از عرفان ناب تا عرفان دروغين(2)

غلامرضا گلی زواره
از عرفان ناب تا عرفان دروغین

اشاره:

در شمارة 164 (جمادی الثانی) مبحث «از عرفان ناب تا عرفان دروغين» آغاز گرديد و به مبلّغان گرامي تقديم شد؛ در شمارة اول ازاين موضوع به مباحثي همچون «حماسه آفريني عرفاي شيعي»، «چگونگي پيدايش تصوّف»، «فاصله گيري از علم و تمدّن» و... پرداخته شد. اكنون ادامة آن مباحث ارائه مي گردد.

ترويج بي تفاوتي و بي غيرتي

ايرانيان به بركت فروغ اسلام، از همان قرون نخستين به شكوفايي استعدادهای خود پرداختند[1] و در برابر جامعه و مرزهاي سرزمين اسلامي، از خود مسئوليت نشان دادند و هجوم قبايل و اقوام را با سلحشوري و فداكاري دفع كردند و تاخت و تازهاي دشمنان را خنثي نمودند. چنين مقاومتها و فداكاريهايي بود كه اقتداري را در ميان آنان بوجود آورد كه در برابر جفاهاي دولت عباسي مقاومت كردند و چنان بر خليفة وقت غلبه يافتند كه دولتهاي مقتدري چون «آل بويه»، «علويان» و مانند آنها را با حمايت دانشمندان مسلمان بنيان نهادند.

مردم آمادة دفاع و مبارزه بودند. «اصطخري» مي گويد: من در ماوراء النهر به خانة هر دهقاني كه رفتم اسبي را در اصطبل بسته، شمشيري را از ديوار آويخته ديدم، هزاران سوار آماده و آراسته به سلاح متناسب در مرزها آمادة فداكاري و جان فشاني بودند. اين وضع تا اوايل قرن هفتم هجري ادامه داشت؛ اما در اين ايام مشاهده مي كنيم كه مغولان به ايران يورش مي آورند، شهرها و روستاها را ويران مي كنند، زنان و مردان را قتل عام مي نمايند و از هر گونه ستم و جنايتي دريغ ندارند، با اين حال در نقاط گوناگون ايران،  اهالي به تكاني نيامدند و نه دليراني بودند تا مهيّاي نبرد گردند. در اين راستا بسيجي صورت نگرفت و مردم از خود كارداني و لياقت بروز ندادند كه از طريق تدبير و فراست، نيرنگ اين خونخواران را خنثي سازند؛ بلكه سبكسرانه جلوي خصم در مي آمدند و بي سر و سامان جست و خيزهايي مي كردند و خيلي زود شكست مي خوردند و زبون دشمن مي گرديدند. در تبريز چون «شمس الدين طغرايي» از يك سو نيرو اندوخت و بازوها را استوار ساخت، و از سوي ديگر در مذاكره با مغولان خردمندي و هوشياري انجام داد. مردم از گزند طغيان و كشتارهاي اين قوم بيابان گرد وحشي مصون ماندند.[2]

«ابن اثير» مي گويد: اين تأسّف و اندوه بزرگي بود كه قوايي از اين سوي كشوري در آيند و كشتاركنان و تاراج كنان از آن سر بيرون روند و مردم چنان درمانده باشند كه نتوانند جلوي آنان را بگيرند.»[3]

راستي ريشة اين بي دردي، سستي و زبوني چه بوده است؟ در پاسخ بايد گفت: بدآموزيهاي زهرآلود برخي فرقه هاي مدّعي صوفي گري يا باطني و خراباتي مردم را از هر گونه تلاش، تكاپو و مجاهدت در اين باره باز داشته بود و هرگونه حماسه آفريني، مقاومت و دفاعي از ميان رفته بود، از قرائني كه مي تواند در اين باره به ما كمك كند «سفرنامة ابن جبير» است كه در 578 ق از اندلس بيرون آمده و از راه مصر و درياي مديترانه به مكه رفته و در بازگشت، عراق، سوريه و ديگر نقاط جهان اسلامي را ديده است. بنا به نوشته هاي وي، در همه جا صوفيان فراوان بوده و به اين مرام روزگار مي گذرانيده اند. در نقاط گوناگون درويشي، گوشه گيري و چشم پوشي از جهان به نام امور نيك خود را نمايان ساخته بود. در اين نواحي همه از عشق و وجد و حال سخن مي گفتند و براي مردم اشعار صوفيانه مي خواندند و افراد را به سر تراشيدن، درويشي و ترك دنيا وا مي داشتند.[4]

 مي بينيم كه در اين دوران در هيچ كجا سخن از دفاع،  غيرت، مردانگي و حراست از مرز و بوم به ميان نمي آيد و مسلمانان از رزم آوري و سلحشوري دور نگه داشته مي شوند و مي گويند: براي جلوگيري از دشمن و دفع تجاوزهاي آنان فرمانروايان، اميران و سپاهيان آنان هستند، كه البته اين افراد نيز اهل دنيا معرفي گرديده و عقب افتاده شناخته شده اند.

فرقه گرايان تفرقه  افكن

فرقه هاي صوفيه به موازاتِ فاصله گيري از فرهنگ اسلامي و جامعة مسلمانان، به دليل گرايشهاي خاصي كه از خود بروز مي دادند، انسجام و اتّحاد مسلمانان را مورد تهديد قرار مي دادند و نزاعها و درگيريهاي خونيني را به راه مي انداختند.

«قرامطه» كه از انشعابهاي فرقة «اسماعيليه» بودند،  بارها به كاروان حجّاج (حاجياني كه عازم مكّه بودند) يورش بردند و صدها نفر را كشتند. درگيريهاي آنان در بصره، كوفه، بحرين و شرق عربستان خونين و توأم با غارت و آزار و اذيّت مردم بود.[5]

«فضل الله استرآبادي حروفي» كه دربارة معاني حروف و ارتباط آنها با ذات حق و نيز در باب حلول و اتحاد، افكار افراطي و غلوآميز داشت، فرقة «حروفيه» را بنيان نهاد كه سرشار از انواع بدعتها بود. بعد از كشته شدن وي، شاگردان و جانشينان او بر آن شدند تا در كشورهاي اسلامي پراكنده گرديده، به تعاليم حروفيه بپردازند. طبعاً علما و مردمان مؤمن و پرواپيشه اين اعمال را برنمي تابيدند و حروفيه نزاعهاي شديد تفرقه انگيزانه اي را در نقاط گوناگون به وجود آوردند.[6]

در شهرهاي گوناگون پيروان فرقه هايي چون: زيديه، كراميه،  اسماعيليه و ديگر فرق سكونت داشتند. اين گروه ها معمولاً تضادهاي اجتماعي را با اختلافات فرقه اي آميخته و درگيريهايي را به وجود می‏آوردند. «مقدسي» شهرهايي را نام برده كه دستخوش تضادها و ستيزهاي دائم بوده اند. «ياقوت حموي» علت خرابي محله هاي ري را اختلافات فرقه اي دانسته،  «حمدالله مستوفي» نيز دربارة ستيزهاي فرقه اي اصفهان مطالبي را آورده است، «ابن بطوطه» مي نويسد: «مردم اين شهر دائم در حال منازعه وكشتارند. از فرقه هايي كه در گذشته و حتي در دهه ‏هاي اخير در غالب شهرهاي ايران حامياني داشت،  دو دستة بزرگ «حيدري» و «نعمتي» هستند. اختلافات اين دو فرقه در ابتدا جنبة مذهبي داشت كه بعدها به مسائل اجتماعي و اقتصادي سرايت پيدا كرد، بعضي فرمانروايان با سياست «تفرقه بيانداز و حكومت كن» دسته هاي حيدري و نعمتي را به جنگيدن با يكديگر تشويق مي كردند. عده اي كه داراي اقتداري نبودند و استقلال فكري نداشتند، بين اين دو دسته خبرچيني كرده،  اطلاعات هر كدام را در اختيار ديگري مي نهادند. در بين هر گروه، گاه بر اثر كوچك ترين اختلافي زد و خوردهايي شديد شروع مي شد. درگيري را معمولاً افراد شرور و لوطيان به وجود مي آوردند. آنگاه دستجات به ياري هم شتافته، سر و دست مي شكستند و كشته ها مي دادند، اين اختلافات حيدري و نعمتي تا سنوات اخير در يكي از شهرستانهاي استان يزد رايج بود؛ چنان كه در زد و خوردي خونين حدود يكصد نفر زخمي گرديده، به اموال يكديگر خساراتي وارد كردند و خانه هايي طعمه حريق گرديد. شدّت درگيري در حدّي بود كه قواي انتظامي محله نتوانستند شعله هاي اين نزاع خونين را خاموش سازند و از نيروهاي ديگر كمك طلبيدند.»[7]

همراهي زمامداران با صوفيان

صوفيه آنچنان به صورت افراطي تكيه بر عفو و لطف خداوند و اميد به فيض و رحمت رب العالمين را رواج مي دادند كه پيروان آنان تلقّي مي كردند چون لطف خداوند از جرم ما فزون تر است، پس هر چه كنيم، خداوند با لطفش مي بخشد، و اين رجاء گاهي چنان در دلها شاخ و برگ به وجود مي آورد كه جايي براي خوف از عدالت الهي باقي نمي گذاشت و در مقابل فيض لطف او،  نامة سياه تباهكاران و گناهكاران به هيچ نمي آمد. گاه نيز انديشه جبرباوري را چنان ترويج مي كردند كه آدمي را در اعمال خود مسخّر مشيّت پروردگار دانسته، گناه را از محدودة اختيار بيرون مي برده اند. در ساية اين انديشه، ديگر براي سهو، خطا و لغزش بنده اعتباري وگناهی نمي ماند. موضوع عشق الهي را كه اينها مطرح كردند، در اين روند بي تأثير نبوده است؛ زيرا آشنايان ره عشق با وجود آنكه در بحر گناه غرق شده اند، رندي و بدنامي را بر خود عيب نمي دانسته، خويش را اهل رحمت مي شمرده اند.

ترویج اباحیگری

صوفيه سلوك را داراي مراتبي دانسته و افزوده اند كه پاي بندي به شريعت امري موقت است و چون انسان در طي طريق معرفت مسِ وجود را به زر ناب تبديل كرد، ديگر رعايت حدود شريعت براي او الزامي نيست و در اين ساحت، احكام شرعي رنگ مي بازد.

محصول اين نگرش «اباحه گري» و بي اعتنايي به آداب و موازين شريعت بود و معمولاً افرادي كه مي خواهند خود را از اين پايبنديها برهانند و به تصور باطل خويش آزادتر باشند، وقتي چنين تعاليمي را مي بينند كه آن دقتها و سخت گيريهاي شرعي را ندارد، به سوي صوفيان مي گراييدند، حتي بسياري از توانگران، مرفهين بي درد، خوانين و اربابان به حمايت از آنان برخاستند، خانقاه ها بنياد مي نهادند، ديرها و خانه ها وقف آنان مي كردند، و پولها مي بخشيدند. از شيوه هاي صوفيان آن بود كه اگر فرمانروايي و حاكمي در نبرد با مخالفان پيروز مي شد و قدرتي به دست مي آورد، وي را به خود پيوست داده و مي گفتند: اين پادشاه به دست بوس فلان شيخ و مرشد ما آمده و قطب به وي فرموده است كه فلان جا را به تو داديم، در حالي كه اين پادشاه براي غلبه بر خصم و تصرّف سرزميني خونها مي ريخت، ظلمها مي كرد، علماي بزرگ را به حبس مي افكند و مؤمنان را شكنجه و آزار مي داد. از آن سوي اگر سلطاني شكست مي خورد، دچار زبوني مي شد و يا به قتل مي رسيد، چنين رواج مي دادند كه دشمن اوليا بود و فلان زمان پير ما تقاضايي از وي داشت؛ ولي او اعتنايي نكرد. به عنوان نمونه مي گفتند: چون سلطان محمّد خوارزم شاه، يكي از بزرگان صوفيه را كه «شيخ مجد الدين بغدادي» نام داشت، به گناهي دستگير كرد و او را در رودخانة خوارزم افكند،  خداوند چنگيزخان را براي انتقام خون وي فرستاد و مغولها آن گونه جنايت كردند و كشتار نمودند و ويرانيها براي كشته شدن يك صوفي نمودند، در حالي كه اين مغولان در شهرهاي مختلف عرفايي بزرگ چون «نجم الدين كبري»، «عطار نيشابوري» و ديگر صوفيان را به قتل رساندند. و دربارة سلطان جلال الدين خوارزم شاه كه در سال 628 ق در آذربايجان از برابر مغولان گريخت؛ ولي موفق گرديد جان سالم به در برد، ادّعايي ديگر مطرح كردند كه: اين سلطان از هنگامي كه گريخت، جامة درويشي در بر كرد و در سلك رجال حق در آمد، به همين دليل از حوادث مصون گرديد و در گوشه هاي جهان سالم گرديد تا مرگش فرا رسيد.[8]

حاكمان براي نفوذ در مردم و كسب محبوبيت از يك طرف، و منزوي نمودن و كنار زدن علماي شيعه، فقها و دانشوران بزرگ از صحنة جامعه و سياست به رواج خانقاه ها مي پرداختند و به جاي گسترش مراكز آموزشي و علمي به رونق خانقاه توجه مي كردند.[9]

همكاري حكومت با صوفيان در دولت عثماني كاملاً مشهود است. فرمانروايان اين سلسله براي پيروان طريقة «بكتاشيّه» تكيه هاي بسياري مي سازند و موقوفاتي براي آنان مقدر مي دارند، مولوي خانه ها در قرن هشتم رو به تزايد است.

«ابن بطوطه» شرح مبسوطي از گسترش خانقاه ها در نيمة دوم قرن هشتم هجري در نواحي تحت قلمرو عثماني ارائه داده است. با روي كار آمدن دولت تيموري كه بيش از يك قرن حكومت كردند، تصوف در خراسان گسترش يافت. «امير تيمور گوركاني» خود به ديدار مشايخ صوفي مي رفت و به آنان كمك مالي مي كرد. در بنای خانقاه ها و رباطهاي صوفيان مي كوشيد و املاكي بر آنان وقف مي نمود. نوادگان او چون «شاهرخ ميرزا» و ديگران در هرات و شهرهاي گوناگون خراسان بزرگ خانقاه هاي فراواني ساختند.[10]

خانقاه سازي که احداث مسجد و مدارس علوم ديني را در حاشيه و انزوا قرار داد و برخي بدآموزيها را به همراه داشت. يكي از ويژگيهاي حيات مذهبي، دورة ايلخانان است. «غازان خان مغول» توسط «صدر الدين حمويّه» كه يك صوفي بود، مسلمان شد و در تبريز خانقاهي ساخت و پس از آن ديگر سلاطين مغول به اين برنامه علاقه  نشان دادند. دو سلسله «قراقويونلو» و «آق قويونلو» كه بعد از تيموريان روي كار آمدند، صدها زاويه، رباط و خانقاه در مناطق شمال غربي و غرب ايران تأسيس كردند. اين خانقاه ها فقير پرور بودند و در آنها دراويشي زندگي مي كردند كه گدايي را به عنوان شغل خود برگزيده بودند.[11]

كارگزاراني كه پايه هاي رژيم پهلوی اوّل و دوم را محكم كردند و در حركات ضدّ ديني و تهاجم فرهنگي اين تشكيلات طاغوتي نقشهاي مهمي ايفا كردند، با صوفيان دمساز بودند. فلان وزير را مي بينيم كه به «شمس العرفا» يا «عاشق علي شاه» سرسپرده است. افرادي كه از هر كدام صدها سياه كاري در نهان و آشكار سر زده بود و فقها و علماي بزرگ شيعه را تحت فشار سختي قرار داده، برخي را به شهادت رسانده،  عدّه اي را محبوس و گروهي را تبعيد كرده بود. اینان علاقه داشتند با صوفيه و دراويش پيوند داشته باشند. «علي اصغر حكمت» وزير معارف رژيم رضا خان كه در ماجراي ننگين كشف حجاب نقش مهمي داشت، افتخار مي كند كه در سنين جواني از محضر يك درويش قلندر فيض برده و او را از اهل زمان بالاتر معرفي كرده است.[12]

جالب آنكه محقّقان اروپايي كه طرفدار علم و توسعه و ترقي مي باشند، از صوفيه ستايش مي كنند، آثارشان را احيا مي نمايند و شرح حالهاي دقيقي دربارة مشايخ صوفيه مي نويسند و مي كوشند مردابهاي فرقه هاي گوناگون جهان اسلام را برجسته سازند و از اين رهگذر آتش جنگ و اختلاف و تفرقه را در ميان مسلمانان برافروزند.                 

ادامه دارد....

 

پی نوشت:
-------------------------

[1]. خدمات متقابل اسلام و ايران، شهيد مرتضي مطهري، ص‏146.
[2]. تاريخ مغول و اوايل ايّام تيموري، عبّاس اقبال آشتياني، ص‏118.
[3]. سفرنامه ابن جبير، ترجمه پرويز اتابكي، ص‏273، 293، 298 و جاهاي ديگر.
[4]. سفرنامه ابن جبير، ترجمه پرويز اتابكي، ص‏273، 293، 298 و جاهاي ديگر.
[5]. فرهنگ فرق اسلامي، محمّد جواد مشكور، ص‏359.
[6]. همان، ص‏153 و 154، دنباله جستجو در تصوف ايران، ص‏58 ـ 59.
[7]. منازعات حيدري و نعمتي در ايران، حسين مير جعفري، نشريه دانشكده ادبيات و علوم انساني دانشگاه اصفهان، دوره دوم، ش اوّل، مهر و اسفند 1361.
[8]. در اين باره بنگريد به كتاب سلطان جلال الدين خوارزم‌شاه، محمود پيرسياقي.
[9]. مقالات تاريخي، رسول جعفريان، ج‏اوّل و دوم، ص‏268.
[10]. تاريخ خانقاه در ايران، كياني، ص‏205 ـ 201.
[11]. همان مأخذ، ص‏264، تداوم و تحوّل در تاريخ ميانه ايران، لَميّتون، ص‏351 ـ 350؛ ارزش ميراث صوفيه، عبد الحسين زرين‌كوب، ص‏77 ـ 76.
[12]. علي‌ اصغر حكمت شيرازي، منصور رستگار فسايي، ص‏21، 29 و 82.

Share