بررسی عشق الهی در حدیث قدسی «من عشقنی ...»

من عشقنی عشقته و من عشقته قتلته , عشق خدا , حدیث عشق
آیا حدیث «من عشقنی عشقته و من عشقته قتلته...» صحیح است و آیا خدا می‌تواند عاشق شود؟!

بررسی عشق الهی در حدیث قدسی «من عشقنی ...»

در این نوشتار عشق الهی در حدیث قدسی «من عشقنی ...» مورد بررسی قرار میگیرد که آیا حدیث «من عشقنی عشقته و من عشقته قتلته...» صحیح است و آیا خدا می تواند عاشق شود؟! چرا خداوند به انسان فرمود من بهای تو هستم؟

 

پاسخ تفصیلی درباره عشق الهی :

این روایت در منابع حدیثی مرسوم شیعه وجود ندارد، اما در برخی منابع عرفانی[ر.ک: سمعانى(م 534ق)، احمد، روح الارواح فى شرح اسماء الملک الفتاح، ص 701، تهران، علمى و فرهنگى، چاپ دوم، 1384ش؛ بقلى شیرازى(م 606ق)، روزبهان، تقسیم الخواطر (الفوائد الحسان على الاعلام باشارات اهل الالهام)، ص 370، قاهره، دار الآفاق العربیه، چاپ اول، 1428ق؛ قیصرى(م 751ق)، داود، شرح فصوص الحکم، ص 522، تهران، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ اول، 1375ش.] و دیگر متون اسلامی[ابوالفتوح رازى(قرن ششم)، حسین بن على، روض الجنان و روح الجنان فى تفسیرالقرآن، ج ‏10، ص 47 – 48، مشهد، بنیاد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، 1408ق.] بدون سند(مرسل) با عبارات مختلفی به عنوان حدیث قدسی آمده است؛ یکی از این عبارات چنین است: «مَن طَلَبَنی وَجَدَنی، و مَن وَجَدنی عَرَفَنی، و مَن عَرَفَنی احَبّنی و مَن احَبّنی عَشَقَنی‏، و مَن عَشَقَنی‏ عَشَقْتُهُ، و مَن عَشَقْتُهُ قَتَلْتُهُ، و من قَتَلْتُهُ فَعَلَی دِیتُهُ، و مَن علی دیتُه فانا دِیتُه‏»؛‏[فیض کاشانى، ملا محسن، الحقائق فى محاسن الاخلاق، محقق: عقیلى‏، محسن، ص 366، قم، دار الکتاب الاسلامى، چاپ دوم، 1423ق.] آن کس که مرا طلب کند، مرا می یابد و آن کس که مرا یافت، مرا می شناسد و آن کس که مرا شناخت، مرا دوست می دارد و آن کس که مرا دوست داشت، به من عشق می ورزد و آن کس که به من عشق ورزید، من نیز به او عشق می ورزم و آن کس که من به او عشق ورزیدم، او را می کشم و آن کس را که من بکشم، خون بهای او بر من واجب است و آن کس که خون بهایش بر من واجب شد، پس خود من خون بهای او می باشم.

بررسی عشق الهی در حدیث قدسی «من عشقنی ...» , عشق , عشق خدا , حدیث قدسی

در زمینه این روایت (عشق الهی)، نکاتی را می توان بررسی کرد:

1. این حدیث به صورت مرسل و بدون سند نقل شده است، اما اگر محتوای آن مورد تایید باشد، با وجود مرسل بودن می توان بدان استناد کرد.

2. برخی این اشکال را مطرح نمودند که؛ با توجه به معنای «عشق»، نمی توان لفظ عشق را بر خدا حمل کرده و خدا را عاشق دانست. در همین راستا، ابن عربی در فرازهایی از فتوحات خود، تحلیلی تفصیلی از الفاظ «حُبّ»، «ود» و «عشق» ارائه کرده که دو مورد اول را از ویژگی های خدا به شمار  آورده، اما «عشق» را از اوصاف خدا نمی داند:

الف. «حُبّ»: خلوص آن در قلب و صفای آن از کدورات و تیرگی های عوارض است. بنابراین، محب در این مقام و مرتبه دارای هیچ غرض و اراده ای در برابر محبوب خود نیست.[ابن عربی، محیى الدین‏، الفتوحات المکّیه، ج 2، ص 323، بیروت، دار الصادر، چاپ اول، بی تا.]

ب. «وُدّ»: آن اسمی الهی است: «و هو الودود»[«وَ هُوَ الْغَفُورُ الْوَدُود»؛ بروج، 14.] و «وُدّ» از صفات خدا و ثابت در اوست، و بدین سبب «وُدّ» به جهت ثبوتش در زمین، «ودود» نامیده شده است؛ به دیگر سخن، «ودود» از صفات ثبوتیه حق تعالی می باشد.[الفتوحات المکّیه، ج 2، ص 323.]

ج. «عشق»: آن افراط در محبّت است و در قرآن از آن تعبیر به شدّت حُب شده است: «وَ الَّذِینَ آمَنُوا اَشَدُّ حُبًّا للهِ»[«مؤمنان خدای را بیشتر دوست دارند»؛ آیه 165 سوره بقره]‏ و «قَدْ شَغَفَها حُبًّا»؛[«حُب بر او غالب گردیده است»؛ آیه 30 سوره یوسف] یعنی، حب او به یوسف بر قلبش مانند شغاف شده است، و آن پوسته نازکی است که قلب را فرا می گیرد و بدان محیط شده و ظرفش می گردد، و خداوند خویش را – در خبر – به شدّت حب توصیف کرده است، جز آن که بر حق تعالی نام عشق اطلاق نمی شود، و عاشق و عشق، در هم پیچیدن حب است بر مُحب، به طوری که در تمام اجزایش رفت و آمد می کند.[الفتوحات المکّیه، ج 2، ص 323.]

بنابراین، علّت این که خداوند سبحان خود را به عشق متّصف نفرموده و خود را عاشق ننامیده این است که نسبت عشق به ذات مقدّس خداوندی صحیح نیست؛ زیرا عشق حالتى است که تمام وجود عاشق را به خود می پیچد و او را از خود بی خود می کند، و شان حضرت احدیت مقدّس و منزّه از این است که چیزى در او تاثیر کند تا چه رسد به این که او را در خود بپیچد؛ از این رو نسبت دادن عشق به خداوند اشتباه است.

شاید از این جهت بود که در منابع عرفانی قدیمی تر؛ عبارات ناظر به «عشق» وجود ندارد. [مانند این متن که روزبهان بقلى شیرازى‏ آورده است: «من عرفنی طلبنی و من طلبنی وجدنی و من وجدنی احبنی و من احبنی قتلته و من قتلته کانت علی دیته و من کانت علی دیته فانا دیته»؛ تقسیم الخواطر (الفوائد الحسان على الاعلام باشارات اهل الالهام)، ص 370.]

3. به هر حال؛ این حدیث، اجمالاً از جهت محتوایی قابل پذیرش است که برای روشن شدن محتوای آن به مطالبی اشاره می شود:

* عشق و محبت، از عناصر عمده و اساسی بینش و سلوک عرفانی شمرده شده که در صورت احیا و پرورش و هدایت آن، بهترین و میان بُرترین راه برای تکامل معنوی انسان و رسیدن او به مراتب کمال حقیقی می باشد.

* این که معشوق(خداوند) عاشقى کند؛ می تواند برداشتى عارفانه باشد از این آیات:[کرمانى، اوحد الدین، دیوان رباعیات اوحد الدین کرمانى، ص 372، تهران، سروش، چاپ اول، 1366ش.] «قُلْ اِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللهُ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ»[«بگو: اگر خدا را دوست می دارید، از من پیروى کنید! تا خدا [نیز] شما را دوست بدارد؛ و گناهانتان را ببخشد؛ و خدا آمرزنده مهربان است»؛ آل عمران، 31.] و «فَسَوْفَ یَاْتِی اللهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ».[«خداوند به زودى گروهى را خواهد آورد که آنها را دوست دارد و آنها نیز او را دوست دارند»؛ مائده، 54.] زیرا خدایی که مؤمنان را دوست دارد، طبیعی است که مؤمنانی که از درجات بالاتری برخوردارند را بیشتر دوست بدارد و این می تواند همان معنای عشق باشد.

* مقصود از دیه در این حدیث؛ قتل نفس سرکش آدمی(نفس اماره) و دیه این کشتن، خداوند است که در واقع خود راستین انسان(نفس مطمئنه) است. کافى است آدمی خدا را مطلوب خود قرار دهد و بخواهد او را پیدا کند، قطعاً او را می یابد. انسان به میزانی که عاشق خدا می شود، صاحب حقیقت وجود می گردد و فانی در حق می شود.[ر.ک:  آملى، سید حیدر، تفسیر المحیط الاعظم، ج ‏2، ص 429، تهران، سازمان چاپ وانتشارات وزارت ارشاد اسلامى، چاپ سوم، 1422ق.] این یک قاعده است که اگر نفس ناطقه، حقایق قدسى را مطلوب خود قرار داد، به جهت وسعتى که نفس دارد، آن حقایق را می یابد و نه تنها حقایق را می یابد و جایگاه قدسى آنها را می شناسد، بلکه چون با عالی ترین مرتبه وجود روبه رو شده به آنها علاقمند می شود؛ زیرا این طور نیست که شناخت حقایق قدسى مثل شناخت هاى حصولى باشد که انسان تحت تاثیر انوار آنها قرار نگیرد، وقتى انسان از نور حقایق قدسى چشید با تمام وجود دل به آنها می بندد و عاشق آنها می شود و دیگر خودى براى خود نمی خواهد و تماماً خود را در مقابل نظر به آنها فراموش می کند و می سوزاند. این که فرمود: «قَتَلْتُهُ»؛ یعنی خداوند با کشتن نفس اماره؛ او را از خودش خلاص می کند و به خودِ حضرت حق تعالی مشغول می کند. خداوند سالکِ طالب را به جایى می رساند که او دیگر جز به خدا نظر ندارد، چون خودیت و منیت او سوخته است و این است معناى «انا دیته»؛ یعنی خدا سرمایه قلب و جان او می شود و جز خدا نمی بیند.

* شاید بتوان گفت؛ اگر کسی واقعاً به این مرتبه از معرفت و حب الهی برسد؛ طبق ظاهر حدیث، خداوند زندگی او را به گونه ای قرار می دهد که جان خود را در راه خدا فدا کند و به شهادت و ثاراللهی رسیده و سپس خود پروردگار خونخواهش شود.

* فرازهای دیگر این روایت را نیز می توان با آموزه های دینی منطبق دانست و به عنوان فراز «من وجدنی عرفنی» می تواند تعبیر دیگری از آیه قرآنی «وَ الَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا»[آیه 69 سوره عنکبوت: و كسانى كه در راه ما كوشيده‏ اند به يقين راه ‏هاى خود را بر آنان مى ‏نماييم] باشد.

من عرفنی طلبنی و من طلبنی وجدنی و من وجدنی احبنی و من احبنی قتلته و من قتلته کانت علی دیته و من کانت علی دیته فانا دیته

پدیدآورنده: 
Share