بررسی كتاب «ذهنيت و زاويه ديد» استاد صفایی حائری

تعداد کلمات ۱۵۶۲ / زمان تقریبی مطالعه : ۵ دقیقه
استاد علی صفایی حائری
تفاوت ديدگاه صفايی در اين است كه او از نويسنده انتظار دارد كه براي ارائه شناخت درست از انسان و نظام هستي بايد به فلسفه و عرفاني رسيده باشد كه بتواند گريز او را از جهان واقع جهت دهد تا بتواند موضع‌ گيري مناسب را در موقعيتهای مطلوب ارائه كند.

بررسی كتاب «ذهنيت و زاويه ديد» استاد صفایی حائری

تفاوت دیدگاه استاد علی صفایی حائری در این است که او از نویسنده انتظار دارد که برای ارائه ی شناخت درست از انسان و نظام هستی باید به فلسفه و عرفانی رسیده باشد که بتواند گریز او را از جهان واقع جهت دهد تا بتواند موضع گیری مناسب را در موقعیت های مطلوب ارائه کند. در ادامه با بررسی كتاب «ذهنيت و زاويه ديد» استاد علی صفایی حائری ضیاءالصالحین را همراهی کنید.

نگاهی به كتاب ذهنیت و زاویه دید از استاد علی صفایی حائری

جهت دسترسی به مجموعه آثار استاد علی صفـایی حائری (ره) کلیک کنید.

نگاهی به كتاب ذهنیت و زاویه دید از استاد علی صفایی حائری

صادق کرمیار

اشاره: اصل اینکه یک استاد حوزه علمیه قم کتابی در نقد آثار گابریل گارسیا مارکز شهرنوش پارسا پور، محمود دولت آبادی و... بنویسد آنقدر جالب توجه است که حتی بدون ارزیابی محتوایی به خواندنش راغب شویم چه رسد به اینکه مرحوم صفایی از موضع یک منتقد ادبی به نظریه پردازی در حوزه ادبیات ایران و جهان بپردازد.

نگاهی به كتاب ذهنیت و زاویه دید از استاد علی صفایی حائری

 نسل صد ساله نویسندگان نابالغ

شاید یکی از عمده ترین دلایلی که ادبیات داستانی ما با وجود تلاش و عرق ریزان طاقت فرسای نویسندگان در طول 100 سال گذشته نتوانسته به رشد و بلوغ برسد، نبود مقوله جدی و تأثیر گذار نقد ادبی است. گرچه برخی منفعلانه معقتدند فرا مرزی نشدن ادبیات داستانی ما به دلیل ماهیت زبان فارسی و همه گیر نبودن این زبان در عرصه ادبیات جهانی است، اما آقای صفایی بر این باور است که صغیر ماندن ادبیات داستانی ایران به این علت است که نویسنده بینش و ذهنیت فراگیر به پدیده های گوناگون هستی ندارد. شاید به همین جهت نقد ادبی ایشان بیشتر نقد تفسیری است تا ساختاری. ریشه بیان هنری را نه در فرم و زبان که در این بینش و نگرش می داند و معتقد است که اگر نویسنده بینش و ذهنیت و شهود و معرفتی داشته باشد که همه اینها به شعور و درد و احساس بی انجامد، بیان او به هر شکل که باشد، هنری است؛ حتی اگر زبان او مستقیم و صریح باشد و از ابهام و ایهام و ناخودآگاه و جریان سیال ذهن هم بهره ای نداشته باشد، باز وجهه هنری خود را خواهد داشت. و بر عکس، شگردهای نویسندگی در بیان هنری اثر دخالت ندارد، که این شگرد ها هر کدام در جایی و با هدفی هماهنگ یا ناهماهنگ، و زشت یا زیبا خواهد بود، ولی بدون این زاویه دید و این برش حتی تمامی این شگردها و عناصر، بیان هنری را تضمین نمی کند.

ایشان همچنین در کتاب ذهنیت و زاویه دید در تحلیل نهایی خود از رمان "بلوا"     انتظار و توقع خود را از داستان و رمان بیان می کند و می گوید:مادام که تفکری و نگاهی و طرحی نو از زندگی و مرگ و روابط و برخوردهادر میان نباشد، این تدوینهای نو و کهنه و این تحلیل های ضعیف و قوی، هنری را که بتواند دریچه ای به سوی دنیای مطلوب باشد و راهی به سوی آنچه که باید بسازیم و طرح برزیم و نشان بدهیم، مشاهده نخواهیم کرد.

البته برخی از منتقدان و نویسندگان با این نوع نگرش نسبت به رمان و داستان موافق نیستند  و می گویند وظیفه نویسنده نشان دادن روابط پیچیده انسانی و حتی روابط انسان با طبیعت و یا اشیاء در دروه های گوناگون است و هیچ تعهدی برای ترسیم دنیای مطلوب ندارد. اما نکته مهم اینجاست که آقای صفایی نشان دادن این روابط پیچیده را هم مستلزم داشتن زاویه دید و ذهنیت شکل یافته و تفکر نویسنده می داند و التبه معتقد است که تفکر در حوزه فلسفه کاملاً با تفکر در حوزه رمان و ادبیات داستانی متفاوت است. میلان کوندرا نیز معتقد است که اندیشه وقتی وارد عرصه رمان و داستان می شود، ماهیت خود را تغییر می دهد و شکلی از جست و جوها و پرسش و قیاس به خود می گیرد و از درون این مقایسه ها و جست و جوها ماجراها و شخصیت ها شکل می گیرند و بارور می شوند. در این باره استاد صفایی می گوید: آنچه صبغه هنری اثر را تضمین می کند، بیان ناخود آگاه و یا سیال و یا آگاهانه و عکس العملی نیست، بلکه نوع نگرش و زاویه دیدی است که تو نسبت به یک واقعه و یک حادثه داری. آنجا که تو تمامی ایثار آدم را در تاریخ، یکجا شهود می کنی و میان این ایثار با آنچه که در کنار علقمه روی داده، رابطه برقرار می کنی، این زاویه دید هنرمندانه است، گرچه ذهن تداعیگری نداشته باشی.

از این رو وقتی صد سال تنهایی مارکر «marker» را تفسیر می کند و تفکر و ذهنیت و زاویه دید مارکز را از لابه لای ماجراها و شخصیت ها بیرون می کشد، نشان می دهد که رئالیسم جادویی وقتی از زیبایی برخوردار است که تفکر به شکل تجریدی آن و شهود و شعور در نویسنده ذاتی شده باشد و به  نگاه گسترده ای نسبت به هستی و آدمی رسیده باشد، و گرنه جز تصنع و بازی با کلمات چیز دیگری نخواهد داشت. این نگرش را در مقایسه نقد "صد سال تنهایی" و "سگ و زمستان بلند" بهتر در می یابیم که می گوید: مشکل خانم پارسی پور در همین است که نه بینشی دارد و نه فلسفه ای و نه می تواند در برخورد با واقعیتها از احساس زندگی و از سرمایه عاطفه و تحمل روستایی اش بهره بگیرد و از بدها خوب استفاده کند و از موقعیتهای خوب و بد، به موضع گیری خوب و مناسب روی بیاورد... این نثر و این تخیل و این پرداخت، بدون این بینش چه می آفریند؟ حتی اگر با رئالیسم جادویی پیوند بخورد و دریچه غیب و آدمهای اساطیری را به صف، قطار کند؟

البته این نقد تطبیقی و این مقایسه، از بی توجهی ایشان به تفاوتهای نقد نیست، چرا که در نقد داستان "سگ و زمستان بلند" اهداف و دیدگاه های نویسنده در واقع نقد فلسفی است و از حوزه نقد ادبی خارج می شود؛ اما تأکید می کند که به دلیل ضعف در نقد ادبی در کشور و نداشتن متر و معیار سنجیده در نقد های موجود ادبی، شاید نقد فلسفی، هم بتواند پشتوانه نقد و تحلیل منتقد باشد و هم برای نویسنده پشتوانه ای فکری و فراهم شدن زمینه انتخابی تازه.

برخی بر ایشان  خرده می گیرند که نوعی آموزگاری برای رمان و داستان قائل است که البته در تقسیم بندی های رمان جایگاه خود را دارد، امام تفاوتهایی هم با تعریف های رایج از رمان و داستان دارد. نویسنده جست و جوگر است، نه معلم. قهرمان رمان همواره در تقابل و تعارض با وضع موجود است، اما این بدان معنا نیست که در این تقابل و جست وجو به واقعیت مطلوب دست یابد. اما نکته ای که صفایی در نقد صد سال داستان نویسی ایران مطرح می کند، این است که همین جست وجو و تقابل و تعرض هم نیاز به نگرش و برش و خیزش دارد. همین واقع گریزی نیاز به شناخت درست از واقعیت دارد. او می گوید: هنر در دست انسانی که رونده است و در دنیای که راه است، یک طرح است، که سرگرمی و تفنن و تصعید و تخلیه ارسطویی و یا آموزش برشتی برایش کفاف نمی دهد، گرچه برای اینها که آدم را بی پا و سرگردان و در بن بست خیال رها کرده اند، هنر طراح است و دریچه ای است به سوی دنیای مطلوب و مفری از دنیای موجود، که هنر همیشه و همه جا واقع گریز است. گریز از فقر، گریز از پوچی، گریز از عصیان. در هر حال، هنر از آن چه داری تو را به سوی آن چه نداری، ولی می خواهی، بال می دهد و پرواز را می آموزد. بگذر که پرواز اینها تلاوت تکرار است.

با همین نگاه است که صفایی نسل صد ساله نویسندگان ادبیات داستانی ایران را نابالغ می داند و منتقدان ادبی را هم با همین معیار به نقد می کشد و تأسف می خورد از اینکه منتقد ادبی ما هم پشتوانه فکری و بینش و معیار وسیعی ندارد تا با نقد همه سویه نویسنده را یاری دهد و پیش پایش راه هایی نشان دهد که امکان انتخاب را برای او فراهم کند. وقتی نتیجه کار فیلسوف و نویسنده یکی است و هر دو می کوشند که منظری از جهان را به ما نشان دهند که تاکنون از دید ما پنهان بوده، باید خود منظری داشته باشند و اندازه وجود انسان را بشناسند تا بتوانند جهان و نظام موجود در آن را بشناسند.

همین نگاه را کوندرا «Kundera» و لوکاچ گلدمن هم مطرح می کنند، اما نتیجه گیری هر کدام متفاوت است. کوندرا معتقد است که دکارت و سروانتس هر دو به یک میزان در شناخت جامعه معاصر خود نسبت به جهان پیرامون اثر داشته اند. امام لوکاچ تلاش نویسنده و قهرمان داستان او را برای کشف روابط میان پدیده های موجود پوچ و بی ثمر می داند و معتقد است ارائه شناخت تازه از واقعیت مطلوب کار نویسنده نیست و از همین جا دیدگاه او با کوندرا تفاوت پیدا می کند. گلدمن هم هنوز در بند روابط تولید و مصرف است و می کوشد این دیدگه های متفاوت را با مارکسیسم علمی تطبیق دهد و معیار تازه ای برای نقد و بررسی رمان ارائه دهد. او فرم رمانی را در حد برگردان زندگی روزمره در عرصه ادبی محدود می کند، آن هم زندگی جامعه ای که زاده تولید برای بازار است.

تفاوت دیدگاه صفایی در این است که او از نویسنده انتظار دارد که برای ارائه شناخت درست از انسان و نظام هستی باید به فلسفه و عرفانی رسیده باشد که بتواند گریز او را از جهان واقع جهت دهد تا بتواند موضع گیری مناسب را در موقعیت های مطلوب ارائه کند.

پدیدآورنده: 
Share