اعتکاف؛ خلوت عاشقانه (قطعات ادبی و زیبا درباره مراسم معنوی اعتکاف و ایام البیض)

متن ادبی
سرود اعتکاف

ایّام روشنی
نویسنده: سید حسین ذاکرزاده
بی انصاف نباش، آری! می دانم میهمان خوبی بوده ای برای میزبانت؛ امّا سه روز کافی نیست.
این که سه روز در حاشیه نورانیّت «ایّام روشنی» بنشینی و نورانی شوی کافی نیست.
باید محکم شوی، باید هرچه می شود، سلاح برداری و سپر.
پایت را که بگذاری بیرون، می بینی که محاصره شده ای.
باید تا می توانی آذوقه و آب برداری.
بیرون، قحطی بیداد می کند!
تشنگی جان خیلی ها را به لبشان رسانده، باور کن، چشم و دل سیر، کم پیدا می شود.
باید چراغ برداری.
اصلاً باید خودت چراغ شوی؛ آنوقت، دیگر هم جلوی خودت را می بینی و هم دیگران را به مقصد می رسانی.
باور کن، تاریکی بیداد می کند.
چشم، چشم را نمی بیند. دل، دل را نمی بیند.
خیلی ها شب کور شده اند و شب زده؛امّا بعضی ها هنوز سوسو می زنند. تو پرنور باش و وسیع.
خلاصه که بی انصاف نباش! بیا و همیشه مهمان باش.
خودت که بهتر می دانی اینجا کاروانسراست.
اگر نبود، که نوبت به تو نمی رسید.
همه این ها را برای تو گفتم، آری! تو که در وجود منی.
اعتکاف
دل کندن از خاک
نویسنده: حمیده رضایی

«یا ذا الجلال و الاکرام»!
امروز را عید تطهیر من قرار بده، ای والاترین نگهبان من پس از سه روز دل کندن از خاک و دل سپردن به افلاک!
تویی که می توانی پیراهنم را از غبار راه بتکانی.
دست هایم را بر شاخه های بلند ابدیّت آویخته ام، از همه چیز و همه کس بریده ام، سرنوشتم را به تو سپرده ام.
سکوت در چشم هایم می پیچد و باران بر گونه هایم شدیدتر از پیش می زند.
خدایا! مرا به عزّت خویش عزیز گردان.
این منم که در صبحی بی خورشید متولد شده ام؛ سرشارم گردان از نور.
حس می کنم از نو متولد شده ام؛ تنها و رهایم مگذار در این بارشِ سهمگین روزها و شب های تکراری.
تمام تنم درد می کند، پیله هایم را دریده ام تا پروانگی ام را بال بگیرم در آسمان.
از همه بریده ام؛ گوشه ای و سکوتی و تسبیحی.
سجاده ام را رو به خداوندی ات گشوده ام.
صدای نیایش، دردم را درمان است و روحم را راحت و رهایی.
سه روز از تمام هیاهوی حوالی گریخته ام.
سه روز دستانم را به سفر بارگاهت فرستادم؛ مباد دست هایم بی اجابت!
سه روز در خانه امن الهی نشستم و دهان نگشودم جز به ذکر و سر نچرخاندم جز به گریبانِ فکر.
بر بهارهای آویخته کبریایی ات چشم دوختم و چشم از خاک فرو بستم.
خدایا!
من قربانی طغیان خویشم؛ نخواه تا این گونه مکدّر که آمده ام، با دست هایی برآمده از هیچ بازگردم.
از پشت تمام پنجره ها، بندگی ام را بنگر و رهایم کن از بند تعلقات!
صدایم کن و رهایی ام بخش!
«اللّهم اِنّی أَبرءُ الیکَ فی یومی هذا»
آنچنان در خود فرو شکسته ام که بیم آوار شدن دارم؛ به تکیه گاهِ خداوندی ات سخت محتاجم.
سه روز در هوای معنویّت نفس کشیده ام؛ نخواه تا مشامم از بوی حسرت پُر شود.
آماده ام که بازگردم به هیاهوی اطراف؛ امّا این بار با هزار خورشید فروزان در تنم.
اعتکاف
روزهای وصل و عشق
نویسنده: امیر اکبرزاده
شولایی از نور بر شانه ات می اندازی و دست در دست عاشقان طریق، در حلقه مشتاقان به سماعی ازلی دست می گشایی.
پایکوبی می کنی در فضایی که از هر زاویه اش، عطر خاص ترین دقایق هستی جاری ست.
دست افشانی می کنی در لحظاتی که هیچ کس را بدان راه نیست.
شعله روشن کرده ای با دستان نیازی که به درگاه خداوند دراز کرده ای.
دستان قنوتت، چونان پروانه ای سبک بال در فضای قرب بال گشوده اند؛ آزاد و رها.
با فکر رسیدن به معبود در ذهن، تو را همراه خویش بالا می برند. دستان نیازت طلب می کند نازی را که خداوند بر عاشقان خویش عنایت کرده است.
و تو همراه دیگر عاشقان حلقه شوق، چشم بر الطاف الهی دوخته، بر لب جاری می کنی ذکر سبزی را که جز تقاضای قرب الی الله نیست.
تو خدا را می خوانی تا خداوند نیز تو را بخواند و در آغوش لطفش جای دهد تو را
«ادعونی استجب لکم»
و تو می خوانی خدای خویش را.
و تو صدا می زنی خالق زمین و زمان را.
و تو طلب می کنی لطف بی کران پدید آورنده آفرینش را.
و تو بازگو می کنی نیاز ازلی خود را به خداوندت، به معبودت؛ به او که لایق ستایش است و سزاوار تمجید، به او که کریم است و رحیم، به او که بزرگوار است و ستّار.
تو با دیگر عاشقان حلقه شوق در روزهایی سبز، در روزهایی که معتکف حرم عشق یار شده اید، خدای را می جوئید.
این روزها را غنیمت می دانید و به اعتکاف می نشینید روزهای سپاسگزاری از خالق خویش را.
تو به جمعی می روی که در عین کثرت، اوج وحدت است.
سه روز با خودت خلوت می کنی تا در خدا غرق بشوی و در تفکری عمیق به سر ببری؛ تفکر در ذات الهی.
این روزهای بلند مرتبه را قدر می دانی؛ روزهایی که به عطر دل انگیز روزه داری تو و همراهانت آغشته است و با مُهر سبز تبسم، روزه هایتان رنگ و بویی خاص می گیرد، روزهایی که نمازهایت آنقدر به خدا نزدیک می شوند که صدای لبیک را به گوش خویش به وضوح می شنوی، روزهایی که تو را خوانده اند به خلوتی برای تفکر در معنای حقیقی شوق، وصل و عشق....
اعتکاف
ذرات منتشر نور
نویسنده: باران رضایی
گم می شوم در ازدحام شهر.
خسته ام.
نشانی خانه ام را به خاطر نمی آورم
تشنه ام؛
تشنه یک دقیقه آرامش
خسته لحظه ای حتّی
چشمانم به دنبال سرپناهی می گردد؛
سرپناهی که از این هیاهو دورم کند
خلوتی که در آن به خود بیاندیشم
به نشانی خانه ام.
نور سبزی از گلدسته های مسجد جامع شهر به چشمم می خورد،
بی اختیار به سویش کشیده می شوم
زمزمه «اَللهُمَّ لَکَ الحمد» به گوشم می خورد
نوای «لَکَ المَجْدُ و لَکَ العِزّ»، از خود بی خودم می کند
چشم که باز می کنم، من هستم و خیلِ عاشقان الهی
من هستم و صف به صف تسبیح و نماز و استغاثه
اکنون سه روز است با توام؛
هم صحبت تو و هم خانه تو.
سه روز است میهمانِ توام و تو همچنان مهربان ترین میزبانِ دنیایی.
کم کم نشانی خانه ام را به یاد می آورم:
من اهل ایمان بودم؛ همسایه خورشید
عشق، در دو قدمی من جوانه می زد
یقین، پشت خانه ام اُردو زده بود
باید بروم.
اعتکاف
فرصتی دوباره
نویسنده: فاطمه حیدری
فرصتی می خواهی تا فارغ از هیاهوی پایان ناپذیر زندگی، چند روزی با خودت خلوت کنی.
فرصتی می خواهی تا بر سفره عشق میهمان شوی و جامه تعلقات برکنی، با خدای خویش خلوت کنی و پا به پای ام داود، زیارت رجبیه بخوانی.
فرصتی می خواهی تا معتکف کوی عشق شوی.
اعتکاف، فرصت خلوتی عاشقانه است.
اعتکاف، استوارسازی شانه های لرزانی است که از بار سنگین گناه، دیگر قامت ایستادن ندارد.
اعتکاف، سجده دوباره فرشتگان است بر اشک ها و ندبه ها و سجده های آدمیان.
اعتکاف، احرامی ست در میقات حضور، با نور و شعور.
اعتکاف، تطهیر قلب هاست در سجاده سبز «توبه».
اعتکاف، گستره محراب عشق است در کوی دوست؛ عشقبازی روح است دور از نفسِ سرکش، در سبزترین مکان، در نورانی ترین زمان.
اعتکاف، تلاوت «آیه های سوره حضور است» در سجاده اشک.
اعتکاف، لبیک لب هایی است که عاشقانه به زمزمه نیایش، روح پریشان خود را شستشو می دهند.
اعتکاف، تفرج روح است در خلوت عشق.
اعتکاف؛ یافتن حقیقت پنهان روح است در فراموشی نفس.
اعتکاف، بهترین بهانه برای صعود به ملک نفسانی و بازگشت به فطرت رحمانی است.
اعتکاف، غوطه ور شدن در دریای روشن امید است؛ فرصت سبزی است برای آموختن طریقت دلدادگی و رسم و راه عاشقی.
اعتکاف، بریدن است و وصل شدن؛ پایان است و آغاز.
اعتکاف، شکستن است و پیوند خوردن؛ شکستن قفس نفس و پیوند خوردن به آسمان.
اعتکاف، میقاتی است دوباره.
اعتکاف، تمرین خودسازی است.
اعتکاف، مبارزه برای رسیدن به یقین است.
اعتکاف، فرصتی است برای سبز شدن.

اعتکاف

منبع: اشارات، مردادماه1384، شماره 75.

Share