش را می فهمیم و اگر تبعیت نکردیم حرفش را نمی فهمیم، لذا خدای متعال اگر می خواست در همه مراتبِ فهم ما را مجبور کند در همه مراتب مجبور بودیم بفهمیم، این ها درست است. لذا یک منطق جبری برای فهم درست می شد، ولی این طوری نیست، در یک سطوحی ما نمی توانیم تخلّف کنیم، الوهیت او ما را وادار می کند، حجّت برای ما تمام می شود، بعد از این که حجّت تمام شد اگر خواستیم می فهمیم، اگر نخواستیم دیگر در قدم بعد فهم واقع نمی شود. واقعاً فرعون حرف حضرت موسی را نمی فهمد، خدا رحمت کند استاد عزیزمان مرحوم آقای حسینی می فرمود شمر روز عاشورا به وجود مقدس سید الشهداء گفت نمی فهمم چه می گوئی؟ حبیب گفت اگر یک راست در عمرت گفته باشی همین است! واقعاً نمی فهمید. حالا ان شاء الله سؤال های جدی ای ماند که اگر خدای متعال فرصتی داد در محضر اساتید هستیم، مبانی این بحث ها را یک به یک باید مورد دقت و گفتگو قرار بدهیم، ان شاء الله از محضر عزیزان کمال استفاده را می کنیم.
من واقعاً باید از اساتیدی که حرف را تحمّل می کنند و اشکال می کنند تشکر کنم که ان شاء الله این حرف تنقیح شود و اشکالاتش رفع شود و رشد کند
****************************************************
منبع: 
برگرفته از پایگاه اطلاع رسانی آیت الله میرباقری

Share