چه کسی مصلحت را مصلحت می کند؟

استاد اصغر طاهرزاده؛
مصلحت

پس به گفته علامه طباطبایی«رحمة الله علیه»:
«این که علی(علیه السلام) فرمودند: ما میزان اعمال هستیم، در واقع می فرمایند: انسان کامل وسیله ارزیابی شخصیت حقیقی انسان ها است و از آدم شروع شد ... و با جملة «اِنّی جاعِلٌ فِی الأرضِ خلیفةً» خبر داد که خلیفة من به آدم محدود نمی شود».

سقوط بشر از این جا شروع می شود که ملاک های حق و باطل را رها کند و عملاً مصلحت خود را -که همان نزدیکی و قرب به انسان کامل است- نادیده بگیرد، در چنین حالتی از طریق اعمال خود چنین گفته ایم راهنمایی های امامان معصوم(علیهم السلام)، مصلحت بشر و جامعه نیست و بشر مصلحت های خود را در سخنان دیگران باید دنبال کند. آیا این درست است که ما با جهل و وَهمیات خودمان چیزهایی را ملاک قرار دهیم و حالا که سخن معصوم مقابل و خلاف آن وهمیات نظر می دهد، بگوئیم این حرف ها فعلاً مصلحت نیست؟ این جاست که جهل ما، ما را از انسانیت دور می کند و بعد برای خود شرایطی فراهم می کنیم که در آن شرایط حفظ انسانیت مان مشکل می شود. حال به جای آنکه شرایط را تغییر دهیم تا رابطه مان با اصل اصیل انسانیت محفوظ بماند، بیاییم از انسانیت خود دست برداریم و در حالی که مصلحت ما همانی بود که خالق ما از طریق خلیفه خود که همان امام معصوم باشد به ما گوشزد کرد، از خود نمی پرسیم به چه مصلحتی از مصلحت حقیقی خود دست برمی داریم؟ اصلاً چه کسی این مصلحت های مَن درآوری را برای ما مصلحت کرده است که دیگر مصلحتی که خدا تعیین کرده، مصلحت محسوب نمی شود. در صورتی که مصلحت ما آن است که ما را از حقیقت انسانیت خود خارج نکند و به کمک تأسی به او هدف حیات زمینی مان را گم نکنیم. شما به زندگی خودتان توجه بفرمائید، هر چه از انسان های کامل یعنی امام و پیامبر(علیهم السلام) فاصله بگیرید، از خودتان فاصله گرفته اید. هر چه با دقت بیشتر به این مسأله توجه کنید، بیشتر قبول خواهید کرد که مسأله به واقع همین است. بنابراین می فهمیم که چگونه خودمان را حفظ کنیم تا امواج روزمرّ گی ما را به ناکجا آباد پرت نکند، و آن وقت روشن می شود داستان حضرت آدم، داستان معنی کردن انسان ها است. و انسان کامل، وسیلة ارزیابی شخصیت انسان ها است تا از خود غافل نشوند.

فراموش نکرده ایم که آدم با اظهار اسماء روشن نمود خلیفة خدا است و از طریق همین اظهار اسماء الهی اعتراض ملائکه را فرو نشاند. یعنی وقتی که آدم، حقایقِ خود ملائکه را نشان داد، ملائکه سجده کردند و سجده کردن ملائکه یعنی قبول کردن مقام خلیفة اللّهی  آدم. زیرا که دیدند فقط ادعا نیست، بلکه واقعاً قدرت اظهار همة اسماء الهی را دارد. این است که عرض می کنم قلبی که اسماء الهی در آن نتابد و محل جلب نظر امام معصوم نیست، خلیفة الهی نیست. خودتان را ارزیابی کنید. به اندازه ای که به امام نزدیک هستید، آدم هستید، و امام هم خلیفة الله است، اگر غیر از این هم باشیم خودمان را بازی داده ایم.

حیله کرد انسان و حیله اش دام بود

                                   آن که جان پنداشت، خون آشام بود

یعنی وقتی با خلیفة الهی در ارتباط نباشیم و او را امام خود نگیریم، به حیله هایی دست می زنیم که گمان می کنیم آن حیله ها موجب حیات ما است، در حالی که وسیلة خون آشامی ما است. جانتان آن است که شما را معنی کند. حالا اگر چیزی غیر حقیقت خودتان را جان خودتان بگیرید، خون آشامی را کنار خودتان آورده اید. یک وقت می گویید جان من به این فرش است، من عاشق این فرش هستم، یعنی جانم برای این فرش می رود، روحم در این فرش است. بعضی از افراد حقوق شان را، معنی خود می دانند. وقتی از عده ای سؤال می کنیم که شما کیستید؟ می گویند: من دارای شغلی ام که حقوقش این اندازه است. یعنی خود را با مقدار حقوقش می شناسد. این ارزیابی کاملاً گمراه کننده ای است. مثل این است که مردها، خودشان را به مرد بودن بشناسند، یا زن ها، خودشان را به زن بودن خود بشناسند. در حالی که بدن شما مرد و یا زن است. همین طور است اگر ما خودمان را به محلی که در آن متولد شده ایم و یا در آن زندگی می کنیم بشناسیم، در حالی که در و دیوار و آجر و زمین که چیزی نیست که مرا معرفی کند! پس در واقع من دارم می گویم من هیچ کس نیستم. این نشان می دهد که آن شخص خودش را گم کرده که می خواهد با این چیزها خودش را معرفی کند. این است معنی این که می فرماید: «آن که جان پنداشت، خون آشام بود» چون این چیزها را شخصیت و جان خود گرفت، در حالی که این ها او را از خودش غافل کرد.کسی که من را از خودم بگیرد دشمن من و خون آشام من است. مگر دشمن، سر من را نمی بُرد؟ اگر این فرش مرا از خودم بگیرد، دشمن من است. دشمن آن است که می خواهد مرا بکشد. دشمن تنِ من، تنِ من را می کشد. دشمن جانِ من، جان مرا می کشد. از من، من را می گیرد. الآن اگر کسی بخواهد سرِ تن من را ببُرد، می گوییم دشمن من است. حالا اگر کسی منِ من را از خودم بگیرد، آیا این دشمن من نیست؟ یا هزار برابر خطرناک تر از آن کس است که تنِ مرا می کشد. مولوی در ادامة همین بیت، قصة آن هایی که سخت با دشمن خودشان به سر می برند و نمی فهمند را به میان می کشد. می گوید:

در ببست و دشمن اندر خانه بود

                               حیلة فرعون از ایـن افسانه بود

علت نابود شدن فرعون همین بود که انسان کامل، یعنی حضرت موسی(علیه السلام) را که متذکر آدمیت او بود تا او معنی خود را بیابد، رها کرد و با او دشمنی نمود. ولی کاخ و قدرت و طلا را که او را از آدمیت خارج می کرد دوست گرفت، و لذا حضرت موسی(علیه السلام) را رها کرد و با آن هایی که او را از خودش می گرفتند به سر برد «در ببست و دشمن اندر خانه بود». پس به اندازه ای که به امام معصوم نزدیک هستید، به من حقیقی تان نزدیک هستید. جان انسان، آدمیتی است که همة اسماء را گرفت و اظهار کرد. در جلسة گذشته بحث شد که مقام شخصی آدم مطرح نیست، مقام حقوقی او مطرح است. برای همین هم شیطان با فرزندان آدم مثل آدم، دشمن است. چون شیطان در مقابل اسماء، سجده نکرد، معلوم است با آدم ها دشمن است. یعنی آدم ها حامل اسماء می توانند باشند و شیطان می خواهد نگذارد.

Share