رهایی از چنگال نفس امّاره

استاد اصغر طاهرزاده؛
مرگ و زندگی

آنچه قابل توجه است این که انسان بتواند خود را مافوق زندگی دنیایی و مرگ تحلیل کند. اگر بتواند ابدی بودن خود را درست تحلیل کند و اگر معنی خود را در ابدیت درست ارزیابی کند، آن وقت دیگر در چنگال نفس امّاره ی خود به بازی گرفته نمی شود که افق زندگی او را در محدوده ی دنیا متوقف نماید.

جناب صدرالمتألهین«رحمة الله علیه» نکته ی خوبی را به ما آموخته که می فرماید: «اَلنَّفسُ جِسْمَانِیةُ الْحُدُوث وَ رُوحَانِیةُ الْبَقَاء»؛[1] یعنی نفس انسانی بستر حدوثش جسم است ولی بقائش روحانی است و برای ادامه ی وجود خود به جسم اولیه اش بستگی ندارد. به این معنی که نفسِ انسان از رحم مادرش شروع می شود ولی تا ابد می ماند و هرگز نمی میرد، بلکه می بیند که می میرد، همچنان که در یک حادثه ای می نگرد که دستش کنده شد بدون آن که خودش نابود شود، وقتی هم بدن او از او جدا می شود می بیند که بدنش از او جدا شد و دیگر نمی تواند آن را تدبیر کند.[2]

نکته ی بسیار دقیق و عمیقی که بنا است بر روی آن تأمل کنیم این است که خداوند می فرماید: «یا أَیهَا الَّذِینَ هَادُوا إِن زَعَمْتُمْ أَنَّکمْ أَوْلِیاء لِلَّهِ مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُاالْمَوْتَ إِن کنتُمْ صَادِقِینَ»؛[3] ای یهودیانی که گمان می کنید که فقط شما اولیاء الهی هستید، اگر راست می گوئید تمنّای مرگ کنید. یعنی انسان برای ارزیابی صحیح خود باید ببیند مرگ پذیر است یا مرگ گریز. می فرماید: همه ی شما دینداران ادعا دارید که می خواهید خدادوست باشید و متوجه هستید ارزش هر انسانی به دنیادوستی و شهوت دوستی نیست و هیچ عاقلی چیز باقی و کامل را که خدا باشد رها نمی کند و دنیای ناقص و گذرا را بگیرد، ولی شاهد صدقِ ادعای خدادوستی، «مرگ پذیری» است و نه «مرگ گریزی».

در آیه ی مورد بحث خطاب به یهودیان که مدعی هستند خداوند عنایت خاصی به آن ها دارد و خود را امت برگزیده می پندارند می فرماید: اثبات صحت این ادعا در نشان دادن پذیرش مرگ در کلّ فرهنگ حیات دنیایی شما روشن می شود. و به ما هم تذکر می دهد که اگر ملاحظه کردید تمدنی و فرهنگی همه ی همّتش را در فرار از مرگ قرار داده بدانید این فرهنگ و تمدن رو به سوی خدا ندارد و دل در گرو خدا نبسته است. به عبارت دیگر هدف حیات خود را که قرب به خداست، گم کرده است. و از آن جایی که خداوند به عنوان کمال مطلق، هدف جان هر انسانی باید باشد و مرگ، گذرگاه برگشت به خدا است، هرکس مرگ گریز است کلّ زندگی اش به سوی هدفی پوچ در حرکت است و این فرد و یا این تمدن با روحیه ی مرگ گریزی که دارد، به محتوا و نتیجه ای متعالی نخواهد رسید.

ملاحظه می فرمائید که با غفلت از تحلیل درستِ مرگ فقط مشکل فکری و نظری حاصل نمی شود، بلکه مشکل عملی پیش خواهد آمد و نوع زندگی در همه ی ابعادش تغییر می کند و نفس امّاره به جای عقل و قلب، میدان دارِ زندگی و انتخاب های انسان ها می شود و گرایش های پست و حقیر به جای گرایش های اصیل انسانی می نشیند و گرایش های پست و انتخاب های وَهمی برای انسان به صورتی اصیل جلوه می کند.

تأکید ما در این بحث آن است که مسئله ی توجه به مرگ را که در فرهنگ انبیاء(علیهم السلام) بر آن تأکید و اصرار می شود، موضوع ساده و یک نکته ی اخلاقی محدود تلقی نکنیم وگرنه از گرایش های مهم و انتخاب های بسیار اساسی محروم می شویم. زیرا صحیح و غلط بودن همه ی گزینش های انسان در گرو درست موضع گیری کردن نسبت به جایگاه مرگ در زندگی است. وقتی مرگ همواره در منظر انسان باشد و زندگی را با وسعتی بیشتر از آنچه در ابتدای امر می یابد ببیند، نفس امّاره ی او تمام زندگی او را اشغال نمی کند و چون انسان به عنوان موجود ذی شعوری دارای قدرت انتخاب است انتخاب های بزرگ را وقتی انجام می دهد که نفس امّاره اش در نهایتِ حقارت باشد.

وقتی انسان هنوز زندگی دنیایی و مرگ را در مقابل هم قرار داده است رقابت میان فطرت و نفس امّاره در زندگی به میان می آید و در این حال همواره انسان در چنگال نفس امّاره گرفتار خواهد شد و نمی تواند انتخاب های بزرگ انسانی که مطابق وسعت ابدیت است داشته باشد. زیرا دروازه ی مرگ، دهانِ باز خود را نشانش می دهد و او را به عقب می راند تا به حقیقتی ماوراء محدوده ی زمین و زمان نیندیشد. در این حال هنر خوب زندگی کردن را از دست خواهد داد، چون هنر خوب مردن را از دست داده است، زیرا جایگاه مرگ در نگاه او درست تحلیل نشده و از زندگی در بیکرانه ی وجود غفلت کرده است.

پی نوشت:
[1] - اسفار اربعه، ج 9، ص 85 .
[2] - این که جناب صدرالمتألهین«رحمة الله علیه» می فرمایند: «نفس جسمانیة الحدوث» است به این معنی نیست که علت حقیقی نفسِ انسان جسم او باشد، بلکه به این معنی است که جسم انسان علت مُعِدّه و آماده کننده ی شرایط است تا خداوند روح یا نفس را در آن جسمِ خاص نازل فرماید، و مطابق و مناسب آن جسمِ خاص، روح در آن دمیده شود و در آن حال نفسِ خاصِ جزئی شکل گیرد که قبل از آن به صورت کلی موجود بود و دارای تشخّص خاص نبود مگر در علم خدا.
[3] - سوره ی جمعه، آیه ی 6.
Share