بازسازی عقلانیت دینی و توسعه ظرفیت تعبد در زندگی انسان؛ راه پیشرفت و رسیدن به الگوی توسعه/بخش دوم

آیت الله میرباقری؛
آیت الله میرباقری

سوال: در تاریخ انبیاء، چه نمونه ای داریم؟

پاسخ: دنبال نمونه های پیچیده نباشید. من نمی خواهم نمونه هایی مانند حضرت سلیمان را مطرح کنم که پیچیده تر هستند و در جای خود درست هم هست که عوامل پنهانی و فراتر از عوامل دم دستی را در فن آوری جست و جو کنیم. اما بخشی از همین فن آوری های موجود هم ممکن است مستند به آموزه ها و دستاوردهای انبیاء باشد. البته نمی خواهم ادعا کنم که اساس زندگی های ساده بشری و تأمین نیازمندی های طبیعی او که به دور از پیچیدگی فرآینده های نیاز و ارضای جدید هست، مستند به انبیاء بوده است. چون آن جا هم حتماً جریان های باطلی بوده اند و اختلاط هایی پیدا شده است. بنابراین یک مطالعه میدانی و تاریخی دقیق لازم است تا آنچه از محصولات تمدنی که مستند به انبیاء بوده را دقیقاً مشخص و از نمونه های دیگر تفکیک کند.

سوال: آیا آنچه با عنوان «عقلانیت دینی» از آن نام می بریم، روش یا دستاوردهای آن به صورت جزئی یا کلی در ادبیات علوم اسلامی وجود دارد؟ به عبارت دیگر عقلانیت اسلامی هم اکنون موجود است یا باید آن را تولید کرد؟

پاسخ: این عقلانیت – به معنای روش تعقل- باید در حوزه های مختلفی سامان دهی شود یکی در حوزه استناد به منابع است که از آن به «تفقه دینی» تعبیر می کنیم و دیگری در حوزه «تعقل تجربی» و «عقلانیت اجرایی» است. دست کم در این سه حوزه ما به عقلانیت نیاز داریم. ممکن است در هر کدام از این تعقل ها برای محاسبات عقلی، برای استناد به نقل و برای استناد به مطالعات تجربی سهمی قائل شویم . مثلاً در حوزه تجربی هم بخشی از کارها عقلی است مانند ساختن فرضیه ها و پدید آوردن انسجام میان آن ها و ...

پس نکته اول این است که تعقل و عقلانیت دینی که باید ابزار تولید علوم اسلامی و توسعه تمدن اسلامی باشد، یک عقلانیت فراگیر نسبت به حوزه های مختلف نفقه دینی، عقل نظری و تجارب بشری است. نکته دوم این که عقلانیت اگر بخواهد مبنای عمل اجتماعی قرار بگیرد، نباید جزیره ای باشد. باید انسجامی میان عقلانیت فقهی – به معنای عام آن یعنی تفقه در دین که شامل احکام، اخلاق و عقاید می شود و منظورمان هم فقط عقلانیت فقهی با واحد مطالعه فرد نیست، بلکه اعم از فرد و جامعه و تاریخ است- به عقلانیت تجربی و اجرایی ایجاد شده و نوعی پیوستگی میان این دیده می شود. اما محور این منظومه عقلانیت فقهی است که در عین حال متأثر از عقلانیت نظری و تجربی نیز هست یا باید باشد. اندیشه غربی در کشور ما برای ایجاد انسجام میان لایه ها و ابعاد مختلف عقلانیت به جایی رسیده که می خواهد مبانی دینی را با خود سازگار و دین را عرفی کند. منطق آن ها هم هرمنوتیک است که در قبض و بسط تئوریک شریعت ظهور پیدا می کند یعنی می خواهند تفقه و عقلانیت دین را با عقلانیت نظری و عرفی سکولار سازگار کنند. ما هم می خواهیم انسجام منطقی ایجاد کنیم، زیرا در غیر این صورت پایگاه تصمیم گیری اجتماعی متشتت می شود و برون دادهای عقلانیت فقهی و عقلانیت تجربی با هم تعارض می یابد. ولی ما این فرآیند را با محوریت تفقه دینی صورت می دهیم. در فرآیند انسجام نوعی تعامل میان این حوزه های تعقل برقرار می شود و رابطه آن ها یک طرفه نیست. یعنی همان گونه که عقلانیت فقهی بر عقلانیت تجربی اثر می گذارد، تعقل تجربی هم تفقه دینی را متأثر می کند. پس عقلانیت دینی شبکه ای از تفقه دینی و تعقل تجربی و اجرایی است که در یک مجموعه منسجم به هم پیوست شده اند. در این مجموعه البته گاهی متغیر اصلی استناد، به متن دین است و گاهی ممکن است تجربه باشد و ... اما محور همه این ها باید تفقه در دین باشد اگر چنین شد – یعنی توانستیم بر محور تفقه دین انسجام ایجاد کنیم- کل این مجموعه حجیت پیدا می کند و بر منطق اکتشاف مقدم است.

اصولاً اگر سهم اراده در فرآیند فهم ببینیم، «منطق حجیت» بر «منطق اکتشاف»، حکومت می کند. اگر از منطق ارسطوئی شروع کنیم، فهم تابع فرآیند علیت است و باید جلوی خطا در فرآیند اکتشاف را بگیریم. اما اگر دانستیم فهم ما تفسیری از جهان مبتنی بر اراده است، اول باید جلوی خطای اراده را بگیریم تا از مدار حق خارج نشود. همین جا است که منطق حجیت اراده بر فهم حاکم می شود. اول باید مداقه کرد که اراده از حق تخلف نکند و بعد التبه باید آن را به اکتشاف واقع نزدیک کرد. پس منطق حجیت بر منطق اکتشاف حاکم می شود. اما در دستگاه عقلانیت متداول، منطق اکتشاف، فلسفه است و منطق حجیت، نفقه؛ و از آنجا که منطق فلسفه عقلی و منطق تفقه ظنی است، اکتشاف بر حجیت حاکم است. اما از دیدگاه ما اکتشاف هم تابع اراده است؛ به همین دلیل اکتشاف های مختلف داریم. و اکتشاف هم حق و باطل می پذیرد. لذا اگر سهم اراده را در فهم در نظر بگیریم، عقلانیت ما باید اراده از حق تبعیت کند تا به اکتشاف صحیح برسد و فهم حق به دست بیاید. پس منطق حاکم بر عقلانیت دینی باید منطق حجیت باشد که از تفقه دینی به معنای عام آغاز می شود و تا فلسفه و دانش تجربی و مدیریت اجرایی جاری می شود. منطق حجیت، در واقع منطق تبعیت اراده انسان از اراده حق است و تسلیم بودن اراده در فهم، کیفیت آن را مشخص می کند. در عقلانیت دینی، اراده انسان باید از اراده در حق تابعیت کند تا فهم شکل بگیرد.

بنابراین تفاوت انسجام در عقلانیت اسلامی با انسجام در عقلانیت غربی این است که در آنجا عقلانیت نظری و تجرب معطوف به اومانیسم است و دین را هم اومانیستی می فهمد و نسبیت مطلق مبتنی بر بر اصالت انسان پیدا می شود اما در این جا تفقه دینی و اراده معطوف به حق محور است و اصالت وحدانیت است که ما را از نسبیت مطلق خارج می کند. منشأ تکثیر و نسبیت مطلق در غرب انسان محوری است؛ زیرا «من» در فهم اصالت دارد و من ها و فهم های آن ها هم متفاوت است. اما اگر «اله واحد» اصالت داشت، تسلیم به او ملاک حقانیت فهم است و نسبیت مطلق زائل می شود.

بر این اساس دیگر نمی توان در فلسفه گفت: بدان که آدمی قوه درّاکه ای دارد که مانند آئینه است و عالم در آن نقش می بندد، این تصویر التبه گاهی صواب است و گاهی خطا و باید با استفاده از منطق اکتشاف از خطای آن جلوگیری کرد! بلکه باید گفت: بدان که آدمی دارای اراده است و با اراده خود تصویری از جهان دارد که طبق همان عمل می کند. این تصویرسازی که از یک سو معطوف به جهان واقع از یک سو معطوف به اراده فرد، جامعه و تاریخ است، در دستگاه حق و باطل وارد می شود که برون داد آن یا عمل ظلمانی و شیطان پرستی است و یا عمل نورانی و خداپرستی.

منطق حجیت، البته ربطی نیز به منطق اکتشاف دارد؛ زیرا حجیت نسبتی با واقعیت دارد ما ذیل حجیت، نه ورای آن، وقتی اراده را ندیدیم و فهم علیتی تعریف کردیم، فقه به دنبال منطق اکتشاف می رویم تا از خطای در فهم جلوگیری کنیم. در واقع و به صورت پنهان در جایی که فقط منطق اکتشاف حاکم است، حق و باطل نفی می شود. چون علیت به هر حال در ذهن من یک طور عمل می کند و در ذهن شما طور دیگر. در این صورت من هر طور دلم بخواهد می فهمم و هرچه می فهمم، همان حق است! بدین ترتیب نسبیت مطلق حاکم می شود. اما اگر نقش اراده را در نظر بگیریم، اولاً اراده ها مطلق نیستند، زیرا اله واحد آن را کنترل می کند. ثانیاً هرجا که اختیار داریم، ملاک حقانیت تبعیت ما قهری نیست، آن جا که تبعیت می تواند واقع بشود و می تواند نشود، برای کنترل تبعیت، منطق می خواهیم منطق حجیت در جایی معنا پیدا می کند که فضای اراده ها است.

سوال: آیا منطق حجیت در همه علوم یکسان است؟

پاسخ: ببینید، در فلسفه هم منطق حجیت اصل است، نه منطق اکتشاف اما منطق حجیت در فلسفه و عرفان با منطق حجیت در فقه متفاوت است. در کلام و اخلاق نیز همین گونه است؛ اما همه باید از وحی و حق تبعیت داشته باشند. هنگامی که منطق حجیت، تفقه معطوف به فرد، جامعه و تاریخ را شکل داد، می تواند محور عقلانیت دینی قرار بگیرید و انسجام پیرامون آن شل می یابد. در این جا عقلانیت ابزاری هم دینی می شود نه آن که تفقه دینی، عرفی شود! به این کل منسجم که محور آن تفقه است است، عقلانیت دینی می گوییم.

حال برگردیم به پرستش شما: آیا این عقلانیت هم اکنون موجود است؟ سطوحی از آن موجود است و سطوحی هم نیست، فقه کنونی ما مبتنی بر تعبد، انسجام و تفاهم است و این سه مؤلفه در آن حضور دارد اما باید تکامل پیدا کند؛ زیرا در مقیاسی که هم اکنون دارد، نمی تواند همه نیازهای اجتماعی دنیای اسلام را مدیریت کند. هیچ فقهی هم چنین ادعایی نمی کند. یعنی با عقلانیت فقهی موجود نمی توان به سادگی همه نیازهای و پرسش ها بویژه در زمینه نظامات کلان – و نه موضوعات خرد- پاسخ گفت. عقلانیت فقهی موجود، معطوف به واحد مطالعه فرد است.

سوال: آیا تنها کاستی عقلانیت فقهی برای اداره کلان جامعه و مثلاً ارائه الگوی پیشرفت، همین است؟

پاسخ: یک آسیب دیگر این است که روش فقاهت بیشتر معطوف به احکام است. اگرچه اصول و ارکان این روش در همه علوم اسلامی باید جاری شود؛ چه در فلسفه، چه در اخلاق و ... این اصول چیست؟ استفراغ وُسع در فهم در تبعیت از حق که جوهره اجتهاد است. ارکان آن نیز تعبد، قاعده مندی و تفاهم هستند که مفسر اصل اجتهادند. استفراغ وسع یعنی مجتهد بر مبنای تعبد، هرچه می تواند محاسبه کند و این محاسبه را در تفاهم با قرآن – یعنی کسانی که در این مقیاس تعقل می کنند- بگذارند. انتظار هم نیست که بیش از ظرفیت به دنبال حجیت باشیم. بنابراین اصول و ارکان تفقه دینی شامل است. اما همین اصول و ارکان شامل، تاکنون بیشتر در واحد فرد و معطوف به احکام انجام گرفته است. این باید ارتقا پیدا کند و امکان ارتقای آن نیز هست. البته عقلانیت فقهی غیر از عقلانیت های تجریدی، تجربی و اجرایی است و بنا نیست که آنها را تعطیل کنیم. کما اینکه در همین عقلانیت فقهی هم عنصر محاسبه وجود دارد و تعطیل نمی شود.

سوال: دامنه منطق حجیت در علم تا کجاست؟

پاسخ: اگر اصول و ارکان پیش گفته را در نظر بگیریم، منطق حجیت همه دانش ها را در بر می گیرد و حتی در ریاضیات هم کاربرد پیدا می کند. کل زبان تفاهم اجتماعی اعم از ادبیات تفاهم عمومی و ادبیات تفاهم تخصصی که روابط اجتماعی را شکل می دهد، باید تابع زمان وحی باشد؛ یعنی زبان قرآن محور آن باشد. بدین ترتیب، زبان وحی محور ادبیات علوم تعاملات در تمدن اسلامی خواهد بود و زبان و آهنگ وحی در زمینه های گوناگون علوم بسط پیدا می کند. اما امروزه ما حتی در حوزه علوم اسلامی دچار ضعف هستیم. یعنی با آنچه در زمینه فلسفه و عرفان داریم به نسبت زیادی متأثر از زبان وحی است، هنوز نمی توانیم بگوئیم به صورت منسجم و منطقی شکوفایی ادبیات وحی است؛ بلکه از وحی اثر پذیرفته است- برای همین که بگوییم عرفان اسلامی عرفان هندی است، قطعاً دروغ است یا اینکه بگوییم فلسفه اسلامی یونانی است، غلط است – اما چنین نیست که بتوانیم بگوئیم شبکه زبانی و مفهومی وحی است. در حوزه فقه این تابعیت را بیشتر می بینیم. یعنی ادبیات فقه و فقها به شبکه زبانی و مفهومی وحی (قرآن و معصومان) به شدت نزدیک است. اما شبکه زبانی عرفان و فلسفه، بسط منطقی شبکه معارف دینی نیست، تا چه رسد به حوزه هایی مثل ریاضی و فیزیک و شیمی و پزشکی و ... حتی در دوران اوج شکوفایی تمدن مسلمانان.

پس شبکه زبانی و مفهومی وحی محور و مبنای تولید توسعه علوم است و شبکه زبانی- مفهومی همه علوم دیگر باید لایه هایی از رویش و زایش وحی در زمینه دانش بشری و تفاهم اجتماعی باشند. اگر چنین اتفاقی افتاد، می توان آن را عقلانیت دینی خواند. چه آن جا که عرصه عقلانیت بنیادین است و چه آنجا که به عقلانیت کاربردی و محاسبات محض اشاره دارد. البته خیلی واضح است که چنین اتفاقی تاکنون نیافتاده اما این الگوی مطلوب ماست.

در غرب تا اندازه ای توانسته اند شبکه زبانی منسجمی حول محور مدرنیته تولید کنند. آن هایی که خیال می کنند علوم انسانی ایدئولوژیک نیست و اگر این علوم فراگیر شود، نزاع ها کم می شود یا خودشان را به تغافل می زنند یا عوامانه به موضوع نگاه می کنند. غرب توانسته این شبکه زبانی را توسعه دهد و لذا علوم انسانی غربی حال ایدئولوژی های مدرن هستند. اتفاقاً از طریق همین شبکه زبانی توانسته است ایدئولوژی خود را بپوشاند و آن را جهان کند. آن جایی که هم که ملت ها ایدئولوژی غربی را قبول ندارد، این شبکه زبانی توانسته تمدن و تکنولوژی و در واقع ایدئولوژی غربی را میان آنها نفوذ دهد. غرب شبکه مفهومی- زبانی خود را به شبکه ساختارها و کالاها و شبکه ارتباطات اجتماعی تبدیل کرده که همچون کالبد زندگی انسان ها در همه جای دنیا شده و تا معماری و شهرسازی را هم تحت تأثیر قرار داده است. برای همین است که می بینیم قبله زبان تخصصی علوم، غرب است. وقتی دو متخصص ایرانی در اتاق جراحی یا برج مراقبت فرودگاه با هم صحبت می کنند، زبان ارتباط آن انگلیسی است. قبله شبکه شهری هم غربی است. یعنی نیویورک قبله شهرهای جهان است، نه مکه و کعبه! چگونه؟ ایدئولوژی غربی درون یک شبکه زبانی که نظار به یک شبکه معانی است، پیچیده و پوشانده شده و شبکه تعامل و ارتباطات اجتماعی در همه جا بر پایه آن شکل گرفته است. به همین دلیل هنگامی که تغییری در سبک معماری در نیویورک داده می شود، معماری یونان، ایران و حتی برج کنار کعبه را هم دگرگون می کند.

 

ادامه دارد...

Share