تفاوت خشیت و خوف در چیست؟

تعداد کلمات 1604 / تخمین زمان مطالعه 5 دقیقه
تفاوت خشیت و خوف در چیست؟
خشيت حالتى است در نفس که از درک بزرگوارى ، هيبت ، خوف محجوبيت و حرمان از لطف و نظر او در دل پيدا مى شود . و اين حالت به دست نمى آيد ، مگر براى کسى که بر جلال کبريا آگاه شود و لذّت قرب را بچشد .

تفاوت خشیت و خوف در چیست؟

در این بخش، به بررسی تفاوت خشیت و خوف پرداخته ایم. با ما همراه باشید تا با تفاوت خشیت و خوف بیشتر آشنا شوید.

تفاوت خشیت و خوف در چیست؟

در اينجا مناسب است فرق خوف و خشيت را از زبان خواجه نصير الدين طوسى ذکر کنيم ، تا معلوم شود عاشقان خدا براى چه دچار خشيت و ريزش اشک چشم چون ابر بهارى بودند . خواجه مى گويد : خوف و خشيت گرچه در لغت يک معنى دارند ولى از نظر صاحبدلان ميان آنها جدايى است ؛ زيرا خوف نگرانى دل است از انتظار بد و کيفرى که به سبب احتمال ارتکاب خلاف و ترک طاعت باشد و براى بيشتر مردم حاصل است ، اگر چه مراتب بسيارى دارد و مرتبه عالى آن براى اندکى از مردم باشد .

امّا خشيت حالتى است در نفس که از درک بزرگوارى ، هيبت ، خوف محجوبيت و حرمان از لطف و نظر او در دل پيدا مى شود . و اين حالت به دست نمى آيد ، مگر براى کسى که بر جلال کبريا آگاه شود و لذّت قرب را بچشد . بنابراين گريه و تضرّع ، ندبه و ناله و خشيت و خوف عاشقان حق ، به خاطر آگاهى آنان از عظمت او بوده و اين خشيت و زارى و اعمال پر مشقت عبادى براى اين است که نيازمندى و فقر و درويشى خود را با رسيدن به قرب او جبران کنند . مرحوم « ملا احمد نراقى » آن عاشق وارسته ، در کتاب « طاقديس » در باب گريه هاى اعجاب انگيز حضرت شعيب عليه السلام چنين مى گويد :

تفاوت خشیت و خوف در چیست؟

گريه کرد از بس شعيب تاجدار
روزهاى روشن و شبهاى تار
هر دو چشمش کور و نابينا نشست
باز دادش چشم سلطان الست
آن که او را ديده از آغاز داد
کور چون شد باز چشمش باز داد
داد چشمش هين به عبرت کن نظر
باز بايد ديده عبرت نگر

باز گاه و بيگه و شام و سحر
اين قدر بگريست کافتاد از نظر
کور شد باز آن دو چشم پاک بين
باز دادش چشم آن چشم آفرين
بار سيم گريه هاى زار زار
کرد اندر شهر و دشت و کوهسار
روز و شب بگريست تا بار دگر
کور شد نورش نماند اندر بصر

کور گشت و گريه او کم نشد
ساعتى بى سوز و بى ماتم نشد
شامها در گريه هاى هاى هاى
روزها در ناله هاى واى واى
اين قدر بگريست تا طير و وحوش
آمدند از گريه اش اندر خروش

تا شبى او را ندايى شد زغيب
تا به کى مى گريى آخر اى شعيب
گريه تو خلق را گريان کند
سوز جان مر جسم را سوزان کند
تو چو جانى و رعيت جسم تو
تو چو معنى اين خلايق اسم تو

هرکسى از بهر يک چيزى گريست
اى شعيب اين گريه هايت بهر چيست
گر زبيم دوزخ است و آن جحيم
ما در دوزخ به تو بربسته ايم
آتش دوزخ بود بر تو حرام
هم چو آن جنّت به کفّار لئام

ور بود اين گريه ات بهر بهشت شوق وصل حوريان خوش سرشت
ما بهشت از بهر تو آماده ايم حوريان را زيب و زينت داده ايم
حوريان از بهر تو در روز و شب چشم بر راهند و دل ها در طرب
اين بهشت اين حور اين تو اى شعيب هر زمان خواهى برو بى منع و ريب
چون شعيب از عالم غيب اين شنيد از دل پر درد آهى برکشيد
کاى خدا آرام جان مستهام من که و دوزخ چه و جنّت کدام
چيست دوزخ تا از آن ترسان شوم تا زبيم تفّ آن گريان شوم
من خود اندر آتش استم سالها اندر آتش کرده ام نشو و نما
من که عمرى شد در اين آتش خوشمکى زدوزخ روى درهم مى کشم

تفاوت خشیت و خوف در چیست؟

اينان با توجه به عظمت الهى ، هر چيزى را کوچک مى ديدند و حقير و ناچيز مى دانستند ، چنانچه امير مؤمنان عليه السلام در خطبه « متقين » در اوصاف آن عاشقان مى گويد : عَظُمَ الخالِقُ فى أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ ما دُونَ فى أَعْيُنِهِمْ . خدا را در وجود خود بزرگ مى ديدند و غير حضرتش براى آنان کوچک بود .به همين خاطر دل به هيچ چيز نمى بستند و از آمدن نعمت هاى دنيا و رفتن آن خوشحال و اندوهگين نمى شدند ، هر مصيبتى براى آنان ، جز مصيبت فراق او ، آسان بود . به خاطر دنيا با کسى نزاع نداشتند . گذشت آنان از مال دنيا بسيار بود . گرفتار هيچ يک از زشتى هاى اخلاقى نبودند ؛ زيرا منبع رذايل اخلاقى آلوده بودن انسان به دنياست و چون آنان دنيا را ناچيز مى دانستند آلوده نبودند . عشقى به جز عشق نداشتند . قبله اى غير کوى او نمى شناختند . امر و نهى غير او را اطاعت نمى کردند . از هيچ چيز جز مقام او هراس نداشتند . به هيچ وجه گرد گناه نمى گشتند و فکر گناه هم نمى کردند . پاکترين انديشه و عمل از آنان بود . وجودشان براى جهان و جهانيان با برکت بود و جز خير و کرامت از آن بزرگواران توقع نمى رفت . در عين اين که آراسته به تمام خوبى ها و دور از همه زشتى ها بودند ، خود را نيازمندترين نيازمندان و کم عمل ترين عاملان و مهجورترين مهجوران به حساب مى آوردند . به اين خاطر در اجراى دستورهاى حق و گريه ازخشيت الهى و توبه در پيشگاه او از فقر و قصور در عمل از همه عالم مقدّم تر بودند.

اينک به شمّه اى از احوال و زبان حال ايشان توجّه کنيد : حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام با آن همه عظمت و جلال ـ که از طريق بندگى حق کسب کرده بود ـ در دعاى کميل مى فرمايد : فَکَيْفَ لِى وَأَنَا عَبْدُکَ الضَّعيفُ الذَّليلُ الحَقيرُ المِسْکينُ المُسْتَکين !! من بنده ناتوان ذليل و حقير و فقير و دورمانده تو چگونه تاب آن عذاب دارم . امام زين العابدين عليه السلام در صحيفه مى فرمايد : وَأَنَا أفْقَرُ الفُقَراءِ إلَيْکَ !! من نيازمندترين نيازمندان به توام . و امام حسين عليه السلام در دعاى عرفه مى فرمايد : إِلهى کُلَّمَا أَحْرَسَنى لُؤْمى أَنْطَقَنى کَرَمُکَ . پروردگارا ! تبهکاريها و ديو صفتى هايم گاهى آن چنان به رخم خيره مى شوند و مرا رو در روى ناشايست خود آن چنان قرار مى دهند که ياراى سخنگويى از من سلب مى گردد . با که سخن بگويم ؟ با خود ! زشت سيرت آن چنان چهره ام را هولناک نموده است که نمى خواهم با صورت خود روبرو شوم . خداوندا ! با تو سخن بگويم ؟ هرگونه راه پيوستگى را به روى خود بسته مى بينم ، معاصى و گناهانم زبانم را بسته و لال نموده است .

با ديگران سخن بگويم ؟ لابد زشتى سيرت ، نهان خود را مخفى ساخته ، از نيکى ها و زيباييهاى خود سخن خواهد گفت ، در اين موقع است که قيافه هولناکم کثيف تر و زشت تر خواهد شد ؛ زيرا به آن زشتى و پليدى خود ، دورويى و رياکارى را هم اضافه خواهم نمود . با که سخن بگويم ؟ با جهان طبيعت که خاموش و بدون جنجال تسليم قوانين است ؟ آن موجودى که خود را در مقابل قانون گزار ازل و ابد تسليم نموده است چه سنخيّتى با من متمرّد دارد که حتّى در راه تمايلاتم به مبارزه با خود نيز حاضر نشده ام ؟! اى خداى عزيز و مهربانم ! ديگر کسى نمانده است که اين موجود گم گشته با او به گفتگو نشنيده چگونه در عين زشتى و پليدى راه فرارى را که مى جويد پيدا کند ؟ فقط يک تکيه گاه باقى مانده است ، آن هم کرم وجود بى نهايت توست .

چه قدر خوب بود که به زبان آوردن الفاظ نيازى نداشتم ، تا مفاهيم آن الفاظ بيشتر شرمنده ام ننمايد . آرى ، اين است نظر سالکان راه و توجه بيداران سير الى اللّه که با همه آثار بندگى از حضرت حق ، خود را در برابر عظمت او چيزى حساب نمى کنند ، تا آثارى بر آنان بار شود و به خاطر اين آگاهى و شعور زياد است که هرچه پيش مى روند و به مقام قرب آن جناب نزديک مى گردند ، به لا شيئى خود بيشتر رسيده و خشيت سنگين ترى سراپاى آنان را احاطه مى کند ، اينان به همين گونه سير خود را ادامه مى دهند ، تا وقتى که به دروازه عالم پس از مرگ برسند ، آن گاه که خطاب : أَلاَّ تَخَافُوا وَلاَ تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِى کُنتُمْ تُوعَدُونَ . مترسيد و اندوهگين نباشيد و شما را به بهشتى که وعده مى دادند ، بشارت باد . و يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِى إِلَى رَبِّکِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً . اى جان آرام گرفته و اطمينان يافته ! * به سوى پروردگارت در حالى که از او خشنودى و او هم از تو خشنود است ، باز گرد . به آنان برسد و سراسر خشيت آنان و ترس ايشان مبدّل به حالت امن گردد و با اتّصال به مقام حضرت دوست ، از احساس نقص همه جانبه خود درآيند. راستى اولياى الهى نسبت به خود چه نظرى دارند ؟ آرى ، انسان که از بسيارى از موجودات برتر است ، هر مقدار به فقر و ندارى ، نياز و احتياج ولاشيئيّت خود بيشتر آگاه شود، عظمت و بزرگى ، جلال و جمال دوست در خانه دلش بيشتر تجلّى مى کند و هرچه تجلّى جمال معشوق در دل عاشق بيشتر شود و عاشق به بزرگى معشوق واقف و به ذلّت و حقارت خود در برابر او آگاه گردد ، خشيت بيشترى او را مى گيرد و با اين مرکب روحى به حرکت بيشترى ادامه داده و براى برطرف نمودن ذلّت و حقارت خود ، با نزديک کردن خويش به دوست ، فعاليّت چشم گيرترى مى کند .

تفاوت خشیت و خوف در چیست؟

منابع:

✓ بر گرفته از کتاب عرفان اسلامی استاد حسین انصاریان

✓ پایگاه عرفان

Share