براهين حرمت بخل

حجت الاسلام علی حسن زاده؛
بخل ورزی
خداوند سبحان انسان را گاهي با ايثار جان و زماني با نثار مال در راه خدا مي‏آزمايد. اداي حقوق مالي هرگز نبايد بر اثر وصف مذموم بخل ترك شود، زيرا اولاً مال ايتاي الهي است و ثانياً اين ايتا از سنخ فضل است و ثالثاً بيش از اندازه نياز انسان به او داده شده است و

بسم الله الرحمن الرحیم

مقدمه

خداوند سبحان انسان را گاهی با ایثار جان و زمانی با نثار مال در راه خدا می آزماید. ادای حقوق مالی هرگز نباید بر اثر وصف مذموم بخل ترک شود، زیرا اولاً مال ایتای الهی است و ثانیاً این ایتا از سنخ فضل است و ثالثاً بیش از اندازه نیاز انسان به او داده شده است و رابعاً پرداخت حقوق مالی تنها در مقدار کمی از این زائد بر هزینه و نیاز واجب است.
به قرینه ذکر وعید و تهدید و عذاب، مراد آیه، حقوق واجب الهی است که ترک آن معصیت به شمار می رود. هر کس حقوق مالی واجب را ادا نکند، آن مال واقعاً طوق عذابی آتشین شده و بر گردن او می افتد و او در محاصره عذاب قرار می گیرد، زیرا طوق رقبه می تواند به طوق همه بدن ناظر باشد نه خصوص گردن.[تسنیم ج 16 صفحه 440]
بخیل می پندارد امساک مال، نشانه هوشمندی و زیرکی است؛ غافل از آنکه کیاست مؤمن در اطاعت از دستور خدا و انفاق حق واجب است.
بخیل گمان می کند در برابر خداوند هم مالک است، از این رو می تواند به اراده خود عمل کند؛ غافل از آنکه مالکیت انسان نسبت به دیگران است نه نسبت به خدا. انسان در برابر خداوند مالکیتی ندارد تا بتواند بگوید من مال خود را انفاق نمی کنم. خدای سبحان انسان را استخلاف کرده (نه تملیک) و خلیفه خود در مالکیت مال معرفی کرده است و هیچ خلیفه ای حق ندارد در محدوده خلافت خویش بخل بورزد. انسان مستخلَف و وکیل امین است نه مالک اصلی، از این رو به انسان فرمان می دهد از مال خدا انفاق کنید. خلاصه، خداوند که این سمت ها را به او داده، انفاق هایی را نیز بر او واجب کرده است، و بخل او در این امور کاملاً بی وجه است.

براهین حرمت بخل

حرمت بخل براهینی دارد که بدان ها اشاره می شود:
برهان یکم:
 انسان موجودی است حادث و میرا؛ یعنی به دو عدم محفوف است، و پیش از حیات، نسبت به مال سلطه و مالکیّتی نداشته است و پس از آن نیز آن را از دست می دهد؛ و بین آن دو عدم، سِمَت امین و وکیل مالک پیدا کرده است؛ نه آنکه واقعاً مالک باشد. اگر مالک مال درباره اش بخل بورزد، مرتکب حرام شده است؛ لیکن بخل امین و وکیل که مالکیّت ندارد، جرم دو چندان دارد و بخل او هرگز توجیهی ندارد.
این برهان براساس اسم مبارک «هو المعطی»، «هو الخالق» و «هو الربّ» تنظیم شده است؛ یعنی خداوند اسمای حسنای متعدد دارد. براساس اسم مبارک «خالق بودن»، انسان را آفرید و براساس اسم «رَبّ بودن»، او را به سوی کمالش سوق داد و براساس اسم «معطی بودن»، به او سِمَت امین و وکیل مالک بودن عطا کرد. و عطا بودن آن در این است که اجازه تصرف فراوان به او داده است؛ لیکن انفاق هایی را نیز بر او واجب کرد. بخل وی در این امور کاملاً بی وجه است.
برهان دوم:
بخیل به مال وابستگی و دلبستگی دارد، به گونه ای که این تعلق مذموم او را از خیر محروم می کند و توجیه و دلیل قانع کننده نمی تواند برای آن داشته باشد.
این برهان براساس اسم مبارک «هو الوارث» است: همان گونه که خداوند خالق مجموعه آفرینش است، مالک و وارث آن نیز هست.
توضیح: مال و سایر اشیای جهان میراث خداست. آنچه چند روز در اختیار انسان قرار داده است، برای بهره برداری صحیح از آن است. تعلّق مذموم به چیزی که از انسان جدا می شود عذاب آور است، زیرا علاقه می ماند و محبوب جدا می شود و فراق حسرت بار آن تحمل ناپذیر است؛ ولی اگر بخل نباشد و مال در راه خدا انفاق شود، براساس ﴿ما تُقَدِّموا لاَنفُسِکُم مِن خَیرٍ تَجِدوهُ عِندَ الله﴾[1]، همان را به بهترین وجه می یابد؛ یعنی همان گونه که تعلّق موجود است، مورد علاقه هم به بهترین وضع موجود است و این وصالِ نشاطآور، لذت بخش است.
نکته: 1. تقدیم کلمه «لله» بر «میراث»: ﴿وَلِلَّهِ مِیرَاثُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ مفید حصر است و دیگران سهمی ندارند؛ نه به شکل مستقل و نه به مشارکت؛ خواه مفاد آیه این باشد که آنچه اهل سماوات و ارض از یکدیگر ارث می برند مال خداست؛ یا معنای آن این باشد که فرجام آسمان ها و زمین ملک خداست، چنان که از عنوان میراث برمی آید که خداوند وارث آن هاست.
2
. تجلّی خداوند در طلیعه خلقت، به «رازق»، «باسط» و... است و در پایان به اسم مبارک «وارث» و به همین وضع جهان طبیعت را تدبیر می فرماید.
برهان سوم:
خداوند انسان را استخلاف کرده است نه تملیک: ﴿واَنفِقوا مِمّا جَعَلَکُم مُستَخلَفینَ فیه﴾[2] و هیچ خلیفه ای حق ندارد در محدوده خلافت خویش بخل بورزد. در آیه مورد بحث نیز می فرماید: ﴿ولایَحسَبَنَّ الَّذینَ یَبخَلونَ بِما ءاتهُمُ اللهُ مِن فَضلِهِ هُوَ خَیرًا لَهُم بَل هُوَ شَرٌّ لَهُم﴾.
خدای سبحان انسان را خلیفه خود در مالکیّت مال معرّفی کرده است: ﴿ءامِنوا بِاللهِ ورَسولِهِ واَنفِقوا مِمّا جَعَلَکُم مُستَخلَفینَ فیهِ فَالَّذینَ ءامَنوا مِنکُم واَنفَقوا لَهُم اَجرٌ کَبیر﴾[3]، پس خدا مستخلِف و انسان مستخلَف و وکیلِ امین است نه مالک اصلی، از این رو به انسان فرمان می دهد از مال خدا انفاق کند: ﴿... وَآتُوهُمْ مِنْ مَالِ اللَّهِ الَّذِی آتَاکُمْ﴾.[4]
برپایه این آیات، مالکیّت انسان نسبت به دیگران است نه نسبت به خدای سبحان، زیرا خداوند انسان را مرتزق و خود را رازق معرفی کرده؛ آن گاه فرموده: ﴿وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ﴾[5] و هرگز مال را به انسان تفویض نکرده است تا وی بقائاً مستقل باشد؛ امّا بخیل می پندارد در برابر خداوند هم مالک است، از این رو می تواند به اراده خود عمل کند؛ غافل از اینکه او وکیلِ امینِ خدا و مالکیّتش در طول مالکیت خداست. او از دیدگاه فقهی و حقوقی مالک دارایی خویش است؛ امّا مالکیّت او برابر مالکیت خدا هیچ گونه اعتباری ندارد، بنابراین نمی تواند در برابر فرمان خدا به انفاق، خود را مالک بداند و حقوق مالی الهی را نپردازد: ﴿وَالَّذِینَ فِی أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ ٭ لِلسَّائِلِ وَالْمَحْرُومِ﴾.[6] حتّی اگر کسی همه حقوق واجب الهی را ادا کرده باشد، نمی تواند به نیازمندان بی اعتنا باشد.
همچنین بخیل می پندارد امساک، انباشت و حفظ مال، نشانه هوشمندی و زیرکی است؛ غافل از آنکه کیاست و خردمندی مؤمن، در اطاعت از دستور خداست که طبق آن انفاق حق واجب به نفع فرد و جامعه از لحاظ دنیا و آخرت است.
برهان چهارم:
حفظ نظام جامعه اسلامی واجب است و این واجب، وابسته به بذل مال (حقوق تعیین شده) است. بخیل از ادای این واجب مالی امتناع می کند و چنین می پندارد که او می تواند این نیاز را بر نیاورد، در نتیجه نظام جامعه اسلامی را مختل سازد، در حالی که انفاق توفیقی است که اگر وی خود را از آن محروم کند، دیگری از این فرصت بهره می برد: ﴿وَإِنْ تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَیْرَکُمْ ثُمَّ لَا یَکُونُوا أَمْثَالَکُمْ﴾.[7]
نتیجه: 1. بخیل حق واجب را ترک کرده است. 2. خطر ترک واجب گردنگیر او می شود. 3. خداوند نظم جامعه اسلامی را از راه دیگر تأمین می کند.

واقعی بودن تعبیر ﴿سَیُطَوَّقون﴾

در این آیه سخن از وعید، تهدید و عذاب است، از این رو به حقوق واجب الهی ناظر است که ترک آن معصیت محسوب می شود؛ نه به سخاوت که از سنّت های راجح به شمار می آید.
هر کس حقوق مالی واجب را ادا نکند، آن مال طوق عذاب شده و به گردن او آویخته خواهد شد. برخی مفسّران تعبیر ﴿سَیُطَوَّقون﴾ را کنایی پنداشته و آن را به «گردن گیر شدن»[8] عرفی معنا کرده اند، درحالی که چنین مالی واقعاً طوق عذابی آتشین است که بر گردن بخیل می افتد و همانند سفیدرویی و سیاه رویی افراد در قیامت: ﴿یَومَ تَبیَضُّ وُجوهٌ وتَسوَدُّ وُجوه﴾[9] و نیز داغ زدن بر پیشانی، پهلو و پشت در قیامت: ﴿یَومَ یُحمی عَلَیها فی نارِ جَهَنَّمَ فَتُکوی بِها جِباهُهُم وجُنوبُهُم وظُهورُهُم هذا ما کَنَزتُم لاَنفُسِکُم فَذوقوا ما کُنتُم تَکنِزون﴾[10]، مطلبی است واقعی نه کنایی.
تعبیر ﴿سَیُطَوَّقون﴾ در آیه مورد بحث با تعبیر ﴿فَتُکوی بِها جِباهُهُم وجُنوبُهُم وظُهورُهُم﴾ منافات ندارد و سازگار است: هم با مال، پیشانی، پهلو و پشت کسی را که اکتناز کرده و حقوق الهی را ادا نکرده است داغ می گذارند و هم این طوق آتشین بر گردن او آویخته می شود و در محاصره عذاب قرار می گیرد.
برخی «تطویق» را به معنای تکلیف دانسته و چنین گفته اند که افراد بخیل در معادْ مُطَوّق، یعنی مکلّف می شوند به تأدیه حقوق پرداخت نکرده و از آن عاجز خواهند بود[11]؛ نظیر ﴿یُدعَونَ اِلَی السُّجودِ فَلا یَستَطیعون﴾[12]؛ لیکن چنین معنایی دور از سِباق و بعید از نطاق روایات وارد در ذیل آیه مورد بحث است.

طوق همه بدن نه خصوص گردن

هرچند در آیه عنوان عُنُق، رَقبه و مانند آن نیامده است، متفاهم از آن و نیز مستفاد از روایات وارد در این باره، همانند تعبیرهای مفسّران مورد اعتماد، همان تعبیر به «رَقَبه» است که معادل «عنق» است و چون گاهی کلمه «رقبه» عنوان مشیر به تمام هویّت است نظیر تحریر رقبه و عتق رقبه، که مراد از این تعبیرها آزاد کردن تمام هویّت شخص است «طوق رقبه» می تواند ناظر به طوق تمام بدن باشد نه خصوص گردن.

منبع: برگرفته از تفسیر تسنیم، جلد 16، صفحه 443 به بعد
----------------------------------
ادامه دارد...

مطالب تکمیلی:
مالکیت انسان در اسلام
نفاق و رابطه آن با بخل
---------------------------------
پی نوشت:
[1]  ـ سوره بقره، آیه 110
[2]  ـ سوره حدید، آیه 7
[3]  ـ همان.
[4]  ـ سوره نور، آیه 33
[5]  ـ سوره انفال، آیه 3
[6]  ـ سوره معارج، آیات 25 ـ 24
[7]  ـ سوره محمّدصلی الله علیه و آله و سلم، آیه 38
[8]  ـ التفسیر الکبیر، مج5، ج9، ص119؛ الجامع لاحکام القرآن، مج2، ج4، ص273
[9]  ـ سوره آل عمران، آیه 106
[10]  ـ سوره توبه، آیه 35
[11]  ـ التفسیر الکبیر، مج5، ج9، ص118
[12]  ـ سوره قلم، آیه 42.

 
Share