گوهر پارسایی (بخش اول)

سخنرانی حضرت آیت الله ناصری حفظه الله
گوهر پارسایی

مقدمه
تقوا، صفت بسیار پرباری است. خوشا به حال آن هایی که این صفت را دارند. کیمیای سعادت، تقوا است. در کتب اخلاق، خیلی زیاد به تقوا سفارش شده است. عالی ترین صفت انبیا و اولیا:، تقوا است؛ بلکه متقی بر حضرت حق هم اطلاق می شود. در این باره آیه و روایت نیز هست: «و أَنَّ اللهَ لَیْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبید»؛(1) یعنی خداوند ظلم نمی کند و بر خلاف مصالح عمل نمی کند. این، صریح آیه است. هر عملی که انجام بدهد و آنچه که خلق کند، همه طبق حکمت و مصالح است. هزارها حکمت و مصلحت دارد که من نمی فهمم. منظور اینکه حضرت حق هم خودش اهل تقوا است.(2) حتی زیر بنای رسیدن به مراتب توحید را هم تقوا دانسته اند.

معنای لغوی تقوا
تقوا، دو معنا دارد؛ یک معنای لغوی و یک معنای اصطلاحی. تقوا از «وقایه» است و معنای لغوی آن، عبارت است از نگه داری خود در برابر آنچه که به انسان ضرر می زند. تقیه هم از همین باب است.

متعلقات تقوا
متعلق تقوا و اینکه در برابر چه چیزی باید تقوا داشت، مختلف است. مفعول «اِتَّقِ» گاهی «الله» قرار می گیرد؛ مثل «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ اتَّقِ اللهَ»؛(3) یعنی خودت را نگه دار از اینکه بر خلاف رضای حق عمل کنی. گاهی هم متعلق تقوا، آتش قرار می گیرد؛ مانند:
فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتی‏ وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَهُ أُعِدَّتْ لِلْکافِرین؛‏(4)
پس [خود را] از آتشى حفظ کنید که هیزم آن، مردم و سنگ هاست؛ در حالى که براى کافران آماده شده است.
روز قیامت هم متعلق تقوا قرار می گیرد:
وَ اتَّقُوا یَوْماً لاتَجْزی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئا؛(5)
و [خودتان را] از [عذابِ] روزى حفظ کنید که هیچ کس به جاى شخص [دیگری] چیزى [از عذاب] کیفر نمى‏شود.
همین طور فتنه نیز متعلق تقوا قرار می گیرد:
وَ اتَّقُوا فِتْنَهً لاتُصیبَنَّ الَّذینَ ظَلَمُوا مِنْکُمْ خَاصَّهً؛(6)
و کناره بگیرید از فتنه ای که فقط به ظالمانِ از شما نمی رسد [؛ بلکه دامن گیر خوبان هم می شود].
این ها همه به یک معناست. نتیجه اینکه تقوا از نظر لغوی به معنای محافظت کردن از خود و دفع ضرر از خود است.

معانی اصطلاحی تقوا
از روایات اهل بیت عصمت و طهارت معانی متعددی برای تقوا استفاده می شود که همه آن ها هم به یک معنا برمی گردد. اکنون چند نمونه را تذکر می دهیم:
معنای اول تقوا
حضرت صادق (علیه السلام) درباره معنای تقوا فرمودند:
أنْ لا یَفقِدَکَ اللهُ حَیثُ أمَرَکَ، و لا یَراکَ حَیْثُ نَهاکَ؛(7)
هر جا که خدا می خواهد باشی، آنجا پیدایت باشد. هر جا هم که خدا می خواهد نباشی، آنجا نباشی.
یعنی واجباتت را به جا بیاور، محرماتت را ترک کن. آنجا که محرمات را انجام می دهند، پیدایت نشود. آنجا هم که واجبات را انجام می دهند، از تو خالی نباشد. این، معنای اول تقوا است.
حضرت صادق علیه السلام  به مجلسی عده وارد شدند. یک نفر به خدمت گزار گفت: «یک مقدار آب برای من بیاور». خدمت کار رفت و یک لیوان شراب برای او آورد. تا حضرت این منظره را دیدند، فوراً بلند شدند. برخی پرسیدند: «یابن رسول الله! کجا می روید؟» حضرت فرموند: «پیامبر خدا فرمودند: هر کس در مجلسی بنشیند که در آن شراب باشد، ملعون است».(8) من در مجلسی که در آن، گناه واقع شود، نمی نشینم.  من هم شریک در آن گناه هستم.
این برخورد حضرت، دستورالعملی برای ما است. خدا شاهد است این گونه مجالس و معصیت هایی که در این مجالس می شود، برای روح  ما حجاب های ظلمانی می شود و ما لحظه به لحظه از خدا دور می شویم. در این مجالس نرو آقا! تو را که اعدام نمی کنند. فامیل است که باشد. مجلسی که رضای حق در آن نیست -به هر عنوان که می خواهد باشد- از مجلس بلند شو برو بیرون. ماندن تو، وزر و وبال است. اگر بر این اشخاص عذاب نازل بشود، تو هم جزء آن ها هستی که معذّب خواهی بود. کدام یک از این مجالس را این طوری برای خدا ترک کردیم که الآن بگوییم از شیعیان علی علیه السلام هستیم؟ می گوید: «ما که حرفی نزدیم. ما که گناه نکردیم. فقط آنجا بودیم». عجب! کربلا هم همین طور بود. یک عده ای حضرت اباعبدالله علیه السلام  را شهید کردند. عده دیگری هم که پشتیبان و پشت جبهه بودند، آن ها هم هیچ کاری نکردند؛ اما در آن عرصه حضور داشتند. آن ها هم، عذاب کسانی را دارند که حضرت را شهید کردند نشستن تو در این جلسه، تأیید و امضای کار اهل مجلس است.

معنای دوم تقوا
 امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرموده اند:
مَن مَلَکَ شَهوَتَهُ کانَ تَقِیّا؛(9)
هر کس شهوتش را کنترل کند، متقی است.
شهوت، مراتبی دارد؛ شهوت در خوراک، شهوت در لباس، شهوت در مقام، شهوت در شهرت و … . تقوا، شامل همه این ها می شود. مثلاً انسان شهوت خوردن دارد که این غذا ، آن غذا ، از این کاسه ، از آن کاسه. حلال باشد، شبهه ناک باشد؛ همه را می بلعد. در اینجا می گویند: «تقوا داشته باش»؛ یعنی ببین از کدام غذاها باید بخوری و چقدر باید بخوری. «تقوای خوراک داشته باش»؛ یعنی غذاها را از حلال تهیه کن و بخور؛ شهوت خوردن نداشته باش. هر چه به دستت آمد نخور؛ چرا که هر غذایی یک اثری دارد.

داستان مرحوم میرزای قمی
یکی از درباریان، مرحوم میرزای قمی; را دعوت گرفته بود. موقعی که آقا به دربار رفت، گفت: «من نمی توانم غذا بخورم». آن درباری گفت: «آقا! این سفره را برای شما انداختیم» و اصرار کرد. مرحوم میرزای قمی مقداری برنج را برداشت و فشار داد. خون هایی چکه چکه از آن بیرون ریخت. پرسید: «من این غذا را بخورم؟!»

داستان مرحوم حاج مؤمن
مرحوم حاج مؤمن، از اولیای الهی بود. مرحوم شهید دستغیب; می گفت: «من افتخار می کنم که در خدمت حاج مؤمن هستم و خداوند به من یک سال توفیق داده که در محضر آقای حاج مؤمن باشم».
مرحوم حاج مؤمن برایم نقل کرد:
خدمت یکی از اولیای الهی رسیدم. دستوری به من داد و گفت: فلان جا، غذا نخور.  روزی در خانه آن شخص بودم. سفره انداختند خجالت کشیدم بلند بشوم. حاج مؤمن می گفت: « دو سه تا لقمه خوردم».
یک دفعه دیدم آن ولی الهی پیدایش شد. اشاره کرد که: «بلند شو بیا». گفت: «چرا از این غذا خوردی؟» گفتم: «خجالت کشیدم ». گفت: «خوب؛ حالا اگر می توانی، برو بخور». آمدم نشستم. دیدم تمامش چرک و خون است از بوی تعفن غذا حالم خراب شد. دیدم آن ها همه دارند چرک و خون می خورند.
بعضی از غذا ها، حقیقتش این است. انسان مقداری درباره غذا ها سعی و کوشش بکند. غذا، در فرزندان ما، در عبادات ما آثاری دارد. کسی که یک لقمه حرام بخورد، تا چهل روز دعاهایش مستجاب نمی شود.(10) با این غذا ها ما چه می شویم، من نمی دانم.
حضرت امیر (علیه السلام) می فرمایند: شهوت خوراک نداشته باش. حواست به این غذا ها باشد که از کجا آمده است. آیا حلال است یا حرام؟ دنبال خوشمزه بودن غذاها نباش. حلال باشد، ولو یک تکه نان خشک باشد. خدا می داند یک تکه نان خشک حلال، بر سفره های رنگین حرام، برتری دارد.
یکی دیگر از شهوت های انسان، شهوت لباس است که طبق این نقل، حضرت می فرمایند: شهوت لباس هم نداشته باش. نگو لباس من حتماً باید فلان طور باشد. یک چیزی می خواهیم که بدن را بپوشاند. همین کافی است. البته آبرویت را هم حفظ بکن؛ اما خیلی اسیرش نباش. خودت را اسیر لباس نکن. باید لباس، اسیر تو باشد. تو حافظ لباس نباش؛ بلکه لباس حافظ تو باشد؛ یعنی به آن دلبستگی نداشته باش. دل را پیش دلبر ببر.

معنای سوم تقوا
 حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرمایند:
تَمامُ التَّقوى أن تَتَعلَّمَ ما جَهِلتَ و تَعمَلَ بِما عَلِمتَ؛(11)
تقوا این است که هر چه را بلد نیستی، یاد بگیری و هر چه را هم می دانی، عمل کنی.
روز قیامت که می شود، ناصری را می آورند و به او می گویند: «چرا فلان احکام را عمل نکردی؟» جواب می دهد: «پروردگارا! نمی دانستم». یک چوب به من می زنند که: چرا نرفتی یاد بگیری؟ و یک چوب دیگر هم می زنند که چرا عمل نکردی؟ من که نرفتم احکام الهی را یاد بگیرم، دو تا چوب می خورم. شما که می دانستی و عمل نکردی، یک چوب می خوری. باید احکام الهی را یاد بگیرم و سر و کارم با ولایت باشم. لازمه پیروی از اهل بیت: این است که دستورات آن بزرگواران را هم کاملاً رعایت بکنیم، تا ملکه تقوا برای ما پیدا شود.

معنای چهارم تقوا
امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند:
الْمُتَّقِی‏ مَنِ‏ اتَّقَى‏ الذُّنُوب؛(12)
متقی، کسی است که گناه نکند.
گناه به دو صورت است؛ ترک واجبات یا انجام محرمات. لازم نیست شخص متقی کوه بکند. نه؛ متقی کسی است که واجبات خود را انجام دهد و محرمات خود را ترک کند. اگر چنین کردی، یک حالت نفسانی و یک ملکه ای در وجودت پیدا می شود مثل کسی که طبع شعر دارد. خوب این طبع شعر از کجا آمد؟ شاعر چطور طبع شعر دارد و راحت شعر می گوید؟ این را خدا به او داده است. تقوا هم مثل طبع شعر، یک حالت عنایتی است که در اثر اتیان واجبات و ترک محرمات به شما عنایت می شود. با این حالت، دیگر چشم دلت باز می شود و پشت دیوار ها را هم می بینی. در اثر تقوا، مستجاب الدعوه می شوی. آن ها که مستجاب الدعوه هستند، کوه که نکنده اند؛ بلکه هر چه خدا دستور داده، چشم گفته اند.
خلاصه اینکه تقوا، یک حالت نفسانی و یک قدرت باطنی و داخلی است که انسان را ملزم به انجام واجبات و ترک محرمات می کند.

داستان حمّالِ مستجاب الدعوه
در نجف، پیرمرد بسیار خوبی بود که حمال بود.  به او حسین آقا می گفتند. لباس های او همیشه شش، هفت تا وصله داشت؛ اما این لباس ها، همیشه شسته و قشنگ بود. هیچ  وقت لباس هایش چرک نبود. یک طناب روی شانه او بود. سرش هم پایین بود و همیشه ذکر می گفت و راه می رفت. اگر کسی می خواست باری را جابه جا کند، می گفت: «حسین آقا! این بار را بردار و به فلان جا ببر». من دیده بودم فوراً طنابش را باز می کرد و بار را روی آن می گذاشت و بلند می کرد. به مقصد که می رسید، بار را زمین می گذاشت و طناب خود را بر می داشت و می ر فت. می گفتند: «بایست مزدت را بگیر». هر چه به او می دادند، در جیبش می گذاشت و می گفت: «خدا برکت بدهد». در قید این حساب ها نبود که کم دادند یا زیاد. نظرش این بود که من این بار را برای خدا برمی دارم و او هم برای خدا یک چیزی به من می دهد.
همین حسین آقا یک بار من را کاملاً تکان داد. در نجف، مسجد ترک ها و در نماز مرحوم امام بودیم. وقتی که مکبر گفت: «الله اکبر»، یک دفعه ایشان فریاد زد: «تکبیره الاحرام، خبردار حق است». یعنی ببین کجا ایستادی. مقابل حق ایستادی. حواس خود را جمع کن. ببین چه می گویی و از او چه چیزی میخواهی. حواست را به او جمع کن برادر من! لکن حالا ناصری به نماز می ایستد، حواس او همه جا هست جز حق. این هم نماز شد؟ آن نمازی که «تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَ الْمُنْکَرِ»(13) و آن نمازی که «معراجُ المؤمن»(14) است، آیا نماز ناصری است؟ صورت برزخی نماز، ملک مقربی می شود. هر مقدار حواست بیشتر جمع باشد، صورت آن ملک، بسیار عالی می شود. هر مقدار که حواست جمع نباشد، صورت های حیوانات را دارد. این طور است عزیز من! ببین شما که می ایستی نماز، می خواهی چه چیز به مولا تحویل بدهی.
طبقه بالای یک خانه، مادری بچه اش روی دوشش بود و مشغول پهن کردن لباس بود که بچه  دست و پا زد و این خانم هم حواسش نبود. بچه از  پشت بام افتاد. یک دفعه این مادر، بدون اختیار نعره زد. این حسین آقا هم از آنجا رد می شده است. صحنه را که می بیند، صدا می زند: «خدایا! بچه را نگه دار». بعد از این جمله، بچه وسط زمین و آسمان ایستاد. حسین آقایِ حمّال جلو آمد و دست ها را بالا کرد و گفت: «خدایا بده». بچه به آرامی پایین آمد . حسین آقا بچه را گرفت و پایین گذاشت. دور او را گرفتند که: «حسین آقا! تو مستجاب الدعوه ای». گفت: «نه بابا. من حمال خودتان هستم. یک عمری خدا هر چه گفت، گفتم: چشم. حالا هم هر چه من بگویم، خدا میگوید: چشم». این طور است عزیز من!
 این همه خواهش ها و دعاها و تقاضاهایی که از خدا داری، درست است؛ اما کدام تقاضاهای خدا را گفتی چشم؟ این را به ناصری می گویم. تو که این همه دعا و توسل داری و از خدا تقاضا داری و می گویی: «خدایا! بده، بده». تو کجا اطاعت حق را کردی که خداوند به تو بگوید: «اطاعت کردی، من هم اطاعتت می کنم؟» خود حضرت حق فرمود: «عَبْدِی! أطِعْنِی حَتّی اَجْعَلَکَ مَثَلی»؛(15) یعنی ای بنده من! من را اطاعت بکن، تا مَثَل(نمونه) من بشوی. من به هر چه بگویم: «باش»، می باشد؛ تو هم به هر چه بگویی «باش»، می باشد.
چندین روایت به همین مضمون از علمای اخلاق هست. باز در حدیثی قدسی آمده است:
لَایَزَالُ‏ عَبْدِی‏ یَتَقَرَّبُ إِلَیَ‏ بِالنَّوَافِلِ‏ مُخْلِصاً لِی حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا إِنْ سَأَلَنِی أَعْطَیْتُهُ وَ إِنِ اسْتَعَاذَنِی أَعَذْتُه‏(16)
پیوسته بنده من با انجام دادن خالصانه مستحبات، به من نزدیک می شود، تا جایی که او را [به طور ویژه] دوست بدارم. وقتی او را دوست داشتم، من گوش او می شوم که با او می شنود و چشم او می شوم که با آن می بیند و دست او می شوم که با آن کار می کند. اگر چیزی از من درخواست کند، حتماً به او می دهم و اگر به من پناه ببرد، حتماً او را پناه می دهم.
خدا می گوید: «ای بنده من! پهلوی من بیا تا هر چه می خواهی، به تو بدهم»؛ اما ما فاصله گرفته ایم و با این فاصله گرفتن -به خدا قسم!- ضرر می کنیم.
 وقتی واجبات را آوردم و محرمات را ترک کردم، حالتی به من داده می شود که از گناه بدم می آید. مگر می شود کسی از گناه بدش بیاید؟ بله؛ مثل کسی که چهل درجه تب دارد، از بهترین غذا متنفر است. کسی هم که تقوا پیدا کند، همین طور است. گاهی نیز شخص متقی می بیند حقیقت این غذا چیست. حقیقت معصیت را می بیند چه چیزی است؟ چشم او باز است. حقیقت معصیت را می بیند؛ لذا انبیا:، کوچک ترین معصیت خدا را انجام نمی دادند؛ چون می دیدند چه اثری دارد؛ برای مثال، اگر یک زن بسیار زیبا، مرض خطرناک و مُسری داشته باشد، دکتری که این را بفهمد، آیا دیگر به او میل پیدا می کند؟ ابداً میل پیدا نمی کند. آن هایی که چشمشان باز است و حقایق را می بینند، از راه تقوا  به این مرتبه رسیده اند.
خداوند به آبروی امام المتیقن، امیرالمؤمنین (علیه السلام) و فرزندان معصومشان: شعله تقوا را در دلمان برافروزد و توفیق دستیابی به درجات عالی تقوا را به ما و همه محبین آن حضرت، عطا فرماید.

----------------------------------
پی نوشت ها:
1.سوره آل عمران:۱۸۲.
2.«هُوَ أَهْلُ التَّقْوى‏ وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَه»، سوره مدثر: ۵۶.
3.سوره احزاب: ۱.
4.سوره بقره: ۲۴.
5.سوره بقره: ۴۸.
6.سوره انفال: ۲۵.
7.بحارالأنوار، علامه مجلسی، مؤسسه الوفاء لبنان،  ۱۴۰۴ ق، ج ۶۷، ص ۲۸۵.
8.کافی، کلینی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۶۵ ش، ج ۶، ص ۲۶۸.
9.غرر الحکم، عبدالواحد تمیمی آمدی، قم، دفتر تبلیغات، ۱۳۶۶ ش، ح ٨٢٨۴.
10.بحارالأنوار، ج ۶۳، ص ۳۱۴.
11.مجموعه ورام، ورام بن ابی فراس، قم، مکتبه الفقیه، ج ۲، ص ۱۱۹.
12.غررالحکم، ص ۲۶۸.
13.سوره عنکبوت: ۲۵.
14.این عبارت، ظاهراً روایت نیست؛ اما مضمون آن، مورد تأیید آیات و روایات است و در کتب تفسیری و بیانات علما و در برخی کتب حدیثی آمده است. ر.ک: بحارالأنوار، ج ۷۹، ص ۲۴۷، ص ۳۰۴ ؛ ج ۸۱، ص ۲۵۵.
15.أطیب البیان، سید عبدالحسین طیب، تهران، انتشارات اسلام، چاپ دوم، ۱۳۷۸ ش، ج‏۸، ص ۴۱۵.
16.ارشادالقلوب، حسن بن محمد دیلمى، قم‏، الشریف الرضی‏، چاپ اول‏، ۱۴۱۲ ق‏، ج ۱، ص ۹۱.
----------------------------------
منبع : محو دلدار

 

Share