مبانی کلامی حسن و قبح عقلی و نقش آن در علم اصول/بخش سوم

نشست علمی در موسسه فقهی امام باقر(ع) /آیت الله میرباقری؛
آیت الله میرباقری

6ـ تبیین نظریه مختار

ـ تناسبات الوهیت و ولایت ائمه(ع)، مبنای حسن اخلاقی
در فلسفه اخلاق نباید حسن و قبح اخلاقی را به گونه ای تعریف کرد که از محور توحید خارج شود، بلکه می بایست مبنای حسن و قبح به توحید برگردد و الوهیت حضرت حق پایگاه حسن و الزام شود.

نکته دوم این که از آن جا که طریق تحقق همه خوبی های اخلاقی نبی اکرم(ص) و اهل بیت(ع) هستند و طریق تحقق همه رذائل اخلاقی اولیاء طاغوت هستند[1] باید علاوه بر الوهیت، تولی و تبری هم در پایگاه حسن و قبح اخلاقی اخذ شوند. یعنی فعلی حسن است که به سجده در برابر خداوند متعال بازگشت کند؛ تناسبات پرستش الهی خوب است و تناسبات استکبار بد است، در مسیر توحید نیز تناسبات تولی به نبی اکرم(ص) خوب است و تناسبات تولی به اولیای طاغوت بد است.

بنابراین به لحاظ هستی شناسی میلی که پایگاه گزاره های اخلاقی است – به گونه ای که اگر برداشته شود هیچ حسن و قبحی معنا نمی شود و هیچ احساس اخلاقی پدید نمی آید- میل به سجده و حب الله است. میل به توحید نیز در نهاد و فطرت انسان ها وجود دارد؛ «فِطْرَتَ  اللَّهِ  الَّتی  فَطَرَ النَّاسَ عَلَیها»(روم/30) امتداد این حب نیز حب به طریق و صراط است، که صراط امیرالمومنین(ع) است[2] همه لذات، بهجت ها و نعمت ها آثار صراط است، لذت انسان موحد از بهشت، لذت از ولایت امیرالمومنین(ع) و لذت از سجده و بندگی است. بنابراین مقصد این صراط، عبودیت کامله است نه کمال من. میل و حب به بندگی و عبودیت خداوند، احساس حسن و قبح اخلاقی را ایجاد می کند نه میل به نفس و کمالات آن یا ملائمات عقل یا ملائمات نفس اجتماعی. این ها مبدأ پیدایش اخلاق و پرستش خداوند نمی شود.

 البته انسان اختیار دارد و می تواند از این فطرت برگردد و نفس خود را بپرسد؛ «أَ فَرَأَیتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ» (جاثیه/23)؛ «أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیكُمْ یا بَنی  آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبین» (یس/60) انسان می تواند شیطان و نفس را بپرسد و آله انتخاب کند. اما میلی که پایگاه اخلاق است میل به توحید، سجده و خشوع در برابر اوست، در قدم بعد هم حب به صراط و نفرت از دشمن اوست. انسان می تواند نفس خود را مبنا قرار داده و همه چیز را برای خود بخواهد، در این صورت اگر اعتبار «عدالت» هم می کند به خاطر منافع خودش است. طبق نظریه «استخدام» انسان ها به دنبال منافع خود هستند؛ همه می خواهند یک دیگر را استخدام کنند، به همین دلیل اعتبار اجتماع می کنند و برای این که به منافع خود برسند اعتبار عدالت می کنند. در این صورت عدالت یعنی آن چه منفعت من را تأمین می کند. بله، امکان دارد که این گونه شود و همه گزاره های اخلاقی به نفس پرستی و جامعه پرستی برگردد. اما احساس مشترک فطری (که پایگاه احساس اخلاقی در وجدان بشر است)، فطرت توحیدی است و نه حب نفس. حب به کثرات و ذوات متعدده هم نیست، انسان در فطرت خودش متعلق به بت ها و آلهه متعدد و کثرات خلق نشده است. شهید مطهری(ره) نیز نظریه خود را در فلسفه اخلاق بر «پرستش» بنا نهاده است.[3]

ـ الوهیت حضرت حق، پایگاه الزامات اخلاقی

مطلب دیگری که باید بحث شود این است که الزام اخلاقی از کجا ایجاد می شود؟ اگر در بیرون امری نباشد که انسان را به سمت غایتی حرکت بدهد و در او ایجاد فشار کند، انسان هیچ گاه احساس الزام نمی کند. آن چه در خارج انسان را به طرف عدل حرکت می دهد که احساس می کند باید عادل باشد چیست؟ آیا حسن ذاتی عدل است؟! یعنی عدل ذاتی است در عالم که اقتضائات خودش را به نفس انسان الزام می کند؟! یا این که جامعه اقتضائات و الزامات خودش را به انسان الزام می کند؟! همان گونه که مارکسیست ها می گفتند احساسات ما تابعی از طبقه اقتصادی ماست و روابط اقتصادی و تولیدی، اخلاق درست می کند. یا این که الوهیت حضرت حق لوازمش را به انسان الزام می کند؟ الزامات اخلاقی از جریان الوهیت ناشی می شود و حضرت حق الوهیت و ولایت خود را بر فطرت های انسان ها الزام کرده و آن ها را به سمت الوهیت خود سیر می دهد. البته به ما اختیار داده است که از فطرت خود عدول کنیم؛ «لا إِكْراهَ  فِی الدِّین »(بقره/256) پس این که باید عادل بود الزامات فعل الهی در ماست نه الزام نفس خود یا الزام اجتماعی.

ـ ائمه معصومین(ع)، طریق جریان الزامات ناشی از الوهیت در عالم

طریق این الزامات در عالم - که از الوهیت حضرت حق ناشی می شود- نبی اکرم(ص) و اهل بیت(ع) هستند؛ «فَبِهِمْ مَلَأْتَ سَمَاءَكَ وَ أَرْضَكَ حَتَّى ظَهَرَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ»[4] الوهیت از طریق آن ها جاری می شود، یعنی حقیقت الزام، تعلقی است که در وجود مبارک نبی اکرم(ص) به سجده تام وجود دارد و این تعلق در فطرت های ما جاری می شود؛ الزام در وجود ما شعاعی از تعلقات حضرت(ص) است که همان فطرت و عقل ماست. عقلی که خداوند دستور داد: «اقبل فاقبل و ادبر فادبر»[5] سپس خداوند به او قوایی داد تا دیگران را الزام  کند. بنابراین تعلق نبی اکرم(ص) به الوهیت، طریق جریان عبادت در عالم است که در نفس ما جاری می شود و ما از این طریق ملتزم به الزامات اخلاقی هستیم. براین اساس تمام اخلاق حمیده و الزامات اخلاقی که در خود احساس می کنیم، فرعِ الزام نفس نبی اکرم(ص) است که حضرت(ص) نسبت به خداوتد متعال دارند.

ـ امکان اعراض از الزامات اخلاقی و تولی به الزامات اولیای طاغوت

البته انسان ها می توانند از این الزامات فطری اعراض کنند، دور هم جمع شوند و جامعه پرستی کنند که در این صورت الزامات جامعه تبدیل به الزامات اخلاقی می شود. در حال حاضر مردم در غرب دارای احساس الزامات اخلاقی هستند که در حقیقت ضداخلاقی است و معنای معروف شدن منکر همین است. یعنی الزامات اولیای طاغوت و ابلیس جای الزامات الهی می نشیند و نفس ها تابع الزامات شیطانی می شود، «لَأُزَینَنَ  لَهُم»(حجر/39) به همین معناست؛ اگر کسی ولایت ابلیس را قبول کرد، الزامات خودش را بر انسان تحمیل می کند و انسان زشتی ها را زیبا می بیند و احساس الزام نسبت به آن ها می کند. ابلیس از خداوند برای مقابله با نبی اکرم(ص) جنود خواست و در این میدان جهاد اکبر، در حال جنگ برای تسخیر نفوس است. جامعه کفار یک دسته الزامات اخلاقی به ما تحمیل می کند و زیباشناسی ما را تغییر می دهد که می بایست از آن زیباشناسی فرار کرد و به آن ملتزم نشد. حتی ذائقه ما را در خوراک و سلائق ما را در لباس تغییر می دهند، ما در مقابل باید کاری کنیم که نفرت اجتماعی از آن فرم ها و مدل ها پیدا شود.

7ـ ضرورت جریان «تعبد و تولی» در عقل و منطق فهم

اگر الزامات حق، به تعلق به الوهیت برگشت طریق آن تمسک به ولایت است. تمسک به ولایت اهل بیت(ع) در فلسفه و منطق هم باید جاری شود. یعنی می بایست منطق تبعیت و حجیت از وحی داشته باشیم. منطق حجیت یعنی منطق تبعیت فاهمه من از فهم نبی اکرم(ص) و ائمه معصومین(ع).

سوال: آیا شما ملازمه را رد می کنید؟

جواب: بله ملازمه به این معنا رد می شود چون پایگاه آن رد شد. ملازمه آن گاه مورد قبول است که حجیت آن در تبعیت از وحی تمام شود، آن چه عقل در تولی می فهمد حجت است. اما نمی توان پذیرفت آن چه عقل مستقل می فهمد شارع هم طبق آن حکم می کند.

اگر کسی در تولی پیش رفت حتی بدیهیات او عوض می شود؛ علامه طباطبایی(ره) در برهان صدیقین اصل تناقض را این گونه معنا می کنند که اصل وجود حضرت حق به نحو ضرورت ازلی ثابت است نه این که مصادیق تناقض را بر روی کثرات ببرند و بگویند این عالم هست، و نیستی و هستی آن برابر نیست. بلکه می فرمایند حقیقت هستی به نحو ضرورت ازلی ثابت است و عدم پذیر نیست. اصل تناقض را با توحید تفسیر می کنند با این که بدیهی ترین اصل است. معنای این امر، تکامل در ادراک از بدیهیات است. بنابراین فهم و ادراک، در تولی به دین حجت است. مقصود از تولی، صرفاً استناد نقلی نیست بلکه این تولی می بایست در همه حوزه های علم به تناسب خودش قاعده مند و روشمند شود و به حجیت برسد. بررسی کیفیت جریان تعبد به وحی در منطق فهم و توسعه منطق حجیت - که همان علم اصول است- نیازمند مجالی دیگر است. والسلام علیکم و رحمه ا... و برکاته.

 

منبع:پایگاه اطلاع رسانی آیت الله میرباقری

***************************************

پی نوشت ها:

***************************************
[8]  «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:  نَحْنُ  أَصْلُ  كُلِّ خَیرٍ وَ مِنْ فُرُوعِنَا كُلُّ بِرٍّ ... وَ عَدُوُّنَا أَصْلُ كُلِّ شَرٍّ وَ مِنْ فُرُوعِهِمْ كُلُّ قَبِیح وَ فَاحِشَة » (الكافی، ج 8، ص243).
[9] روایات بسیاری بر تطبیق «صراط» بر امیرالمومنین(ع) دلالت دارد، ازجمله: «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفَضْلِ عَنِ الثُّمَالِی عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:  أَوْحَى اللَّهُ إِلَى نَبِیهِ(ص) «فَاسْتَمْسِكْ بِالَّذِی أُوحِی إِلَیكَ إِنَّكَ عَلى  صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ»  قَالَ: إِنَّكَ عَلَى وَلَایةِ عَلِی وَ عَلِی هُوَ الصِّرَاطُ الْمُسْتَقِیم»  ( الكافی، ج 1، ص412).
[10] ر.ک: فلسفه اخلاق، ص112.
[11] شیخ طوسی. مصباح المتهجّد. بخش دعاهای روزهای ماه رجب. بیروت: مؤسسه فقه الشیعه. 1411ق.
[12] الكافی، ج 1، ص21.

Share