کلیپ تصویری/ مهمان دو ماهه ابالفضل العباس(علیه السلام)- حجت الاسلام پناهیان

دریافت ویدئو
موضوع: 
تعریف می کرد این استاد راهنمای زائرین و گمشدگانی که تشکیل شده، می گفت اینقدر خاطرات عجیب و غریب ما داریم اینجا، یک دانه اش را به شما بگویم.

کلیپ تصویری/ مهمان دو ماهه ابالفضل العباس(علیه السلام)- حجت الاسلام پناهیان

تعریف می کرد این استاد راهنمای زائرین و گمشدگانی که تشکیل شده، می گفت اینقدر خاطرات عجیب و غریب ما داریم اینجا، یک دانه اش را به شما بگویم.

گفت پارسال یا پیارسال توی این راه یک خانمی آمد کربلا دم راهنمای زائر گفت بچۀ دو ماهۀ شیرخواره ام را گم کردم. چند روز است گمش کردم دارم هلاک می شوم. خب بچه ات را چه جور گم کردی؟ توی بغل مادربزرگش بوده مادربزرگش روی ویلچر بود، داشتیم می آمدیم همین جوری پیاده به سمت کربلا، یک جوانی آمد گفت مادر بده من کمکت کنم. کمک کرد رسیدیم به ازدحام من این جوان را گم کردم. قدرتمند بود زودتر آمد. هر چی گشتم دیگر پیدایشان نکردم. گفتیم تلفن مادرت را بده. گفت تلفن ندارد. گفتیم اسم مادرت را بگو توی بلندگو اعلام کنیم. گفت مادرم کر و لال است، نمی شنود. توی ده میلیون نفر آدم توی کربلا ما کجا این بچۀ این را پیدا کنیم؟

می گوید صبح هی می بردیمش دور حرم دور می زدیم یک دو ساعت بر می گشتیم دوباره استراحت می کرد، دور حرم دور می زدیم، داشت هلاک می شد مادر است بچۀ دو ماهۀ خودش را گم کرده، بچۀ شیرخواره. می گوید این راهنمایی که داشت می برد گفت دیدم یک جایی یک خانمی رو به حرم نشسته یک بچه ای را دارد شیر می دهد. همین جوری توی دلم گفتم کاش این بچۀ این الآن توی بغل این بود. یک دفعه دیدم پشت سرش یک ویلچر هست. خانم را صدا زدم گفتم آن ویلچر ویلچر مادر تو نیست؟ اصلاً ذهنم به بچه نرفت که بچه اش است خب خانم عربی است دارد بچه اش را شیر می دهد. آن آمد نگاه کند به ویلچر چشمش به بچه افتاد جیغ داد این بچۀ من است. آمد پیش بچه. این خانم عرب هم بچه را با مهربانی بهش داد. مترجم آوردیم، مادر شما این بچه چه جور چه کار می کند توی بغلت؟

گفت من پنج شش شب پیش اباالفضل العباس را خواب دیدم. به من فرمود که فلانی، امسال یک مهمان دو ماهه من دارم، چون تو بچه شیر می دهی این بچه شیر می خواهد، برو کنار حرم پیدایش می کنی. سه روز مهمانت می شوند تا صاحبش بیاید. می گوید من با شوهرم می آمدم اینجا می گشتم، می گفتم یا اباالفضل مهمان دو ماهۀ تو کجاست؟! یک دفعه دیدم یک جوانی این مادر را آورده بچه توی بغلش دارد هلاک می شود. رفتم بهش گفتم دیدم کر و لال است نمی شنود. گفتم بچه شیر نمی خواهد دارد گریه می کند؟ گفت چرا. بچه را شیر دادم بردم خانۀ مان شب ها اینها را می بردم خانه تیمار می کردم رسیدگی می کردم، صبح برای اینکه مادرش پیدا بشود می آمدم حرم تا شما آمدید.

اباالفضل العباس ما هم گم شدیم! ما هم گم شدیم، ما را پیدایمان کن.

Share