بازسازی عقلانیت دینی و توسعه ظرفیت تعبد در زندگی انسان؛ راه پیشرفت و رسیدن به الگوی توسعه/بخش سوم

آیت الله میرباقری؛
آیت الله میرباقری

سوال: با تصویری که شما از عقلانیت و تجدد دارید، آیا استفاده از تجربه دیگران در مسیر توسعه معنا دار خواهد بود؟

پاسخ: بله، چون ما در برابر جهت داری دانش و فن آوری غرب، مجبور مطلق نیستیم. تکنولوژی پیکره منفصل روح تاریخی غرب است. البته نه روح تاریخ هگل. ما در فلسفه تاریخ خودمان بحث می کنیم. این که یک نظریه را با مفرداتش محاکمه می کنیم، کار کودکانی است که چون ترکیب را نمی فهمند، فکر می کنند همه یک حرف می زنند. آن ها که کودکان فکر می کنند، همین مفردات سخن یکی شد، گمان می کنند محتوای سخن ها هم یکی است ... به هر حال تکنولوژی پیکره آن روح است ولی ما نسبت به محور آن مجبور نیستیم. هنگامی که شما با کسی وارد هماوردی می شوید مجبور به او نیستید اما این گونه نیست که بتوانید پیکر او را هر طور می خواهید تکان دهید شما مقهور او نیستید اما او هم مثل موم در دست شما نیست. تکنولوژی نیز همین حکم را دارد و نباید آن را صفر و یک دید. آیا ما در برابر آن مجبور مطلق هستیم؟ خیر، چون می توانیم آن را تصرف کنیم. اما باید مدلی را برای این کار داشته باشیم. زیرا بدون آن منعفل می شویم. همان گونه که وقتی با حریفی کشتی می گیریم، طبق فنونی این کار را انجام می دهیم. باید فنون ما غالب باشد، اگر نه شکست می خوریم. ادعای ما این است که کالبدهایی مانند مدنیت شهری و تکنولوژی، تجسد روح وُلاة جور هستند. در مدرنیته اسلامی، ائمه هدای ارکان البلاد هستند در بلاد کفر هم شیطان رکن البلاد است. البته آن روح در قالب کسانی نیست که به آن تولی پیدا می کنند، به روح جمعی تاریخی بدل می شود. جبری هم در کار نیست، زیرا این تجلی نظام اراده هاست. پس ما با یک کالبد پیچیده روبه رو هستیم و تکنولوژی مدرن حامل روح تاریخی ولاة جور و اولیای طاغوت است. حال اگر در برابر این روح عظیم به روح ولاة حق تکیه نکنیم و در تمدن سازی با تولی آن ها پیش نرویم، حتماً شکست می خوریم و در هاضمه آن ها هضم می شویم. اصولاً تنها در سایه تولی به دین می تواند با تمدن غرب درگیر شد. پایگاه درگیری با غرب همین است. اگر جنگ هم می خواهیم بکنیم، باید بر محور عاشورا باشد که ان الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاة . ما هم مصباح می خواهیم و هم سفینه، اگرنه در این دریای توفانی و ظلمانی غرق می شویم...

سوال: ظاهراً از دید شما عقلانیت فقهی موجود تنها دو آسیب عمده دارد، نخست این که در سطح فردی متوقف شده و دیگران این که نتوانسته منطق خود را به دامنه علوم و فنون جریان بدهد ...

پاسخ: عمده نقدها همین است. در واقع اشکال ما به عقلانیت فقهی، «ظرفیت تعبد» آن است. روشنفکرها به ادبیات فقهی حمله می کنند چون در آن تعبد هست و می گوید با عرفی شوید و با سیال کردن عقلانیت و معرفت دینی، از تعبد فاصله بگیرید. ما می گوئیم ظرفیت تعبد را نباید محدود کرد این ظرفیت قابل تکامل است و بیش از این ها می تواند از دین استظهار کرد. دین بیش از این ظرفیت سرپرستی دارد. در دامنه های گسترده تر و ژرف تری می توان دین داری و بندگی کرد. چرا دامنه بندگی خود را محدود کنیم؟ پس اینگونه نیست که در نقد تفقه موجود به روش های روشنفکری عمل کنیم. ولو در جایی ظاهر اِشکال و انتقاد یکی باشد اما جهت حرکت مان دقیقاً به عکس است! ما به فقها می گوئیم چرا در فضای بزرگ تری در جهت تکامل و توسعه از دین استظهار نمی کنید؟ این را سپرده اید به دست کفار و فقط در موضوعات خرد استضائه به دین می کنید؟ روشنفکرها می گویند چرا این همه استضائه به دین می کنید؟ دین هم یک متن است که با استفاده از علوم دیگر آن را تفسیر کرد. منطق هرمنوتیک به ما می گوید وقتی با متن مواجه می شوید، چگونه آن را در هضم می کنید. ما می گوئیم متن قابل هضم نیست، بلکه باید دید چگونه می توان استضائه از دین پیدا کرد. مگر دین و متن قرآن، چیز مانند کلیله و دمنه است که در جهاز هاضمه ما هضم شود؟ البته جهاز هاضمه غرب برای هضم کلیله و دمنه هم مناسب نیست! آنها نمی توانند معانی حقیقی را خود هضم کنند. اما مگر قرآن کتاب کلیله و دمنه است؟ کلام الله و تجلی خداوند است: «لقد تجلی اله لخلقه فی کلامه.» چرا فقط در موضوعات خرد زندگی دنبال دین برویم؟ چرا ظرفیت استضائه خود را توسعه ندهیم؟ چرا در تکامل توسعه حیات اجتماعی و الگوسازی برای آن از دین استفاده نکنیم؟ حرف ما این است که چرا دایره تفقه محدود است اما روشنفکرها می گویند چرا تفقه می کنید؟

سوال: ممکن است عرفی گرایان استدلال کنند همین که در طول قرن ها فقها معترض این مسائل نشده اند نشان دهنده این است که دین چنین ظرفیتی ندارد و نباید انتظار ارائه الگوی توسعه از عقلانیت دینی داشت.

پاسخ: نه، این گونه نیست. چون وقتی شرایط تاریخی عوض شد، بسیاری از ظرفیت ها به انسان عطا می شود. یعنی بخشی از تکامل فهم دین وابسته به تکامل تاریخ است. آیا در عصر ظهور که عالم وارد نشئه دیگری می شود باز هم ما دین را همین گونه می فهمیم؟ یا آنکه تا آن وقت تنها حرف از علم اظهار شده و بقیه آن را حضرت(عج) اظهار می کنند؟

سوال: به نظر شما دین شناسی و دین داری پیش و پس از تشکیل حکومت اسلامی تفاوت دارند؟

پاسخ: بله، انقلاب اسلامی را هم نباید دست کم بگیریم، چون حرکت به سمت ظهور است. آنچه انقلاب اسلامی را به یک مسأله جهانی و امری اثرگذار برفرآیندهای جهانی تبدیل کرده است که همراه آن مبنای دیگری در عالم ظهور کرده است. درست در نقطه مقابل رنسانس غربی، انقلاب دیگری ظهور کرده است و حقیقت ولایت به منصه ظهور می رسد. وقتی ولایت حقه به ظهور نزدیک می شود، بستر تعبد به ولایت هم باید رشد کند. وقتی حجاب ظلمات کشف می شود، استضائه به دین و نور ولایت هم باید افزایش یابد. معنی ندارد که بگوئیم استضائه ما به دین و فهم از دین، همان است. البته این استضائه باید مبتنی بر منطق حجیت باشد و منطق اکتشاف در ذیل آن قرار گیرد.

سوال: هنگامی که در متن آموزه های دینی می خوانیم لله علی الناس حجتین حجة ظاهرة و حجة باطنة، منظور از عقل در چنین مواردی است؟ آیا همین حدیث نشان دهنده تمایز و استقلال عقل از وحی نیست؟

پاسخ: آن حجت باطنه کدام عقل است؟ گاهی می گویند همان عقل فطری ناب. ما می گوئیم این عقل در اختیار چه کسی است؟ عقل کانت است یا عقل هگل؟ عقل سینوی یا عقل ملاصدرا؟ پس این همه اشتباه در فلسفه ابن سینا از کجا آمده است؟ چرا ملاصدرا بنیان برخی از سخنان ابن سینا را به هم می ریزد؟ آیا عقل ملاصدرا خاتمه عقل است؟ همین عقل چه نسبتی با آن حجت ظاهره و بیرونی دارد؟ حرف ما این است که حجت درون ابزار استضائه به حجت بیرونی است و اگر در تولی حجت بیرونی قرار نگیرد، اصلاً حجیت ندارد. حجیت عقل به تولی است.

سوال: از دیدگاه شما چیزی به معنای حجیت مستقل عقل وجود ندارد؟

پاسخ: من معتقد نیستم. خداوند برای کسی عقل مستقل نیافریده است. وقتی می فرماید «اول ما خلق العقل»، نمی خواهد بگوید چیزی جدا به نام عقل آفریده ام. عقل همان نبی اکرم است که «ما عبد الرحن» است، نه عقل امثال معاویه! پس یک عقل بیشتر نداریم و آن نبی اکرم است که همه شعاع آن هستند؛ شعاع عقل هم در تولی عمل می کند. یعنی علامت این که عقل است، این است که در مدار و بر محور نبی اکرم عمل می کند. هر وقت مستقل عمل کرد، دیگر عقل نیست. این نقد ما به فلسفه است. آیا عقلی که ارسطو با آن تعقل می کرد، به او می گفت من در فهم، نوکر انبیاء هستم یا آن که می گفت من عقل مستقلی دارم و در همه زمینه های از حکمت نظری تا حکمت عملی از ریاضیات تا موسیقی حرفی برای گفتن دارم؟! آیا آن که از ابتدا پرچم استقلال بر می دارد عقل است؟ عقل ذاتاً متعلق به نبی اکرم است و اصلاً عقل مستقل نداریم. هرجا که ادعای استقلال شد آن دیگر عقل نیست، انانیت نفس است که در قدرت محاسبه ظهور پیدا می کند. و عقل پنداشته می شود. صرف محاسبه نظری، عقلانیت نیست. زیرا شیطان هم قدرت محاسبه دارد و دنیا را با همین محاسبه می چرخاند. در صورتی که عقل شعاع وجودی نبی اکرم است. جهل هم که شعاع وجودی ابلیس است دامنه ای در وجود ما دارد که نفس اماره است: «أعدی عدوّک نفسک التی بین جنبیک». اگر کسی بر مدار نفس خود حرکت کرد، آیا دیگری محاسبه نمی کند؟ پس عقل از منظر دین اساساً در تعلق بوجود نبی اکرم معنا می شود و استقلال آن نشانه این است که عقل نیست.

سوال: بنابراین شما این مبنای عمل گرایان مسلمان را که می گویند خداوند عقلانیت ابزاری و عقل معیشت را به خود انسان واگذار کرده است، رد می کنید؟

پاسخ: بله، این اشتباه است. واگذاری معنا ندارد. خدای متعال ما را در چه چیزی به خودمان واگذار کرده است؟ برای چشم ما هزار قاعده گفته که این جا نگاه نکن و آن جا این طور ببین و ... اما عقل را واگذار کرده و به هر چه خودش فهمید!؟ در فهم، نه جبر است و نه تفویض. نه جبر علیتی بر فهم حاکم است، چون حجیتش به اراده حق است؛ و نه تفویض کامل است، چون آنجا هم تبعیت لازم است. فهم نه جبری است و نه تفویض شده است.

سوال: پس منطقه الفراغ چیست؟ این که می فرماید «ان الله یحب أن یؤخذ برخصه کما یحب أن یؤخذ بعزائمه» یعنی چه؟

پاسخ: در دین منطقه الفراغ به این معنا نداریم. رخصت با فراغت متفاوت است. اگر یک لایه بالاتر بیاید، دیگر رخصتی در کار نیست. لذا فقها می گوید در حوزه منطقه الفراغ حکم ولی فقیه لازم الإتباع است. معنایش این است که در یک لایه منطقه الفراغ است اما از یک افق بالاتر که باید از آنجا امور را سامان داد، منطقة الفراغی نیست. منطقةالفراغ به معنی منطقه نفس پرستی قابل قبول نیست، چون یک ذره نفس پرستی هم در دین جایز نیست. البته ممکن است بگوئیم باید به تبعیت از امیرمؤمنان باشد اما از کسی که در مقیاس سلمان است، پلک زدن او هم باید به تبعیت از امیر مؤمنان باشد اما از کسی که در سطوح پایین تر است، چنین تبعیتی نمی خواهند، چون عاجز است و «لایکلف الله نفساً الا وسعها». معنای این رخصت، منطقه الفراغ نیست. به عبارت دیگر احکام ترخیصی، منطقه الفراغ نیست؛ زیرا از منظر تفقه در مراتب بالاتر، در نهایت با حکمی پوشش داده می شود. سطوح ایمان و بندگی را نیز باید با منطقه الفراغ خلط کرد. ممکن است به کسی در مراتب پائین بگویند فلان چیز برای شما مباح است اما به مراتب بالاتر می گویند اصلاً مباح یعنی چه؟ می گویند یک از علمای بزرگ اخلاق در خواب یکی از ائمه معصومین را دید و عرض کرد: علمای قدیم از نظر معنوی خیلی رشد می کردند ... آقا فرمودند: چون آنها واجب و حرام و مستحب و مکروه داشتند. اما شما برای خودتان مباحات هم درست کرده اید و دیگر آن طور رشد نمی کنید! به هر حال نمی توان منطقة الفراغ را به معنای جایی گرفت که از ولایت خداوند متعال خارج است و انسان در آن آزاد است تا هر کاری بکند. برای کسی که می خواهد در مراتب بندگی رشد کند، چنین چیزی نمی تواند معنی داشته باشد، چون در آن صورت رشدی در کار نخواهد بود.

 

**************************

منبع: پایگاه اطلاع رسانی آیت الله میرباقری

Share