جریان شناسی تولید علوم انسانی اسلامی/بخش سوم

آیت الله میرباقری؛
آیت الله میرباقری

3/2- تبیین رویکرد روش های مضاف
در این قسمت، اشاره ای به رویكرد سوم یا رویكرد روش های مضاف خواهد شد. 
- تشکیل پیوستار معرفتی بر محور تفقه دینی : در رویكرد روش های مضاف، ابتدا یك منظومه عقلانیت اجتماعی یا یك فضای كیهانی عقلانیت اجتماعی، مفروض گرفته می شود كه این فضای كیهانی، بین روح و عمل انسان است. انسان با آرمان های روحی خود، در یك فضای عقلانیت اجتماعی كه به مثابه نقشه راه حركت ارواح است، عمل می كند. این عقلانیت كیهانی جامعه مبنای تصمیم گیری های خُرد و كلان است؛ یعنی تمام تصمیمات، اعم از تصمیمات در مقیاس توسعه، تصمیمات كلان اجتماعی و حتی تصمیمات خُرد یك انسان در حوزه خصوصی، مستند به این عقلانیت اجتماعی است. برای نمونه، تصمیم گیری درباره توسعه بهداشت در جامعه جهانی و یا بهداشت عمومی جامعه و حتی بهداشت خصوصی و فردی، بر اساس این عقلانیت رخ می دهد. 
حال، این منظومه عقلانیت می تواند عقلانیت سكولار و یا عقلانیت الهی باشد. غرب تلاش می كند كه این منظومه عقلانیت تصمیم ساز، سكولار باشد؛ به عبارت دیگر، غرب به دنبال عبور اراده ها از بستر عقلانیت سكولار و عقلانیتی زمینی و عرفی شده است كه رابطه ای با آموزه های قدسی، و تعالیم و ولایت انبیاء نداشته باشد. اما به باور ما این عقلانیت سكولار باید متحوّل شود تا منظومه عقلانیت اجتماعی به عقلانیتی دینی تبدیل شود و تنها این عقلانیت است كه بستر تحقق تمدن دینی است. این عقلانیت نوین شامل معرفت های مستقیم دینی ـ كه منشأ آن حوزه تفقه دینی است ـ عقلانیت نظری، عقلانیت تجریدی و  عقلانیت تجربی می باشد. اولین اقدام برای جلوگیری از ایجاد چالش در تصمیم گیری های جامعه، برقراری انسجام بین عقلانیت های فوق است؛ یعنی در اولین مرحله لازم است عقلانیت های حوزه معرفت دینی یا عقلانیت های مستند به تعقّل نقلی،(9) عقلانیت های مستند به تعقل نظری و تجریدی و عقلانیت های مستند به تعقل تجربی، با یكدیگر هم آهنگ شوند. در غیر این صورت، محصول آنها ناهم آهنگ خواهد شد و هر بخش از جامعه به صورت مستقل عمل خواهد كرد تصمیم گیری ها در عمل به دین با تصمیم گیری ها در عمل به علم، متفاوت خواهد بود كه این تفاوت ها منشأ تعارض و تشتت اجتماعی می گردد.
حال به اینجا می رسیم كه كدام عقلانیت، محور قرار گیرد؟ غرب در دوره های اخیر به منظور ایجاد انسجام علمی، در پی حاكمیت عقلانیت تجربی و تجریدی بشر بود می خواست كه دانش ها، محور سامان دهی حوزه های عقلانی شوند. و حتی تلاش كرده اند كه این امر را به نحوی منطق سازی كنند. نظریه قبض و بسط در كشور ما را می توان یكی از خُرده نظریه هایی است كه به دنبال هم آهنگی منظومه عقلانیت های مختلف بر محور دانش های تجربی و تجریدی بشر است. اما آن چه به نظر صحیح می آید این است كه این منظومه عقلانیت باید به طریق دیگری هم آهنگ شود. بدین منظور ضمن این كه واحد مطالعه در منظومه معرفت های دینی و مستند به دین كه شامل عرفان، اخلاق، حكمت، كلام و فقه است باید از فرد به جامعه تغییر كند لازم است این منظومه معرفت ها تحت تأثیر تفقه دینی و مستند به دین، تولید شده و كمال یابند؛ سپس این منظومه متكامل باید محور فضای تعقّل كیهانی جامعه قرار گیرد. و انعكاس  این حوزه های معرفتی در یكدیگر نیز ملاحظه شود. به تعبیری حوزه های معرفت های دینی، تجریدی و تجربی باید در یك دیگر منعكس شده و یك دیگر را اصلاح كنند؛ بدین ترتیب، از یك سو معرفت های دینی به دانش های تجربی و تجریدی سامان می دهد و از سوی دیگر، دانش های تجربی و تجریدی هم می تواند معرفت دینی را قید بزند. البته این امر به معنای قید زدن به دین نیست، بلكه به معنای هم آهنگ سازی معرفت هاست كه خود به بحث و بررسی مستقل نیاز دارد.
بنابراین، رویکرد سوم در تولید علم دینی به منظومه  عقلانیت اجتماعی و فضای کلان تعقل اجتماعی نظر دارد و معتقد است كه این فضا باید اولاً به صورت جزایر مستقل از هم عمل نكنند، بلکه به صورت پیوستار عمل كنند و هم آهنگ باشند و ثانیاً، این منظومه  به هم پیوسته  عقلانیت اجتماعی مبتنی بر دین و متعبّد به وحی باشد و بر اساس مدیریت دینی شكل بگیرد. 
آن چه گفته شد نقطه ی مقابل نظریه  قبض و بسط است. نظریه  قبض و بسط می خواهد یك پیوستار معرفتی درست كند و معرفت های دینی را بر محور معرفت های تجریدی و تجربی هم آهنگ سازد؛ یعنی می خواهد معرفت های تجریدی و تجربی انسانی را اصل قرار دهد و مبتنی بر آنها معرفت دینی را بازسازی كند. در واقع، این نظریه، یك پیوستار سكولار ارائه می دهد که به عرفی كردن تفقّه دینی منتهی می شود. به عبارت دیگر، نظریه  قبض و بسط، منطق عرفی سازی تفقّه دینی است اما نظریه مختار، به خلاف نظریه فوق، در عین این كه یك پیوستار است، دانش های دینی، معرفت های دینی و معرفت های تجربی و نظری در این منظومه باید مستند به وحی شوند و معرفت دینی، متغیر اصلی باشد. در این صورت، باید مأموریت تفقه دینی گسترش پیدا كند و وارد عرصه ای شود كه بتواند نیازهای دانش های تجریدی و تجربی را به مفروضات اساسی تأمین كند. اگر تفقّه دینی به دنبال پاسخ گویی به مفروضات علوم تجربی و علوم تجریدی نباشد و نتواند آن مفروضات اساسی علوم را ببیند، نمی تواند در موضع متغیر اصلی در منظومه  معرفتی بشر قرار بگیرد، بلكه ممكن است دانش های دیگر، معرفت های دینی را تحت تأثیر قرار دهند و فقه نیز عرفی شود؛ یعنی در تعامل بین فقه و دانش اقتصادی، روان شناسی، جامعه شناسی و سایر دانش ها، آن دانش ها، عینیت را بازسازی كنند و معرفت دینی را تابع شرایط عینی تغییر دهند.
یكی از مخاطراتی كه حوزه  تفقه دینی را با ورود دانش های سكولار به حوزه  علمیه تهدید می كند همین  است كه تحریف معارف دینی از سوی كسانی اتّفاق بیفتد كه در حوزه ی روحانیت كار می كنند؛ یعنی بیش از آن كه تحت تأثیر تفقّه دینی باشند تحت تأثیر دانش های سكولار غربی قرار گیرند؛ مثلاً بر اساس دانش سیاسی سکولار مدرن بخواهند نظام سیاسی اسلام را بازسازی كنند! حاصل این کار، چیزی جز تغییر معرفت های دینی به تبع دانش های سكولار نخواهد شد! 
- نیاز به روش عام و روش های خاص تحقیق : معنای دینی سازی این فضای كیهانی آن نیست كه عقل و تجربه و یا شهود انسانی را تعطیل كنیم بلکه می خواهیم مبتنی بر دین، آنها را مدیریت کنیم. هم چنین، وحی و دین را حوزه  موازی با شهود و تعقل و تجربه فرض نمی کنیم و معیار صحّت هر یک را جدا تعریف نمی کنیم تا هر كدام معیار صحّتی و روش تحقیق مستقل از دیگری داشته باشند؛ بلكه این منظومه  کلان تعقّل باید مبتنی بر یك نظام هم آهنگ روش تحقیق اتفاق بیفتد كه در این نظام هم آهنگ روش تحقیق، استناد به وحی و محاسبات و دقّت های نظری و عقل تجربی انسان، و نیز شهود انسانی، به هم پیوسته عمل می كند و چگونگی کاربردی کردن فرهنگ دین نشان داده می شود. به عبارت دیگر، یك معیار صحّت تركیبی در این منظومه  عقلانی وجود دارد؛ چرا که اگر جزایر مستقلی با معیار صحت ها و روش تحقیق های مختلف درست کنیم یك پیوستار عقلانی به وجود نخواهد آمد. و به طور طبیعی، یك انسجام عقلانی و یك تصمیم گیری منسجم هم نخواهیم داشت. اگر تصمیم گیری ها در مقیاس مدیریت توسعه یا در مقیاس مدیریت ساختارهای كلان اجتماعی یا حتی تصمیم گیری های خُرد، ناشی از عقلانیت اجتماعی هستند، در این صورت، چنان چه عقلانیت اجتماعی دارای یك پیوستار مناسب نباشد، این تصمیم گیری ها نیز جزیره ای خواهد شد و برای این كه این تصمیم گیری ها به صورت جزیره ای اتفاق نیفتند می بایست یك پیوستار ساخت و منظومه به هم پیوسته و هم آهنگ عقلانیت درست کرد. شكل گیری پیوستار و دینی فضای کلان عقلانیت اجتماعی نیازمند نرم افزارهایی است كه بتواند تحقیقات را در حوزه های مختلف به گونه ای سامان دهد كه همه  آنها، مستند به دین شوند، و همچنین جایگاه تعقل، تجربه و احساس و شهود انسان در كنار تعبّد به وحی محفوظ بماند. این امر به یك نرم افزار روش تحقیقی نیاز دارد که بتواند حوزه های مختلف را به صورت پیوسته به هم ببیند و بتواند حوزه  تفقه دینی را با حوزه  دانش های تجریدی و تجربی، مرتبط كند و نیز حوزه  دانش های تجربی را به دانش های دینی و حوزه معرفت دینی و تفقه دینی معطوف سازد. این نرم افزار، تعبّد و ایمان به وحی را معیار اصلی صحّت قرار می دهد و در عین حال، معیار صحّت حتماً باید به كارآمدی تجربی و هم آهنگی نظری هم قید می خورد؛ در این صورت، روش تفقّه دینی با روش های تجربی در هم تنیده می شوند انعكاس روش ها را در هم دیده می شود؛ به طوری كه آن چه حاصل روش تفقه دینی است، در دانش های تجربی جاری شود و معیار صحّت دانش های تجربی هم، به هم آهنگی با محصول تفقّه دینی برگردد. البته این جا لغزش گاهی وجود دارد که باید از آن پرهیز کرد و آن این كه نباید كارآمدی عینی به صورت مطلق، معیار صحّت تفقه دینی شود؛ یعنی اگر یك حكم فقهی در جهت توسعه مادی، كارآمد نبود نباید از حكم فقهی رفع ید کرد. اما در عین حال، اگر مجموعه تفقه دینی ما در ایجاد یك تمدّن دینی كارآمدی نداشت باید برگردیم و تفقه دینی را تکامل ببخشیم. به عبارت بهتر، تفقه دینی باید بتواند کارآمدی در جهت الهی (نه کارآمدی مادی) به وجود آورد. اگر معرفت های دینی، مفروضات اساسی حوزه  علوم تجربی را به دست بدهند اما پس از تولید علوم تجربی مبتنی بر این مفروضات، در نهایت به كارآمدی در جهت اقتدار اسلام نرسید و نتوانست به شكل گیری یك دولت دینی در شرایط موجود كمكی كند، باید معرفت های دینی  خود (نه اصل دین) را تكامل بدهیم.
نكته قابل توجه در روش تحقیق مطلوب این رویكرد آن است كه جایگاه نظام سؤالاتی كه از حوزه های بالاتر به علوم برمی گردد، باید معین باشد؛ برای مثال در روان   شناسی تجربی یا جامعه شناسی تجربی چه سؤالاتی باید از حوزه های برتر به دست آید؟ روش تحقیق باید مشخص كند كه این سؤالات باید از فلسفه به دست آید یا از دین؟ آیا این نظام سؤالات باید به فلسفه اعلا مستند باشد یا به وحی؟ 
نكته دیگر این كه: این وجه از تحلیل نحوه فرضیه سازی بر اساس این فرض ها باید منجر به ایجاد انسجام عقلانی در مرحله فرضیه سازی گردد. نكته بعدی نیز برقراری ارتباط بین مفروضات حوزه های بالاتر و آزمون پذیری فرضیه است. اگر این روش تحقیق نتواند مفروضات فلسفی را در فرضیه سازی دخالت دهد، راه استفاده از علوم برتر، بسته خواهد ماند؛ بنابراین به ناچار روش تحقیق و هم چنین روش مضاف باید تغییر كند. علت این تغییر، انجام تحقیقات در حوزه های مختلف است. روش تحقیق در حوزه علوم كاربردی یا در حوزه مطالعات اجرایی كه به دنبال ایجاد ساز و كار اجرایی برای تحقّق یك فرضیه است و یا پی ریزی ساز و كار اجرایی برای تحقق اسلام، روشی مختصّ به موضوع مورد تحقیق خواهد بود. در حوزه تفقه دینی هم روش، متناسب با تفقه دینی است. بنابراین باید روش های مضاف به دنبال نادیده گرفتن جایگاه مطالعات تجربی، عقلانیت تجربی، مطالعات میدانی، شهود بشر و محاسبات نظری نیست بلكه به دنبال برقراری نسبتی بین محاسبات نظری، مشاهدات روحی، مشاهدات تجربی و مطالعات عینی بشر بر اساس تعبّد و استناد به وحی است.
پس، روش های مضاف باید با این خصوصیت كه نسبت بین مطالعات تجربی و علوم بالادستی و انسجام بین آنها در آن تعریف شده باشد، تولید گردد. از سوی دیگر لازم است روش تولید شده، به نحوی با روش تفقه دینی هم آهنگ باشد كه روش تفقه دینی سؤالات ناظر به این علوم را پاسخ دهد؛ یعنی هم نظام سؤالات علوم از حوزه تفقه دینی باید در روش علوم مشخص شود و هم پاسخ گویی به این نظام سؤالات بر اساس تفقه دینی تعریف گردد. چنان چه در روش علوم تجربی نیز وقتی مفروضاتی از حوزه تفقه دینی به دست می آید، بایستی روشِ تبدیل این مفروضات به نظریه و سپس آزمون پذیری آنها قاعده مند می گردد تا از این طریق، حضور تفقه دینی در آزمون و خطا و در مطالعات علمی قاعده مند شود. روش تفقه دینی هم باید به گونه ای تعریف شود كه معطوف به علوم زیردستی باشد و بتواند نظام سؤالات آنها را پاسخ دهد؛ ضمن این كه معیار صحّت این روش باید به علوم پائین دستی مقید گردد. در ادامه اگر این علوم فرودستی بر اساس آن منطق، مفروضات را به دست آورده و سپس نظریه سازی كردند اما در مواجهه با عینیت ناموفق بودند، می توان تفقّه دینی را كامل تر كرد و حتی منطق تفقه را تحلیل نمود. حداقل در برقراری ارتباط بین علوم تجربی و تفقه دینی، اگر مفروضات و چارچوب های علوم تجربی از تفقه دینی اخذ می شود، لازم است بازتاب كارآمدی عینی و دانش های تجربی در تفقه دینی هم به دست آید و این امر باید در روش تفقه پیش بینی شده باشد؛ بنابراین، روش تفقه دینی هم باید به روش تجربی، مقید شود.
پس، نظام روش تحقیق به عنوان نرم افزار پیوستارسازی دینی، باید به گونه ای شکل بگیرد كه تحقیقات را به هم پیوند دهد و بتواند انعكاس تفقه دینی را در حوزه  دانش های تجریدی و تجربی و بالعكس، مشاهده كند. این اتفاق، به معنای ذوب شدن نگرش تجریدی در نگرش تجربی و ذوب شدن نگرش «كلی نگرانه» در نگرشِ معطوف به عینیت اجتماعی است.
- نیاز به فلسفه روش تحقیق به عنوان نظریه راهنما : روش تحقیق نیازمند به فلسفه روش تحقیق است فلسفه روش تحقیق در حقیقت عهده دار هماهنگی روش تحقیق هاست. این فلسفه می تواند فعل تحقیق را تحلیل و مدل سازی كند، و زمینه هم آهنگ شدن تحقیقات اجتماعی را فراهم آورد؛ یعنی این فلسفه هم تولید نرم افزار و هم سازمان دهی مدیریت آن را به عهده دارد. «فلسفه  روش تحقیق» را می توان نظریه راهنما هم نامید. این نظریه باید در حوزه تفقه دینی و حوزه دانش های تجربی و تجریدی، نظام روشگان هم آهنگ ارائه دهد و موجب تعامل محصولات آنها شود. در غیر این صورت، اگر فضا و یا روش تفقه دینی در درون خود با روش ها و تحقیقات تجریدی و تجربی تعامل نداشته باشد، هم آهنگ سازی محصولات آنها دشوار خواهد بود. به عبارت دیگر قابلیت انعكاس دانش های دینی در حوزه تجریدی و تجربی و نیز انعكاس دانش های تجربی و تجریدی در تفقه دینی را دارا باشد. بنابراین عهده دار چنین تعاملی در هم آهنگی حوزه های تفقه دینی و حوزه های علوم تجریدی و تجربی نظام روشگان است. اگر روش تجربی این قابلیت را نداشته باشد كه مفروضات اساسی حوزه دین را بپذیرد و مانند روش های پوزیتیویستی عمل كند، هرگز امكان تولید علم دینی وجود نخواهد داشت؛ هم چنان كه علم فلسفی الهی نیز به این ترتیب تولید نخواهد شد؛ لذا به نظریه ها راهنمایی نیازمندیم تا زمینه این كار را فراهم كند.
- نیاز به مدیریت شبکه ای برای منظومه سازی معرفتی : همچنان كه نظام روشگان و نظریه راهنما به عنوان نرم افزار رسیدن به علم دینی است. سخت افزار مورد نیاز برای رسیدن به این هدف، مدیریت شبكه ای می باشد که مبتنی بر فلسفه روش تحقیق شكل می گیرد. به عبارتی این فلسفه روش تحقیق باید قادر باشد نحوه شبكه سازی مدیریت تحقیقات را ارائه بدهد. در واقع، فقط نرم افزار نیست كه مدیریت تحقیقات دینی را تحویل می دهد، بلکه به شبکه سازی نیز نیاز است؛ یعنی باید مدیریت تحقیقات نیز هم چون نرم  افزارهای تحقیق بین داده های حوزه فرهنگ مذهب و حوزه مطالعات میدانی و تجربی، یک ترکیب حقیقی و نه انضمامی ایجاد كنند؛ به گونه ای که در خروجی برآیندی از تفقه دینی و مطالعات تجربی باشد، عقلانیت کاربردی دینی ایجاد شود. 
دانش های كنونی غربی هم تحت مدیریت قرار دارند و این مدیریت، در فرآیند تولید علم و كارآمدی ها اثر می گذارند. در دهه های اول انقلاب نشستی در یكی از كشورهای اروپایی برگزار شده بود كه آكادمیسین های كشورهای اروپایی و ده نفر هم از آكادمی علوم ایران دعوت كرده بودند تا درباره رابطه  علم و اخلاق بحث كنند. یکی از دعوت شوندگان ایرانی می گفت: آنها از این مطلب بحث می کردند که چگونه می توان از علوم و یافته های علمی، استفاده  اخلاقی کرد؛ كأنّه رابطه ی اخلاق با تولید علم را نمی دیدند و قائل بودند که نفس تولید علم، اخلاقی و غیراخلاقی ندارد و  فقط یافته های علمی را باید به شكل اخلاقی به كار گرفت! مثلاً رابطه  اخلاق و علم در فناوری هسته ای یا فیزیك ذرات بنیادی این است كه از این فناوری و دانش، استفاده  اخلاقی صورت گیرد. 
در فضای كشور ما هم تا حدودی رابطه  علم و اخلاق را به همین صورت تحلیل می کنند. گاهی هم اگر از اخلاق پژوهش بحث می شود معنای آن این نیست كه اخلاق به عنوان معیار صحت در حوزه  پژوهش، مطرح باشد؛ بلکه فقط توصیه ای اخلاقی است. این توصیه، غیر از این است كه اصول اخلاقی در معیار صحّـت، دخالت كنند تا اگر از اصول اخلاقی مورد تبعیت واقع نشد، مهر بطلان بر یافته های پژوهشی بخورد.
تولید علم، به صورت جمعی (نه فردی) واقع می شود و این علم جمعی، مشمول سیاست گذاری و برنامه ریزی است. امروز در جمهوری اسلامی وقتی سندی برای آموزش و پرورش یا آموزش عالی و... تصویب می شود حتماً مشمول برنامه ریزی و سیاست گذاری قرار می گیرد. از سوی دیگر، این سیاست گذاری و برنامه ریزی، تحت تأثیر سیاستگذاری های كلان قرار دارد؛ به عنوان مثال، مطالعه در باب فیزیك هسته ای یا ذرات بنیادی در امریكا تحت تأثیر سیاست توسعه  قدرت در آن کشور می باشد؛ یعنی سیاست گذاری و برنامه ریزی برای امنیت ملّی و توسعه اقتدار، بر فضای تحقیقات نیز تأثیرگذار است و به آن جهت می دهد. مثلاً معتقدند که باید در حوزه  فیزیك ذرّات بنیادین مطالعه كنند تا به یك قدرتی دست بیابند كه امنیت ملی آنها را در موازنه تأمین كند. آمریكا نظام سلطه  جهانی است که در قالب یك هژمونی مسلّط در دنیا عمل می كند؛ بنابراین، برای توسعه  اقتدار آمریكا، سیاست گذاری  می کنند و این سیاست گذاری معطوف به معادله  توسعه  هژمونیك آمریكاست.
بر این اساس، آن چه بر معادله  توسعه قدرت حكومت می كند بر معادله  توسعه  تحقیقات هم حكومت می كند. معنای این مطلب، حاكمیت اخلاق بر توسعه تحقیقات از طریق سیاست گذاری هاست؛ یعنی غیر از این است كه چگونه از دانش، استفاده و بهره وری اخلاقی صورت گیرد. بنابراین، این جا نیز علم دینی به مدیریت دینی پیوند می خورد. تولید علم دینی به معنای مدیریت دینی تحقیقات، و نیز به معنای هم آهنگی دانش های تجربی و تجریدی با تفقّه دینی و تبعیت از مفروضات اساسی آن حوزه و هم چنین کارآمدی عینی و تجربی تفقّه دینی در جهت اقتدار اسلام است. 
به توجه به آن چه گفته شد روشن می شود که مقصود ما از علم دینی آن نیست كه دانش های انسانی یا تجربی را نقلی كنیم و روش های نقلی را به جای روش های تجربی و یا حتّی روش های عقلی تجربی بگذاریم و منابع تجربه و یا دانش های تجریدی، در منابع دانش های نقلی منحصر شود. مثلاً معنای علم دینی در اقتصاد آن نیست كه علم اقتصاد تجربی را مثل حقوق اقتصادی و فقه اقتصاد، نقلی كنیم. این برداشت، ناصواب و غلط است. در علم دینی عقل و تجربه، رد نمی شود، بلکه جایگاه دیگری می یابد. هم چنین علم انسانی اسلامی به این معنا هم نیست كه بخواهیم ادبیات معطوف به مبدأ و منتها را به ادبیات سكولار، ضمیمه كنیم. در واقع، دانش هایی كه بعد از رنسانس پیدا شدند، بیش از آن كه معطوف به مبادی و غایات باشند و بگویند که پدیده ها از چه مبدأ، ناشی می شود و به سمت چه غایتی می رود، معطوف به مكانیزم ها و چگونگی ها هستند؛ یعنی می خواهند شیوه و فرآیند تحول و معادلات حاكم بر تغییرات را به دست آورند. رویكرد آنها، رویكرد تحلیل مكانیزم ها و چگونگی هاست؛ لکن در این تحلیل، به طور ناخودآگاه مبتنی بر یك مفروضات خاصی در حیطه مبادی و غایات هستند. 
تلقی برخی این است كه تولید علوم انسانی اسلامی، به معنای ترکیب کردن علم کنونی که معطوف به مكانیزم هاست با یك ادبیات انضمامی دینی كه مبادی و غایات این پدیده ها و تحولات را بیان می كند. اما به نظر می رسد با انضمام ادبیات دینی، با ادبیات سكولار، علم دینی تولید نخواهد شد؛ یعنی نباید به جای شناخت مكانیزم ها فقط به شناخت مبادی و غایات اكتفا کرد و علم را از حوزه  تحلیل مكانیزم ها به چگونگی ها، به حوزه ی شناخت مبادی و غایات برگرداند. بلكه باید تحلیلی كه ما از فرآیندها، چگونگی ها و مكانیزم ها بیان می كنیم و معادلاتی كه ارائه می دهیم به گونه ای باشند كه در بردارنده و مشتمل بر مبادی و غایات دینی شود. به تعبیر دیگر، دانش های فرانگرانه ای كه ناظر به مبادی و غایات هستند می بایست به عنوان مفروضات اساسی به حساب بیایند و تحلیل ها در حوزه  مكانیزم ها بر آن مفروضات اساسی، مبتنی شوند که این کار از طریق یک نرم افزار روشی و سخت افزار شبکه ای میسر می شود.
بر این اساس، می توان مأموریت نوینی برای حوزه و دانشگاه تعریف کرد. برای این كه علم دینی به دست آید به یك سازمان بزرگ نیاز است كه در آن جا فرهنگستان ها و آكادمی ها، تحقیقات آكادمیك انجام می دهند، پژوهشگاه ها پژوهش می كنند، آموزشگاه ها آموزش می دهند و آزمایشگاه ها نیز آزمایش می كنند. در این سیستم باید رسالت حوزه و دانشگاه از نو تعریف شود و آنها در قالب یک شبکه در آیند. اگر دانشگاه ها در موضوع تحقیق به وحدت نرسند و یك پیوستار تحویل ندهند و هر كسی بخواهند جزیره  خودش را تولید كند، و در روش تحقیق هم یك روشگان به هم پیوسته تولید نکنند؛ حوزه و دانشگاه به وحدت نمی رسند. وحدت حوزه و دانشگاه به معنای هم آهنگی در تولید عقلانیتی است كه مبنای مدیریت اجتماعی و شكل گیری دولت دینی و تمدّن اسلامی است و این هم آهنگی به شبكه ی مدیریت دینی  نیاز دارد که همه  این تحقیقات را مبتنی بر یک نرم افزار و به شکل هم آهنگ هدایت كند و یك منظومه به هم پیوسته  عقلانیت و دانش را تحویل بدهد. 
حوزه می بایست مطالعات آكادمیك و تخصصی و معطوف به کاربرد را در حوزه  تفقه دینی انجام دهد؛ دانشگاه هم باید در قالب آكادمی ها و پژوهشگاه های تخصصی و نیز آموزشگاه هایی عمل كند و در شکل گیری آن پیوستار عقلی نقش آفرینی نماید. این پیوستار، راهنمای عمل دولت اسلامی برای رسیدن به تمدن اسلامی خواهد بود.

3ـ امکان استفاده از هر سه رویکرد در سه دوره زمانی
 می توان گفت رویكرد اول كه رویكرد اصلاح علم و بهسازی است و از آن به رویكرد تهذیبی تعبیر می شود، معطوف به كوتاه مدت است؛ البته این رویكرد باید منطق و روش خود را اصلاح و قاعده مند كند. رویكرد دوم كه رویكردی فلسفی است، رویكرد میان مدت و رویكرد روش های مضاف به علوم نیز رویكرد بلندمدت است.
در مجموع این امكان وجود دارد كه با ایجاد انسجام، هر سه روش را به شكل موازی پیش برد تا به لایه های مختلفی از علم دینی دست یافت؛ این لایه های مختلف عبارتند از: علم دینی مستند به تهذیب، علم دینی مستند به اصلاح مبانی و علم دینی مستند به رویكرد اصلاح روش ها و ایجاد انسجام در روش ها و توجه به روش های مضاف. البته پاره ای از تدبیرهای دراز مدت، متوالی و مترتب بر برنامه های میان مدت و فعالیت های میان مدت نیز مترتب بر فعالیت های كوتاه مدت هستند؛ هر چند كه لزوم متوالی بودن فعالیت ها نیز همیشگی نیست، بلكه می توان فعالیت های متوازی را از ابتدای كار، آغاز و فعالیت های متوالی را نیز با برنامه ریزی دنبال كرد.
آن چه گفته شد بخشی از مسیر دست یابی به علوم انسانی است. در ادامه مسیر باید نظام موضوعات فراوانی مورد دقّت و بحث قرار گیرد و در آن نوعی انسجام نخبگانی و به تعبیر دیگر یك دكترین تحوّل در علوم انسانی ایجاد كرد. یكی از گام های مهم تحول در علوم انسانی، تولید دكترین تحول در علوم انسانی است. بر اساس این دكترین می توان استراتژی، سیاست ها و برنامه ها را جهت سازمان دهی تعیین كرد. اولین گام تولید این دكترین ایجاد یك مانیفست است. این مانیفست اگر مورد پذیرش و اجماع نخبگان قرار گیرد، برداشتن گام های بعدی در تولید علم دینی ممكن می شود.

 

***************************************

منبع: پایگاه اطلاع رسانی میرباقری

***************************************
پی نوشت ها :
9) نوعی تعقل كه در آن، فقیه با استناد به نقل، تعقل می كند.

Share