تولید علم در جامعه مسلمین/بخش اول

عبدالكریم شاحیدر؛
علم دین

چكیده
عالم یعنی علم انباشته روی هم، و علم، تشریح دار وجود است . (1) پس باید دامن همت به كمربست و بیش از پیش هندسه، علم و دانش خویش را توسعه  داد و نهضت تولید علم و جنبش نرم افزاری را  آ غاز نمود. در این راستا باید سرمایه های وجودی خود را شناخت: زیرا ملتی كه با سرمایه های وجودی خویش بیگانه باشد، ملتی رشد نایافته است از سوئی دیگر، ما صاحب مكتبی هستیم كه طلب علم را بر هر زن و مرد مسلمان واجب می داند. (2) لذا در اثر تشویق و توصیه های قرآن مجید دربارة، تأمل و دقت در آسمانها و زمین و در اسرار خلقت و آفرینش، مسلمانان در زمینه های مختلف شروع به فعالیت های علمی و تحقیقی نمودند و به حدی در این زمینه ها پیشرفت كردند كه ترجمة، كتابهای آنان در مدارس عالی آكسفورد با شوق و علاقه دنبال می شد و از طرف دانشمندان اروپایی همانند «مایكل سكات» كه بعضی از آثار ابن سینا، ابن  رشد و ابن  البطریق را به لاتین ترجمه كرد و در اختیار پژوهندگان اروپایی قرار داد یا « روبرت گروس تستو» به ترجمه كتابهای حكمای اسلامی پرداخت یا «راجربیكن» فلسفه و حكمت اسلامی را نقل كرد و اسلام در قسمت بزرگ جهان از آسیای مركزی تا باختر دور تسلط و حكفرمایی علمی و عملی را آ غاز نمود (3)

امروزه دانش بشر به طور فزاینده ای توسعه و رشد پیدا نموده و منشأ تحولات حیرت انگیزی در جهان شده است. از این رو همچنان كه بزرگان طلایه دار تولید علم در گذشته بوده اند و ما و همة جهانیان اعم از مسلمان و غیر مسلمان وامدار دانش پرافتخار آنانیم. پس باید راه آن سلف صالح را ادامه داد و صد البته كه از مسلمانان جهان كه دارای چنین مكتب و آیین دانش دوست و علم آفرینی هستند غیر از این انتظار نمی رود. لیكن برای سیروسلوك علمی در جامعة مسلمانان ، ابتدا باید موانع را برداشت و بعد از آن انتظار حركت داشت. لذا به نظر می رسد پاره ای مواد پادوكسیكال، و متناقض نما هست كه باید به طرح و شرح و حل آنها پرداخت.

مقدمه:
پارادوكس علم و دین 
مسأله رابطة  علم و دین از مهمترین مسائل فلسفه، دین و یكی از علل و انگیزه های طرح بحث زبان دین بوده است. اندیشمندان در طول تاریخ و بخصوص در عصر حاضر، اظهار نظرهای متفاوت و حتی متناقض در پاسخ به مشكل فوق ارائه كرده اند. مجموع نگرشهای غالب فلسفی معاصر در غرب را می توان چنین خلاصه كرد:

1.پاره ای از این مكتبها بر جدایی كامل دین از علم تأكید دارند. آنان می گویند هر یك از علم و دین برای خود حوزة  مستقلی دارند و هیچ دخالتی در یكدیگر ندارند لذا مسأله ای كه هم دین و هم علم به داوری و قضاوت دربارة آن بپردازد وجود ندارد بنابراین،  تعارض بین علم و دین مرتفع و بلكه سالبه به انتفاء موضوع است. تئوریها و فرضیه های علمی هیچگونه محتوای كلامی ندارند و هیچ  كمكی به دین نمی رسانند. كما اینكه مخرب عقاید دینی هم نیستند. مكتبهای فلسفی همچون، اگزیستانسیا لسیم، تحلیلی زبانی، و جریانها و نگرشهای كلامی، نظیر نئوارتدكس، چنین دیدگاهی اتخاذ كرده   اند.
2.دستة دیگر از مكتبهای معاصر، با حفظ اعتقاد به تفاوت دو حوزهء علم و دین، توازی هایی در روشهای آن دو می یابند. مراد از توازی این است كه علم و دین در حالی كه از نظر موضوع مستقل اند، شباهتهای مهمی از نظر ساختار دارند، اینان به دنبال مقایسه، بین روشهای پژوهش در علم و دین اند و می كوشند كه هم علم و هم دین را در درون یك برداشت وحدانی از جهان لحاظ كنند. الهیات لیبرالیسم و فلسفه، پویش، با وجود اختلاف فاحشی كه دارند، طرفدار چنین دیدگاهی هستند.
3.طیف دیگری هستند كه علم را مددكار دین می دانند و معتقدند كه علم نتایج كلامی دارد و توان از راه علم و فرضیه های آن دلایلی برای اثبات وجود خداوند متعال اقامه كرد. طرفداران این نگرش قدمتی طولانی در تاریخ دارند و سابقة آن به بیش از چند قرن می رسد.(4)

از سوی دیگر باید گفت كه تعارض بین علم و دین در سه جنبه قابل تصور است.

الف ـ تعارض بین پیش فرضهای علمی و دینی 
ب ـ تعارض بین كشفیات علمی و ظواهر یا نصوص دینی 
ج ـ تعارض بین لوازم روانی كشفیات علمی با جزمیات دینی 
در اینجا آنچه باعث عطف توجه به بحث زبان دینی شد، تعارض نوع دوم بود. به عنوان مثال، كشفیات داروین در مورد زیست شناسی به نظر  آمد كه بسیاری از «ظواهر كتاب مقدس» در مورد خلقت دفعی آدم را مورد سؤال و تردید جدی قرار داد. بنابراین یكی از علل روی آوردن متكلمان مسیحی به بحث زبان دینی فرار از مخمصه، تعارض كتاب مقدس با داده های علمی بود. برخی از متكلمین مسیحی اعلام كردند كتاب مقدس در بیان این مطالب (خلقت انسان و آفرینش و . . . ) از زبان سمبلیك استفاده نموده و مقصود از خلقت شش روزه آسمان و زمین خلقت تدریجی آنها می  باشد. در مجموع برای حل مشكل تعارض علم و دین راه حلهای مختلفی عرض شد كه به قرار ذیل می  باشند:

1.راه حل «تفكیك بین قلمرو علم و قلمرو دین» 
2.راه حل «ابزارانگاری در علم» (علم به عنوان افسانه ای مفید)؛ 
3.راه ‍ل ابزارانگاری در دین (دین به عنوان ابزاری برای تحكیم اخلاق، اخلاق اجتماعی و . . .)؛ 
4.راه حل «تفكیك بین زبان دین و زبان علم» به عنوان بازیهای زبانی متنوع؛ 
5.راه حل «راه تأویل دین» 
6.راه حل ابزار انگاری در دین ( دین به عنوان ابزاری برای تحكیم اخلاق ، اخلاق اجتماعی و ... ) 
7.راه حل « سیال كردن معرفت دینی و تفكیك آن از دین » . 
8.راه حل « عرفی دانستن یا سمبلیك انگاشتن زبان دینی » 
9.راه حل « تاویل دین »

همانگونه كه ملاحظه شد، بسیاری از این راه  حلها (9،8،7،5،4)، راه حلهای زبانی بوده كه در نتیجه بحث تعارض علم و دین مطرح شده اند. بنابراین، یكی از علل و انگیزه های طرح بحث زبان دین، پیدایش مشكل تعارض علم و دین بود. (5)

ماكس پلانگ دانشمند و فیزیكدان بزرگ آلمانی می گوید: «هرگز تضاد واقعی میان علم و دین پیدا نخواهد شد چون یكی از آن دو مكمل دیگری است. هر شخص جدی و متفكر، به عقیدة، من به این امر متوجه می شود كه اگر بنا باشد تمام نیروهای نفوس بشری در حال تعادل و هماهنگی با یكدیگر كار كنند، لازم است كه به عنصر دینی در طبیعت خویش معترف باشد و در پرورش آن بكوشد. و این تصادفی نیست كه متفكران بزرگ همچنان نفوس دینی ژرف داشته اند، ولو اینكه چندان تظاهری به دینداری خود نكرده اند.» (6)

حال با این توضیحات: اگر مسلمانی شوق علمی بسیار داشته باشد و بخواهد جزء دانشمندان بزرگ جهان شود و سهمی در تولید علم و جنبش نرم افزاری داشته باشد با این پارادوكس چه باید بكند؟  او می  خواهد دیندار باقی بماند و اندكی از تدین فاصله نگیرد اما چه كند اگر چنین علامت سؤال بزرگی در ذهن داشته باشد؟ لیكن اگر این مشكل تعارض علم و دین به احسن وجه برای او حل گردد، بدون هیچ دغدغه، فكری می تواند در مسیر تولید عمل گامهای بلند و درخشانی بردارد و افتخار جامعه ء مسلمین در سراسر جهان گردد.

اما پاسخ مختصر این معمای معرفتی آن است كه در نسبت بین علم و دین كه از نسب اربع منطقی آیا تباین است؟ یا عموم و خصوص مطلق؟ یا نسبتی دیگر؟ هر كس راهی را رفته است. اما اگر بگوییم مقصود ما كدام معنای علم است، خیلی سریعتر به پاسخ خواهیم رسید و نسبت منطقی بین آنها را درخواهیم یافت. از میان معانی گوناگون ،علم به معنای دانش تجربی (scince) است كه اولاً ظنی است و مانند علوم فلسفی و ریاضیات مبتنی در براهین قطعی نمی  باشد ثانیاً دارای متد تجربی (experimental) است ثالثاً مركب از گزاره های صحیح و سقیم است.

اگر به دقت به ویژگیهای علوم تجربی عنایت شود به خوبی می توان دریافت كه آیا بین گزاره های دینی و علمی، تعارضی می تواند وجود داشته باشد یا نه؟ داده این دسته از علوم به دو بخش تقسیم می شوند:

الف ـ قوانین علمی: این بخش از گزاره های علمی تا حدی از قطعیت برخوردار است و تأثیرپذیری كمتری از عوامل ظنی دارد. این قضایا معمولاً با گزاره های قطعی دینی هیچگونه برخورد و تعارضی ندارد. البته مقصود ما از دین در بحث خصوص اسلام است. نه هر دینی، زیرا چه بسا بر اثر تحریفات پدید آمده در ادیانی چون مسیحیت تعارضات جدی در این مرحله نیز یافت شود.

ب ـ نظریات علمی (theories) با توجه به این كه نظریات علمی از قطعیت برخوردار نیست و در موارد بسیاری این نظریات دچار ابطال و دگرگونی می شود، بنابراین نباید انتظار داشت كه همیشه نظریات علمی با داده های دینی هماهنگ و كاملاً سازگار باشد؛ زیرا لازمه، آن این است كه كه دین نیز مانند آرای ظنی و تجربی دانشمندان همواره دستخوش دگرگونی شود. بنابراین ممكن است برخی از گزاره های دینی با برخی از گزاره ها در زمانی معارض افتد و در زمان دیگری موافق شود. به عنوان نمونه می توان دیدگاه قرآن درباره پیوند بیولوژیك جنین با والدین را در نظر گرفت كه تا اواخر قرن نوزدهم مغایر نگرش علمی رایج در زیست شناسی بود ولی در نیمة، دوم قرن 19 نظریات مبتنی بر پیوند یكسویه  فرزند با پدر و مادر همگی منسوخ گردید و علم جدید نیز با دیدگاه قرآن در این زمینه همسو شد. از طرف دیگر باید توجه داشت كه كاروان علمی بشر هنوز در نیمة، راه است و بسیاری از نظریات موجود نیز در آینده دگرگون خواهند شد.

طبیعی است در این میان آراء و اندیشه های صحیح و سقیم بسیاری وجود خواهند داشت. بنابراین انتظار هماهنگی كامل دین و علم به معنای دانش تجربی ، انتظاری نابجاست، لیكن آنچه مسلم است این است كه بین قطعیات دین و علم تعارضی نبوده و نخواهد بود. (7) 
استاد علامه، جعفری می گوید: اینكه علم و دین با یكدیگر متضادند، برای اولین بار بطور رسمی در مغرب زمین بروز كرده و شیوع پیدا كرده است. این حكم به تضاد كه در مغرب در نتیجه، برخورد ارباب كلیسا با علم بوجود آمده و موجب بروز یك جنگ ساختگی میان دین و علم گشته چگونه به جوامع اسلامی سرایت كرده و دین اسلام را هم به تضاد با علم محكوم ساخته است؟! داستانی است بس شگفت انگیز! كه آن بیت معروف را بیاد می آورد:

گنه كرد در بلخ آهنگری
به شوشتر زدند گردن مسگری (8)

اگر ما حیات معقول را دارای دو رویه یا دو بعد فرض كنیم، بدون تردید یكی از آن دو،  دین است و دومی علم و معرفت (9) گروهی پیروزی نهایی را با علم دانسته و دین را در مقابل علم ناتوان می  بینند گروهی پیروزی نهایی را با دین دانسته و علم را جز یك روشنایی مزاحم چیز قابل ارزشی نمی دانند. هر دو گروه با حقیقت علم و دین آشنایی كامل ندارند و اگر در حقیقت این دو موضوع دقت شود خواهیم دید كه اصلاً نه تنها علم با دین پیكاری ندارد بلكه بالعكس می  توانند با همدیگر به یك همكاری ابدی دست بزنند. (10)

پارادوكس علم و عرفان 
یكی دیگر از موارد كه به نظر متناقض نما جلوه می كند مسألة رابطة علم و عرفان است. زیرا مسلمان شیفتة، علم و دانش با آن همه تأكیدی كه بر كسب علم در اسلام شده است مشتاق فتح قله های علم و دانش و صعود به مرحلة تولید عمل و رسیدن به كاروان جنبش نرم افزاری است؛ اما ناگهان مواجه با تعابیر بسیار تحقیرآمیزی نسبت به علم از سوی بعضی از بزرگان دین می شود، آنگاه دچار شك و تردید و حیرت می شود كه آیا علم را رها كند و صرفاً به دنبال عرفان باشد؟ یا مسأله به گونه ای دیگری است و آن بزرگان مقصودشان از توهین به علم چیز دیگری بوده است؟ از این رو، ابتدا به طرح آن دیدگاه ها در خصوص تحقیر علم و بی فایده دانستن آن و حتی وسوسه انگیز بودن آن می پردازیم.

شیخ بهایی (ره) در نان و حلوا چنین می گوید:

علم رسمی سربسر قیل است و قال
نه از او كیفتی حاصل نه حال

علم نبود غیر علم عاشقی
مابقی تلبیس ابلیس شقی

دل كه فارغ شد زمهر آن نگار
سنگ استنجای شیطانش شمار

این علوم و این خیالات وصور
فضلة شیطان بود بر آن حجر

سؤر رسطالیس و سؤر بوعلی
كی شفا گفته نبی منجلی

و باز می گوید:

با دف و نی دوش آن مرد عرب
وه چه خوش می گفت از روی طرب

ایها القوم الذی فی المدرسه
كلما حصلتموها وسوسه

فكر كم ان كان فی غیرالحبیب
ما لكم فی النشاه الاخری نصیب (11)

اما پیش از شیخ بهایی (ره) و بیش از مولوی طعن های معروفی نسبت به علم دارد:

خرده كاری های علم هندسه
یا نجوم و علم طب و فلسفه

كه تعلق با همین دنیاستش
ره به هفتم آسمان بر نیستش

این همه علم بنای آخورست
كه عماد بود گاوواشترست

علم راه حق و علم منزلش
صاحب دل  داند آن را یا دلش (12)

صد هزاران فصل داند از علوم
جان خود را می نداند آن ظلوم

داند او خاصیت هر جوهری
در بیان جوهر خود چون خری

قیمت هر كاله می دانی كه چیست
قیمت خود را ندانی احمقیست (13)

ای كمان و تیرها برساخته
صید نزدیك و تو دور انداخته

ای بسا علم و ذكاوات و فطن
گشته رهرورا چو غول و راهزن

بیشتر اصحاب جنت ابلهند
تا زشر فیلسوفی می رهند (14)

زیركی بفروش و حیرانی بخر
زیركی ظن است و حیرانی نظر

همچو كنعان سرزكشتی وامكش
كه غرورش داد نفس زیركش (15)

شبهه می انگیزد آن شیطان دون
درفتند این جمله كوران سرنگون

پای استدلالیان چوبین بود
پای چوبین سخت بی تمكین بود (16)

آنچه مسلم است بزرگانی كه به عنوان از آنها نام بردیم مخالف عقل و علم نیستند بلكه مرادشان از این تعابیر بعضاً بسیار زننده و تحقیرآمیز، علم بی حاصل است و آن علمی است كه برای تفاخر و خودنمایی باشد و آدمی را از رسیدن به مقصد اعلای حیات بازدارد.

والا خود مولوی می گوید:

علم دریایی است بی حدو كنار
طالب علم است غواص بحار

گر هزاران سال باشد عمر او
می نگردد سیراواز جستجو

بنابراین علم آموزی و اندیشه ورزی را در همه حال ستوده و در تعریف همین دانش  ها گفته است:

خاتم ملك سلیمان است علم
جمله عالم صورت و جان است علم

علم و تعقل و اندیشه مانند سایر نعمتهای الهی فی حد ذاته نیكوست به شرطی كه در جهت كمال و سعادت معنوی انسان باشد. (17)

استاد علامه، جعفری (ره) در تبیین رابطة عرفان و علم و عقل معتقدند كه علم و عقل موجب می شود تا من انسانی گسترش یافته و بر هستی اشراف پیدا كند. برخی از عرفا علم و عقل را حجاب دانسته اند. البته علم و عقل هنگامی حجاب مطرح می شوند كه «عامل آرایش و غرور من انسانی تلقی گردند» حتی خود عرفان اگر وسیله «آرایش ذات» تلقی می شود این حجاب ضخیم تر از حجاب علم و عقل خواهد بود. علم و عقل از آن جهت كه عارف را با حقایق آشنا می سازند دو عالم روشنگر برای عارف به شمار می روند. مولوی نیز كه از چوبین بودن پای استدلالیان سخن به میان آورده به طور مطلق نخواسته به نفی استدلال بپردازد. زیرا اولاً بیان مولوی شكل اول قیاس است. ثانیاً با در نظر گرفتن سایر اشعار مولوی مراد آن نوع استدلالهایی است كه برای خودنمایی و جلب توجه مردم به كار می رود. از سوی دیگر استاد یكی از نتایج منفی جداسازی شریعت، طریقت و حقیقت را این می داند كه میان علم و عقل كه از بهترین وسایل حقیقت  یابی هستند و عشق و عرفان ، پیكاری ساختگی ایجاد خواهد شد. (19)

عرفانی را كه استاد جعفری مطرح می كند، عرفان مبتنی بر اسلام، آن هم اسلامی كه از كتاب و سنت و سیره، پیامبر و ائمه می آید، ایشان در تعریف عرفان می گوید: «عرفان اسلامی عبارت است از گسترش و اشراف نوارنی «من انسانی» بر جهان هستی، به جهت قرار گرفتن «من» در جاذبة، كمال مطلق كه به لقاءالله منتهی می گردد». (20)

و استاد جوادی آملی می فرمایند كه مقصود از عرفان، همان شهود واقع و معاینه حقیقت خارجی است كه منزه از هر گونه نسج حسن و بافت خیال و دسیسة نفس در منطقة مثال متصل است.(21) 
و تنها راه ادراك حضوری ذات اقدس خدا شهود قلبی است و چنین بهرة  ، دل مؤمن است كه حقیقت ایمان در متن آن نهادینه شده باشد. و معلوم است كه حقیقت ایمان كه اولین شرط شهود خدای سبحان است نه محسوس است نه متخیل،  از این رو خود حقیقت ایمان را نه با ابراز حسی می توان ادارك كرد و نه با تمثیل خیالی می توان تصویر كرد. (32).

آری انسان شیفتة، علم،  می تواند به عالی ترین مدارج و معارف عرفانی نائل گردد. زیرا انسان بزرگترین جدول بحر وجود و جامع ترین دفتر غیب و شهود و كاملترین مظهر واجب الوجود است.

این جدول، اگر درست لایروبی شود، مجرای آب حیات و مجلای ذات و صفات می گردد. این دفتر شایستگی لوح محفوظ شدن كلمات نوریة، شجون حقایق اسماء و شئون رقائق ظلیه، آنها را داراست.

دفتر حق است دل، حق بنگارش
نیست روا پرنقوش باطله باشد.

غایت سیرانفسی، معرف شهودی است كه لم اعبد ربا لم اره، و نهایت سرآفاقی معرفت فكری كه اولئك ینادون من مكان بعید. (23)

پس میتوان هم ریاضیدان بود و هم عارف ، هم فیزیكدان بود و هم عارف، هم پزشك بود و هم عارف، هم فقیه بو دو هم عارف، اینها نه تنها هیچ تعارضی با هم ندارند بلكه دانشمند عارف و عارف دانشمند بسیار زیبنده تر است.

 

********************************************

پاورقی:
1.حسن زاده، آملی. حسن، معرفت نفس دفتر سوم، ص 349 
2.اصول كافی، ج اول، كتاب فضل العلم 
3.بخشایشی، عقیقی، زیر بنای تمدن و علوم اسلامی، ص 91 
4.حسین زاده، محمد، فلسفه،  دین، ص 37 
5.علی زمانی، امیر عباس، زبان دین، ص ص 44ـ46 
6.پلانك، ماكس،  علم به كجا می رود، ترجمه، احمد آرام، ص 235 
7.پرسمان، به صورت لوح فشرده توسط نهاد رهبری 
8.جعفر محمدتقی، علم از دیدگاه اسلام، ص 13 
9.همان منبع، ص 44 
10.جعفری محمدتقی، علم در خدمت انسان. ص 31 
11.شیخ بهایی، كلیات اشعار و آثار فارسی ص ص 4ـ6 
12.مثنوی. دفتر چهارم، ابیات 1515ـ1520 
13.مثنوی، دفتر سوم، ابیات 2643ـ2654 
14.مثنوی، دفتر ششم، ابیات 2354ـ2358ـ2367ـ2374 
15.مثنوی، دفتر چهارم، ابیات 1402ـ1407 
16.مثنوی، دفتر اول، ابیات 2125ـ2128ـ2136ـ2138 
17.ابراهیمیان، سیدحسن، معرفت شناسی در عرفان، ص ص 46ـ48 
18.نصری،  عبدالله: تكاپوگر اندیشه ها، ص 444 
19.همان منبع، ص 448 
20.همان منبع، ص 431ـ432 
21.جوادی آملی، عبدالله: حیات عارفانه. امام علی علیه السلام، ص 34 
22.همان منبع، ص 45 
23.حسن زادة آملی، حسن، معرفت نفس، دفتر اول، مقدمه، كتاب 

Share