مطالعه؛ و هم افق  شدن با جبرائیل(علیه السلام)

ضرورت مطالعه و نحوه‌ی آن/استاد طاهرزاده
کتاب
وظیفه ی ما ابتدا این است که ببینیم کدام نوشته  حال و هوای اتصال به عالم غیب را در خود دارد، آن ها را باید مطالعه کنیم تا روحانیتِ جان نویسندگان آن ها، به قلب ما منتقل شود.

مطالعه؛ و هم افق  شدن با جبرائیل(علیه السلام)
وقتی کتاب هایی را مطالعه کردیم که نویسندگان آن قصه ی اشراقات و تفکرات خود را به رشته ی تحریر در آورده اند، از طریق آن نوشتارها به تفکر  می نشینیم و درنتیجه نَفْس ما با تفکر بر روی آن متون، به سوی عالم عقل سیر  می کند، و از طریق آن سیر، به قول فیلسوفان به عقل فعّال می رسد که در اصطلاح دین همان جبرائیل(علیه السلام) است. در جای خود ثابت شده که اگر مطالعه ی انسان بر روی موضوعات حقیقی باشد، نفس ناطقه یا قلب او با جبرائیل(علیه السلام) ارتباط  پیدا  می کند، البته این نوع ارتباط غیر از ارتباطی است که وجود مقدس حضرت رسول(صلی الله علیه و آله و سلم) با مقام اصلی جبرائیلی دارند که مفتخر به اخذ شریعت و مأمور به ابلاغ آن می شوند، بلکه این نوع ارتباط، بیشتر ارتباط نفس ناطقه با مفاهیم حقایق عالیه است و یک نوع توجه و تذکر است. ولی به هر حال مطالعه بر روی موضوعات اساسی، نفس را مستعد ارتباط با عالم بالا می کند. در روایت داریم که: در روز غدیر خم حسان بن ثابت حضور رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) آمده عرضه داشت آیا اجازه می دهید در این باره اشعارى به عرض برسانم که خدا از آن ها راضى باشد؟ رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: به  نام خدا بگو و او شعرهای زیبایی سرود. رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «لَا تَزَالُ یا حَسَّانُ مُؤَیداً بِرُوحِ الْقُدُسِ مَا نَصَرْتَنَا بِلِسَانِک‏»؛ اى حسان تا وقتى که ما را به زبان خود یارى می کنى روح القدس[جبرائیل] یاور و مؤید تو باشد.[1]

حال با تدبّر در شعر حسان بن ثابت یک نوع هم افق  شدن با جبرائیل(علیه السلام) برای شما پیش می آید، همچنان که با تدبّر در آثار متفکران خلوت دار، چنین ارتباطی برای عقل و قلب انسان پیش می آید.

عالمان واقعی نمی توانند چیزی را که بقیه گفته اند بنویسند، وظیفه ی آن ها این است که آنچه خدا به قلب شان القاء کرده است ظاهر کنند، می خواهند نمایش لطف خدا باشند. چگونه خدا عشق محض و حیات و حضورِ بدون هرگونه سستی و غفلت است؟! یعنی «لاتَأخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ»؛ او را نه چرتی هست و نه خوابی، این یعنی عشق. قلبی هم که سراسر حضور و شعف است اصلاً نمی تواند بخوابد یا چرت  بزند؟ خداوند عین عشق است، پس عین فورانِ فیض است؛ لذا به او خطاب می کنی «یا دائِمَ الْفَضْلِ عَلَی الْبَرِیةِ»؛ ای خدایی که دائماً در فیض رسانی به مخلوقات هستی. کسی هم که توانست بهره هایی از عالم غیب به دست آورد، عین فوران و فیض دهی به غیر می شود، همین ها باعث  می شود که دست به قلم ببرد. عالمان بزرگ وقتی دست به قلم می بردند، در واقع قصه ی واردشدنِ خودشان در بهشت را تکرار می کردند. نوشته های آنان، نوشته هایی است که به انسان زندگی  می دهد. پس باز تأکید می کنم که «عالمان بزرگ با تفکر خود هدیه هایی را که از طریق جبرائیل(علیه السلام) کسب کرده اند به کتابت  در می آورند و ما از طریق این مکتوبات با عالَم عقل و عالَم جبرائیل ارتباط  پیدا  می کنیم».

وظیفه ی ما ابتدا این است که ببینیم کدام نوشته  حال و هوای اتصال به عالم غیب را در خود دارد، آن ها را باید مطالعه کنیم تا روحانیتِ جان نویسندگان آن ها، به قلب ما منتقل شود.[2]

هیچ روزی شما نمی توانید بدون نظر بر مکتوبات و آثاری که به اسم ربّ، به قلم آمده، به عالم عقل برسید. آری إن شاءالله به جایی می رسید که مکتوب شما، ذکر الهی یعنی قرآن خواهد شد، همان حالتی که در شرح حال امام خمینی«رضوان الله علیه» می گویند که روزانه هشت مرتبه قرآن می خواندند. اما برای رسیدن به آنجا باید مقدماتی طی شود. فکر نکنید کسی که زبان عربی می داند به راحتی می تواند از قرآن به عنوان کتاب ذکر خود استفاده کند، مثل من و شما که فارسی می دانیم ولی به راحتی نمی توانیم از مثنوی استفاده کنیم. برای ارتباط با مثنوی باید بنا را بر آن بگذاریم که وارد عالَم مولانا شویم، بسیار کم  اند فارسی زبانانی که بخواهند و بتوانند وارد عالم مولوی شوند، عالَمی که مولوی کتاب مثنوی و کلیات شمس تبریزی را در آن عالَم سرود، حتی استاد های ادبیات فارسی هم به راحتی نمی توانند وارد آن عالَم شوند. استاد های ادبیات، می فهمند که معنی این لغت و شعر چیست. باید انسان ابتدا آماده شود که گمشده اش را در عالم مولوی پیدا کند، در آن وقت تلاش می کند وارد عالَم مولوی بشود، در آن حال با خواندن مثنوی قصه ی ارتباط مولوی را با عالَم غیب مطالعه می کند. حالا حساب کنید اگر انسان روایات ائمه ی معصومین(علیهم السلام) را ذکر مکتوب خود قرار دهد به چه عالَمی وارد می شود، و اگر مطالعه ی روایات را مقدمه ای برای ورود به قرآن قرار دهد وارد عالمی دیگر می شود که قابل توصیف نیست و همه ی ما باید آرزویمان ورود به عالم قرآنی باشد.

باید از طریقه ای که خود قرآن می فرماید: «ذَلِکَ الْکِتَابُ لاَ رَیبَ فِیهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِینَ»؛ با قرآن هم زبان شد و راه ارتباط با جبرائیل(علیه السلام) را از طریق قرآن پیدا کرد و اگر عزم و قصد ما از ارتباط با قرآن چنین ارتباطی نباشد وارد قرآن می شویم ولی دست  خالی بیرون  می آییم. به تعبیر نبی اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) در آخرالزمان «یقرؤن القرآن لا یجاوز تراقیهم‏»[3] قرآن می خوانند ولی از گلویشان بالاتر نمی رود. چون این ها در قرآن خواندن دنبال ارتباط با نور جبرائیل(علیه السلام) نیستند. در حالی که دریچه ی اتصال به خدا، وزیدنِ نسیم جبرائیل بر قلب ها است که آن هم از طریق قرآن ممکن است. فیلسوفان، به خصوص فارابی درباره ی چگونگی ارتباط با عقل فعّال نکات خوبی را مطرح کرده اند که به عنوان مقدمه جهت بررسی کشف جایگاه مطالعه، دارای نکات ارزشمندی است، که در مباحث «چگونگی فعلیت یافتن باورهای دینی» آن نکات به حمدالله به خوبی و با نگاه معرفت النفسی تبیین شده است.

مطالعه؛ عامل ورود به عالَم انسان های بزرگ

کتاب ها، غوغای حیات بشریت اند. از جمله ظلم هایی که فرهنگ مدرنیته به بشر کرد این بود که با طرح موضوعات سطحی، راه ورود به عالَم انسان های بزرگ را بر بشریت بست. طوری موضوع تجدد و پیشرفت را مطرح کرد که گویا اندیشه ی حکیمان بزرگ کهنه شده و دوره اش گذشته است. فرهنگ مدرنیته طوری خود را تبلیغ کرد که انسان گمان می کند یک فکر نو و جدید است و لذا هر فکری که در حوزه ی تفکر مدرنیته نگنجد کهنه و عقب افتاده است. نتیجه آن شد که فکر بر روی هر موضوعی که فرهنگ مدرنیته آن را تأیید نکند، کهنه است. در این فرهنگ تفکری که به آسمان وصل است کهنه  معرفی می شود، در چنین فضایی اگر کسی برود اندیشه های فارابی و «سُهروَردی» و ملاصدرا را بخواند به سراغ فکرهای کهنه رفته است و از این طریق رابطه ی جامعه ی بشری با اندیشه ی حکیمان گذشته گسسته شد، و گسستگی تاریخی به وجود آمد، و بشریت گرفتار بی هویتی گشت و عشق که قصه ی اتصال انسان های بزرگ با معبود محبوب خود بود گُم شد. در حالی که به گفته مولوی:

باغ سبز عشـق کو بی منتهاسـت
جز غم و شادی در او بس میوه هاست

حالتی دیگـر بُوَد کـان نـادر است
بـی بهـار و بی خــزان، سبـز و تـر است

باغ سبز عشق که پاییز و بهار ندارد، فوق پاییز و بهار، بستر ظهور آثار عالمان بزرگ است که به رشته ی تحریر در آورده اند. مدرنیته با طرح تجدد موضوع پاییز و بهار را پیش کشید که آقا این ها بهار است و آن ها پاییز، ما هم ناخودآگاه طوری عمل می کنیم که گویا مثنوی مولوی و اسفار ملاصدرا و یا حتی روایت و نهج البلاغه و قرآن مربوط به پاییز است، حالا باید نوشته های دنیای مدرن را که بهاری است مطالعه کرد؟!

ابتدا باید روحیه ای را که بر روان ما حاکم شده و باعث  شده نتوانیم با کتاب های حکیمانه و در نهایت با قرآن خلوت  کنیم، بشناسیم، بعد بررسی کنیم اگر با کتاب حکیمان و روایات ائمه ی معصومین (علیهم السلام) و قرآن، مأنوس نباشیم چه ضربه ی بزرگی به زندگی خود زده ایم. اگر می خواهید با امام صادق(علیه السلام) خلوت  کنید، ابتدا باید برسید به این که بدون امام صادق (علیه السلام) و بدون خلوت داشتن با اندیشه ی آن حضرت در خسران کامل اید، چون وقتی صورت کمالی زندگی را نشناسیم و قله ی انسانیت را ندانیم تلاش های خود را به کدام سو مدیریت کنیم؟

وقتی شما می خواهید از شهر یزد به اصفهان بروید، وقتی به شهر نائین می رسید، این نشانه ی آن است که بی راهه نرفته اید، اما شهر نائین که هنوز اصفهان نیست. حالا یک نفر بگوید الحمدالله که به نصف راه رسیدیم پس مقداری در اصفهان هستیم. وقتی مقصد اصلی در مدّ نظر شما نیست، با طی کردن نصف راه هیچ بهره ای از آن مقصد نبرده اید. نصف راه، وقتی نصف راه است، که بقیه اش هم طی  بشود. برای همین هم روز قیامت کسانی که در دنیا معبود خود را نیافته و با عبادت او جهت خود را به سوی او نهادینه نکرده اند، همین  طور می دوند و نمی دانند کجا بروند، مثل ملخ های پراکنده سرگردانند،[4] چون افق زندگی خود را درست پیدا نکرده اند، در چنین شرایطی قرار می گیرند. وقتی کسی می خواهد برود اصفهان و می داند که تا حالا به شهر نائین رسیده  است، این افقش را گم  نکرده  است. ولی یک وقت کسی همین طور می رود و دل خوش است که می رود، این مقصد انسانیت را گم کرده است، چون امام خود را یعنی قلّه ی انسانیت را گم کرده است.

اگر خلوت با امام صادق(علیه السلام) را می طلبید چه اشکال دارد که برای آن برنامه ریزی کنید و مقدماتی را پشت سر بگذارید تا به نتیجه برسید. بنده به شما قول  می دهم؛ اگر درست برنامه ریزی کنید به جاهایی می رسید که در ابتدا نمی توانستید  فکرش را هم بکنید . وقتی عزم ما آن شد که وارد عالَم نورانی ائمه ی معصومین (علیهم السلام) شویم، با روحیه ی تدبّر وارد کتب روایی می شویم. بروید کتاب تحف العقول را باز  کنید و برنامه ی مطالعه ی خود را بر روی اندیشه ی امامان(علیهم السلام) پایه ریزی بفرمایید. [5]یا می توانید «اصول کافی» عزیز را بخوانید، عمده آن است که بخواهید عالَم خود را به عالَم امامان نزدیک کنید، اگر با این عزم مطالعه را شروع کردید نه تنها خسته و سرخورده نمی شوید، بلکه شکر می کنید که عجب توفیقی بود، توفیق ورود به کتاب های حکیمان و ورود به روایات و آیات. چشم پزشکان به حضرت امام خمینی«رضوان الله علیه» گفته بودند اگر می خواهید بینایی چشمتان از بین نرود، مطالعه نکنید و قرآن نخوانید. حضرت امام«رضوان الله علیه» فرموده بودند؛ من چشم می خواهم که قرآن بخوانم، اگر نتوانم قرآن بخوانم چشم برای چه می خواهم. آنچنان ورود به عالَم قرآن و روایات زیبا است که انسان در آن عالم احساس می کند در مقصد خود نشسته است و نمی خواهد جای دیگری برود. وقتی با مطالعه ی اصول کافی وارد دنیای «بِرِّ به اخوان» و نیکی به برادران می شوید، یا مثلاً وارد عالَم «فرار از عُجب» می گردید، حسّ می کنید بر بال ملائکه سوارید و دارید در افق های معنویت حرکت می کنید. جناب کُلینی «رحمة الله علیه» آمده می گوید: می خواهی به شاگردی اهل البیت(علیهم السلام) بروی و از کبر نجات  پیدا بکنی؟ بیا باب «تواضع» و باب «فرار از کبر» را بخوان.

ابتدا به انگیزه ی آن هایی که به صورت حقیقی مطالعه  می کنند توجه فرمائید، که این ها در این اتاق ها و حجره ها چکار  می کنند، چه احوالاتی در درون آن ها می گذرد؟! تا بتوانیم خود را برای مطالعه به صورت حقیقی آماده کنیم. آیت الله حسن زاده«حفظه الله  تعالی» که نمونه ی بارزی از انسان های اهل مطالعه ی دوران معاصرند، بعضاً چند میز کوچک در اتاق شان بود. روی هر میزی یک مجموعه ی کتاب خاص برای تحقیق در موضوع خاص داشتند، کتابهای مخصوص هر موضوعی روی یک میز جدایی بود. و روح ایشان در آن ها سیر می کرد. با حال عجیبی با کتاب ها زندگی  می کنند، اگر این حال را به دست آوردید، می بینید که بزرگ ترین ستم به خودتان همین است که این نوع مطالعات را از دست بدهید.به شما می گویند با مطالعه کجا را گرفته ای؟!» بگو «حلوای تن تنانی، تا نخوری ندانی»، این ها زندگی را گم کرده اند، به آن ها بگوئید: شما که در دنیای کتب بزرگان زندگی نمی کنید، کجا زندگی می کنید؟ آن هایی که در دنیای فکر انسان های بزرگ زندگی  می کنند، می گویند: در حین مطالعه ی آن کتب، در بهشت  زندگی  می کنند، آن وقت شما می گویی: «کجا را گرفته اند؟!»

مرغی که خبر ندارد از آب زلال
منقار در آب شور دارد همه حال

شما کجا را گرفته اید که از اُنس با نوشته های بزرگان محرومید؟!».

دنیای مدرنیته عالَم انسانی را که به آسمان وصل است از صحنه ی زندگی ها بیرون برده، و حالا بشر در سرگردانی به سر می برد. از گذشته ی توحیدی خود منقطع شده و هیچ افق روشنی هم در جلو خود نمی یابد.

با مطالعه و تدبّر و اُنس با نوشته های علمای بزرگ، بعد از مدتی، به مقام وحدت اندیشه، که آن ها در آن به سر می برند، می رسید. عالمان واقعی از نظر عقلی و قلبی به مقام وحدت  رسیده اند، به همین جهت هیچ گونه تضادی در سخنانشان پیدا نمی شود. این که در حرف ها و اعمال افراد معمولی تضاد هست به خاطر این است که از نظر فکری و قلبی وحدت ندارند، روان آن ها  انبار اطلاعات است، بدون آن که توانسته باشند از طریق ارتباط با انوار الهی آن ها را به وحدت برسانند. هیچ وقت پیشنهاد نمی شود مکتوبات این گونه افراد را که در عین اطلاعات زیاد به وحدت شخصیت نرسیده اند، بخوانید. بزرگان جهان اسلام اصلاً تا به مقام وحدت نرسند، دهن  باز نمی کنند و قلم روی کاغذ نمی گذارند. نمونه ی آن ها مرحوم شهید مطهری«رحمة الله علیه» است. شما ببینید ایشان به جایی می رسد که احساس می کند می تواند دهن  باز  کند، و به عنوان یک صاحب نظر، نظر بدهد. یک وقت کسی می آید خبری  می دهد، یا یک روایتی می خواند، ولی یک وقت یک شخصی به حقایقی دست یافته و از آن منظر سخن می گوید. شهیدمطهری«رحمة الله علیه» از نوع اخیر است، او یک عالمی نیست که علمش مجموعة اطلاعات باشد، او به واقع یک دانشمند است. به همین دلیل هم اگر شما مدتی با کتاب های شهید مطهری«رحمة الله علیه» ارتباط  پیدا کردید با او هم  افق  می شوید، چون به شما اطلاعات نمی دهد، نحوه ی فکرکردن را به شما می آموزد و به جهت این که او مسیر لطف خدا به شما  است، خداوند همواره کمالاتی به او می دهد تا با ما در میان بگذارد و لذا همیشه شما شاگردی او را حس  می کنید.با توجه به این نکات است که عرض می کنم نمی شود آدم بدون مطالعه زندگی  بکند. فقط باید بگردیم آن کسی را که می توانیم جانمان را با او هم  افق کنیم و مطلوب جان ما و افق برتر ماست، پیدا کنیم، و چنین کسانی عموماً انسان های بزرگ دنیا هستند. حرف ما به امثال حضرت امام خمینی«رضوان الله علیه» و علامه طباطبائی«رحمة الله علیه» و امثال آن ها این است که:

راند حق این آب را در جوی تو
آفرین بر دست و بر بازوی تو

باز گو تا غصه درمان ها شود
بازگو تا مرهم جان ها شود

 


[1] - الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، ج‏1، ص 177.
[2] - در دوران معاصر نوشته های شهید آوینی«رحمة الله علیه» برای جوانان از این گونه است، و صدها نویسنده ی عزیز دیگر که مجال نام بردن آن ها نیست.
[3] - فضائل الخمسة من الصحاح الستة، ج‏2، ص 402
[4] - «خُشَّعاً اَبْصارُهُمْ یخْرُجُونَ مِنَ الاَجْداثِ کَاَنَّهُمْ جَرادٌ مُنْتَشِر» از قبرها سرافکنده بیرون می آیند، مانند ملخ های سرگردان(قمر/7).
[5] - تحف العقول از جناب ابومحمد حسن بن علی بن شُعبه حَرانی، از علماء قرن چهارم، منتخبی از کلمات پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه(علیهم السلام) می باشد.

 
Share